پس از فتح چند سنگر از دشمن یکی از رزمندگان نارنجکهای درون سنگرهای عراقی را جمع کرد و در قابلمهای ریخت. درمعبر حرکت میکرد و بلند فریاد میزد «نارنجک صلواتی، نارنجک»؛ تا آنهایی که نیاز دارند خودشان را تجهیز کنند.
به گزارش شهدای ایران به نقل از ایسنا، جملات بالا بخشی از یک خاطرات محمدرضا جعفری از رزمندگان غواص و خط شکن لشکر 10 سیدالشهدا (ع) از عملیات والفجر 8 است.
وی میگوید:یکی از دلایلی که باعث میشد ما عملیاتهای خودمان را در فصل زمستان انجام بدهیم این بود که زمین در جبهه جنوب «گِل» میشد و همین توان زرهی دشمن را بسیار کاهش میداد. ما عملیاتهایی همچون والفجر 8، کربلای 4 و کربلای 5 را در چنین شرایطی انجام دادیم و در دو عملیات والفجر 8 و کربلای 4 عبور از اروند در دستور کار ما قرار داشت.
عبور از رودخانه وحشی اروند یک استراتژی و یک تراژدی را همزمان رقم میزد. اکنون میخواهم به روایت خاطراتی از عملیات والفجر 8 بپردازم. در این عملیات ما حدود 100 غواص بودیم که توانستیم از رودخانه اروند عبور کنیم. یکی دو نفر از غواصان به دلیل خستگی بازگشتند. هوا در روز عملیات تاریک بود و همین موجب میشد تا سطح آب همچون آینه باشد. اما خدارا شکر باران بارید و همین ضریب امنیت استتار بچهها را افزایش داد. از طرفی بارش باران باعث شده بود تا موجهای شدیدی ایجاد شود. ما تنها شرایط عادی رودخانه را بررسی کرده بودیم نه موج را.
غواصها در هنگام عملیات لباس غواصی پوست ماری که نازک بود به تن داشتند و تنها من لباس غواصی فصل زمستان را پوشیده بودم چرا که لباسهای پوست ماری اندازه من نمیشد و بزرگتر بودند. خاصیت لباس پوست ماری این است که نازک است و مقدار کمی فوم درونش وجود دارد. تجهیزات زیادی را همچون اسلحه و مواد منفجره با خود حمل میکردیم و همین باعث میشد که بچهها خسته شوند و زیر آب بروند. در آن زمان ما یک رزمنده به نام «توحید ملازمی» داشتیم. هنگام عبور از رودخانه جلوتز از من در حال حرکت بود. خسته شده بود و من زیر کتفهایش میزدم تا روی آب بماند. توحید آنقدر خسته بود که راضی بود که آب بخورد و غرق شود ولی من زیر کتفهای او نزنم و کمی استراحت کند. این رزمنده دو ماه بعد به شهادت رسید.
پس از آنکه به آن سوی رودخانه رسیدیم باید از موانعی همچون 16 ردیف سیمخاردار حلقهای، یک ردیف سیمخاردار دیواری، خورشیدیها و نوار منور و بشکههای فوگاز عبور میکردیم. در جریان این عبور خوشبختانه همه 100 نفر از غواصان توانستیم عبور کنیم اما حدود پنج نفر مجروح شدند و یک نفر از رزمندگان مجروح به نام غیاثی نیز در این خط شکنی به شهادت رسید. در اینجا باید بگویم زخم سیم خاردار نامردترین زخم است چرا که غواصها درون آب پوستشان باد میکند و در لحظهای که خراش به بدنشان میافتد دردی متوجه نمیشوند. اما دو روز بعد که پوستشان خشک میشود کم کم زخمها خودشان را نشان میدهند و درد بسیار بدی بدن را فرا میگیرد و از جای این زخمها چرک بیرون میزند.
یادم میآید یکی از همرزمانم در حال چیدن سیمهای خاردار دیواری بود که آن یکی از عراقیها آمد و آنها با یکدیگر روبرو شدند. اما چون او بچه خرمشهر و چهرهاش شبیه عراقیها بود. سرباز دشمن او را نگاه کرد و رفت. ما بهتزده و حیرتزده شده بودیم اما خدا را شکر اتفاقی نیفتاد. پس از اینکه خط شکسته شد و
موج دوم عملیات آغاز شد سردار حاج خادم حسینی فرماندهمان رمز عملیات را گفت و موجهای بعدی عملیات انجام شد. نیم ساعت بعد 15 گردان با قایق موتوری به سمت ما که جزیره امالرصاص بودیم میآمدند. صدای روشن شدن موتور قایقها و حرکتشان روی آب بسیار وحشتناک بود. از طرفی هم بچههای تبلیغات دست به ابتکار جالبی زده بود. یادم میآید آنها بلندگوهای بسیار قویای را روی سطح آب قرار داده بودند و در آنجا موسیقی با صدای آقای سراج پخش میشد.
بخشی از شعر موسیقی این بود که «موسی جلودار است و نیل اندر میان است/ از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم/ بانگ از جرس برخاست وای ِ من خموشم.». فضا بسیار حماسی شد و ما در کمترین زمان توانستیم سنگرهای دشمن را فتح کنیم. از آنجایی که ما غواص بودیم و در آب حضور داشتیم باید تا هنگام رسیدن قایقها منتظر میماندیم چرا که اگر رزمندگان میآمدند و بدنهایشان و کفشهایشان خیس میشد به دلیل جنس زمین آن سوی رودخانه نمیتوانستند عملیات را انجام بدهند. به عنوان مثال من خودم در این عملیات «کفش کُشتی» به پا داشتم و گرههای کوری به بندهایم زده بودم تا در گِل از پایم بیرون نیاید. ما پس از رسیدن قایقها در جلوی آن میایستادیم و رزمندگان پایشان را بر روی دوش ما قرار میدادند و از روی قایق به آن سمت خشکی جهش میکردند. من هم دوست داشتم همراه این رزمندگان به پیشروی کنم اما فرماندهام گفت که تکلیف داری اینجا بمانی. پس از چند دقیقه آب رودخانه بالا آمد و تا لب من رسید.به فرماندهام گفتم که دیگر تکلیف از من ساقط شده است. جلو رفتم.
در آن زمان نارنجک برای ما بسیار اهمیت داشت به همین خاطر غواصان در لباسهای غواصیشان نارنجک حمل میکردند تا در هنگام ضرورت از آن استفاده کنند. پس از فتح چند سنگر از دشمن یکی از رزمندگان نارنجکهای درون سنگرهای عراقی را جمع کرد و در قابلمهای ریخت. درمعبر حرکت میکرد و بلند فریاد میزد «نارنجک صلواتی، نارنجک»؛ تا آنهایی که نیاز دارند خودشان را تجهیز کنند.
در مراحل پایانی خط شکنی چند عراقی را اسیر کردیم. همانطور که گفتم چند نارنجک همراهم بود. هنگامی که با یکی از این اسرا صحبت میکردم به دلیل آنکه زیپ لباسم پایین بود یک نارنجک از گوشهاش پایین افتاد.نمیدانستم این نارنجک برای خودم است و گمان کردم که دشمن نارنجک را به سمت ما پرت کرده است برای همین با کف دستم به پیشانی اسیر عراقی زدم و او را برای اینکه زنده بماند به درون آب هُل دادم. بعد از چند دقیقه پرسیدم چه کسی این نارنجک را انداخت که متوجه شدم ضامن نارنجک کشیده نشده است. یکی از رزمندگان بسیجی گفت که برادر، نارنجک از گوشه لباس خودتان افتاد و من بسیار خجالتزده شدم. آن زمان بسیار هل کرده بودم. اسیر عراقی را از آب بیرون آوردم و صورتش را بوسیدم و از او عذرخواهی کردم.
وی میگوید:یکی از دلایلی که باعث میشد ما عملیاتهای خودمان را در فصل زمستان انجام بدهیم این بود که زمین در جبهه جنوب «گِل» میشد و همین توان زرهی دشمن را بسیار کاهش میداد. ما عملیاتهایی همچون والفجر 8، کربلای 4 و کربلای 5 را در چنین شرایطی انجام دادیم و در دو عملیات والفجر 8 و کربلای 4 عبور از اروند در دستور کار ما قرار داشت.
عبور از رودخانه وحشی اروند یک استراتژی و یک تراژدی را همزمان رقم میزد. اکنون میخواهم به روایت خاطراتی از عملیات والفجر 8 بپردازم. در این عملیات ما حدود 100 غواص بودیم که توانستیم از رودخانه اروند عبور کنیم. یکی دو نفر از غواصان به دلیل خستگی بازگشتند. هوا در روز عملیات تاریک بود و همین موجب میشد تا سطح آب همچون آینه باشد. اما خدارا شکر باران بارید و همین ضریب امنیت استتار بچهها را افزایش داد. از طرفی بارش باران باعث شده بود تا موجهای شدیدی ایجاد شود. ما تنها شرایط عادی رودخانه را بررسی کرده بودیم نه موج را.
غواصها در هنگام عملیات لباس غواصی پوست ماری که نازک بود به تن داشتند و تنها من لباس غواصی فصل زمستان را پوشیده بودم چرا که لباسهای پوست ماری اندازه من نمیشد و بزرگتر بودند. خاصیت لباس پوست ماری این است که نازک است و مقدار کمی فوم درونش وجود دارد. تجهیزات زیادی را همچون اسلحه و مواد منفجره با خود حمل میکردیم و همین باعث میشد که بچهها خسته شوند و زیر آب بروند. در آن زمان ما یک رزمنده به نام «توحید ملازمی» داشتیم. هنگام عبور از رودخانه جلوتز از من در حال حرکت بود. خسته شده بود و من زیر کتفهایش میزدم تا روی آب بماند. توحید آنقدر خسته بود که راضی بود که آب بخورد و غرق شود ولی من زیر کتفهای او نزنم و کمی استراحت کند. این رزمنده دو ماه بعد به شهادت رسید.
پس از آنکه به آن سوی رودخانه رسیدیم باید از موانعی همچون 16 ردیف سیمخاردار حلقهای، یک ردیف سیمخاردار دیواری، خورشیدیها و نوار منور و بشکههای فوگاز عبور میکردیم. در جریان این عبور خوشبختانه همه 100 نفر از غواصان توانستیم عبور کنیم اما حدود پنج نفر مجروح شدند و یک نفر از رزمندگان مجروح به نام غیاثی نیز در این خط شکنی به شهادت رسید. در اینجا باید بگویم زخم سیم خاردار نامردترین زخم است چرا که غواصها درون آب پوستشان باد میکند و در لحظهای که خراش به بدنشان میافتد دردی متوجه نمیشوند. اما دو روز بعد که پوستشان خشک میشود کم کم زخمها خودشان را نشان میدهند و درد بسیار بدی بدن را فرا میگیرد و از جای این زخمها چرک بیرون میزند.
یادم میآید یکی از همرزمانم در حال چیدن سیمهای خاردار دیواری بود که آن یکی از عراقیها آمد و آنها با یکدیگر روبرو شدند. اما چون او بچه خرمشهر و چهرهاش شبیه عراقیها بود. سرباز دشمن او را نگاه کرد و رفت. ما بهتزده و حیرتزده شده بودیم اما خدا را شکر اتفاقی نیفتاد. پس از اینکه خط شکسته شد و
موج دوم عملیات آغاز شد سردار حاج خادم حسینی فرماندهمان رمز عملیات را گفت و موجهای بعدی عملیات انجام شد. نیم ساعت بعد 15 گردان با قایق موتوری به سمت ما که جزیره امالرصاص بودیم میآمدند. صدای روشن شدن موتور قایقها و حرکتشان روی آب بسیار وحشتناک بود. از طرفی هم بچههای تبلیغات دست به ابتکار جالبی زده بود. یادم میآید آنها بلندگوهای بسیار قویای را روی سطح آب قرار داده بودند و در آنجا موسیقی با صدای آقای سراج پخش میشد.
بخشی از شعر موسیقی این بود که «موسی جلودار است و نیل اندر میان است/ از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم/ بانگ از جرس برخاست وای ِ من خموشم.». فضا بسیار حماسی شد و ما در کمترین زمان توانستیم سنگرهای دشمن را فتح کنیم. از آنجایی که ما غواص بودیم و در آب حضور داشتیم باید تا هنگام رسیدن قایقها منتظر میماندیم چرا که اگر رزمندگان میآمدند و بدنهایشان و کفشهایشان خیس میشد به دلیل جنس زمین آن سوی رودخانه نمیتوانستند عملیات را انجام بدهند. به عنوان مثال من خودم در این عملیات «کفش کُشتی» به پا داشتم و گرههای کوری به بندهایم زده بودم تا در گِل از پایم بیرون نیاید. ما پس از رسیدن قایقها در جلوی آن میایستادیم و رزمندگان پایشان را بر روی دوش ما قرار میدادند و از روی قایق به آن سمت خشکی جهش میکردند. من هم دوست داشتم همراه این رزمندگان به پیشروی کنم اما فرماندهام گفت که تکلیف داری اینجا بمانی. پس از چند دقیقه آب رودخانه بالا آمد و تا لب من رسید.به فرماندهام گفتم که دیگر تکلیف از من ساقط شده است. جلو رفتم.
در آن زمان نارنجک برای ما بسیار اهمیت داشت به همین خاطر غواصان در لباسهای غواصیشان نارنجک حمل میکردند تا در هنگام ضرورت از آن استفاده کنند. پس از فتح چند سنگر از دشمن یکی از رزمندگان نارنجکهای درون سنگرهای عراقی را جمع کرد و در قابلمهای ریخت. درمعبر حرکت میکرد و بلند فریاد میزد «نارنجک صلواتی، نارنجک»؛ تا آنهایی که نیاز دارند خودشان را تجهیز کنند.
در مراحل پایانی خط شکنی چند عراقی را اسیر کردیم. همانطور که گفتم چند نارنجک همراهم بود. هنگامی که با یکی از این اسرا صحبت میکردم به دلیل آنکه زیپ لباسم پایین بود یک نارنجک از گوشهاش پایین افتاد.نمیدانستم این نارنجک برای خودم است و گمان کردم که دشمن نارنجک را به سمت ما پرت کرده است برای همین با کف دستم به پیشانی اسیر عراقی زدم و او را برای اینکه زنده بماند به درون آب هُل دادم. بعد از چند دقیقه پرسیدم چه کسی این نارنجک را انداخت که متوجه شدم ضامن نارنجک کشیده نشده است. یکی از رزمندگان بسیجی گفت که برادر، نارنجک از گوشه لباس خودتان افتاد و من بسیار خجالتزده شدم. آن زمان بسیار هل کرده بودم. اسیر عراقی را از آب بیرون آوردم و صورتش را بوسیدم و از او عذرخواهی کردم.