سردار شهید «محمد بروجردی» به سال 1333 در روستای «دره گرگ» از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد؛ وی در دوران انقلاب اقداماتی از جمله مبارزه جدی و عملی علیه حضور آمریکا در کشور، خلع سلاح قرارگاه پلیس، حضور در عملیات نظامی 15 خرداد 1357، انفجار در نیروگاه برق و کاخ جوانان منطقه شوش، خلع سلاح کلانتری 14 در میدان خراسان و شرکت در آزادسازی پادگان جمشیدیه و رادیو تلویزیون را انجام داد.
شهید بروجردی در رابطه با اکثر این حرکت های انقلابی، مسئولیت شناسایی، جمعآوری اطلاعات و طرحریزی عملیات را به عهده داشت و در آخرین عملیات از ناحیه پا مجروح شد.
نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که عوامل داخلی ابرقدرتها، فتنه و آشوب را در مناطق کردنشین به راه انداختند، با فرمان تاریخی حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر مقابله و سرکوب ضدانقلاب، عازم پاوه شد؛ حضور آن شهید در کردستان (که تا آخرین لحظات حیاتش ادامه داشت) منشأ خیرات و برکات زیادی شد. پس از تصویب طرح تشکیل سازمان پیشمرگان کُرد مسلمان، مسئولیت این کار به میرزا محمد سپرده شد.
اقدامات مؤثر این تشکیلات در کردستان، سازماندهی ضدانقلاب و نقشههای اجنبیپرستان را برهم زد و آرزوی ایجاد اسرائیل دوم در کردستان را در دل آمریکا و ایادیش دفن کرد و سرانجام این مسبح کردستان، در تاریخ اول خرداد 1362 در حالی که با عدهای دیگر از همرزمانش در مسیر جاده مهاباد، نقده حرکت میکردند بر اثر انفجار مین به شهادت رسید.
در سیامین سالگرد شهادت سردار شهید «محمد بروجردی» روایتی از همرزم این شهید را میخوانیم:
در جوانرود، منطقهای بود به نام «زلان» که تا «قلقله» حدود 30 کیلومتر. تمام آن در دست ضدانقلابیها بود. یکی از اهالی منطقه آمده بود و دنبال مسئولی میگشت و حرفی برای گفتن داشت و میگفت: «خیلی از مردم منطقه حاضر شدهاند که پیشمرگ مسلمان شوند، حاضرند که با مسئولان صحبت کنند».
بروجردی فوراً چند نفر را برداشت و همراه او شد؛ با آن که منطقه خیلی خطرناک و در اختیار ضدانقلاب بود، بیهیچ امکانات نظامی و تنها با یک کُلت معمولی به آنجا رفت تا پای صحبت مردم بنشیند...
روستا پر از ضدانقلاب و مردمی بود که روستایشان پایگاه ضدانقلاب شده بود و حالا به خاطر اختلافی که با بعضی از آنها پیدا کرده بودند، میخواستند به خیل پیشمرگان بپیوندند.
شهید بروجردی با سلاح عقیده و منطق وارد روستا شد؛ همه روستائیان و ضدانقلاب دهانشان از شگفتی باز مانده بود.
ـ عجب آدمی! نگاش کن! چه جوری اومده.
ـ چه دلی داره، نه اسلحهای نه چیزی...
حس اعتماد شهید بروجردی به مردم مسلمان کُرد، آنان را بر این باور رساند که او برای جنگیدن به کردستان نیامده است؛ به همین خاطر اکثر مردم با اولین برخورد سلاح بر زمین گذاشته و تسلیم شدند.