به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ شهید سرلشكر پاسدار 'محمد بروجردی' كه سردار و مسیح كردستان نیز از دیگر القاب اوست، از بنیانگذاران سپاه و عضو شورای ۱۲ نفره تاسیس سپاه بود كه در روستای 'دره گرگ' از توابع شهرستان بروجرد در خانواده ای مذهبی متولد شد.
زندگی وی كه از سرداران بزرگ دفاع مقدس است، سراسر مبارزه بود، مبارزه جدی و عملی علیه حضور آمریكا در كشور، خلع سلاح قرارگاه پلیس (تهران)، عملیات نظامی ۱۵ خرداد، شركت در آزادسازی پادگان جمشیدیه و رادیو تلویزیون از جمله این فعالیت ها است.
زمان بازگشت امام خمینی(ره)، وی از طرف شهیدان بهشتی و عراقی به عنوان مسئول حفاظت امام(ره) انتخاب شد.
سردار شهید حاج 'محمدابراهیم همت'در مورد وی گفته بود كه صحبت با شهید بروجردی باعث دلگرمی و امیدواری رزمندگان می شد.
ولایتپذیری، استقامت و پایداری، اخلاق حسنه، از ویژگی های شخصیتی او بود.
به گفته شهید همت، بروجردی هنوز برای ملت و تاریخ كشور شناخته نشده است و خون رنگین وی باعث بیداری دیگران شد.
شهید بروجردی در تاریخ اول خرداد ۱۳۶۲ براثر انفجار مین در سن ۲۹ سالگی جان به جان آفرین تسلیم كرد و به آرزوی دیرینهاش رسید.
یكی از همرزمان وی می گوید: پس از انفجار وقتی بالای سر او رسیدم مانند همیشه تبسم بر لبانش نقش بسته بود و من احساس كردم كه او كلام مولایش را تكرار میكند. فُزتُ وَ رَبّ الكَعبَه
در قسمتی از وصیتنامه این شهید سرافراز آمده است:
ما كه جز تكلیف كاری دیگر نداریم، اگر ما به اجتهاد خودمان برای خود تعیین مسئولیت كنیم این غلط است. وجود امام، امروز برای ما معیار است. راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است.
وصیتم به برادران این است كه سعی كنند توده مردم را كه عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادی و سیاسی آماده كنند تا بتوانند كادرهای صادق انقلاب را شناسایی كنند و عناصری كه جریان های انحرافی دارند را بشناسند؛ كه شناخت مردم در تداوم انقلاب امری حیاتی است.
شهید بروجردی همیشه به دوستانش توصیه می كرد حواس خود را جمع كنند و برخلاف قاعده، قانون و اسلام و مسلمانی كاری نكنند چون هدف وسیله را توجیه نمی كند.
دو خاطره از همرزمان شهید بروجردی:
** دادستان جدید، بروجردی را كه با او كار داشت، پشت در دادستانی معطل كرده بود، گفتم، روایتی است كه میگوید اِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْكُمُ الفِتَنُ فَعَلَیْكُمْ بِالْقُرآنِ، گفت، عجب چیز خوبی گفتی، بارك الله،
قرآن را باز كرد و خواند.
من راه رفتم او خواند، بد و بیراه گفتم، او خواند، گفتم، بلند شو بریم، او خواند، گفتم، سه ساعت است كه فرماندهی عملیات كردستان را پشت در معطل كرده، گفت، جوش نخور، روایتی است … شروع كرد همان روایت را برای خودم گفت.
گفت: بنشین قرآن بخوان، گفتم فكر می كند چه كسی است؟
گفت: قرآن بخوان.
عصبانی شده بودم، گفتم: باید این یارو را كتك زد باید بلایی سرش آورد، گفت، باباجان، بیا بنشین قرآن بخوان.
یكبار كه او را دیدم،گفتم: دستت درد نكند، هر وقت ناراحت بودم، می رفتم سراغ سیگار اما با آن روایت تركش كردم.
**بچه ها را برای نماز صبح بلند می كرد و این بیت را می خواند: ای لاله خوابیده چو نرگس نگران خیز، از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز
می گفت، اگر آیه آخر سوره كهف را بخوانید، هر ساعتی كه بخواهید بیدار می شوید،یكروز آمد بالای سرم و گفت، مگر آیه را نخواندی؟ گفتم:چرا، گفت، پس چرا دیر بلند شدی؟ درست موقع اذان بود، گفتم، نیت كرده بودم، سر اذان بیدار شوم كه شدم.
خندید و گفت: مرد مومن، این را گفتم برای نماز شب بلند شوید،
گفتم، حاجی ما خوابمان سنگین است، اگر بخواهیم برای نماز شب بیدار شویم، باید كل سوره كهف را بخوانیم، نه آیه آخرش را.
منبع:ایرنا