شهدای ایران: 20 مرداد ماه همزمان با سالروز شهادت امام صادق (ع) 11 شهید غواص استان کرمان تشییع میشوند و چشمانتظاری 29 ساله خانواده آنها به پایان میرسد، شهید محمدرضا طالبیزاده هم یکی از این شهدای عزیز است که پدر و مادر خود را پس از سالها از چشمانتظاری بیرون میآورد.
یک دیدار متفاوت ...
ظهر گرم یکی از روزهای مرداد ماه 94 کرمان است که همراه با سردار حسنیسعدی مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان، یک گروه مستندساز و تعدادی از همکاران خبرنگار به خانه پدری شهید محمدرضا طالبیزاده میرویم.
اما این دیدار با سایر دیدارهایی که تاکنون با خانواده شهدا داشتهایم، تفاوت دارد، قرار است در این دیدار به پدر و مادر شهید طالبیزاده خبر بزرگی داده شود، خبری که پایانی است بر چشمانتظاری 29 ساله این پیرمرد و پیرزن داغدیده.
زنگ خانه پدری شهید طالبیزاده را میزنیم، بعد از دقایقی پدر شهید درب طوسیرنگ خانه را به روی ما میگشاید، پدر شهید طالبیزاده یک بلوز آبیرنگ به تن دارد، موهایش سفید شده است و گوشهایش دیگر مثل قدیمها نمیشنود از همه جا بیخبر است و تصور میکند این دیدار هم مثل همه دیدارهای گذشته است.
از یک راهروی کوتاه عبور میکنیم و به حیاط خانه میرسیم و بعد وارد اتاقهای خانه سقفگنبدی میشویم، بعد از دقایقی مادر شهید طالبیزاده هم با چادر سرمهای پر از ستاره به استقبالمان میآید، او هم مثل خیلی از مادربزرگهای کرمانی نجیب است و مهربان، مادر هم خبر ندارد، خبری در راه است ... .
وقتی اسم شهدای غواص امید را به دل پدر شهید طالبیزاده بر میگرداند
با پدر و مادر شهید به اتاقی میرویم که در یکی از طاقچههایش قاب عکس شهید طالبیزاده را در میان انبوهی از گل قرار دادهاند و یکی از عکسهای شهید هم همراه با دو تا از همرزمانش بر روی سینه دیوار جا خوش کرده است.
روبهروی پدر و مادر شهید مینشینم تا بتوانم، همه اتفاقات را ببینم و برای شما بنویسم، سردار حسنیسعدی سر صحبت را با قاب عکس روی دیوار باز میکند و میگوید: یکی از شهدای توی قاب عکس، شهید خزائی است.
سردار حسنیسعدی برای شهدا و شهید محمدرضا طالبیزاده طلب فاتحه میکند، پدر شهید با صدای بلند فاتحه میخواند، فاتحهخوانی مادر شهید را از روی حرکت لبهایش دنبال میکنم.
سردار حسنیسعدی از پدر شهید طالبیزاده میپرسد، آیا شهید در هنگام شهادت مجرد بود، آقای طالبیزاده میگوید: بله، سردار ادامه میدهد: جنازه شهیدتان نیامد و پدر شهید بیخبر از برگشت پیکر پاک پسرش پس از 29 سال پاسخ میدهد: نخیر.
سردار حسنیسعدی از پدر شهید میخواهد تا نظرش را درباره نیامدن پیکر پسر شهیدش بگوید و او میگوید: میخواست، گمنام باشد و سردار اضافه میکند: شاید هم خدا میخواست، شهدا بعد از مدتی یکی، یکی بیایند و ما را از خواب غفلت بیدار کنند، پدر شهید بدون هیچ عکسالعملی فقط میگوید: شاید.
پدر و مادر شهید طالبیزاده هرچند طی 29 سال گذشته شب و روز چشم به راه پسر دلبندشان بودهاند، اما انگار حالا بعد از این همه سال دیگر امید زیادی به برگشت فرزندانشان ندارند.
آیا دوست دارید، جنازه پسر شهیدتان بیاید و وی را دفن کنید و پنجشنبهها کنار مزارش فاتحه بخوانید، این آخرین سئوالی است که سردار حسنیسعدی از پدر شهید طالبیزاده میپرسد و او خیلی کوتاه جواب میدهد: البته، اما حالا معلوم نیست جنازهای بعد از این همه سال باشد یا نه.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان از تشییع 21 شهید از غواصان کربلای چهار طی 20 مرداد ماه جاری در مناطق مختلف استان کرمان خبر میدهد و رو میکند به پدر و مادر شهید طالبیزاده و میافزاید: اگر خدا بخواهد، شاید شهید شما هم با این شهدا بیاید و چشم همه را روشن کند.
همین که سردار حسنیسعدی اسم غواصان کربلای چهار را به زبان میآورد، چشمان پدر شهید طالبیزاده برق میزند، پیرمرد مهربان سرش را برمیگرداند به سمت سردار و با تعجب نگاهش میکند.
مادر شهید طالبیزاده چه درددلی با پسرش دارد؟
یکی از خبرنگاران از مادر شهید طالبیزاده میپرسد، هنوز هم منتظر پیکر پسرتان هستید، مادر شهید میگوید: همهاش چشم به راهم، مگر اینکه خواب باشم، بعضی شبها هم که میخوابم، صدای زنگ به گوشم میآید، بیدار میشوم، فکر میکنم، محمدرضا آمده است.
مادر شهید طالبیزاده در پاسخ به این سئوال که اگر جنازه پسرتان بیاید به او چه میگویید، نگاه مادرانهای به عکس روی دیوار میاندازد و عنوان میکند: به او میگویم، ما را در آن دنیا شفاعت بکند.
اعلام یک خبر مهم
بالاخره بعد از این مقدمهچینیها، سردار حسنیسعدی به پدر و مادر شهید طالبیزاده خبر آمدن پیکر پاک فرزندشان را بعد از 29 سال چشمانتظاری میدهد، پدر شهید دستهایش را رو به آسمان بلند میکند از چشمهای به هم فشردهاش میفهمم، چشمانش بارانی شده است، مادر شهید اما هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند، گویا هنوز نتوانسته است این خبر را باور کند.
پدر شهید طالبیزاده میگوید: وقتی مردم از آمدن پسرم خبردار شوند به من میگویند، چشمت روشن، من هم میگویم، چراغ دلتان روشن.
ارتباط تلفنی با یکی از برادران شهید محمدرضا طالبیزاده برقرار میشود که در سفر مشهد مقدس است، بلندگوی تلفن روشن است، پدر شهید بعد از احوالپرسی با پسرش در حالی که بغض گلویش میشکند، به او میگوید: محمدرضا پیدا شده ... .
بعد از گفتن این جمله تا دقایقی فقط صدای هق هق گریههای یک مرد از آن سوی خط به گوش میرسد.
گوشی تلفن به دست مادر شهید میرسد، این جاست که بغض مادر هم میشکند و چنان برای پسر شهیدش پس از 29 سال مدیحهسرایی میکند که انگار همین حالا خبر شهادتش را شنیده است.
یکی از بچههای مستندساز قاب عکس شهید محمدرضا طالبیزاده را به دست پدرش میدهد، پدر شهید نگاهی به عکس میاندازند و سرش را خم میکند و چهره داخل قاب را میبوسد.
خبر داری، محمدرضام داره میاد ...
مادر شهید طالبیزاده به دخترش هم زنگ میزند، خواهر شهید با مادر احوالپرسی میکند، مادر اما طاقت ندارد، سریع میرود سر اصل موضوع و میگوید: خبر داری محمدرضام داره میاد، خواهر شهید با صدای بلند میگوید: محمدرضا ... و صدای گریه شنیده میشود.
