وقتی مردم عاطفی را میدیدهاند، مثلا توی کوچه که میرفته، میفهمیدند یکی در این کوچه شهید شده است. حالا کیست؟ باید ببینند عاطفی توی کدام خانه میرود.
به گزاذش شهدای ایران به نقل از فارس؛ ذبیح مرادپور، مسؤول پروژه تاریخ شفاهی ستاد بزرگداشت مراسم شهدای لرستان است. در این گفتگو، مرادپور به پرسشهایی دربارهی ستاد بزرگداشت مراسم شهدا به ویژه ساختار و عملکرد آن پاسخ میدهد. همچنین چند مورد از خاطراتی را که اعضای این ستاد بیان کردهاند از زبان وی می خوانیم.
*ستاد بزرگداشت مراسم شهدای لرستان چگونه ایجاد شد؟ وظیفهاش چه بود؟
سال 1361 ستادی تشکیل شد به نام ستاد بزرگداشت مراسم شهدا. که هدفش روحیه دادن به مردم بود و اینکه اگر کسی شهید میشود، از او و خانوادهاش تقدیر میشود.
«موسی عاطفی» مسؤول این ستاد میشود. ستادی که 4 نهاد (بنیاد شهید، سپاه، ژاندارمری و ارتش) هر کدام یک نماینده داشتهاند. کار اینها برگزاری مراسم تشییع شهدا بود. پیکر شهدا را معراج از منطقه میگرفت و تحویل بنیاد شهید میداد. و از این مرحله به بعد ستاد امورات مربوطه را انجام میداد.
*این ستاد در کل کشور بوده و یا فقط استان لرستان؟
در همه شهرها بوده، ولی حجم فعالیتها فرق میکرد. مثلا در شهرهایی مثل دزفول که بسیار زیاد بمباران شده و تعداد زیادی شهید شدهاند، حجم کار این ستاد زیاد بوده و غیر از آن کلی شهید هم از منطقه میآمده است. ولی شهرهایی که منطقه جنگی نبودهاند، مثل شرق کشور، حجم کار این ستاد در آن مناطق کمتر بود.
لرستان جزو شهرهایی بوده که خیلی بمباران میشده، بنابراین حجم کار ستاد در لرستان زیاد بود. عاطفی رئیس ستاد زیر نظر بنیاد شهید کار میکرد و مقرش هم در بنیاد بود به همین دلیل عملا همه کارمندان بنیاد شهید جزو این ستاد محسوب میشدند.
*آقای عاطفی در آن مقطع چه سمتی داشت؟
عاطفی قبل از تشکیل ستاد و تا سال 1361 هیچ سمتی نداشت. کارمند بنیاد شهید نبود. وقتی از طرف بنیاد شهید کل کشور ابلاغ میشود که باید ستاد تشکیل بشود، اینها میگردند کسی را گیر بیاورند که بتواند این کار را انجام بدهد. عاطفی یک آدم معتبری بوده. همه قبولش داشتند. سن و سالش یک جوری بوده که به عنوان این کار قبولش میکردند. توی شهر او را میشناختند. کارش هم سخت بوده. یعنی کارش برای شروع دادن خبر شهادت به خانوادهها بوده است. طبق خاطراتی که میگویند، هیچ کس جرأت نمیکرد این کار را بکند.
*نقش نمایندگان ژاندارمری، ارتش و سپاه در ستاد چه بوده است؟
یکی از کارهای مهمی که ارتش و ژاندارمری میکردند، گروه موزیکشان در تشریفات بوده است. با آن لباسهای دژبانی و اسلحه و شمشیر رسمیای که داشتند و آن تشریفات نگون فنگ و پیش فنگ، این کارها را میکردند. بعد زیر تابوت را میگرفتند.
غیر از این اینها در مراسم آمبولانس نیاز داشتند. ماشین نیاز داشتند. مثلا در بمبارانها اینها نیاز داشتند که یک سری سرباز برسد و کارها را انجام بدهد. اینها را هم از همین نظامیان میگرفتند. سپاه هم به همین شکل عمل میکرد. غیر از این شهدایی که مربوط به خود این ارگانها میشدند، اینها نسبت به آنها بیشتر مسؤولیت داشتند. یک سری خدمات به خانوادههایشان داشتند. اگر طرف شهید ژاندارمری بود، غیر از این که بنیاد شهید خدمات میداد، ژاندارمری هم یک سری کارها میکرد. مثل بازدید از خانواده تقدیرنامه بردن و از این جور چیزها.
نمایندههای سپاه خیلی آدمهای فعالی بودند. حداقل یکیشان را که من میشناسم، حاج علی رضا ابراهیمی آهنگران که جانباز است و برادر خودش نیز شهید شده است.
*ستاد چگونه بزرگداشت شهدا را انجام میداد؟
شهید تحویل ستاد معراج میشد. آن جا یک کفن مقدماتی انجام میدادند. حتی منجمد میکردند و میفرستادند به بنیاد شهید. ستاد بزرگداشت شهدا تحویل میگرفته. اگر تعداد شهدا کم بود، ستاد تحویل سردخانهها میداده است. بیمارستانهای خرمآباد بودند. مثل بیمارستان عشایر، بیمارستان شهید مدنی و بیمارستان توحید. در سردخانه به اینها تحویل میدادند. دوشنبهها و چهارشنبههای هر هفته مراسم تشییع برگزار میشده است. بنابراین بعضی روزها خبر نمیدادند و شهدا نگه داشته میشدند. خصوصا پنجشنبهها را خیلی تأکید داشتند که پنجشنبه را نگویید. بعضیهایشان میگفتند به خاطر رسم لرستانیها بوده است. بنیاد شهید میگذاشته یکشنبه به خانواده میگفته که فامیلهای شهید تنها یک روز قبل خاکسپاری بیایند و در خانهی شهید عزاداری کنند.
این ستاد برنامهریزی و هماهنگی میکرده است. با ارتش یا ژاندارمری هماهنگ کن که گروه موزیکشان آماده باشد. این قدر شهید داریم و شهیدها مال کی هستند. از آن طرف تا شهید میآمده، اینها باید عکس شهید را نقاشی میکردند. عاطفی میرفته به خانواده شهید خبر میداده و یک عکس میگرفته است. میگفته است یک عکس به من بدهید. یک عکسی از شهید میگرفته است. بعد به داوود رحیمی تحویل میداده. رحیمی در بنیاد شهید نقاش بوده. زیر نقاشی نام و نام خانوادگی شهید را مینوشته. آن طرف خسرونیا یک پلاکارد آماده میکرده. مثلا مراسم تشییع شهید بزرگ قدر فلانی. زیرش هم مینوشتند ستاد بزرگداشت مراسم شهدا. ستاد مراسم شهدا یا یک همچین چیزی.
یک کار دیگری هم که باید برای مراسم میکردند، این بود که اطلاعیه بزنند یا اعلامیه بزنند که بین مردم پخش کنند. غیر از این به سازمانها و نهادها زنگ میزدند. به امام جمعه زنگ میزدند. یکی بوده کارش همین بوده. زنگ میزده اطلاعرسانی بکند که ما فلان روز این قدر شهید داریم. بیایید. مثلا برای نماز شهید به حاج آقا سید عماد جزایری زنگ بزنند که نماز میت را بخواند.
شهرداری روز تشییع خیابان را جارو میزده. مسیر تشییع را قشنگ تمیز میکرده. کار شهرداری این بوده. یا با جهاد هماهنگ میکردند و آمبولانس میفرستاده. برای شهرستانها آمبولانس نیاز بوده. خیلی از شهیدها شهرستانی بودند. خود بنیاد شهید سه چهارتایی داشته ولی بعضی وقتها کم میآمد.
اعلامیهها را هم اللهکرم صارمی در زیرزمینیای آماده و چاپ میکرده است. اسم شهید و وصیتنامه و تاریخ و اینها را میدادند. یک دستگاه فُتُ استنسیل [Photo stencil] داشتند. شروع میکرده تند و تند چاپ کردن. اگر طرح یا نقاشیای روی آنها بود، رحیمی برایش میکشیده. اگر خطاطی بود، خسرونیا مینوشت.
این هم که آماده شد، یکی شروع میکرده و اینها را توی شهر پخش میکرده. میخواهیم تشییع انجام بدهیم. اینها یک بلندگویی هم داشتند. در واقع یک ماشینی داشتند. یک ماشین لندکروز داشتند که سه- چهارتا بلندگو هم رویش نصب بود. این را نصب میکردند. میرفتند توی خیابان اعلام میکردند که مردم فلان روز برای تشییع شهدا بیایند. توی شهر میچرخیده و اعلام میکرده. اطلاعرسانیشان به این شکل بوده. مردم هم در تشییعها خیلی شرکت میکردند.
جالب است که همین ماشین اوایل که کار میکنند شهدا کم هستند. بلندگو را نصب میکنند و یک پارچه سیاه میزنند. میگردند و اعلام میکنند. بعد میبینند هر روز همین کار هست و هِی باید این کار را بکنند. دیگر میآیند بلندگوها را ثابت نصب میکنند. ماشین را هم سیاه میکنند که دیگر اصلا پارچه سیاه هم نخواهد. کلا تا آخر جنگ این ماشین همین جوری میچرخد.
*برخورد مردم با عاطفی چگونه بوده است؟
وقتی مردم عاطفی را میدیدهاند، مثلا توی کوچه که میرفته، میفهمیدند یکی در این کوچه شهید شده است. حالا کیست؟ باید ببینند عاطفی توی کدام خانه میرود.
*بعد از اطلاعرسانی، چهکار میکردهاند؟
بعد از این که اطلاعرسانی میشد، مردم هم به مراسم تشییع میآمدند. بنیاد شهید خرم آباد در میدان ژاندارمری است. البته چند جا عوض کرده ولی بیشتر مدت در میدان ژاندارمری بوده است. مسجد صاحبالزمان خرمآباد که در چهارراه فرهنگ است،نزدیک به میدان ژاندارمری قرار دارد. شروع مراسم تشییع از مسجد صاحب الزمان شروع میشود. شهدا را توی مسجد میآوردند. حاج عماد جزایری آن جا نماز را میخوانده. بعد ارتش گروه موزیک و مارش و تشریفات مخصوص خودشان آماده بوده. از قبل هماهنگ شده دیگه. از طریق آن نمایندههایی که توی ستاد داشتند. تشییع شروع میشود. فاصله بین چهارراه فرهنگ تا میدان شهدا کم است. این فاصله را نظامی روی دست میبردند. یعنی چهارتا نظامی، چهارتا دژبان روی دست میبردند. یک کسی که مسؤول تشریفات بوده با یک شمشیر در جلو پیش میرفته. موزیک هم میزدند. وقتی به آن جا میرسیده توی آمبولانس میگذاشتند تا گلزار شهدا. مردم هم پشت سر اینها تشییع میکردند. شهرداری هم که از قبل خیابان را تمیز کرده. تا آن جا میرفتند و تشییع میکردند.
همهی این مراحل در دو سه روز اتفاق میافتاده. حتی بعضی موارد در یک روز. یکی از کارهایی که ستاد باید در این فاصله انجام میداده است، این بود که یک سری خوار و بار به خانواده آن شهید بدهد. اوایل اطلاع میدادند که بیایید بگیرید. بعدا دیگر خود خانوادهها میآمدند و خوار و بار را میگرفتند.
*خوار و بار برای مراسمات شهید بوده؟
بله. مراسم را به خانواده شهید میسپردند. این تشریفات و تشییع را بنیاد شهید هماهنگ میکرد. خواربارها هم بر اساس رسم خود خرمآباد انتخاب شده بود. مثلا در خرمآباد (حالا من میگویم خرمآباد برای این که آن جا بوده. شاید شهرهای دیگر لرستان هم همین شکلی بوده) یک ناهاری میدهند، یک شامی میدهند. اینها برایشان اگر اشتباه نکنم، نزدیک 50 کیلو برنج و یک حلب هجده کیلویی روغن و کوپن مرغ و سیگار میدادند.
*سیگار؟
بله. آن موقع در مراسمها سیگار پخش میشده. من خودم تا حالا توی مراسمها ندیدم. از وقتی من رفتم ندیدم ولی ظاهرا آن موقع سیگار پخش میکردند. هر کس سیگاری بوده سیگار برمیداشته. در مراسم عزایی که آن خانواده برگزار میکرده. پس یکی از کارها همین میشود.
*خبر شهادت چگونه به خانوادهی شهید داده میشد؟
یکی از مهمترین کارها دادن خبر شهادت بود. یکی از اعضای ستاد که معمولا عاطفی بود. به خانه آن طرف میرفته و خبر شهادت میداده. خیلی از این آدمها روستایی بودند. یک جاهایی صعب العبور بوده. این باید در این دو سه روز اتفاق میافتاد. باید اینها عکس میگرفتند. در غسلشان هم شهدا را که به غسالخانه میبردند غسل بکنند، یکیشان مسؤول این بوده که از شهید عکس بگیرد. کفن را کنار میزدند و از چهرهاش عکس میگرفته. از جاهای جراحتش عکس میگرفته و در پروندهاش در بنیاد شهید آرشیو میشده.
*پس شهید را دفن میکردند و مراسمش هم گرفته میشد. آیا این روند که ستاد داشت با دفن شهید تمام میشد یا ادامه داشت؟
آن کاری که وظیفه ستاد مراسم شهدا بود با دفن شهید تمام میشد.
*چرا عاطفی برای رساندن خبر شهادت انتخاب میشود؟ دلیلش چه بوده است؟
عاطفی ظاهرا خوب میتوانسته با پدر و مادرها ارتباط برقرار بکند. همچنین جرأت داشته و سعه صدر داشته. میتوانسته تحمل بکند. گاهی وقتی خبر میدادند یک برخوردهایی اتفاق میافتاده. عاطفی خوب مدیریت میکرده. به قول معروف، کدخدا منشی میکرده، میرفته و قضیه را درست میکرده.
یک خاطرهی آقای عاطفی را بگویم. عاطفی میگفت دم نانوایی بودم. میخواستم نان بگیرم. دیدم دوتا زنی که آمده بودند نان بگیرند. سر صف و این چیزها دعوایشان شد. گفت این یکی به آن گفت انشاءالله عاطفی در خانهات بیاید. این یکی جواب داد عاطفی در خانه خودت بیاید. گفت من هم داشتم نگاه میکردم. نگفتم که من عاطفی هستم. گفتم چه کارش داری. گفت این قدر توی شهر پیچیده بود که عاطفی معروف شده بود که عاطفی بیاید بچهات شهید میشود.
یا مثلا یک خاطرهای بود که خیلی عجیب بود. میگفت یک مردی، یک کسی نزدیک ستاد معراج خوزستان است. او میداند که شهدا را از ستاد معراج برمیدارند و به شهرهایشان میفرستند. میرود آن جا میپرسد ماشینی چیزی. ظاهرا پول ندارد. میگوید برای لرستان شهید ندارید که من هم با آن آمبولانس بروم. پیگیری میکنند و میگویند چرا. اتفاقا یک شهیدی هست. خلاصه هماهنگ میکنند و سوار همان ماشین میشود که به لرستان برود. ظاهرا انگار جا هم ندارد. به راننده میگوید میروم عقب پیش شهید مینشینم. گفت میرود پیش شهید مینشیند. پیش تابوت شهید مینشیند. میگوید نشسته بود. بعد شروع کرد به نوحه خواندن و گریه کردن برای این شهید. گفت هِی میخواند و گریه میکرد. گفت خرمآباد که رسیدیم، گفتم به لرستان رسیدیم، کجا میروی؟ این میگوید نورآباد میروم. راننده میگوید پس بشین، من خودم هم دارم به نورآباد میروم. میخواهم این شهید را ببرم نورآباد تحویل بدهم. گفت نشست و دوباره شروع کرد. بعد به نورآباد میبرد. گفت به نورآباد که رسیدیم، آن مرد به راننده میگوید شما کجای نورآباد میخواهید بروید. من نورآباد را بلد هستم. راهنماییتان بکنم. آدرس را که میدهد. نگاه میکند و میبیند خیابان فلان، کوچه فلان، تا آن جا میروند. میبیند دقیقا خانه خودش است. میگوید این که خانه من است. آدرس را که میدهد، میبیند پسر خودش است. شهید پسر خودش بود. من این خاطره را از سوژه های خودم نگرفتم. در حواشی این کار یکی از کارمندان جوان بنیاد شهید بود که برایم تعریف کرد. ظاهراً یک بنده خدایی هم این ماجرا را یک جایی شنیده بود و خواسته بود از این خاطره فیلم بسازد. فیلمنامهاش را هم نوشته ولی انجام شده یا نه اطلاع ندارم.
یا مثلاً آقای عاطفی با آقای یاراحمدی میروند خانهای در یکی از روستاهای خرمآبادکه خبر شهادت بدهند. آقای یاراحمدی میگفت به آن جا که رسیدیم توی خانه رفتیم. تصور کن یک خانه روستایی، یک حیاط بزرگ و بعد خانه. دیدیم پدر آن شهید دارد نماز میخواند. من و عاطفی روی سکوی خانه نشستیم تا نمازش تمام بشود. ما همین جور نشستیم. سلام نماز را گفت: «السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.» بدون اینکه ما شروع کنیم گفت «سلام علیکم. میدانم برای چه آمدهاید. دیشب خوابش را دیدهام. به من گفته که شهید شده.» ما همین جور ماندیم.
