آخرین گفت و گوی "گل اندام "
مادر بزرگم یک دنیا مرد بود. شیرزنی بود که لنگه اش راتا حالا ندیدم. اصلا تمام زن های اصحاب رئیس علی کم از مرد نداشتند! خواهر رئیس علی اصلاَ توی مجلس زنانه نمی نشست. می گفت من حرف زنانه ندارم!
به گزارش سرویس سیاسی پایگاه خبری شهدای ایران؛ فقط عده کمی در تهران او را می شناسند. اما انگلیس و مردم خونگرم جنوب هیچ وقت نامش را فراموش نکرده اند. حتی زادگاهش نیز هنوز با افتخار نام او را به دوش می کشد. اگر فرصت کنید و سری به جنوب کشور بزنید، از شیراز به بعد نام او برای همه آشناست و هنوز هم مردم فراموش نکرده اند او که بوده، نامش را خیلی جاها می شود پیدا کرد از هتل ها و رستوران ها گرفته تا روی تندیسی که در ورودی بندر زادگاهش نصب شده است و هنوز هم پیرزن ها و پیرمردهای دلوار وقتی عکس او را نشانشان می دهیم، می گویند رئیسعلی خودمان است، «رئیسعلی دلواری».
در زمان آغاز مشروطیت، 24 ساله بود و کدخدای دلوار، پسر محمد که بوشهری ها او را زائر محمد می نامیدند و بعدها ملقب به "معین الاسلام" شد، در همان سال ها از پیشگامان مشروطیت در جنوب کشور شد. تا جایی که می گویند وی همکاری نزدیکی با محافل انقلابی و عناصر مشروطهطلب در بوشهر، تنگستان و دشتی آغاز کرد.
بعدها در تاریخ حرکت های انقلابی خود، به درخواست «ملاعلی تنگستانی» و «سید مرتضی مجتهد اهرمی» خارج کردن بوشهر از حاکمیت استبداد محمدعلی شاه قاجار و دیگر مشروطه خواهان بوشهر حدود ۹ ماه شهر را در کنترل داشت.
ماجرای جنگ جهانی اول و رشادت رئیسعلی دلواری
با آغاز جنگ جهانی اول، نیروهای انگلستان از جنوب، ایران را در معرض هجوم قرار دادند و کشتیهای جنگی در مقابل بوشهر لنگر انداختند و قصد اشغال بوشهر و نواحی ساحلی اطراف را داشتند که به دنبال کسب تکلیف رئیسعلی از علما، حکم جهاد علمای نجف توسط «شیخ محمدحسین برازجانی» به انضمام حکم خود شیخ به وی ابلاغ شد.
در این میان اشغالگران همزمان با حمله به بوشهر، قصد تصرف ناحیه دلوار را داشتند که قیام دلیران تنگستان به رهبری رئیسعلی علیه اشغالگران آغاز شد و در تاریخ به عنوان «نبرد دلوار» ثبت شده و لذا نیروهای متجاوز انگلیسی که قریب به 5 هزار نفر بودند، در دام دلیر مردان تنگستانی گرفتار آمده و عده زیادی نیزکشته شدند و این اقدام پیروزمندانه رئیسعلی و یارانش، سایر مبارزان را نیز تشویق به همراهی با او کرد.
رئیسعلی تا تابستان ۱۹۱۵ عملیاتی علیه نیروی دریایی انگلیس را رهبری کرد تا جایی که انگلیسیها مجبور شدند از عراق و هند درخواست نیروهای کمکی کرده و دلوار را به شدت بمباران کنند.
