فرماندهان اطلاعاتی عراقی در سال 1363 در اردوگاه موصل بر آن شدند که دستور بافت قالیچهای را منقش به پرچم عراق با تحریر متن عربی «هدیه الاسراء الایرانی للرئیس القائد صدام حسین» دادند.
به گزارش شهدای ایران،علیرضا جابرصفار در گفتگویی در منطقه اردبیل میگوید: فرماندهان اطلاعاتی عراقی در سال 1363 در اردوگاه موصل بر آن شدند که دستور بافت قالیچهای را منقش به پرچم عراق با تحریر متن عربی «هدیه الاسراء الایرانی للرئیس القائد صدام حسین» «هدیه اسرای ایرانی به رئیس و رهبر صدام حسین» دادند.
این خبر در فضای اردوگاه کم و بیش پخش شد. نیمی از قالیچه با تدابیر شدید حفاظتی بافته شد و به مراحل نهایی رسید. اسرا در این فکر بودند که رژیم عراق با این کار به دنبال چه هدفی است؟ آیا بازتاب این عمل زشت و جعلی توسط رژیم عراق باعث تخریب چهره مقاومت رزمندگان اسیر نخواهد شد؟ آیا فشار سیاسی و تبلیغاتی بر ایران سایه نخواهد انداخت؟ آیا جمعی از اسرایی که سازمان صلیب سرخ جهانی تحویل نگرفته و اکثراً در ایران به عنوان شهید مفقودالاثر ثبت شدهاند، آینده آنها چه خواهد شد؟ آیا این عمل بخاطر تضعیف و شکستن روحیه رزمندگان اسیر و تسلیم کردن آنها نخواهد شد؟ آیا دل و سایر بزرگان دین با این خبر کذب و ساختگی به درد نخواهد آمد؟ و چراها و آیاهای دیگر... .
در اردوگاه تعدادی از اسرا تصمیم گرفتند که این قالیچه به هر قیمتی که هست به صدام هدیه نشود. من با آگاهی از عواقبی از جمله دستگیری و شکنجه و اعدام که در انتظارم بود، تصمیم به از بین بردن قالیچه گرفتم. برای پاره کردن قالیچه یک وسیله تیز و برنده و قوی نیاز بود.یک قوطی فلزی رب گوجه فرنگی را از آشپزخانه اردوگاه بدست آوردم و آن را آنقدر به زمین سیمانی حیاط اردوگاه ساییدم تا به یک چاقوی برنده تبدیل شود.
در یک عصر تابستانی با استفاده از فرصت بدست آمده که سرباز عراقی برای دقایقی پست نگهبانی خود را ترک کرده بود، استفاده کردم و وارد محل بافت قالیچه شدم و در اولین اقدام با چاقوی تیز و برندهای که آماده کرده بودم اقدام به پاره کردن قالیچه کردم.سپس با بافنده درگیری فیزیکی پیدا کردم و با وارد کردن ضربهای کارساز به وی،برگشتم و بلافاصله لباس و کفش کتانی خود را عوض کردم و دمپایی پوشیدم.
بلافاصله خبر از بین رفتن قالیچه در اردوگاه هیاهو به پا کرد و اکیپ عراقیها تمامی اسرا را با ضرب و شتم به داخل زندان هدایت کردند تا عامل این کار را شناسایی کنند. با توجه به اینکه بنده و ذکریا شکری در یک زندان بودیم،ذکریا حین شناسایی حرکاتی را از خود نشان داد تا بنده شناسایی نشوم و عراقیها وی را به عنوان ضارب و نابودکننده قالیچه شناسایی و از جمع جدا کردند و بالاخره نهایتاً بنده هم شناسایی شدم.من و ذکریا را در سلولهای جداگانهای زندانی کردند. ذکریا بعد از سه روز آزاد شد ولی بنده...
کار ذکریا شکری ایثار بزرگی بود چرا که حاضر بود شکنجه و اعدام شود ولی بنده مورد شناسایی اطلاعاتیهای عراق قرار نگیرم.در تمامی اوقات شبانهروز بنده را در یک سلول انفرادی مورد ضرب و شتم و شکنجه شدید قرار میدادند تا اعتراف کنم.مرا به سازمان مرکزی اطلاعات بغداد فرستادند تا محاکمه و اعدام شوم.
در همین اوضاع علیرضای نوجوان در هر شرایطی با تحمل ناملایمات،گرسنگی،هوای نامطبوع و شکنجههایی که به هیچ وجه قابل توصیف نیستند،روزها را سپری میکند، ولی اعتراف نمیکند.
مرا به قصد مرگ شکنجه کردند.فرماندهان ارشد عراقی در سلول با من ملاقات کردند تا علت این کار وی را جویا شوند. گفتم:از من دست بکشید. دارم میمیرم.
بر زمین سلول افتاده بودم و نای حرکت نداشتم و روزهای آخر زندگی را سپری میکردم.وقتی تعدادی از اسرا به صورت پنهانی و از سوراخهای سلول مرا در این وضعیت دیده بودند نگران شده و به همه خبر داده بودند. عراقیها یک ماده شیمیایی دستسازی را بر روی من آزمایش کردند که آثار آن قریب به 30 سال است که در وجود من باقی مانده است.
پس از این شکنجهها توان جسمی علیرضا بر اثر بیخوابی، شکنجه و هوای آلوده کم میشود و او با مرگ دست و پنجه نرم میکند.در این ماجرا چون عراقیها به این نتیجه رسیده بودند که علیرضا قالیچه را نابود کرده و دیگر نیازی به محاکمه رسمی و اعدام نیست. در اصل علیرضا را با ضرب و شتم شدید به اعدام تدریجی محکوم کرده بودند.
در نهایت با تهدید تمامی اسرا، علیرضاجابر صفار آزاد و پیکر نیمه جانش به میان دیگر اسرا بازمیگردد و مدتها پس از مراقبتهای ویژه توسط همرزمانش روز به روز بهبودی خود را بدست میآورد و در سال 1369 به آغوش میهن و خانواده باز میگردد.
علیرضا پس بازگشت به میهن اسلامی ایران با خواهر شهید علی آقاباقرلو یکی از همرزمان شهیدش ازدواج میکند و اکنون دارای دختری شش ساله به نام حنانه است. حنانه پس از مدتها شیرینی خاصی به زندگی علیرضا و همسرش داده است.
تصویر اولی، علیرضا جابرصفار را در حالی که بیسیم به پشت دارد در جبهه نشان میدهد.
* ایسنا
این خبر در فضای اردوگاه کم و بیش پخش شد. نیمی از قالیچه با تدابیر شدید حفاظتی بافته شد و به مراحل نهایی رسید. اسرا در این فکر بودند که رژیم عراق با این کار به دنبال چه هدفی است؟ آیا بازتاب این عمل زشت و جعلی توسط رژیم عراق باعث تخریب چهره مقاومت رزمندگان اسیر نخواهد شد؟ آیا فشار سیاسی و تبلیغاتی بر ایران سایه نخواهد انداخت؟ آیا جمعی از اسرایی که سازمان صلیب سرخ جهانی تحویل نگرفته و اکثراً در ایران به عنوان شهید مفقودالاثر ثبت شدهاند، آینده آنها چه خواهد شد؟ آیا این عمل بخاطر تضعیف و شکستن روحیه رزمندگان اسیر و تسلیم کردن آنها نخواهد شد؟ آیا دل و سایر بزرگان دین با این خبر کذب و ساختگی به درد نخواهد آمد؟ و چراها و آیاهای دیگر... .
در اردوگاه تعدادی از اسرا تصمیم گرفتند که این قالیچه به هر قیمتی که هست به صدام هدیه نشود. من با آگاهی از عواقبی از جمله دستگیری و شکنجه و اعدام که در انتظارم بود، تصمیم به از بین بردن قالیچه گرفتم. برای پاره کردن قالیچه یک وسیله تیز و برنده و قوی نیاز بود.یک قوطی فلزی رب گوجه فرنگی را از آشپزخانه اردوگاه بدست آوردم و آن را آنقدر به زمین سیمانی حیاط اردوگاه ساییدم تا به یک چاقوی برنده تبدیل شود.
در یک عصر تابستانی با استفاده از فرصت بدست آمده که سرباز عراقی برای دقایقی پست نگهبانی خود را ترک کرده بود، استفاده کردم و وارد محل بافت قالیچه شدم و در اولین اقدام با چاقوی تیز و برندهای که آماده کرده بودم اقدام به پاره کردن قالیچه کردم.سپس با بافنده درگیری فیزیکی پیدا کردم و با وارد کردن ضربهای کارساز به وی،برگشتم و بلافاصله لباس و کفش کتانی خود را عوض کردم و دمپایی پوشیدم.
بلافاصله خبر از بین رفتن قالیچه در اردوگاه هیاهو به پا کرد و اکیپ عراقیها تمامی اسرا را با ضرب و شتم به داخل زندان هدایت کردند تا عامل این کار را شناسایی کنند. با توجه به اینکه بنده و ذکریا شکری در یک زندان بودیم،ذکریا حین شناسایی حرکاتی را از خود نشان داد تا بنده شناسایی نشوم و عراقیها وی را به عنوان ضارب و نابودکننده قالیچه شناسایی و از جمع جدا کردند و بالاخره نهایتاً بنده هم شناسایی شدم.من و ذکریا را در سلولهای جداگانهای زندانی کردند. ذکریا بعد از سه روز آزاد شد ولی بنده...
کار ذکریا شکری ایثار بزرگی بود چرا که حاضر بود شکنجه و اعدام شود ولی بنده مورد شناسایی اطلاعاتیهای عراق قرار نگیرم.در تمامی اوقات شبانهروز بنده را در یک سلول انفرادی مورد ضرب و شتم و شکنجه شدید قرار میدادند تا اعتراف کنم.مرا به سازمان مرکزی اطلاعات بغداد فرستادند تا محاکمه و اعدام شوم.
در همین اوضاع علیرضای نوجوان در هر شرایطی با تحمل ناملایمات،گرسنگی،هوای نامطبوع و شکنجههایی که به هیچ وجه قابل توصیف نیستند،روزها را سپری میکند، ولی اعتراف نمیکند.
مرا به قصد مرگ شکنجه کردند.فرماندهان ارشد عراقی در سلول با من ملاقات کردند تا علت این کار وی را جویا شوند. گفتم:از من دست بکشید. دارم میمیرم.
بر زمین سلول افتاده بودم و نای حرکت نداشتم و روزهای آخر زندگی را سپری میکردم.وقتی تعدادی از اسرا به صورت پنهانی و از سوراخهای سلول مرا در این وضعیت دیده بودند نگران شده و به همه خبر داده بودند. عراقیها یک ماده شیمیایی دستسازی را بر روی من آزمایش کردند که آثار آن قریب به 30 سال است که در وجود من باقی مانده است.
علیرضا جابرصفار و دخترش
پس از این شکنجهها توان جسمی علیرضا بر اثر بیخوابی، شکنجه و هوای آلوده کم میشود و او با مرگ دست و پنجه نرم میکند.در این ماجرا چون عراقیها به این نتیجه رسیده بودند که علیرضا قالیچه را نابود کرده و دیگر نیازی به محاکمه رسمی و اعدام نیست. در اصل علیرضا را با ضرب و شتم شدید به اعدام تدریجی محکوم کرده بودند.
در نهایت با تهدید تمامی اسرا، علیرضاجابر صفار آزاد و پیکر نیمه جانش به میان دیگر اسرا بازمیگردد و مدتها پس از مراقبتهای ویژه توسط همرزمانش روز به روز بهبودی خود را بدست میآورد و در سال 1369 به آغوش میهن و خانواده باز میگردد.
علیرضا پس بازگشت به میهن اسلامی ایران با خواهر شهید علی آقاباقرلو یکی از همرزمان شهیدش ازدواج میکند و اکنون دارای دختری شش ساله به نام حنانه است. حنانه پس از مدتها شیرینی خاصی به زندگی علیرضا و همسرش داده است.
تصویر اولی، علیرضا جابرصفار را در حالی که بیسیم به پشت دارد در جبهه نشان میدهد.
* ایسنا