بغض مادر شهید طالبیزاده باز هم میترکد و با صدایی سوزناک میگوید: از آن قد بلندت چی میخوان بیارن، میخواستم ببوسمت، نمیتونستم، مادر، مادر، مادر ...، الهی بمیرم مادر ... .
یک دیدار متفاوت ...
ظهر گرم یکی از روزهای مرداد ماه 94 کرمان است که همراه با سردار حسنیسعدی مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان، یک گروه مستندساز و تعدادی از همکاران خبرنگار به خانه پدری شهید محمدرضا طالبیزاده میرویم.
اما این دیدار با سایر دیدارهایی که تاکنون با خانواده شهدا داشتهایم، تفاوت دارد، قرار است در این دیدار به پدر و مادر شهید طالبیزاده خبر بزرگی داده شود، خبری که پایانی است بر چشمانتظاری 29 ساله این پیرمرد و پیرزن داغدیده.
زنگ خانه پدری شهید طالبیزاده را میزنیم، بعد از دقایقی پدر شهید درب طوسیرنگ خانه را به روی ما میگشاید، پدر شهید طالبیزاده یک بلوز آبیرنگ به تن دارد، موهایش سفید شده است و گوشهایش دیگر مثل قدیمها نمیشنود از همه جا بیخبر است و تصور میکند این دیدار هم مثل همه دیدارهای گذشته است.
از یک راهروی کوتاه عبور میکنیم و به حیاط خانه میرسیم و بعد وارد اتاقهای خانه سقفگنبدی میشویم، بعد از دقایقی مادر شهید طالبیزاده هم با چادر سرمهای پر از ستاره به استقبالمان میآید، او هم مثل خیلی از مادربزرگهای کرمانی نجیب است و مهربان، مادر هم خبر ندارد، خبری در راه است ... .
وقتی اسم شهدای غواص امید را به دل پدر شهید طالبیزاده بر میگرداند
با پدر و مادر شهید به اتاقی میرویم که در یکی از طاقچههایش قاب عکس شهید طالبیزاده را در میان انبوهی از گل قرار دادهاند و یکی از عکسهای شهید هم همراه با دو تا از همرزمانش بر روی سینه دیوار جا خوش کرده است.
روبهروی پدر و مادر شهید مینشینم تا بتوانم، همه اتفاقات را ببینم و برای شما بنویسم، سردار حسنیسعدی سر صحبت را با قاب عکس روی دیوار باز میکند و میگوید: یکی از شهدای توی قاب عکس، شهید خزائی است.
سردار حسنیسعدی برای شهدا و شهید محمدرضا طالبیزاده طلب فاتحه میکند، پدر شهید با صدای بلند فاتحه میخواند، فاتحهخوانی مادر شهید را از روی حرکت لبهایش دنبال میکنم.
سردار حسنیسعدی از پدر شهید طالبیزاده میپرسد، آیا شهید در هنگام شهادت مجرد بود، آقای طالبیزاده میگوید: بله، سردار ادامه میدهد: جنازه شهیدتان نیامد و پدر شهید بیخبر از برگشت پیکر پاک پسرش پس از 29 سال پاسخ میدهد: نخیر.
سردار حسنیسعدی از پدر شهید میخواهد تا نظرش را درباره نیامدن پیکر پسر شهیدش بگوید و او میگوید: میخواست، گمنام باشد و سردار اضافه میکند: شاید هم خدا میخواست، شهدا بعد از مدتی یکی، یکی بیایند و ما را از خواب غفلت بیدار کنند، پدر شهید بدون هیچ عکسالعملی فقط میگوید: شاید.
پدر و مادر شهید طالبیزاده هرچند طی 29 سال گذشته شب و روز چشم به راه پسر دلبندشان بودهاند، اما انگار حالا بعد از این همه سال دیگر امید زیادی به برگشت فرزندانشان ندارند.
آیا دوست دارید، جنازه پسر شهیدتان بیاید و وی را دفن کنید و پنجشنبهها کنار مزارش فاتحه بخوانید، این آخرین سئوالی است که سردار حسنیسعدی از پدر شهید طالبیزاده میپرسد و او خیلی کوتاه جواب میدهد: البته، اما حالا معلوم نیست جنازهای بعد از این همه سال باشد یا نه.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان از تشییع 21 شهید از غواصان کربلای چهار طی 20 مرداد ماه جاری در مناطق مختلف استان کرمان خبر میدهد و رو میکند به پدر و مادر شهید طالبیزاده و میافزاید: اگر خدا بخواهد، شاید شهید شما هم با این شهدا بیاید و چشم همه را روشن کند.
همین که سردار حسنیسعدی اسم غواصان کربلای چهار را به زبان میآورد، چشمان پدر شهید طالبیزاده برق میزند، پیرمرد مهربان سرش را برمیگرداند به سمت سردار و با تعجب نگاهش میکند.
مادر شهید طالبیزاده چه درددلی با پسرش دارد؟
یکی از خبرنگاران از مادر شهید طالبیزاده میپرسد، هنوز هم منتظر پیکر پسرتان هستید، مادر شهید میگوید: همهاش چشم به راهم، مگر اینکه خواب باشم، بعضی شبها هم که میخوابم، صدای زنگ به گوشم میآید، بیدار میشوم، فکر میکنم، محمدرضا آمده است.
مادر شهید طالبیزاده در پاسخ به این سئوال که اگر جنازه پسرتان بیاید به او چه میگویید، نگاه مادرانهای به عکس روی دیوار میاندازد و عنوان میکند: به او میگویم، ما را در آن دنیا شفاعت بکند.
اعلام یک خبر مهم
بالاخره بعد از این مقدمهچینیها، سردار حسنیسعدی به پدر و مادر شهید طالبیزاده خبر آمدن پیکر پاک فرزندشان را بعد از 29 سال چشمانتظاری میدهد، پدر شهید دستهایش را رو به آسمان بلند میکند از چشمهای به هم فشردهاش میفهمم، چشمانش بارانی شده است، مادر شهید اما هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند، گویا هنوز نتوانسته است این خبر را باور کند.
پدر شهید طالبیزاده میگوید: وقتی مردم از آمدن پسرم خبردار شوند به من میگویند، چشمت روشن، من هم میگویم، چراغ دلتان روشن.
ارتباط تلفنی با یکی از برادران شهید محمدرضا طالبیزاده برقرار میشود که در سفر مشهد مقدس است، بلندگوی تلفن روشن است، پدر شهید بعد از احوالپرسی با پسرش در حالی که بغض گلویش میشکند، به او میگوید: محمدرضا پیدا شده ... .
بعد از گفتن این جمله تا دقایقی فقط صدای هق هق گریههای یک مرد از آن سوی خط به گوش میرسد.
گوشی تلفن به دست مادر شهید میرسد، این جاست که بغض مادر هم میشکند و چنان برای پسر شهیدش پس از 29 سال مدیحهسرایی میکند که انگار همین حالا خبر شهادتش را شنیده است.
یکی از بچههای مستندساز قاب عکس شهید محمدرضا طالبیزاده را به دست پدرش میدهد، پدر شهید نگاهی به عکس میاندازند و سرش را خم میکند و چهره داخل قاب را میبوسد.
خبر داری، محمدرضام داره میاد ...
مادر شهید طالبیزاده به دخترش هم زنگ میزند، خواهر شهید با مادر احوالپرسی میکند، مادر اما طاقت ندارد، سریع میرود سر اصل موضوع و میگوید: خبر داری محمدرضام داره میاد، خواهر شهید با صدای بلند میگوید: محمدرضا ... و صدای گریه شنیده میشود.
بغض مادر شهید طالبیزاده باز هم میترکد و با صدایی سوزناک میگوید: از آن قد بلندت چی میخوان بیارن، میخواستم ببوسمت، نمیتونستم، مادر، مادر، مادر ...، الهی بمیرم مادر ... .
سالها تنهای تنها زیر خاک
به خونه ات خوش اومدی قهرمان