درخواست رشوه 200 میلیون تومانی انگلیس به رئیسعلی
دومین نبرد رئیسعلی با انگلیسی ها که معروف به نبرد «بوشهر» است مربوط به زمانی بود که مقامات انگلیسی تصمیم قطعی درباره اشغال بوشهر و پیشروی به سوی شیراز را داشتند و به منظور تطمیع رئیسعلی، دونفر مامور شدند تا موافقت او را با پیاده شدن قوای انگلیس در کرانه خلیج فارس و حرکت به سوی شیراز جلب کنند. آن دو ضمن ملاقات با رئیسعلی، متذکر شدند که چنانچه او از قیام علیه قوای اشغالگر صرف نظر کند، مقامات انگلیسی چهل هزارپوند که به پول امروز می شود حدود 200 میلیون تومان به او خواهند پرداخت که رئیسعلی در پاسخ میگوید: چگونه میتوانم بیطرفی اختیار کنم در حالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار گرفتهاست؟
پاسخ رئیسعلی به تهدید انگلیسی ها
پس از مراجعت نمایندگان، نامه تهدیدآمیزی از طرف مقامات انگلیسی به رئیسعلی نوشته شد مبنی بر این که: «چنانچه بر ضد دولت انگلستان قیام و اقدام کنید، مبادرت به جنگ مینماییم، در این صورت خانههایتان ویران و نخلهایتان را قطع خواهیم کرد.» رئیسعلی در پاسخ مقامات انگلیسی نوشت که خانه ما کوه است و انهدام و تخریب آنها خارج از حیطه قدرت و امکان امپراطوری بریتانیای کبیر است. بدیهی است که در صورت اقدام آن دولت به جنگ با ما، تا آخرین حد امکان مقاومت خواهیم کرد.
ماجرای شهادت رئیسعلی دلواری
و به این ترتیب جنگ میان دلیران تنگستان به رهبری رئیسعلی از یک سو و نیروهای بریتانیا و خوانین متحد آنان از سوی دیگر به طور پیاپی و پراکنده ادامه یافت و انگلیسیها نتوانستند بر رئیسعلی و یارانش برتری یابند تا اینکه رئیسعلی در محلی به نام «تنگک صفر» هنگام شبیخون به قوای بریتانیا توسط فردی نفوذی و اجیر شده به نام «غلامحسین تنگکی»، از پشت سر هدف گلوله قرار گرفت و در سن ۳۳ سالگی کشته شد.
حالا بعد از سال ها تنها نام رئیسعلی در دلوار و بوشهر شنیده می شود و گاهی نیز در آستانه سالروز مبارزه با استعمار انگلیس که از سال 89 به صورت رسمی و توسط مجلس شورای اسلامی در تقویم رسمی کشور درج شد، مراسمی به منظور بزرگداشت این شهید برگزار می کنند. کمتر کسی از سرنوشت خانواده رئیسعلی باخبر است و جز یکی دو مورد مصاحبه که با خیری، همسری که از رئیسعلی جدا شده بود چیز زیادی در دست نیست.
پیدا کردن اطلاعاتی از خانواده رئیسعلی دلواری اگرچه سخت ولی جالب بود و با یکی دو واسطه امکان پذیر شد. از رئیسعلی در سال یک خانه مانده که در سال 93 تبدیل به موزه شده و اکنون در دست تعمیر است و همچنین یک نوه به نام گل اندام... و البته نتیجه ای به نام پرویز توانایی که حالا رئیس موزه رئیسعلی دلواری است.
گفت وگو با گل اندام نوه رئیسعلی دلواری
پس از تماس های مکرر، قرار ملاقات می گذاریم. البته ظاهرا گل اندام خانم 20 روزی است که از بیمارستان مرخص شده و حال مساعدی ندارد. پیرزنی آرام و مهربان است، پای حرف هایش که می نشینیم، با لهجه دلواری اش حرف های جالبی دارد. می گوید: آقام بهادر (پدرش) مردی خوب، خیلی خوش اخلاق و با خدا بود. دائم عبادت می کرد و قرآن می خواند. خیلی مهربان بود. اسماً کدخدا بود، اما بیشتر مثل بابا و فرزند با مردم رفتار می کرد و با کالای حرام و مشروب مخالف بود و نمی گذاشت وارد زندگی اش بشود. می گفت تا پای جانم می ایستم و اجازه نمی دهم حرام وارد زندگی ام بشود.
در مورد بیماری پدرش و نحوه فوت او می پرسیم که آیا کشته شده یا خیر؟ می گوید: خب، این را خدا می داند اما می گفتند این طور بوده. هم ثابت شد، هم نشد! شوهرم محمد که همراهش بود، می گفت حالش خوب شده بود و سرپا بود. قرار شد لباس بپوشد تا از بیمارستان بیرون بیاییم. دکتر آمد معاینه کرد و بعد یک آمپول به او زدند. هنوز دستش توی دست دکتر بود که حالش دوباره خراب شد! به دکتر گفته بود یک دردی توی سینه اش پیچیده. بعد هم به رحمت خدا رفت و در بلاد خودمان دفنش کردیم.
این آخرین گفت و گو با نوه رئیسعلی دلواری است که در روزهای پایانی عمرش گرفته شده است:
*حالش خوب است و می تواند صحبت کند، فقط کمی سرفه می کند. می گوییم خودتان را معرفی کنید؟
گل اندام شهیدی فرزند بهادر،( فرزند رئیسعلی دلواری)
*چند سال دارید؟
76 سال
*می گویند رئیسعلی چند همسر داشته است درست است؟
بله، 4 تا! ولی تمام همسرانش کنارش نبودند. زن اولش یک سال کنارش بودکه اسمش فاطمه آقا (فاطمه دختر آقا) است و طلاق گرفت. بعد خیری دختر شمس الله که بچه دار نمی شد و بعدش هم خیری دختر حسن که بچه دلوار است و بچه نداشته و بعد هم مدینه دختر محمدعلی که بهادر از همین همسر آخرش بوده است. زن هاش رو مرخص می کرده چون بچه می خواست.
می گوید: مادر بزرگم یک دنیا مرد بود. شیرزنی بود که لنگه اش راتا حالا ندیدم. اصلا تمام زن های اصحاب رئیس علی کم از مرد نداشتند! خواهر رئیس علی اصلاَ توی مجلس زنانه نمی نشست. می گفت من حرف زنانه ندارم!
*رئیسعلی یک فرزند داشت؟
بله یک پسر داشت که پدر من بود و وقتی رئیسعلی شهید شد فرزندش سه ساله بود.
*اگر بخواهید رئیسعلی را برای یک جوان توصیف کنید چه می گویید؟
اخلاقش خیلی خوب بود و نظیر نداشت، با فقرا همکاری می کرد و در آمد لنجش رو پنج قسمت می کرد؛ دوقسمت خرج خودش و سه قسمت هم خرج همسایه ها! تا اینکه جنگ شد و در تنگه صفر در بوشهر شهید می شود و در خانه عمو حسین غسلش می دهند و می برند در روستای "کله بند" دفنش می کنند. پدرش زائر محمد، در زمان شهادت رئیسعلی خیلی آشفته بوده و اعتراضی به محل دفنش نمی کنه، ولی خود رئیسعلی وصیت کرده بود که نجف دفن بشه و بعد از مدتی مردم به پدرش می گن که چرا امانتداری نمی کنی و به وصیتش عمل نمی کنی؟ به همین دلیل بعد از شش ماه تا یک سال از شهادتش، پدرش تصمیم می گیره که به وصیت پسرش عمل کنه و مردم گفتند جنازه پوسیده، نمی شود جابه جا کرد. اما او مردم را از کازرون، شیراز، گناوه، همدان، خرمشهر، اهواز و جاهای دیگر دعوت کرد تا جنازه رئیسعلی را در بیارن. مادر مادرم که خواهر بزرگ رئیسعلی بود، تعریف می کرد که گفتند اگر جنازه سالم باشه نشانه این است که آدم خوب و درستی بوده و اگر سالم نباشد یعنی خائن بوده و بالاخره جناره رو بیرون آوردند و دیدند که هم جنازه، هم کفن تمیز و سالم بود و فقط همون نقطه ای که تیر خورده بود زرد و خونش خشک شده بود!
بعد که مردم می بینند جنازه سالم است، با چاوش خوانی که رسم معنوی است و برای احترام انجام می شود، جنازه را به یک امامزاده برده و بعد به کربلا منتقل کرده و در آنجا دفن کردند.
*اگر مزارش اینجا بود می رفتید؟
اگر اینجا بود هر هفته حتی اگه پا هم نداشتم سینه خیز می رفتم. یک بار هم که به عراق برای زیارت رفتیم، در نجف بودیم که گفتن نمیشه بریم سر قبر رئیسعلی و خطرناکه و بعد که رفتیم کربلا گفتن که چون نوه اش هستی بیا ببریم سر قبرش که من گفتم: اون موقع که نجف بودیم نبردین حالا از کربلا بریم؟نمیام!
*شما خودتان تنها هستید؟خواهر یا برادر ندارید؟
نه ندارم. یک برادر 5 ساله و یک برادر 6 ساله داشتم که فوت کردند.
*خودتان چند فرزند دارید؟
الحمدلله رب العالمین 5 تا، سه تا دختر و 2 پسر که همه ازدواج کردند.
*چند نوه دارید؟
محمدعلی 3 تا پسر داره، پرویز 1 پسر و 2 تا دختر داره.دخترهامم که دختر بزرگه 3 پسر و 1 دختر، دختر دومم 2 پسر و 2 دختر و دختر آخر هم 2 پسر و یه دختر دارن.
*از رئیسعلی چیزی بهشون گفتید؟
دوست دارن بدونن، ولی من نمی تونم تعریف کنم. اما از بقیه شنیدن.
*چرا در جائیک هستید؟
دلوار خونه رئیسعلی زندگی می کردم ولی در سال 44 وقتی ازدواج کردم، بعد یک سال اومدم اینجا. قبلا خونه رئیسعلی می رفتم ولی از وقتی پاهام درد گرفته دیگه نمی تونم برم مگه اینکه ماشین باشه ولی پسرم پرویز رئیس موزه است.
*اینجا می شناسنتون؟
اینجا همه میشناسن که نوه رئیسعلی دلواری هستم و هر کی بشناسه احترام می ذاره .
*از مسئولان کسی به شما سر می زند؟
بله، آیت الله خامنه ای، احمدی نژاد، محسن رضایی و قالیباف اومدن و سر زدن!
*از بنیاد شهید مرکز و استان چطور؟
نه. فقط یه وقتایی که یه هیئت و جمعی میاد اونها هم میان.
*حقوق و مزایایی از بنیاد شهید می گیرید؟
نه، تا حالا که هیچی نگرفتم. به خدا راست می گم.
*در مراسم های بزرگداشت رئیسعلی شرکت می کنید؟
بله، هم خودم هم پسرهام و هم دخترهام
*عکسی از رئیسعلی دارید؟
داشتم، آقای خامنه ای خودش که تنها اومده بود، تو دروازه موزه وایساده بود و به عکس نگاه می کرد. گفت: دخترم، این عکس رو لازم داری؟ گفتم: یه وقتایی که کسی مثل شما میاد بهش نشون میدم. گفت میدی برای من باشه؟ گفتم: چشم.
خودشون خواستن و منم عکس رو که برازنده و اصل بود دادم بهشون. البته مردم هم عکسش رو دارند ولی من پیشم نیست.این عکس ها و مجسمه هایی هم که ساختن عین خودشه.
می گوید که مادرش سال 1357فوت کرده و بعد از اینکه آقای خامنه ای تشریف آوردن و از ما دیدن کردن، خانه به عنوان میراث فرهنگی ثبت شد. ایشان احترام زیادی برای رئیسعلی قائل هستند، خیلی احترام می گذارند.
*در مراسم های 12 شهریور شرکت می کنید؟
اگر بتونم و پاهام توان داشته باشه شرکت می کنم.
*چرا فامیلی شما شهیدی است؟
خود رئیسعلی فامیلی اش احمدی، بود ولی پدر من فامیلی اش شهیدی بود چون پدربزرگم شهید شده.
*از یاران رئیسعلی کسی رو می شناسید؟
بله، البته همشون شهید نشدن، بعضی هاشون فوت کردن. خالوحسینی دشتی، مشهدی عبدالرضا، غلام زائر بهزاد (غلام پسر زائر) از جائیک، محمدرضا از جائیک، عباس زائر بهزاد(عباس پسر زائر) از جائیک ، کرم غلام شنبه (کرم پسر غلام از اهالی شنبه) و مهدی تیمور (مهدی پسر تیمور).
*در آخر اگه حرفی دارین بگین؟
یه بار پدرش بهش گفته بود که تو تک پسری، اگه شهید بشی چه کار کنم؟ اونم گفته بود: اصلا فکر کن شهید بشم، منم مثل همه.اونی که یه بچه داره با اونی که صدتا داره فرقی نداره. تو هم حوصله کن و اگه شهید شدم افتخار کن.
دو بار انگلیسی ها رو شکست دادن و یه بار که چندتاشون رو اسیر کرده بود به تفنگداراش گفته بود با این ها کاری نداشته باشید، این ها سربازن و تقصیری ندارن و کسی حق نداره دست روشون بلند کنه!
شاید همان طور که خیلی ها می گویند دلوار، «بشاگرد» دیگری می شد اگر دلیران تنگستان نبودند. البته اتفاقات خوبی در دلوار و جائیک افتاده، مثل رفت و آمد مبلغان دینی، گاز کشی در دلوار که همین چندسال پیش انجام شد، تاسیس دانشگاه آزاد در دلوار و خیلی اتفاقات خوب دیگر. اما آنچه کمی نگران کننده است این است که بافت دلوار در جنگ سختی است، از طرفی طبیعت بکر و خانه هایی که در اطراف هنوز بافت قدیمی دارند و از طرفی ساختمان های نوساز و مدرن که در مرکزیت این شهر خودنمایی می کند اما مهم این است که دلوار با تمام تغییرات هنوز رئیسعلی را فراموش نکرده است.
* ماهنامه شهدای اسلام
در زمان آغاز مشروطیت، 24 ساله بود و کدخدای دلوار، پسر محمد که بوشهری ها او را زائر محمد می نامیدند و بعدها ملقب به "معین الاسلام" شد، در همان سال ها از پیشگامان مشروطیت در جنوب کشور شد. تا جایی که می گویند وی همکاری نزدیکی با محافل انقلابی و عناصر مشروطهطلب در بوشهر، تنگستان و دشتی آغاز کرد.
بعدها در تاریخ حرکت های انقلابی خود، به درخواست «ملاعلی تنگستانی» و «سید مرتضی مجتهد اهرمی» خارج کردن بوشهر از حاکمیت استبداد محمدعلی شاه قاجار و دیگر مشروطه خواهان بوشهر حدود ۹ ماه شهر را در کنترل داشت.
ماجرای جنگ جهانی اول و رشادت رئیسعلی دلواری
با آغاز جنگ جهانی اول، نیروهای انگلستان از جنوب، ایران را در معرض هجوم قرار دادند و کشتیهای جنگی در مقابل بوشهر لنگر انداختند و قصد اشغال بوشهر و نواحی ساحلی اطراف را داشتند که به دنبال کسب تکلیف رئیسعلی از علما، حکم جهاد علمای نجف توسط «شیخ محمدحسین برازجانی» به انضمام حکم خود شیخ به وی ابلاغ شد.
در این میان اشغالگران همزمان با حمله به بوشهر، قصد تصرف ناحیه دلوار را داشتند که قیام دلیران تنگستان به رهبری رئیسعلی علیه اشغالگران آغاز شد و در تاریخ به عنوان «نبرد دلوار» ثبت شده و لذا نیروهای متجاوز انگلیسی که قریب به 5 هزار نفر بودند، در دام دلیر مردان تنگستانی گرفتار آمده و عده زیادی نیزکشته شدند و این اقدام پیروزمندانه رئیسعلی و یارانش، سایر مبارزان را نیز تشویق به همراهی با او کرد.
رئیسعلی تا تابستان ۱۹۱۵ عملیاتی علیه نیروی دریایی انگلیس را رهبری کرد تا جایی که انگلیسیها مجبور شدند از عراق و هند درخواست نیروهای کمکی کرده و دلوار را به شدت بمباران کنند.
درخواست رشوه 200 میلیون تومانی انگلیس به رئیسعلی
دومین نبرد رئیسعلی با انگلیسی ها که معروف به نبرد «بوشهر» است مربوط به زمانی بود که مقامات انگلیسی تصمیم قطعی درباره اشغال بوشهر و پیشروی به سوی شیراز را داشتند و به منظور تطمیع رئیسعلی، دونفر مامور شدند تا موافقت او را با پیاده شدن قوای انگلیس در کرانه خلیج فارس و حرکت به سوی شیراز جلب کنند. آن دو ضمن ملاقات با رئیسعلی، متذکر شدند که چنانچه او از قیام علیه قوای اشغالگر صرف نظر کند، مقامات انگلیسی چهل هزارپوند که به پول امروز می شود حدود 200 میلیون تومان به او خواهند پرداخت که رئیسعلی در پاسخ میگوید: چگونه میتوانم بیطرفی اختیار کنم در حالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار گرفتهاست؟
پاسخ رئیسعلی به تهدید انگلیسی ها
پس از مراجعت نمایندگان، نامه تهدیدآمیزی از طرف مقامات انگلیسی به رئیسعلی نوشته شد مبنی بر این که: «چنانچه بر ضد دولت انگلستان قیام و اقدام کنید، مبادرت به جنگ مینماییم، در این صورت خانههایتان ویران و نخلهایتان را قطع خواهیم کرد.» رئیسعلی در پاسخ مقامات انگلیسی نوشت که خانه ما کوه است و انهدام و تخریب آنها خارج از حیطه قدرت و امکان امپراطوری بریتانیای کبیر است. بدیهی است که در صورت اقدام آن دولت به جنگ با ما، تا آخرین حد امکان مقاومت خواهیم کرد.
ماجرای شهادت رئیسعلی دلواری
و به این ترتیب جنگ میان دلیران تنگستان به رهبری رئیسعلی از یک سو و نیروهای بریتانیا و خوانین متحد آنان از سوی دیگر به طور پیاپی و پراکنده ادامه یافت و انگلیسیها نتوانستند بر رئیسعلی و یارانش برتری یابند تا اینکه رئیسعلی در محلی به نام «تنگک صفر» هنگام شبیخون به قوای بریتانیا توسط فردی نفوذی و اجیر شده به نام «غلامحسین تنگکی»، از پشت سر هدف گلوله قرار گرفت و در سن ۳۳ سالگی کشته شد.
حالا بعد از سال ها تنها نام رئیسعلی در دلوار و بوشهر شنیده می شود و گاهی نیز در آستانه سالروز مبارزه با استعمار انگلیس که از سال 89 به صورت رسمی و توسط مجلس شورای اسلامی در تقویم رسمی کشور درج شد، مراسمی به منظور بزرگداشت این شهید برگزار می کنند. کمتر کسی از سرنوشت خانواده رئیسعلی باخبر است و جز یکی دو مورد مصاحبه که با خیری، همسری که از رئیسعلی جدا شده بود چیز زیادی در دست نیست.
پیدا کردن اطلاعاتی از خانواده رئیسعلی دلواری اگرچه سخت ولی جالب بود و با یکی دو واسطه امکان پذیر شد. از رئیسعلی در سال یک خانه مانده که در سال 93 تبدیل به موزه شده و اکنون در دست تعمیر است و همچنین یک نوه به نام گل اندام... و البته نتیجه ای به نام پرویز توانایی که حالا رئیس موزه رئیسعلی دلواری است.
گفت وگو با گل اندام نوه رئیسعلی دلواری
پس از تماس های مکرر، قرار ملاقات می گذاریم. البته ظاهرا گل اندام خانم 20 روزی است که از بیمارستان مرخص شده و حال مساعدی ندارد. پیرزنی آرام و مهربان است، پای حرف هایش که می نشینیم، با لهجه دلواری اش حرف های جالبی دارد. می گوید: آقام بهادر (پدرش) مردی خوب، خیلی خوش اخلاق و با خدا بود. دائم عبادت می کرد و قرآن می خواند. خیلی مهربان بود. اسماً کدخدا بود، اما بیشتر مثل بابا و فرزند با مردم رفتار می کرد و با کالای حرام و مشروب مخالف بود و نمی گذاشت وارد زندگی اش بشود. می گفت تا پای جانم می ایستم و اجازه نمی دهم حرام وارد زندگی ام بشود.
در مورد بیماری پدرش و نحوه فوت او می پرسیم که آیا کشته شده یا خیر؟ می گوید: خب، این را خدا می داند اما می گفتند این طور بوده. هم ثابت شد، هم نشد! شوهرم محمد که همراهش بود، می گفت حالش خوب شده بود و سرپا بود. قرار شد لباس بپوشد تا از بیمارستان بیرون بیاییم. دکتر آمد معاینه کرد و بعد یک آمپول به او زدند. هنوز دستش توی دست دکتر بود که حالش دوباره خراب شد! به دکتر گفته بود یک دردی توی سینه اش پیچیده. بعد هم به رحمت خدا رفت و در بلاد خودمان دفنش کردیم.
این آخرین گفت و گو با نوه رئیسعلی دلواری است که در روزهای پایانی عمرش گرفته شده است:
*حالش خوب است و می تواند صحبت کند، فقط کمی سرفه می کند. می گوییم خودتان را معرفی کنید؟
گل اندام شهیدی فرزند بهادر،( فرزند رئیسعلی دلواری)
*چند سال دارید؟
76 سال
*می گویند رئیسعلی چند همسر داشته است درست است؟
بله، 4 تا! ولی تمام همسرانش کنارش نبودند. زن اولش یک سال کنارش بودکه اسمش فاطمه آقا (فاطمه دختر آقا) است و طلاق گرفت. بعد خیری دختر شمس الله که بچه دار نمی شد و بعدش هم خیری دختر حسن که بچه دلوار است و بچه نداشته و بعد هم مدینه دختر محمدعلی که بهادر از همین همسر آخرش بوده است. زن هاش رو مرخص می کرده چون بچه می خواست.
می گوید: مادر بزرگم یک دنیا مرد بود. شیرزنی بود که لنگه اش راتا حالا ندیدم. اصلا تمام زن های اصحاب رئیس علی کم از مرد نداشتند! خواهر رئیس علی اصلاَ توی مجلس زنانه نمی نشست. می گفت من حرف زنانه ندارم!
*رئیسعلی یک فرزند داشت؟
بله یک پسر داشت که پدر من بود و وقتی رئیسعلی شهید شد فرزندش سه ساله بود.
*اگر بخواهید رئیسعلی را برای یک جوان توصیف کنید چه می گویید؟
اخلاقش خیلی خوب بود و نظیر نداشت، با فقرا همکاری می کرد و در آمد لنجش رو پنج قسمت می کرد؛ دوقسمت خرج خودش و سه قسمت هم خرج همسایه ها! تا اینکه جنگ شد و در تنگه صفر در بوشهر شهید می شود و در خانه عمو حسین غسلش می دهند و می برند در روستای "کله بند" دفنش می کنند. پدرش زائر محمد، در زمان شهادت رئیسعلی خیلی آشفته بوده و اعتراضی به محل دفنش نمی کنه، ولی خود رئیسعلی وصیت کرده بود که نجف دفن بشه و بعد از مدتی مردم به پدرش می گن که چرا امانتداری نمی کنی و به وصیتش عمل نمی کنی؟ به همین دلیل بعد از شش ماه تا یک سال از شهادتش، پدرش تصمیم می گیره که به وصیت پسرش عمل کنه و مردم گفتند جنازه پوسیده، نمی شود جابه جا کرد. اما او مردم را از کازرون، شیراز، گناوه، همدان، خرمشهر، اهواز و جاهای دیگر دعوت کرد تا جنازه رئیسعلی را در بیارن. مادر مادرم که خواهر بزرگ رئیسعلی بود، تعریف می کرد که گفتند اگر جنازه سالم باشه نشانه این است که آدم خوب و درستی بوده و اگر سالم نباشد یعنی خائن بوده و بالاخره جناره رو بیرون آوردند و دیدند که هم جنازه، هم کفن تمیز و سالم بود و فقط همون نقطه ای که تیر خورده بود زرد و خونش خشک شده بود!
بعد که مردم می بینند جنازه سالم است، با چاوش خوانی که رسم معنوی است و برای احترام انجام می شود، جنازه را به یک امامزاده برده و بعد به کربلا منتقل کرده و در آنجا دفن کردند.
*اگر مزارش اینجا بود می رفتید؟
اگر اینجا بود هر هفته حتی اگه پا هم نداشتم سینه خیز می رفتم. یک بار هم که به عراق برای زیارت رفتیم، در نجف بودیم که گفتن نمیشه بریم سر قبر رئیسعلی و خطرناکه و بعد که رفتیم کربلا گفتن که چون نوه اش هستی بیا ببریم سر قبرش که من گفتم: اون موقع که نجف بودیم نبردین حالا از کربلا بریم؟نمیام!
*شما خودتان تنها هستید؟خواهر یا برادر ندارید؟
نه ندارم. یک برادر 5 ساله و یک برادر 6 ساله داشتم که فوت کردند.
*خودتان چند فرزند دارید؟
الحمدلله رب العالمین 5 تا، سه تا دختر و 2 پسر که همه ازدواج کردند.
*چند نوه دارید؟
محمدعلی 3 تا پسر داره، پرویز 1 پسر و 2 تا دختر داره.دخترهامم که دختر بزرگه 3 پسر و 1 دختر، دختر دومم 2 پسر و 2 دختر و دختر آخر هم 2 پسر و یه دختر دارن.
*از رئیسعلی چیزی بهشون گفتید؟
دوست دارن بدونن، ولی من نمی تونم تعریف کنم. اما از بقیه شنیدن.
*چرا در جائیک هستید؟
دلوار خونه رئیسعلی زندگی می کردم ولی در سال 44 وقتی ازدواج کردم، بعد یک سال اومدم اینجا. قبلا خونه رئیسعلی می رفتم ولی از وقتی پاهام درد گرفته دیگه نمی تونم برم مگه اینکه ماشین باشه ولی پسرم پرویز رئیس موزه است.
*اینجا می شناسنتون؟
اینجا همه میشناسن که نوه رئیسعلی دلواری هستم و هر کی بشناسه احترام می ذاره .
*از مسئولان کسی به شما سر می زند؟
بله، آیت الله خامنه ای، احمدی نژاد، محسن رضایی و قالیباف اومدن و سر زدن!
*از بنیاد شهید مرکز و استان چطور؟
نه. فقط یه وقتایی که یه هیئت و جمعی میاد اونها هم میان.
*حقوق و مزایایی از بنیاد شهید می گیرید؟
نه، تا حالا که هیچی نگرفتم. به خدا راست می گم.
*در مراسم های بزرگداشت رئیسعلی شرکت می کنید؟
بله، هم خودم هم پسرهام و هم دخترهام
*عکسی از رئیسعلی دارید؟
داشتم، آقای خامنه ای خودش که تنها اومده بود، تو دروازه موزه وایساده بود و به عکس نگاه می کرد. گفت: دخترم، این عکس رو لازم داری؟ گفتم: یه وقتایی که کسی مثل شما میاد بهش نشون میدم. گفت میدی برای من باشه؟ گفتم: چشم.
خودشون خواستن و منم عکس رو که برازنده و اصل بود دادم بهشون. البته مردم هم عکسش رو دارند ولی من پیشم نیست.این عکس ها و مجسمه هایی هم که ساختن عین خودشه.
می گوید که مادرش سال 1357فوت کرده و بعد از اینکه آقای خامنه ای تشریف آوردن و از ما دیدن کردن، خانه به عنوان میراث فرهنگی ثبت شد. ایشان احترام زیادی برای رئیسعلی قائل هستند، خیلی احترام می گذارند.
*در مراسم های 12 شهریور شرکت می کنید؟
اگر بتونم و پاهام توان داشته باشه شرکت می کنم.
*چرا فامیلی شما شهیدی است؟
خود رئیسعلی فامیلی اش احمدی، بود ولی پدر من فامیلی اش شهیدی بود چون پدربزرگم شهید شده.
*از یاران رئیسعلی کسی رو می شناسید؟
بله، البته همشون شهید نشدن، بعضی هاشون فوت کردن. خالوحسینی دشتی، مشهدی عبدالرضا، غلام زائر بهزاد (غلام پسر زائر) از جائیک، محمدرضا از جائیک، عباس زائر بهزاد(عباس پسر زائر) از جائیک ، کرم غلام شنبه (کرم پسر غلام از اهالی شنبه) و مهدی تیمور (مهدی پسر تیمور).
*در آخر اگه حرفی دارین بگین؟
یه بار پدرش بهش گفته بود که تو تک پسری، اگه شهید بشی چه کار کنم؟ اونم گفته بود: اصلا فکر کن شهید بشم، منم مثل همه.اونی که یه بچه داره با اونی که صدتا داره فرقی نداره. تو هم حوصله کن و اگه شهید شدم افتخار کن.
دو بار انگلیسی ها رو شکست دادن و یه بار که چندتاشون رو اسیر کرده بود به تفنگداراش گفته بود با این ها کاری نداشته باشید، این ها سربازن و تقصیری ندارن و کسی حق نداره دست روشون بلند کنه!
شاید همان طور که خیلی ها می گویند دلوار، «بشاگرد» دیگری می شد اگر دلیران تنگستان نبودند. البته اتفاقات خوبی در دلوار و جائیک افتاده، مثل رفت و آمد مبلغان دینی، گاز کشی در دلوار که همین چندسال پیش انجام شد، تاسیس دانشگاه آزاد در دلوار و خیلی اتفاقات خوب دیگر. اما آنچه کمی نگران کننده است این است که بافت دلوار در جنگ سختی است، از طرفی طبیعت بکر و خانه هایی که در اطراف هنوز بافت قدیمی دارند و از طرفی ساختمان های نوساز و مدرن که در مرکزیت این شهر خودنمایی می کند اما مهم این است که دلوار با تمام تغییرات هنوز رئیسعلی را فراموش نکرده است.
* ماهنامه شهدای اسلام
جسد ایشان به امانت گذاشته میشود.و در مزار سابق شهید مادر این شهید آرمیده است.حاج خانم یک خواهر و یک برادر داشته.به نام فرنگیس.تشکر