شهدای ایران shohadayeiran.com

تسبيحی را که از دانه های خرما ساخته بود، در دست راستش گرفته بود و پشت سر هم صلوات مي ‌فرستاد... دوستش كه مدت ‌ها از او بي‌ خبر بود، به ديدنش آمده بود. از ديدن اين صحنه، بسيار تعجب كرد و گفت: چرا صلوات مي ‌فرستی؟
شهدای ایران:به مناسبت شهادت امام جواد علیه السلام، دو داستان آموزنده از آن امام همام را منتشر می کند.  

*عشق محمد بس است و آل محمد (ص)

تسبيحی را که از دانه های خرما ساخته بود، در دست راستش گرفته بود و پشت سر هم صلوات مي ‌فرستاد: «اللهم صل علي محمد و آل محمد»... دوستش كه مدت ‌ها از او بي ‌خبر بود، به ديدنش آمده بود. از ديدن اين صحنه، بسيار تعجب كرد و گفت: چرا صلوات مي ‌فرستی؟. مگر بد است؟. نه، اتفاقاً خیلی خوب است! اما چه خبر است! هر چيز حد و اندازه ای دارد. خسته نمي ‌شوي؟ اگر من بودم، خسته مي ‌شدم!. نه، من خسته نمي‌ شوم. با خود عهد كرده ‌ام كه زياد صلوات بفرستم. چرا؟. زيرا نتيجه ‌ها گرفته‌ ام. چه نتيجه ‌اي؟. مرد صلوات‌ گو، حكايت خود را چنين تعريف كرد:

مدتي پيش فقر و نداري و مشكلات زندگي به حدي فشار آورده بود كه نمي ‌دانستم چه كنم، به كجا پناه ببرم و از چه كسي قرض بگيرم. از آن همه پول و ثروتي كه پدر مرحومم داشت، نيز اثري نبود. هيچ كس خبر نداشت كجا پنهانشان كرده است. زير كدام سنگ یا پاي كدام درخت، معلوم نبود. كم مانده بود تك ‌تك آجرهاي خانه را بكنم. به دنبال راه علاجی مي‌ گشتم تا اين كه فكري به خاطرم رسيد. به حضور امام جواد عليه ‌السلام رفتم و گفتم: اي بزرگوار! پدرم آدم پولداري بود و مال و ثروت زيادي از خود باقي گذاشت، اما جاي آن را نمي‌ دانم.

امام جواد پرسید: مگر هنگام مردن وصيت نكرده بود؟. او صحيح و سالم بود و سابقۀ بيماري نداشت و ناگهان فوت كرد. اين بود كه فرصت نكرد وصيت نمايد. چند وقت است كه فوت كرده؟. هفتۀ بعد چهلمين روز درگذشت اوست. خدا رحمتش كند!. خيلي ممنونم!. شما را به خدا كمكم كنيد! من از دوستداران شما هستم. دعا كنيد تا با پيدا شدن محل اين ارث هنگفت، مشكل مالی و تنگدستی من حل شود!.

امام فرمود: امشب كه نماز عشا را خواندي و خواستي بخوابي، بر جدم - محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و خاندان پاکش- زياد صلوات بفرست. آن گاه به خواست خدا، پدرت را در خواب مي ‌بيني و او از محل پول ‌ها آگاهت مي ‌كند.

آن شب بعد از نماز عشا، شروع به فرستادن صلوات كردم. حتي در رختخواب آن قدر صلوات فرستادم تا خوابم برد. در خواب پدرم را ديدم و او محل پول ‌ها را گفت و از من خواست كه بعد از يافتن، همه آن ‌ها را نزد امام جواد عليه ‌السلام ببرم و با مشورت و صلاحدید ایشان خرج کنم.

صبح كه از خواب برخاستم، مدتي هاج و واج بودم، اما با يادآوري خواب شب گذشته، به جست‌ وجو پرداختم و با همان نشانی هایی كه داده  بود، جست و جو كردم و پول ‌ها را يافتم. خدا را شكر مي‌ كنم كه محمد و فرزندانش را برگزيد و آن ‌ها را چنين گرامي داشت كه به واسطۀ آنان، مردم از بدبختي و گرفتاري نجات پيدا مي‌ كنند. (1)

*خيانت همسر

معتصم از يادآوري ماجرای پرسش و پاسخ «يحيي بن اكثم» در مجلس مأمون و اين كه هيچ يك از افراد به جز امام جواد علیه ­السلام نتوانسته بودند، جواب مسائل شرعي را بدهند، شديداً ناراحت بود. او مي‌ديد که هر روز، بيش از پيش بر محبوبيت امام افزوده مي‌شود و آبروي خلفاي عباسي، روز به روز بيشتر مي‌ رود ! كينۀ ديرينه اش زماني بيشتر شد كه دزدي را دستگير كردند و براي قطع دست او، همۀ عالم‌ نمايانِ درباري، نظريات اشتباه دادند؛ اما امام جواد علیه السلام با آيه ای از قرآن راه درست مجازات شرعي را بيان كردند.

 اكنون كه معتصم بر تخت سلطنت تكيه زده بود، فكر انتقام را در سرش مي‌پروراند. وقتي به گذشته‌ ها مي ‌انديشيد و به ياد مي ‌آورد که محمد بن علي - امام جواد - چندين بار آنان را رسوا كرده، انگيزۀ انتقام در ذهنش تقويت مي‌شد.

آن شب تا صبح خوابش نبرد و با خود فکر کرد. صبح روز بعد به سراغ جعفر- برادر امّ­ فضل- رفت تا با او همفکری کند. او نقطۀ ضعف «امّ‌ فضل» را مي ‌دانست و فهميده بود که دل خوشي از شوهرش ندارد و گرفتار احساسات زنانه بوده، به همسر ديگر امام حسادت مي‌ورزد. از این رو «ام‌فضل» را مناسب‌ترين راه براي عملي كردن نقشۀ شومش می دید. با جعفر، برادر ام‌ فضل نقشه ‌اش را در ميان گذاشت و او را هم براي كشتن امام تحريك كرد. سه نفري - معتصم، جعفر و ام ‌فضل - فكرهايشان را روي هم ريختند.

ام‌ فضل، زير چشمي به دانه ‌هاي انگوري كه به مرور كم مي ‌شد، نگاه مي ‌كرد و از هیجان، نفس ‌نفس مي ‌زد، رنگش سرخ شده بود. خودش مي ‌دانست چه خيانت و جنایتی در حق شوهرش مي‌كند. پس از كم شدن نوزده حبۀ انگور، امام (ع) متوجه نگاه های مرموز ام­ فضل شد؛ اما کار از کار گذشته بود.

امام جواد به ام‌ فضل -همسر بي ‌وفايش- نگاه كرد و متوجه عمل خائنانۀ او شد. فرمود: «زن ! مي ‌داني چه كردي؟». ام‌ فضل فقط با گستاخی نگاه مي ‌كرد و حرفي براي گفتن نداشت. حضرت دوباره فرمود: «به خدا قسم! خداوند تو را به مرضي مبتلا خواهد ساخت كه هيچ راه درماني براي آن پيدا نمي‌كني؛ حتي از بازگو كردن بیماری ات نيز شرم خواهي كرد...».

 دو روز بعد، انگورِ مسموم، اثر خود را گذاشته بود و امام در غربت به شهادت رسيد. (2)

پاورقی:

(1)- حیات پاکان؛ مهدی محدثی، ج 4، ص 61

(2)- حیات پاکان؛ مهدی محدثی، ج 4، ص 68

 *حوزه
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار