یک روز شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا، از منطقه آمد.
به گزارش شهدای ایران به نقل از دفاع پرس، یک روز شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا، از منطقه آمد.
خیلی خسته بود. یک قوطی کمپوت برای او باز کردیم. کمپوت را نزدیک دهانش برد.
یک لحظه مکث کرد و به فکر فرو رفت. قوطی کمپوت را زمین گذاشت و پرسید: آیا به همه بچهها از این داده اید؟
گمان کردیم که منظور ایشان همه افراد آن چادر است. گفتیم: آری. گفت: آیا به کل لشکر کمپوت داده اید؟
گفتیم: خیر.
گفت: هر وقت به کل لشکر کمپوت دادید، من هم میخورم.
شهید مهدی باکری
* کتاب روایت عشق، ص 73
خیلی خسته بود. یک قوطی کمپوت برای او باز کردیم. کمپوت را نزدیک دهانش برد.
یک لحظه مکث کرد و به فکر فرو رفت. قوطی کمپوت را زمین گذاشت و پرسید: آیا به همه بچهها از این داده اید؟
گمان کردیم که منظور ایشان همه افراد آن چادر است. گفتیم: آری. گفت: آیا به کل لشکر کمپوت داده اید؟
گفتیم: خیر.
گفت: هر وقت به کل لشکر کمپوت دادید، من هم میخورم.
شهید مهدی باکری
* کتاب روایت عشق، ص 73