سبک زندگی طبقه متوسط نوظهور تهراننشین از جمله فیلمهایی که جریانشان با آثاری مانند «چهارشنبهسوری» قوت گرفت و به فیلمهایی مثل «درباره الی...» و سپس «سعادتاباد»، «پلچوبی»، «برف روی کاجها»، «من مادر هستم» و ... رسید.
به گزارش شهدای ایران به نقل از فارس، به نظر برخی از تحلیل گران فرهنگی و
جامعه شناسان، اکثر انقلابها در دهه چهارم خود تحت تاثیر فشار استعمار
فرهنگی غرب و جریان سلطه با تغییرات فرهنگی روبرو می شوند، انقلابهای زیادی
در میانه راه بخاطر عدم توجه به فرهنگ بومی از مسیر خود خارج شده اند و در
ادامه مسیر خود با تغییرات سیاسی نیز روبرو گشتهاند.
امروز جامعه ایران نیز در مواجهه با کیش و سبک زندگی امریکایی، با دو جریان مهاجم مواجهه است.گروهی که سالهاست در داخل ایران و در یک پروژه بلند مدت، سعی در تغییر سبک زندگی و نگاه فرهنگی مردم ایران دارند.
سینما و اکران های سینمایی ما در چند سال اخیر با فاصله گرفتن مسیر مورد مطالبه فرهنگ بومی جامعه ایرانی همواره سعی کرده در شرایط مختلف برای خانواده ایرانی در فرم و محتوا، سبک سازی کند و با دور شدن از سوژه های بکر و جذاب مردم در نقاط مختلف جغرافیای ایران اکثر تولیدات خود را به مناطق خاص مورد توجه طبقه مرفه تهران معطوف کرده و با بیان قصه هایی که عمدتا برداشتی آزاد از زیستِ جریان ناقص متولدشدهی شبهروشنفکری است سعی داشته با نور تاباندن به این شیوه زندگی آن را در ابتدا مهم و حائز اهمیت برشمرده و سپس به دغدغه و در انتها به مطالبهی جامعه تبدیل کند.
به عنوان مثال موج فیلمهای خیانتمحور یا جریان فیلمهای اجتماعی مبتنی بر بازنمایی سبک زندگی طبقه متوسط نوظهور تهراننشین از جمله فیلمهایی که جریانشان با آثاری مانند «چهارشنبهسوری» قوت گرفت و تشدید شد و در نهایت به فیلمهایی مثل «درباره الی...» و سپس «سعادتاباد»، «پلچوبی»، «برف روی کاجها»، «من مادر هستم»، «من همسرش هستم» و ... رسید و اولین ثمرهاش تعمیم مسائل و دغدغههای قشر کوچکی از جامعه با سبک زندگی خاص به کلیت کشور بود.
جز این، در بخش دیگری از فعالیت این جریان در سینما لابی قدرتمندی شکل گرفت که با سرمایهگذاری بر روی فیلمهای سخیف و بی محتوا و از جمله جریان کمدیهای جنسی با در اختیار گرفتن سینماها و اکران گستردهی این فیلمها، با مدیریت چرخهی توزیع راه را بر دیده شدن دیگر فیلمها میبندد، شاهد این مدعا را هم همین روزها میتوانید در روزهای نمایش و سینماهای در اختیار گرفتنه شده توسط فیلم های شترمرغی و جریانات پشت آنها ببینید.
همین رویه در تئاتر کشور نیز بخاطرنبود شناخت مدیران مسئول و بخاطر حرکت با برنامه جریان روشنفکری بیشتر از سینما قابل روئیت است، گروههای باسابقه و قدیمی تئاتر از سالهای دور محل آموزش و تربیت فکری، معنوی و حرفهای هنرجویان و علاقمندان به این رشته هنری بوده و هستند و در این میان و با توجه به آنکه تمام گلوگاههای تربیت و تولید و توزیع تئاتر در کشور در اختیار یک جریان خاص است اگر بخواهی مسیری جز مسیر این جریان را بپیمایی حذف می شوی و یا اگر قدرت بیشتری داشته باشی و بخواهی در قالب گروهی نمایشی به فعالیت بپردازی برای اجرا و در اختیار گرفتن سالنهای تئاتر با مشکلات عدیدهای روبرو میشوی و یا حتی اگر بتوانی برای مدتی کوتاه سالنی را در اختیار بگیری با مسموم کردن فضا، ترور فرهنگی و رسانه ای خواهی شد.
نتیجه این فضا هم طبعا تاثیر مستقیم بر مخاطب است، مخاطبی که اگر بخواهد در ماه یکبار به دیدن تئاتری برود باید بالاجبار یکی از تئاترهای همین طیف را به تماشا بنشیند و مگر میتوانی با خانواده به تئاترهایی بروی که بی عفتی و روابط آزاد و بی بند و باری را در کانون توجه قرار داده و بیمهابا به ترویج سبک زندگی متفاوت از جامعه ایرانی می پردازد.
در همین راستا، هنرهای تجسمی نیز جدای از این جریان نیست، چه کسانی در گالری ها سرمایه گذاری میکنند و هدف آنها از گالری داری چیست و چه آثاری در این گالری ها به نمایش گذاشته می شوند و چرا هنرمندان مردمی و با نگاه های بومی از این گالری ها محروم هستند ؟
در این میان البته، در فضای شعر و ادبیات شرایط تولید محتوا کمی بهتر از سایر حوزههاست و ناشران زیادی که به فرهنگ ایرانی توجه داشتهاند در حال فعالیتند، مجمع ناشران انقلاب اسلامی نیز در سالهای اخیر سعی کرده همراه با مردم و در جهت ذائقه مخاطب ایرانی دست به تولید کتب ارزشمند بزند اما مافیای پخش و توزیع کتاب در کتاب فروشی ها و مراکز فروش کتاب در اختیار کدام طیف و جریان است؟ شاید همین نکته بس باشد که رئیس اتحادیه ناشران و کتاب فروشان تهران یک مترجم و برآمده از وزارت صنعت است.
این وضعیت تکراری همهی حوزههای فرهنگ و هنر است. فرض کنید یک توریست خارجی هستید، اولین مواجهه یک تازه وارد به شهرهای بزرگ ایران نه با مصادیق فرهنگ در تصویر و مکتوبات و ...، بلکه با فضای شهری ماست. در طول سالهای گذشته هنر معماری ما تاثیر زیادی از فرهنگ و سبک معماری غربی گرفته است و این مسئله ای است که هیچ کارشناسی در هنر معماری شهری آن را رد نمیکند، آسمان خراشها و خانههای مرتفع هیچگاه در معماری ایرانی جایی نداشته، نماهای متفاوت ساختمانها به یک ناهنجاری شهری تبدیل شده است. اتفاقی که مسئولان شهری در چشم پوشی از پیوست فرهنگی شهر مقصرند، حال اگر همین بناها و سازهها را در کنار بقعه ها و اماکن متبرکه یکبار دیگر نگاه کنیم بخوبی در مییابیم که ایجاد پاساژ های بزرگ در کنار اماکن مذهبی در تاریخ معماری ما سابقه نداشته و همواره ماندن در بازار و توجه به آن نکوهش شده تا جائیکه بازارهای بزرگ شهرها را با دسترسی به نور کم می ساختند تا محل ماندن مردم نشود.
ساخت و سازهای شهری ما روی دیگری هم دارد و آن توجه اخیر بخش دولتی و خصوصی به ساخت پردیس هاست. مجموعه های فرهنگی که با داشتن سالن سینما، کتاب فروشی و سالن های جنبی برای گالری ها و ... در کنار کافی شاپ و فضاهای محفلی این روزها ترس خانواده ها را در پاتوق شدن این مکانها برای قرارهای شبانه فرزندانشان برانگیخته است. البته پردیسهای جدید پا را فراتر نهاده و با پاساژ در طبقه همکف آغاز می شوند، مسئله ای که درآمدزایی پردیس ها را فارغ از موضوعیت فرهنگی آنها تضمین کرده است.
اگر طراحی لباس و مافیای واردات لباس به کشور، تغییر سبک غذایی جامعه، فضای حاکم بر اینترنت، مصرف گرایی و بسیاری موارد اینچنینی را فاکتور بگیریم، جریان دیگری نیز در خارج از کشور شوق بسیاری برای حضور در جامعه ایرانی دارد، نکتهای که در حال و هوای توافق و پسا توافق احتمالی رنگ و بوی تازهای گرفته و پر رنگتر و رسمی تر از گذشته دنبال میشود. بعنوان مثال، مک دونالد از حضور در ایران خبر می دهد و بسیاری از برندهای خارجی برای حضور در شهرهای بزرگ ایران مشتاقند.
با اندکی مداقه می توان ارتباطات جدی و محکمی را در ارتباط جریان داخلی و خارجی تغییرات فرهنگی در ایران یافت و چه بسا اگر غنای فرهنگی و حضور نهادهای تاثیرگذار اما نحیف فرهنگی دلسوز ما نبود این جریان بیش از شرایط فعلی به توفیقاتی رسیده بود. بنظر میرسد خانواده ها و نهادهای مسئول از جمله ارشاد در شرایط حساس فعلی باید با دقت نظر بیشتر از گذشته به رصد دقیق و برخورد سریع و قاطع با جریانات اینچنینی بپردازند و الا خسارت های حاصل از آن جبران ناپذیر خواهد بود. پیش از این تولید محصول فرهنگی مناسب اصلیترین دغدغهی خانواده ها بود، دغدغهای که همچنان در معماری و سینما و هنرهای تجسمی و ... پابرجاست، اما حالا باید دغدغهی قبضه شدن چرخهی توزیع توسط جریانی خاص را هم به دغدغهی تولید افزود.
امروز جامعه ایران نیز در مواجهه با کیش و سبک زندگی امریکایی، با دو جریان مهاجم مواجهه است.گروهی که سالهاست در داخل ایران و در یک پروژه بلند مدت، سعی در تغییر سبک زندگی و نگاه فرهنگی مردم ایران دارند.
سینما و اکران های سینمایی ما در چند سال اخیر با فاصله گرفتن مسیر مورد مطالبه فرهنگ بومی جامعه ایرانی همواره سعی کرده در شرایط مختلف برای خانواده ایرانی در فرم و محتوا، سبک سازی کند و با دور شدن از سوژه های بکر و جذاب مردم در نقاط مختلف جغرافیای ایران اکثر تولیدات خود را به مناطق خاص مورد توجه طبقه مرفه تهران معطوف کرده و با بیان قصه هایی که عمدتا برداشتی آزاد از زیستِ جریان ناقص متولدشدهی شبهروشنفکری است سعی داشته با نور تاباندن به این شیوه زندگی آن را در ابتدا مهم و حائز اهمیت برشمرده و سپس به دغدغه و در انتها به مطالبهی جامعه تبدیل کند.
به عنوان مثال موج فیلمهای خیانتمحور یا جریان فیلمهای اجتماعی مبتنی بر بازنمایی سبک زندگی طبقه متوسط نوظهور تهراننشین از جمله فیلمهایی که جریانشان با آثاری مانند «چهارشنبهسوری» قوت گرفت و تشدید شد و در نهایت به فیلمهایی مثل «درباره الی...» و سپس «سعادتاباد»، «پلچوبی»، «برف روی کاجها»، «من مادر هستم»، «من همسرش هستم» و ... رسید و اولین ثمرهاش تعمیم مسائل و دغدغههای قشر کوچکی از جامعه با سبک زندگی خاص به کلیت کشور بود.
جز این، در بخش دیگری از فعالیت این جریان در سینما لابی قدرتمندی شکل گرفت که با سرمایهگذاری بر روی فیلمهای سخیف و بی محتوا و از جمله جریان کمدیهای جنسی با در اختیار گرفتن سینماها و اکران گستردهی این فیلمها، با مدیریت چرخهی توزیع راه را بر دیده شدن دیگر فیلمها میبندد، شاهد این مدعا را هم همین روزها میتوانید در روزهای نمایش و سینماهای در اختیار گرفتنه شده توسط فیلم های شترمرغی و جریانات پشت آنها ببینید.
همین رویه در تئاتر کشور نیز بخاطرنبود شناخت مدیران مسئول و بخاطر حرکت با برنامه جریان روشنفکری بیشتر از سینما قابل روئیت است، گروههای باسابقه و قدیمی تئاتر از سالهای دور محل آموزش و تربیت فکری، معنوی و حرفهای هنرجویان و علاقمندان به این رشته هنری بوده و هستند و در این میان و با توجه به آنکه تمام گلوگاههای تربیت و تولید و توزیع تئاتر در کشور در اختیار یک جریان خاص است اگر بخواهی مسیری جز مسیر این جریان را بپیمایی حذف می شوی و یا اگر قدرت بیشتری داشته باشی و بخواهی در قالب گروهی نمایشی به فعالیت بپردازی برای اجرا و در اختیار گرفتن سالنهای تئاتر با مشکلات عدیدهای روبرو میشوی و یا حتی اگر بتوانی برای مدتی کوتاه سالنی را در اختیار بگیری با مسموم کردن فضا، ترور فرهنگی و رسانه ای خواهی شد.
نتیجه این فضا هم طبعا تاثیر مستقیم بر مخاطب است، مخاطبی که اگر بخواهد در ماه یکبار به دیدن تئاتری برود باید بالاجبار یکی از تئاترهای همین طیف را به تماشا بنشیند و مگر میتوانی با خانواده به تئاترهایی بروی که بی عفتی و روابط آزاد و بی بند و باری را در کانون توجه قرار داده و بیمهابا به ترویج سبک زندگی متفاوت از جامعه ایرانی می پردازد.
در همین راستا، هنرهای تجسمی نیز جدای از این جریان نیست، چه کسانی در گالری ها سرمایه گذاری میکنند و هدف آنها از گالری داری چیست و چه آثاری در این گالری ها به نمایش گذاشته می شوند و چرا هنرمندان مردمی و با نگاه های بومی از این گالری ها محروم هستند ؟
در این میان البته، در فضای شعر و ادبیات شرایط تولید محتوا کمی بهتر از سایر حوزههاست و ناشران زیادی که به فرهنگ ایرانی توجه داشتهاند در حال فعالیتند، مجمع ناشران انقلاب اسلامی نیز در سالهای اخیر سعی کرده همراه با مردم و در جهت ذائقه مخاطب ایرانی دست به تولید کتب ارزشمند بزند اما مافیای پخش و توزیع کتاب در کتاب فروشی ها و مراکز فروش کتاب در اختیار کدام طیف و جریان است؟ شاید همین نکته بس باشد که رئیس اتحادیه ناشران و کتاب فروشان تهران یک مترجم و برآمده از وزارت صنعت است.
این وضعیت تکراری همهی حوزههای فرهنگ و هنر است. فرض کنید یک توریست خارجی هستید، اولین مواجهه یک تازه وارد به شهرهای بزرگ ایران نه با مصادیق فرهنگ در تصویر و مکتوبات و ...، بلکه با فضای شهری ماست. در طول سالهای گذشته هنر معماری ما تاثیر زیادی از فرهنگ و سبک معماری غربی گرفته است و این مسئله ای است که هیچ کارشناسی در هنر معماری شهری آن را رد نمیکند، آسمان خراشها و خانههای مرتفع هیچگاه در معماری ایرانی جایی نداشته، نماهای متفاوت ساختمانها به یک ناهنجاری شهری تبدیل شده است. اتفاقی که مسئولان شهری در چشم پوشی از پیوست فرهنگی شهر مقصرند، حال اگر همین بناها و سازهها را در کنار بقعه ها و اماکن متبرکه یکبار دیگر نگاه کنیم بخوبی در مییابیم که ایجاد پاساژ های بزرگ در کنار اماکن مذهبی در تاریخ معماری ما سابقه نداشته و همواره ماندن در بازار و توجه به آن نکوهش شده تا جائیکه بازارهای بزرگ شهرها را با دسترسی به نور کم می ساختند تا محل ماندن مردم نشود.
ساخت و سازهای شهری ما روی دیگری هم دارد و آن توجه اخیر بخش دولتی و خصوصی به ساخت پردیس هاست. مجموعه های فرهنگی که با داشتن سالن سینما، کتاب فروشی و سالن های جنبی برای گالری ها و ... در کنار کافی شاپ و فضاهای محفلی این روزها ترس خانواده ها را در پاتوق شدن این مکانها برای قرارهای شبانه فرزندانشان برانگیخته است. البته پردیسهای جدید پا را فراتر نهاده و با پاساژ در طبقه همکف آغاز می شوند، مسئله ای که درآمدزایی پردیس ها را فارغ از موضوعیت فرهنگی آنها تضمین کرده است.
اگر طراحی لباس و مافیای واردات لباس به کشور، تغییر سبک غذایی جامعه، فضای حاکم بر اینترنت، مصرف گرایی و بسیاری موارد اینچنینی را فاکتور بگیریم، جریان دیگری نیز در خارج از کشور شوق بسیاری برای حضور در جامعه ایرانی دارد، نکتهای که در حال و هوای توافق و پسا توافق احتمالی رنگ و بوی تازهای گرفته و پر رنگتر و رسمی تر از گذشته دنبال میشود. بعنوان مثال، مک دونالد از حضور در ایران خبر می دهد و بسیاری از برندهای خارجی برای حضور در شهرهای بزرگ ایران مشتاقند.
با اندکی مداقه می توان ارتباطات جدی و محکمی را در ارتباط جریان داخلی و خارجی تغییرات فرهنگی در ایران یافت و چه بسا اگر غنای فرهنگی و حضور نهادهای تاثیرگذار اما نحیف فرهنگی دلسوز ما نبود این جریان بیش از شرایط فعلی به توفیقاتی رسیده بود. بنظر میرسد خانواده ها و نهادهای مسئول از جمله ارشاد در شرایط حساس فعلی باید با دقت نظر بیشتر از گذشته به رصد دقیق و برخورد سریع و قاطع با جریانات اینچنینی بپردازند و الا خسارت های حاصل از آن جبران ناپذیر خواهد بود. پیش از این تولید محصول فرهنگی مناسب اصلیترین دغدغهی خانواده ها بود، دغدغهای که همچنان در معماری و سینما و هنرهای تجسمی و ... پابرجاست، اما حالا باید دغدغهی قبضه شدن چرخهی توزیع توسط جریانی خاص را هم به دغدغهی تولید افزود.