شهدای ایران shohadayeiran.com

اگرچه در يک فرصت مناسب و با حيله اي که به کار بردم توانستم از آن «لانه جهنمي» فرار کنم و به آغوش مادرم بازگردم اما تلخ ترين و بدترين روزهاي عمرم را در حالي سپري کردم که فريب زن شيادي را خوردم و اين گونه با قرارگرفتن در لانه فساد نه تنها پول و طلاهاي مادرم را از دست دادم بلکه موجب آبروريزي و شرمساري خانواده ام شدم...
شهدای ایران:زن جوان که وضعيت زندگي آشفته خود و خانواده اش را براي مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري گلشهر مشهد بازگو مي کرد ،ادامه داد: 17 ساله بودم که با قنبرعلي ازدواج کردم اما اين ازدواج تنها 8 ماه دوام آورد چرا که قنبرعلي به بيماري روحي رواني شديدي دچار بود و خانواده اش اين موضوع را از ما پنهان کرده بودند. اين در حالي بود که من هم مانند 3 خواهر و برادر ديگرم مجبور بودم بعد از طلاق کنار ناپدري ام زندگي کنم .پدرم بيکار بود و به خاطر اعتياد به مواد مخدر صنعتي نمي توانست از عهده مخارج زندگي برآيد ما هم ديگر او را فراموش کرده بوديم اما ناپدري ام نيز براي لقمه ناني که کنار فرزندان او مي خورديم مادرم را زير بار منت مي گرفت به همين خاطر ما هم مجبور بوديم براي کمک به مخارج زندگي کار کنيم برادر 12 ساله ام در فروشگاه يکي از آشنايانمان شاگرد شده بود و هفته اي 25 هزار تومان حقوق مي گرفت. مادرم در خانه کفش مي دوخت و من هم در يک مهد کودک مشغول کار بودم. اگرچه گلايه اي از اين وضعيت نداشتم اما سرزنش ها و کنايه هاي ديگران را به خاطر مطلقه بودنم نمي توانستم تحمل کنم و اين موضوع در حالي مرا به شدت عذاب مي داد که مادرم سعي مي کرد با چنگ و دندان زندگي اش را حفظ کند. تا اين که روزي در پارک بازني آشنا شدم. «کبري» با حوصله به درد دل هايم گوش مي کرد و همين موجب برقراري ارتباط دوستانه بين ما شد. چند روز بعد او گوشي تلفن و سيم کارتي را به من هديه کرد تا بيشتر با هم در تماس باشيم. کبري معتقد بود انسان بايد آزاد باشد و از دوران جواني اش بيشترين لذت را ببرد او با تلقين اين تفکرات پسري به نام محمود را به من معرفي کرد، تا از تنهايي بيرون بيايم اين در حالي بود که پيامک هاي عاشقانه زيادي از سوي افراد ناشناس برايم ارسال مي شد و من به خاطر ترس از ناپدري ام اين موضوع را پنهان کرده بودم اما روزي ناپدري ام اين پيامک ها را ديد و اوضاع بدي در خانه به وجود آمد در همين حال کبري پيشنهاد کرد با برداشتن پول و طلاهاي مادرم از خانه فرار کنم وقتي سر قرار رسيدم او و پسري به نام مجيد منتظرم بودند. «مجيد» هم در حالي که شب از نيمه گذشته بود مرا به پاتوق خلافکاراني برد که در آن جا هرگونه کار شرم آوري را انجام مي دادند آن ها مراقبم بودند اما من در يک فرصت مناسب و با جا گذاشتن طلاهايم از آن لانه جهنمي فرار کردم. شايان ذکر است تحقيقات پليس براي دستگيري کبري ادامه دارد.

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي


*خراسان
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار