بعد از گذشت 31 سال انتظار، سمیه سادات حسینی یادگار شهید سید علیاکبر حسینی با بیان این عبارت که "پدرم آمده است" مادر را با خبر کرد و به این انتظار پایان داد.
به گزارش شهدای ایران به نقل از دفاع پرس، سال گذشته در ایام سالروز شهادت امام موسی کاظم (ع) در شهر درود پیکر مطهر دو شهید گمنام به خاک سپرده شد. در روز خاکسپاری شهدا برادری خود را به محل تدفین رساند و اعلام کرد که همسرم که فرزند شهید است و در خوابدیده که یکی از این دو شهید گمنامی که به شهر درود آوردهاند، پیکر پدرش است. از طرفی هم مشخصات پیکر با مشخصات زمان شهادت، سن و عملیاتی که پدرش در آن به شهادت رسیده بود مطابقت داشت، اما مسئولین امر خواب را حجت ندانسته و اعلام کردند که برای کسب نتیجه نهایی باید آزمایش خون داده شود تا با مطابقت با نمونه پیکر شهید قبول و یا رد این فرضیه محقق شود. با طرح این مسئله، همسر و دختر شهید جهت انجام آزمایش DNAاقدام کردند. باگذشت یک سال از زمان آزمایش نتیجه آن اعلام شد و مشخص شد که پیکر شهید گمنام 23 سالهای که در اسفندماه سال 1363 در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در 4 خردادماه سال گذشته در شهر درود، به خاک سپردهشده مربوط سید علیاکبر حسینی بوده که در شهر محل سکونت خانواده تدفین شده است.
این بار نحوه خبررسانی به خانواده شهید در خصوص شناسایی پیکر مطهر شهید گمنام دفن شده در شهر درود که منتسب به خانواده شهید حسینی است با نوبتهای قبل یک تفاوت داشت، و آنهم این بود که قرار بود خبر احراز هویت این شهید، توسط سمیه سادات حسینی یادگار شهید انجام شود.
پدرم آمده است
جمعی از مسئولین شهرستان نیشابور و شهر درود به دیدن همسر شهید رفتند تا به انتظار ۳۱ساله این همسر صبور پایان بدهند. سید حسین، سید رضا، سید علی و سید محمد حسینی چهار برادر شهید و خواهر و همسر شهید میزبان میهمانان شدند. بعد از گذشت مدتی زمانی و شرح شهادت سید علیاکبر از زبان سید حسین برادر شهید و بیان خاطرهای از شهید از زبان همسر شهید، یادگار شهید وارد خانه شد و با بیان این عبارت که پدرم آمده است، این انتظار به پایان رسید... .
با شنیدن این خبر اشک شوق از دیدگان همه جاری شد. برادران شهید همگی ابراز خوشحالی کردند، و این را هدیهای از جانب خداوند دانستند که در دهه کرامت به آنها ارزانی داشته است.
رویای صادقه
سمیه سادات حسینی، خوابی را که سال گذشته دیده بود، را تعریف کرد و گفت: سال گذشته چند روز قبل از اینکه شهدای گمنام را به دررود نیشابور بیاورند، خواب دیدم در یک حسینیه خیلی بزرگ تابوت دو شهید گذاشتهاند و یکی از تابوتهایی را که روبهقبله بود، نشانم دادند و گفتند این تابوت روبهقبله پدر شماست. در همان حال گفتم این پیکر که نام و نشانی ندارد. به من گفتند جلوتر برو نام شهید را میبینی. نزدیکتر که رفتم، پرچم روی تابوت را کنار زدم دیدم با خط خوش نوشتهشده بود شهید سید علیاکبر حسینی. فردای آن روز با مادرم تماس گرفتم و از ایشان پرسیدم در دررود خبری است؟ مادرم گفت که قرار است دو شهید گمنام در دررود به خاک سپرده شوند.
وی ادامه داد: چهارم خرداد۹۳روز شهادت امام موسی بن جعفر (ع) پیکر دو شهید گمنام دفاع مقدس وارد روستای درود شد. خیلی بیتاب بودم. هرچه گفتم این شهید پدر من است، کسی باور نکرد و از خوابی که دیده بودم سخن گفتم ولی آنها گفتند نمیشود فقط به یک خواب بسنده کرد؛ اما هنوز صحنهای را که روی تابوت نوشتهشده بود علیاکبر حسینی را به یاد دارم. از آن روز هر وقت به درود میآمدم، ساعتها بر مزار این شهید گمنام اشک میریختم؛ چون به دلم برات شده بود که این شهید پدر من است. همه میگفتند تو داری خودت را اذیت میکنی، اگر پدرت نباشد چه؟ میگفتم بههرحال این شهید هم گمنام است و خانوادهای ندارد. من بهجای خانوادهاش به دیدارش میآیم و در اینیک سال با این شهید بهاندازهای خو گرفتم که انگار پدرم است.
من مواظب شما هستم
دختر شهید سید علیاکبر حسینی با چشمانی پرازاشک میگوید: در تمام این سالها فقط سه بار خواب پدر را دیدم. یکبار زمانی بود که فقط شش سال داشتم. در خواب دیدم که درِ حیاط را میزنند، رفتم در را باز کردم، بعد دیدم یک نفر جلوی من زانو زد، نگاه که کردم، پدر بود که مرا در آغوش گرفت و گفت چطوری دخترم. سال گذشته برای بار دوم خواب پدر را دیدم؛ اما کسی باور نمیکرد این شهید، پدر من باشد. پس از خاکسپاری شهدا، یکشب دیگر پدر به خوابم آمد و گفت: من از این بالا مواظب شما هستم. این بار مطمئنتر شدم و به همسرم گفتم من مطمئنم که این شهید، پدرم است.
منتظر خبر خوشی بودیم
همسر شهید سید علیاکبر حسینی میگوید: اولین یادواره شهید که برگزار شد، خیلی دلم گرفته بود. بعد از یادواره چندین شب عروسیمان را خواب دیدم. حالوروز عجیبی داشتم. هنوز هم هر وقت به آن خواب فکر میکنم، حال خوبی به من دست میدهد؛ بعد از خواب دخترم هم حالوهوای عجیبی به همه ما دست داد، تا جایی که هرروز منتظر خوشخبری بودیم و امروز آرزوی دیرینه من و فرزندانم برآورده شد.
وی میافزاید: در تمام این سالها در تنهاییهایم به یاد علیاکبر و خاطرات خوبی که داشتیم، گریه میکردم و امروز شاهد خبر خوشی بودم که امیدوارم طعم آن را تمام خانواده شهدای جاویدالاثر بچشند. به شهیدم تبریک میگویم که بعد از ۳۱سال به شهر خودش برگشته و از این اتفاق خیلی خوشحالم.
وابستگی زیاد به سید علی اکبر
همسر شهید حسینی با اشاره به اینکه همسرش سال۶۳در جزیره مجنون به شهادت رسیده است، اظهار میکند: زمانی که رفت سربازی، پسرم را باردار بودم. قرار بود کفیل پدرش شود؛ اما به دلیل اینکه جنگ بود، گفتند باید به خدمت بروی. من با این موضوع مشکلی نداشتم؛ چون برای دفاع از کشور باید میرفت. اما من وابستگی زیادی به علیاکبر داشتم؛ بهقدری که یکشب بدون علیاکبر طاقت نمیآوردم. در تمام این سالها خدا به من صبر و تحمل داد.
سه سال و نیم زندگی مشترک
وی میگوید: من و علیاکبر تنها سه سال ونیم باهم زندگی کردیم که حاصل آنیک پسر و دختر است؛ اما همین چند سال برای من بهاندازه هزاران سال ارزش داشت. خاطرات خوبی باهم داشتیم. علیاکبر حتی مهریهام را که بیست تومان بود، با فروش قالیچههایش داد و برایم به چهارده تومان یک زمین خرید و به نامم زد.
سربازیاش را در کردستان بود و پنج ماه بعد مجدد به جزیره مجنون رفت. آخرین باری که به جبهه رفت، پسرم محمدمهدی چهارساله و دخترم سمیه پنجماهه بود. هیچوقت آخرین دفعهای را که میخواست به جبهه برود، فراموش نمیکنم. آنشب تا صبح بیدار بودیم و هردو گریه میکردیم. میگفتم نگرانم، احساس میکنم میخواهد اتفاقی بیفتد. آنشب گفت شش تومان دیگر از قبالهات مانده، آن را به من میبخشی؟ من هم بخشیدم. هوا که روشن شد، رفت و دیگر برنگشت. انگار به هردو نفرمان الهام شده بود که دیدار مجددی وجود ندارد و عید نوروز همان سال 64 خبر مفقودشدن علیاکبر را برایم آوردند.
شهید به خواب یک از بانوان مشهدی آمده بود
داماد شهید علیاکبر حسینی نیز میگوید: روزی که شهدای گمنام را به درود آوردند، در مسجد جامع درخواست کردیم با توجه به خوابی که همسرم دیده است، عکس پدرش در کنار تابوت شهدای گمنام باشد. پس از مراسم یکی از بانوانی که از مشهد آمده بود، گفت شب قبل یکی از شهدای گمنام را در خوابدیده و همین موضوع سبب شده است او به درود بیاید. عکس شهید علیاکبر حسینی را که میبیند، میگوید: من همین شهید را در خواب دیدم.
شناسایی سید علی اکبر دوباره ما را دور جمع کرد
سید حسین حسینی میگوید: حضور شهید و تدفین در شهر خود به اذن پروردگار بود. خدا را شاکرم و از امام رضا (ع) ممنونیم که بعد از 31 سال این هدیه را به ما داد. سید علیاکبر آمد تا دوباره خانواده را دور هم جمع کند و چیزی جز شفاعت از او نمیخواهیم.
در پایان این مراسم مسئولان نیشابور، اصحاب رسانه به همراه خانواده شهید سید علیاکبر حسینی به پارک شهدای گمنام درود و تپه مشرف به شهر رفتند و با حضور بر مزار شهید سید علیاکبر حسینی و شهید گمنامی که در کنار این شهید عزیز به خاک سپردهشده است ادای احترام کردند و به یاد شهدا زیارت عاشورا را قرائت کردند.
این بار نحوه خبررسانی به خانواده شهید در خصوص شناسایی پیکر مطهر شهید گمنام دفن شده در شهر درود که منتسب به خانواده شهید حسینی است با نوبتهای قبل یک تفاوت داشت، و آنهم این بود که قرار بود خبر احراز هویت این شهید، توسط سمیه سادات حسینی یادگار شهید انجام شود.
پدرم آمده است
جمعی از مسئولین شهرستان نیشابور و شهر درود به دیدن همسر شهید رفتند تا به انتظار ۳۱ساله این همسر صبور پایان بدهند. سید حسین، سید رضا، سید علی و سید محمد حسینی چهار برادر شهید و خواهر و همسر شهید میزبان میهمانان شدند. بعد از گذشت مدتی زمانی و شرح شهادت سید علیاکبر از زبان سید حسین برادر شهید و بیان خاطرهای از شهید از زبان همسر شهید، یادگار شهید وارد خانه شد و با بیان این عبارت که پدرم آمده است، این انتظار به پایان رسید... .
با شنیدن این خبر اشک شوق از دیدگان همه جاری شد. برادران شهید همگی ابراز خوشحالی کردند، و این را هدیهای از جانب خداوند دانستند که در دهه کرامت به آنها ارزانی داشته است.
رویای صادقه
سمیه سادات حسینی، خوابی را که سال گذشته دیده بود، را تعریف کرد و گفت: سال گذشته چند روز قبل از اینکه شهدای گمنام را به دررود نیشابور بیاورند، خواب دیدم در یک حسینیه خیلی بزرگ تابوت دو شهید گذاشتهاند و یکی از تابوتهایی را که روبهقبله بود، نشانم دادند و گفتند این تابوت روبهقبله پدر شماست. در همان حال گفتم این پیکر که نام و نشانی ندارد. به من گفتند جلوتر برو نام شهید را میبینی. نزدیکتر که رفتم، پرچم روی تابوت را کنار زدم دیدم با خط خوش نوشتهشده بود شهید سید علیاکبر حسینی. فردای آن روز با مادرم تماس گرفتم و از ایشان پرسیدم در دررود خبری است؟ مادرم گفت که قرار است دو شهید گمنام در دررود به خاک سپرده شوند.
وی ادامه داد: چهارم خرداد۹۳روز شهادت امام موسی بن جعفر (ع) پیکر دو شهید گمنام دفاع مقدس وارد روستای درود شد. خیلی بیتاب بودم. هرچه گفتم این شهید پدر من است، کسی باور نکرد و از خوابی که دیده بودم سخن گفتم ولی آنها گفتند نمیشود فقط به یک خواب بسنده کرد؛ اما هنوز صحنهای را که روی تابوت نوشتهشده بود علیاکبر حسینی را به یاد دارم. از آن روز هر وقت به درود میآمدم، ساعتها بر مزار این شهید گمنام اشک میریختم؛ چون به دلم برات شده بود که این شهید پدر من است. همه میگفتند تو داری خودت را اذیت میکنی، اگر پدرت نباشد چه؟ میگفتم بههرحال این شهید هم گمنام است و خانوادهای ندارد. من بهجای خانوادهاش به دیدارش میآیم و در اینیک سال با این شهید بهاندازهای خو گرفتم که انگار پدرم است.
من مواظب شما هستم
دختر شهید سید علیاکبر حسینی با چشمانی پرازاشک میگوید: در تمام این سالها فقط سه بار خواب پدر را دیدم. یکبار زمانی بود که فقط شش سال داشتم. در خواب دیدم که درِ حیاط را میزنند، رفتم در را باز کردم، بعد دیدم یک نفر جلوی من زانو زد، نگاه که کردم، پدر بود که مرا در آغوش گرفت و گفت چطوری دخترم. سال گذشته برای بار دوم خواب پدر را دیدم؛ اما کسی باور نمیکرد این شهید، پدر من باشد. پس از خاکسپاری شهدا، یکشب دیگر پدر به خوابم آمد و گفت: من از این بالا مواظب شما هستم. این بار مطمئنتر شدم و به همسرم گفتم من مطمئنم که این شهید، پدرم است.
منتظر خبر خوشی بودیم
همسر شهید سید علیاکبر حسینی میگوید: اولین یادواره شهید که برگزار شد، خیلی دلم گرفته بود. بعد از یادواره چندین شب عروسیمان را خواب دیدم. حالوروز عجیبی داشتم. هنوز هم هر وقت به آن خواب فکر میکنم، حال خوبی به من دست میدهد؛ بعد از خواب دخترم هم حالوهوای عجیبی به همه ما دست داد، تا جایی که هرروز منتظر خوشخبری بودیم و امروز آرزوی دیرینه من و فرزندانم برآورده شد.
وی میافزاید: در تمام این سالها در تنهاییهایم به یاد علیاکبر و خاطرات خوبی که داشتیم، گریه میکردم و امروز شاهد خبر خوشی بودم که امیدوارم طعم آن را تمام خانواده شهدای جاویدالاثر بچشند. به شهیدم تبریک میگویم که بعد از ۳۱سال به شهر خودش برگشته و از این اتفاق خیلی خوشحالم.
وابستگی زیاد به سید علی اکبر
همسر شهید حسینی با اشاره به اینکه همسرش سال۶۳در جزیره مجنون به شهادت رسیده است، اظهار میکند: زمانی که رفت سربازی، پسرم را باردار بودم. قرار بود کفیل پدرش شود؛ اما به دلیل اینکه جنگ بود، گفتند باید به خدمت بروی. من با این موضوع مشکلی نداشتم؛ چون برای دفاع از کشور باید میرفت. اما من وابستگی زیادی به علیاکبر داشتم؛ بهقدری که یکشب بدون علیاکبر طاقت نمیآوردم. در تمام این سالها خدا به من صبر و تحمل داد.
سه سال و نیم زندگی مشترک
وی میگوید: من و علیاکبر تنها سه سال ونیم باهم زندگی کردیم که حاصل آنیک پسر و دختر است؛ اما همین چند سال برای من بهاندازه هزاران سال ارزش داشت. خاطرات خوبی باهم داشتیم. علیاکبر حتی مهریهام را که بیست تومان بود، با فروش قالیچههایش داد و برایم به چهارده تومان یک زمین خرید و به نامم زد.
سربازیاش را در کردستان بود و پنج ماه بعد مجدد به جزیره مجنون رفت. آخرین باری که به جبهه رفت، پسرم محمدمهدی چهارساله و دخترم سمیه پنجماهه بود. هیچوقت آخرین دفعهای را که میخواست به جبهه برود، فراموش نمیکنم. آنشب تا صبح بیدار بودیم و هردو گریه میکردیم. میگفتم نگرانم، احساس میکنم میخواهد اتفاقی بیفتد. آنشب گفت شش تومان دیگر از قبالهات مانده، آن را به من میبخشی؟ من هم بخشیدم. هوا که روشن شد، رفت و دیگر برنگشت. انگار به هردو نفرمان الهام شده بود که دیدار مجددی وجود ندارد و عید نوروز همان سال 64 خبر مفقودشدن علیاکبر را برایم آوردند.
شهید به خواب یک از بانوان مشهدی آمده بود
داماد شهید علیاکبر حسینی نیز میگوید: روزی که شهدای گمنام را به درود آوردند، در مسجد جامع درخواست کردیم با توجه به خوابی که همسرم دیده است، عکس پدرش در کنار تابوت شهدای گمنام باشد. پس از مراسم یکی از بانوانی که از مشهد آمده بود، گفت شب قبل یکی از شهدای گمنام را در خوابدیده و همین موضوع سبب شده است او به درود بیاید. عکس شهید علیاکبر حسینی را که میبیند، میگوید: من همین شهید را در خواب دیدم.
شناسایی سید علی اکبر دوباره ما را دور جمع کرد
سید حسین حسینی میگوید: حضور شهید و تدفین در شهر خود به اذن پروردگار بود. خدا را شاکرم و از امام رضا (ع) ممنونیم که بعد از 31 سال این هدیه را به ما داد. سید علیاکبر آمد تا دوباره خانواده را دور هم جمع کند و چیزی جز شفاعت از او نمیخواهیم.
در پایان این مراسم مسئولان نیشابور، اصحاب رسانه به همراه خانواده شهید سید علیاکبر حسینی به پارک شهدای گمنام درود و تپه مشرف به شهر رفتند و با حضور بر مزار شهید سید علیاکبر حسینی و شهید گمنامی که در کنار این شهید عزیز به خاک سپردهشده است ادای احترام کردند و به یاد شهدا زیارت عاشورا را قرائت کردند.