وقتی جنازه ی اورابه اهواز آوردند، مادرش هم آنجابود. به خاطراین که پیکر،سردربدن نداشت،بچه هااجازه نمی دادندمادرش بالای سرش بیاید،اما ایشان کوتاه نمی آمدومی گفت:«هرطورشده من بایدبچه ام روببینم.» درنهایت،بچه هاکوتاه آمدندوحاج خانم توانست جنازه ی فرزندش راببیند.
همه منتظربودند، صحنه های دل خراش ومویه مادر و خراشیدن صورتش راببینند، اما مادر اسماعیل به قدری صلابت نشان دادکه تعجب همه رابرانگیخت.حاج خانم وقتی بالای پیکربدون سرفرزندش آمدوباآن وضع مواجه شد،فقط سه باربلندگفت:«مرگ برآمریکا،مرگ برآمریکا،مرگ برآمریکا» بعدزینب وار،بوسه ای برحنجره ی جگرگوشه اش زدوبدون گریه و زاری محوطه راترک کرد.
این صحنه تاثیرعجیبی روی من گذاشت.پس ازآن،ماوقع رابرای آقای معلمی شرح دادم واوهم نوحه هایی بامضمون مادر،ازجمله:«بیا ای مهربان مادر،کنارسنگرمن»یا «ای مادرقهرمان، شدنوجوانت فدا» و...راسرود و من آن هارا اجراکردم.