شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۸۶۰۳
تاریخ انتشار: ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
جواد نورایی تنها فرزند شهید عباس نورایی که دیروز به خاک سپرده شد، می‌گوید: هم من و هم پدر بزرگ و مادربزرگم وقتی دلتنگ پدر می‌شدیم، سر مزار خالی پدر می‌رفتیم. آن سنگ مزار تسلایی برای دل مادربزرگم بود.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ شهید نورائی در اردیبهشت سال 1336 در تهران دیده به جهان گشود و پس از گرفتن دیپلم، در دانشگاه مشغول به تحصیل شد.شهید عباس نورائی در سال 61 به عنوان معلم وارد آموزش و پرورش منطقه 9  تهران شد. این شهید یک فرزند پسر دارد و حافظ کل قرآن ، قاری و مداح اهل بیت بود. برادر او، منصور نورائی هم یکی از مداحان مشهور تهرانی است. شهید عباس نورائی در 27 بهمن سال 64 در علمیات والفجر هشت و در منطقه فاو به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش بعد از گذشت 28 سال، به تازگی به آغوش وطن بازگشت و روز گذشته در قطعه 53 بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

جواد نورایی تنها فرزند شهید عباس نورایی است. او متولد 62 می‌باشد و 2 و نیم ساله بوده که پدرش به شهادت می‌رسد. و حالا کارمند بانک است و یاد پدر را در همه مراحل زندگی با خود به همراه دارد. شهید نورایی اکنون دو نوه نیز دارد.

جواد نورایی در گفتگو با خبرگزاری تسنیم از انتظار 28 ساله‌ اعضای خانواده می‌گوید. انتظاری که به قول او در چند جمله و چند ساعت حرف هم قابل توصیف نیست. او می‌گوید: هر باری که شهدای جدیدی از تفحص باز می‌گشت ما هم از معراج شهدا پیگیر می‌شدیم. دائما تماس می‌گرفتیم و بخصوص عمویم حاج منصور نورایی پیگیر بود تا چنانچه در میان شهدا پدرم شناسایی شد، سریعتر باخبر شوند.

مادر و پدر شهید هر دو تاب فراق فرزند را نیاوردند و چندین سال پیش از دنیا رفته و به سوی فرزندشان شتافتند. جواد نورایی از مادر بزرگ می‌گوید و تحمل سال‌ها انتظار آمدن پیکر فرزندش. او می‌گوید: مادر بزرگم آنقدر از دوری پسرش اشک ریخته بود که بینایی چشمانش بسیار کم شده بود و اواخر عمرش نیاز به جراحی پیدا کرد.

او ادامه می‌دهد: برای پدرم در قطعه 53 مزار خالی گرفته بودیم و وقتی پیکرش بازگشت او را در همان مزار به خاک سپردیم. هم من و هم پدر بزرگ و مادربزرگم وقتی دلتنگ پدر می‌شدیم، سر همین مزار خالی می‌رفتیم و در واقع آن سنگ مزار تسلایی برای دل مادربزرگم بود.

نورایی می‌گوید: من همیشه احساس می‌کردم پیکر پدرم یک روز باز می‌گردد. اما خیلی‌ها امیدی به بازگشتش نداشتند چون خودش می‌خواست گمنام بماند و این موضوع را در وصیت نامه‌اش هم آورده است. وقتی پیکرش آمد، من و عمویم باخبر شدیم و برای آزمایش DNA اقدام کردیم. روز شهادت حضرت زهرا(س) به همراه تشییع‌های سراسری که در کشور برای شهدای تازه تفحص شده برگزار شد برای او یک تشییع نمادین برگزار کردیم و دیروز تشییع و تدفین اصلی برگزار شد.

نورایی از پدری می‌گوید که در ایمان و خوش خلقی شهره عام بوده است و او به عنوان پسری که حضور پدر را چندان درک نکرده است. خصوصیاتی را برمی‌شمرد که همسایه‌ها و دوست و آشنا و فامیل برایش گفته‌اند. او می‌گوید: پدرم هم حافظ قرآن بود و هم معلم قرآن؛ ضمنا صوت زیبایی در خواندن قرآن داشت. دیگران برایم تعریف کرده‌اند که وقتی پدر قرآن می‌خواند صوت زیبایش را همسایه‌ها هم می‌شنیدند و دوست داشتند. او به نماز جمعه اهمیت زیادی می‌داد. همچنین سعی می‌کرد نمازش را در مسجد به جماعت بخواند. مثلا در مراسم عروسی که همه فامیل دور هم جمع شده بودند از غیبت داماد باخبر می‌شوند و وقتی سراغ می‌گیرند، می‌فهمند او برای نماز جماعت، وقت اذان به مسجد رفته است.

مادرم تعریف می‌کند که خانمی را در محل می‌شناختم که از نظر مالی وضعیت بدی داشت و نیازمند بود و پدر همیشه سعی می‌کرد به او کمک کند. وقتی شهید شد، همین خانم در مراسمش شرکت کرده بود و با سوز و شدت زیادی اشک می‌ریخت. پدرم همیشه سعی می‌کرد دست نیازمندان را بگیرد.

همچنین مادربزرگ مادریم که مادرزن پدر می‌شد بعد از فوت همسرش تنها می‌شود و پدر نمی‌گذارد او تنها در خانه بماند. یک اتاق کنار اتاق خودشان اجاره می‌کند و مادر بزرگم را می‌آورد آنجا تا نزدیکشان باشد و بتواند به او خوب رسیدگی کند. این در حالی بود که خودش نیز فقط در یک اتاق اجاره‌ای با مادرم زندگی می‌کرد. آن هم در خانه‌ای قدیمی که هر اتاق به یک خانوار اجاره داده می‌شد. اما این باعث نمی‌شد که او از مادربزرگم غفلت کند و همیشه به او رسیدگی می‌کرد.

نورایی می‌گوید: در مشکلاتم از پدر کمک می‌خواهم و او همیشه کمکم می‌کند اما لیاقت آنکه خوابش را ببینم نداشته‌ام. گاهی برخی از شاگردانش از ما سراغ می‌گیرند. پدرم در آموزش و پرورش منطقه 9 مشغول بود و قرآن تدریس می‌کرد.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار