شهدای ایران shohadayeiran.com

داوود اميني جانباز دفاع مقدس چندي پيش ميهمان تريبون آزاد جانبازان صفحه پايداري روزنامه «جوان» بود و در اين ستون علاوه بر طرح دغدغه‌هاي خود، از آرزوي تشرفش به حرم امام رضا(ع) گفت.
به گزارش شهدای ایران؛ خيلي نگذشت كه امام رئوف دعاي اين جانباز جنگ را مستجاب كرد و خود آقا مقدمات سفر ايشان را به مشهد پديد آورد. به اين ترتيب كه قائم مقام توليت آستان قدس رضوي پس از انتشار آرزوي جانباز اميني در روزنامه «جوان»، از اين ايشان دعوت كرد تا در ايام تولد هشتمين اختر تابناك امامت و ولايت چند روزي را ميهمان كرم بي‌نهايت امام هشتم باشد. متن زير گزارش ارسالي روابط عمومي آستان قدس رضوي از تشرف جانباز اميني به حرم آقا امام رضا(ع) است كه ما نيز به نوبه خود از اين عزيزان به جهت پيگيري و پذيرايي شايسته از اين يادگاران دوران دفاع مقدس تشكر مي‌كنيم.

تجربه يك رؤيا

نگاهش كه به گنبد طلاي آقا افتاد، دلش پر كشيد. انگار سال‌ها بود كه دلش هواي هم‌آوايي با نقاره‌خانه حرم را داشت. گلدسته‌ها در نماي پشت قامت سرو‌گونه‌اش عجيب خودنمايي مي‌كردند. روي ويلچر نشسته، اما استواري پايمردي‌اش چهره‌اي از يك سرو ايستاده را پيش رويت نمايان مي‌كند. دقايقي را به سكوت مي‌گذراند و در دلش حرف‌هايي را زمزمه مي‌كند تا دلش آتش مي‌گيرد. آقا داوود بغضش را پنهان نمي‌‌كند و...

حاج داوود همه مسير تهران تا مشهد را به كرم آقا آمده بود تا با چشم‌هايش، با دلش، با همان ويلچر هميشه همراهش به پابوس آقا مشرف شود. آن هم در شب و روزهايي كه به يمن سالروز ميلاد آقاي مهرباني‌ها حرم حال و هوايي آسماني‌تر از هميشه دارد. حالا حاج‌داوود خيلي خوب مهرباني آقا را حس مي‌كند. از ميان كلمات متقاطع و كوتاهي كه بر زبان جاري مي‌سازد، مي‌شود بخشي از دلدادگي عاشقي به معشوق را در تلألو زيباي گنبد طلاي آقا نظاره كرد.

حاج‌داوود رؤياي حرم در سر داشته است. رؤياي جانبازي كه مي‌خواست به زيارت مشرف شود و در بارگاه حضرت شمس‌الشموس رنگ جلا به دل وسيعش بزند. او اين حرف دلش را چندي قبل در گفت‌و‌گويي كوتاه با روزنامه جوان به زبان رانده بود. انگار آقا حرف دلش را شنيد و دستور قائم مقام توليت آستان قدس رضوي اين فرصت را براي او و همسرش فراهم كرد تا به مشهد مقدس و حريم امن رضوي مشرف شوند؛ و اين براي او كه سال‌ها از آخرين حضورش در اين حريم امن مي‌گذشت «تجربه يك رؤيا» بود؛رؤيايي كه به بهترين شكل و در بهترين زمان تعبير شد...

از كربلاي 4 تا مشهد 94

حاج‌داوود 30 سال بود با برچسب عشق و برچسب جانبازي زندگي مي‌كرد. زندگي كه نه، عاشقي مي‌كرد. همسرش، هم مثل اين لحظه‌ها كه گام به گام او قدم بر‌مي‌دارد، در تمام اين 30 سال كنارش بود؛ كنار ويلچرش. انگار اين سه، ياران جدانشدني بودند؛ حاج‌داوود، ويلچر و خانم تقي‌پور.

وقتي كه مي‌خواهد از گذشته ياد كند جوري سخن مي‌گويد كه انگار همين ديروز بود. كربلاي چهار و چندي بعد هم كربلاي پنج. و يك‌بار هم فكه. همه اين‌ها برايش خاطره جنگ و جانبازي بود. ارمغاني زرين براي نسل امروز. براي خاطره‌هاي 8 سال دفاع مقدس كه از چهره شهر پاك نمي‌شود. حاج‌داوود از آن روزها مي‌گذرد و مي‌رسد به امروز، به حالا كه پايش را روي بال ملائك گذاشته و چشمانش را سرمه عشق كشيده است. او وقتي از امام هشتم (ع) مي‌گويد، انگار تمام قلبش از سفر به سرزمين امام رئوف آكنده است. «امام هشتم (ع) امام رأفت و مهرباني است. خيلي دوستش دارم.» دوست داشتن حاج‌داوود را مي‌توان از چشم‌هايش خواند. چشم‌هايي كه دو دو مي‌زند براي گنبد و بارگاه سلطان خراسان.

همكلامي با اين جانباز سرافراز سخت است. او ساده پاسخ مي‌دهد اما با چشم‌هايي يك دنيا عشق و عرفان را منتشر مي‌كند. وقتي از او مي‌پرسيم كه بعد از تعبير رؤياي زيارت، از امام رضا (ع) چه مي‌خواهد، صادقانه و خالصانه سلامتي رهبرش را طلب مي‌كند. عشق به ولايت و ولايتمداري بعد از گذشت 30 سال از جانبازي، هنوز در قفس سينه او زنده است. حرفش با مردم سرزمينش نيز همين است. مي‌گويد: «همان حرف شهدا، از ولايت پيروي و حمايت كنيد.» انگار جان او را با ولايت عجين ساختند.

پاي يك زن در ميان است

درست مي‌گويند؛ هميشه پاي يك زن در ميان است. خانم تقي‌پور همسر جانباز حاج‌داوود اميني اين را به اثبات رسانده و عمر و جواني‌اش را فداي جانبازي داوود اميني كرده است. وقتي به او مي‌گوييم اين همه همراهي در اين سال‌ها سخت نبوده است، خودمان شرم‌مان مي‌شود. مي‌گويد: «لطف خدا همه سختي‌ها را آسان مي‌كند.» او از دعوت به حرم مطهر رضوي هم مشعوف است: «از آقا ممنونم كه در چنين شبي ما را به اين بارگاه قدسي دعوت كرد.» بانوي افتخار‌آفرين از خادمان آقا هم تشكر مي‌كند؛ از آنها كه وجودشان و همت‌شان وسيله‌اي است براي تعبير رؤياي او و همسرش.

حاج‌داوود مي‌رود... بانو مي‌رود... من مانده‌ام و گنبد و گلدسته بارگاه امام مهرباني‌ها كه عجيب غرق در آن شده‌ام. با خودم زمزمه مي‌كنم: «هميشه از حرمت، بوي سيب مي‌آيد / صداي بال ملائك، عجيب مي‌آيد/

سلام! ضامن آهو، دل شكسته من / به پاي بوس نگاهت، غريب مي‌آيد

*روزنامه جوان
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار