به مناسبت سالروز شهادت شهید محمود کاوه نگاهی به «کتاب کاوه» خالی از لطف نیست که کورش علیانی آن را نوشته و انتشارات روایت فتح آن را منتشر کرده است.
به گزارش شهدای ایران، «کتاب کاوه»، کتابی است که صد تصویر دارد تا یک تصویر کامل از «محمود کاوه» ارائه دهد، اما به اعتراف مقدمه کتاب، آن مردی که با نام محمود کاوه زندگی کرده، با این تصاویر روی کاغذ تفاوتهای بسیاری دارد، تفاوتهایی مثل تفاوت یک انسان با عکسهایش.
«کتاب کاوه»، شامل تصاویری است از سالهای دور کودکی تا سالهایی که نزدیکتر است. بهتر است از خاطراتی از سالهای دور آغاز کنیم، کتاب هم باهمین خاطرات آغاز شده: «دختر بیحجاب که میآمد در مغازه، محمود به او جنس نمیداد. یکی آمده بود و محمود هم به او جنس نداده بود و خلاصه دعوایشان شده بود. محمود هم بچه بود. سفت ایستاده بود که نه، به تو جنس نمیدهم. طرف هم رفته بود و شب با پدرش برگشته بود و شکایت محمود را به آقاجان کرده بودند و یک سیلی هم توی گوش محمود زده بودند. طفلک به ملاحظهی آقاجان صدایش درنیامده بود. سیلی را خورده بود و دم نزده بود. میدانست که اگر کار به آژان و آژانکشی بکشد، برای آقاجان بد میشود.»
خاطرات نزدیکتر هم بخشی از سختگیریهای محمود کاوه را به تصویر میکشد: «عاصی کرده بود بچه را.» «بدو رو. خیز. برپا. بشین. برپا. بشین. برپا. خیز. بشین...» آخر توی یکی از خیزها افتاد روی یک کپه سنگ و دستش آش و لاش شد. هر دوی آنها بیست، بیست و چند سالی از من کوچکتر بودند. رفتم جلو. داد و فریاد که «این چه وضعشه؟ این چه طرز آموزش دادنه؟ شهیدش کردی بچه رو که.» دستم را گرفت و گفت: «آروم باش. هرچی اینجا مجروح بشه، زود خوب میشه. عوضش اونجا دیگه جا نمیمونه، بیهوا زخمی نمیشه. کم نمیآره. آموزش یعنی همین دیگه.»
سختگیر بود، اما دل مهربانی هم داشت. این نکته را از خاطرات نقل شده در کتاب، میتوان به خوبی متوجه شد. سختگیر بود، اما نه برای مردم. میخواست دشمن را عقب بنشاند، اما نه به هر قیمتی. هوای مردم را داشت: «بیسیم زدم. گفتم: برادر کاوه ما میخواهیم با توپخانه اینها را بزنیم. اینجا پر از ضدانقلابه. گفت: چی رو با توپ بزنید؟ اونجا پر از زن و بچه است. مردم که گناهی ندارن. تو که خودت کُردی باید حواست بیشتر به این چیزها باشه. گفتم: آخه ضدانقلاب خیلی زیاده. گفت: خب زیاد باشه. دلیل نمیشه.»
ششمین جلد مجموعه یادگاران، از مردی میگوید که حتی وقت مجروحیت هم حاضر نبود در خانه بماند، مردی که سری نترس داشت، آنقدر که وقتی پایش به عملیاتی باز میشد، دشمن، بیدرگیری، عقبنشینی میکرد: «نور سیگارشان را دیده بود. چهار نفر را فرستاد تا ببینند قضیه چیست. دو نفر کومله بودند. یکی فرار کرده بود و یکی را گرفته بودند. ازش پرسید «اینجا چه کار میکردید؟» طرف گفت «شنیده بودیم قرار است کاوه بیاید. گفته بودند هر وقت رسید خبر بدهید که مقر را خالی کنیم.» «در مورد کاوه دستور برای کومله عقبنشینی بیدرگیری بود. درگیری را مدتی امتحان کرده بودند، دیده بودند فایده ندارد.»
این کتاب، همه خاطرات را در کنار هم قرار میدهد تا یک تصویر بسازد؛ محمود کاوه. اما اگر همرزمی از همرزمان او، یا کسی از کسانش در این صفحات، کسی را دید که با او فرق دارد، باید گفت حق با او است. کاوه، با این تصاویر، تفاوت دارد.
«کتاب کاوه»، ششمین جلد از مجموعه کتابهای یادگاران است که کورش علیانی آن را نگاشته و انتشارات روایت فتح آن را منتشر کرده است.
«کتاب کاوه»، شامل تصاویری است از سالهای دور کودکی تا سالهایی که نزدیکتر است. بهتر است از خاطراتی از سالهای دور آغاز کنیم، کتاب هم باهمین خاطرات آغاز شده: «دختر بیحجاب که میآمد در مغازه، محمود به او جنس نمیداد. یکی آمده بود و محمود هم به او جنس نداده بود و خلاصه دعوایشان شده بود. محمود هم بچه بود. سفت ایستاده بود که نه، به تو جنس نمیدهم. طرف هم رفته بود و شب با پدرش برگشته بود و شکایت محمود را به آقاجان کرده بودند و یک سیلی هم توی گوش محمود زده بودند. طفلک به ملاحظهی آقاجان صدایش درنیامده بود. سیلی را خورده بود و دم نزده بود. میدانست که اگر کار به آژان و آژانکشی بکشد، برای آقاجان بد میشود.»
خاطرات نزدیکتر هم بخشی از سختگیریهای محمود کاوه را به تصویر میکشد: «عاصی کرده بود بچه را.» «بدو رو. خیز. برپا. بشین. برپا. بشین. برپا. خیز. بشین...» آخر توی یکی از خیزها افتاد روی یک کپه سنگ و دستش آش و لاش شد. هر دوی آنها بیست، بیست و چند سالی از من کوچکتر بودند. رفتم جلو. داد و فریاد که «این چه وضعشه؟ این چه طرز آموزش دادنه؟ شهیدش کردی بچه رو که.» دستم را گرفت و گفت: «آروم باش. هرچی اینجا مجروح بشه، زود خوب میشه. عوضش اونجا دیگه جا نمیمونه، بیهوا زخمی نمیشه. کم نمیآره. آموزش یعنی همین دیگه.»
سختگیر بود، اما دل مهربانی هم داشت. این نکته را از خاطرات نقل شده در کتاب، میتوان به خوبی متوجه شد. سختگیر بود، اما نه برای مردم. میخواست دشمن را عقب بنشاند، اما نه به هر قیمتی. هوای مردم را داشت: «بیسیم زدم. گفتم: برادر کاوه ما میخواهیم با توپخانه اینها را بزنیم. اینجا پر از ضدانقلابه. گفت: چی رو با توپ بزنید؟ اونجا پر از زن و بچه است. مردم که گناهی ندارن. تو که خودت کُردی باید حواست بیشتر به این چیزها باشه. گفتم: آخه ضدانقلاب خیلی زیاده. گفت: خب زیاد باشه. دلیل نمیشه.»
ششمین جلد مجموعه یادگاران، از مردی میگوید که حتی وقت مجروحیت هم حاضر نبود در خانه بماند، مردی که سری نترس داشت، آنقدر که وقتی پایش به عملیاتی باز میشد، دشمن، بیدرگیری، عقبنشینی میکرد: «نور سیگارشان را دیده بود. چهار نفر را فرستاد تا ببینند قضیه چیست. دو نفر کومله بودند. یکی فرار کرده بود و یکی را گرفته بودند. ازش پرسید «اینجا چه کار میکردید؟» طرف گفت «شنیده بودیم قرار است کاوه بیاید. گفته بودند هر وقت رسید خبر بدهید که مقر را خالی کنیم.» «در مورد کاوه دستور برای کومله عقبنشینی بیدرگیری بود. درگیری را مدتی امتحان کرده بودند، دیده بودند فایده ندارد.»
این کتاب، همه خاطرات را در کنار هم قرار میدهد تا یک تصویر بسازد؛ محمود کاوه. اما اگر همرزمی از همرزمان او، یا کسی از کسانش در این صفحات، کسی را دید که با او فرق دارد، باید گفت حق با او است. کاوه، با این تصاویر، تفاوت دارد.
«کتاب کاوه»، ششمین جلد از مجموعه کتابهای یادگاران است که کورش علیانی آن را نگاشته و انتشارات روایت فتح آن را منتشر کرده است.