آقای میر توی قضیه بمباران اسدآبادی میگفت تعداد شهدا خیلی زیاد بود. اینها هم هفت هشت ده نفر بودند و همه کارها را اینها میکردند. وقتی که شهدا شناسایی میشوند، به غسالخانه میروند که آنها را غسل بدهند. گفت فردایش میخواستیم تشییع کنیم. شهدا را توی خیابان گذاشته بودیم. برای این که حیوانی، گرگی نیاید و آسیبی بزند، هفت هشت نفر از ما همان جا خوابیدیم. در بین همان جنازهی شهدا. شهدایی که بیشترشان بر اثر ترکش تکهتکه یا سوخته بودند. گفت ما کلاً در طول روز هم داشتیم فعالیت میکردیم. کم کم هوا داشت تاریک میشد. یک جایی داشتیم شهدا را جابهجا میکردیم. من یک سمت برانکارد را گرفته بودم یکی از بچههای دیگر آن طرفش را. میخواستیم آن را ببریم. من این قدر خسته بودم که همان جا افتادم. خوابم گرفت. همان سر پا یک دفعه افتادم. دستم روی برانکارد بود و خوابم برد. احمد میر میگفت من که خوابم میبرد، دو نفر از بچهها فکر میکنند من جنازه شهید هستم. تاریک هم هست. من را میگیرند که بردارند و ببرند بین جنازهها بگذارند.
آقای اسلامدوست که مسؤولشان است میگوید این میر خودمان است. احمد است. میگفت این قدر کار میکردند و خسته میشدند که از فرط خستگی این اتفاقها میافتاد.
*ستاد تا چه زمانی پابرجا بوده است؟
ظاهراً تا زمانی که جنگ بود این ستاد هم فعالیت داشت.
*این پروژه چقدر پیشرفت داشته است؟
تقریباً عمده کار انجام شده است. البته کسانی هستند که هنوز حاضر به همکاری نیستند که امیدوارم در آینده همکاری کنند. الان در حال تجزیه و تحلیل مصاحبه ها هستیم تا مشخص کنیم که خلاءها کجاست تا مصاحبه های تکمیلی را انجام دهیم. اگر همه کارها را حساب کنیم تقریباً 80 درصد کار انجام شده است. انشاالله تا پایان سال بتوانیم کتاب را چاپ کنیم.
*درمورد افرادی که همکاری نمی کنند چه برنامه ای دارید؟
حضرت آقا در بیاناتشان در دیدار عوامل فیلم شیار 143 صراحتاً فرمودند که خاطرات کسانی که تشییع شهدا را انجام دادهاند بگیرید. به نظر من این یک دستور است. وظیفه امثال من جمع آوری و وظیفه این افراد حرف زدن است. من تلاشم را میکنم که از هر راهی که شده با این عزیزان صحبت کنم. اما اگر نیایند و پروژه ناقص انجام شوند خودشان باید جواب شهدا را بدهند.
*ستاد بزرگداشت مراسم شهدای لرستان چگونه ایجاد شد؟ وظیفهاش چه بود؟
سال 1361 ستادی تشکیل شد به نام ستاد بزرگداشت مراسم شهدا. که هدفش روحیه دادن به مردم بود و اینکه اگر کسی شهید میشود، از او و خانوادهاش تقدیر میشود.
«موسی عاطفی» مسؤول این ستاد میشود. ستادی که 4 نهاد (بنیاد شهید، سپاه، ژاندارمری و ارتش) هر کدام یک نماینده داشتهاند. کار اینها برگزاری مراسم تشییع شهدا بود. پیکر شهدا را معراج از منطقه میگرفت و تحویل بنیاد شهید میداد. و از این مرحله به بعد ستاد امورات مربوطه را انجام میداد.
*این ستاد در کل کشور بوده و یا فقط استان لرستان؟
در همه شهرها بوده، ولی حجم فعالیتها فرق میکرد. مثلا در شهرهایی مثل دزفول که بسیار زیاد بمباران شده و تعداد زیادی شهید شدهاند، حجم کار این ستاد زیاد بوده و غیر از آن کلی شهید هم از منطقه میآمده است. ولی شهرهایی که منطقه جنگی نبودهاند، مثل شرق کشور، حجم کار این ستاد در آن مناطق کمتر بود.
لرستان جزو شهرهایی بوده که خیلی بمباران میشده، بنابراین حجم کار ستاد در لرستان زیاد بود. عاطفی رئیس ستاد زیر نظر بنیاد شهید کار میکرد و مقرش هم در بنیاد بود به همین دلیل عملا همه کارمندان بنیاد شهید جزو این ستاد محسوب میشدند.
*آقای عاطفی در آن مقطع چه سمتی داشت؟
عاطفی قبل از تشکیل ستاد و تا سال 1361 هیچ سمتی نداشت. کارمند بنیاد شهید نبود. وقتی از طرف بنیاد شهید کل کشور ابلاغ میشود که باید ستاد تشکیل بشود، اینها میگردند کسی را گیر بیاورند که بتواند این کار را انجام بدهد. عاطفی یک آدم معتبری بوده. همه قبولش داشتند. سن و سالش یک جوری بوده که به عنوان این کار قبولش میکردند. توی شهر او را میشناختند. کارش هم سخت بوده. یعنی کارش برای شروع دادن خبر شهادت به خانوادهها بوده است. طبق خاطراتی که میگویند، هیچ کس جرأت نمیکرد این کار را بکند.
*نقش نمایندگان ژاندارمری، ارتش و سپاه در ستاد چه بوده است؟
یکی از کارهای مهمی که ارتش و ژاندارمری میکردند، گروه موزیکشان در تشریفات بوده است. با آن لباسهای دژبانی و اسلحه و شمشیر رسمیای که داشتند و آن تشریفات نگون فنگ و پیش فنگ، این کارها را میکردند. بعد زیر تابوت را میگرفتند.
غیر از این اینها در مراسم آمبولانس نیاز داشتند. ماشین نیاز داشتند. مثلا در بمبارانها اینها نیاز داشتند که یک سری سرباز برسد و کارها را انجام بدهد. اینها را هم از همین نظامیان میگرفتند. سپاه هم به همین شکل عمل میکرد. غیر از این شهدایی که مربوط به خود این ارگانها میشدند، اینها نسبت به آنها بیشتر مسؤولیت داشتند. یک سری خدمات به خانوادههایشان داشتند. اگر طرف شهید ژاندارمری بود، غیر از این که بنیاد شهید خدمات میداد، ژاندارمری هم یک سری کارها میکرد. مثل بازدید از خانواده تقدیرنامه بردن و از این جور چیزها.
نمایندههای سپاه خیلی آدمهای فعالی بودند. حداقل یکیشان را که من میشناسم، حاج علی رضا ابراهیمی آهنگران که جانباز است و برادر خودش نیز شهید شده است.
*ستاد چگونه بزرگداشت شهدا را انجام میداد؟
شهید تحویل ستاد معراج میشد. آن جا یک کفن مقدماتی انجام میدادند. حتی منجمد میکردند و میفرستادند به بنیاد شهید. ستاد بزرگداشت شهدا تحویل میگرفته. اگر تعداد شهدا کم بود، ستاد تحویل سردخانهها میداده است. بیمارستانهای خرمآباد بودند. مثل بیمارستان عشایر، بیمارستان شهید مدنی و بیمارستان توحید. در سردخانه به اینها تحویل میدادند. دوشنبهها و چهارشنبههای هر هفته مراسم تشییع برگزار میشده است. بنابراین بعضی روزها خبر نمیدادند و شهدا نگه داشته میشدند. خصوصا پنجشنبهها را خیلی تأکید داشتند که پنجشنبه را نگویید. بعضیهایشان میگفتند به خاطر رسم لرستانیها بوده است. بنیاد شهید میگذاشته یکشنبه به خانواده میگفته که فامیلهای شهید تنها یک روز قبل خاکسپاری بیایند و در خانهی شهید عزاداری کنند.
این ستاد برنامهریزی و هماهنگی میکرده است. با ارتش یا ژاندارمری هماهنگ کن که گروه موزیکشان آماده باشد. این قدر شهید داریم و شهیدها مال کی هستند. از آن طرف تا شهید میآمده، اینها باید عکس شهید را نقاشی میکردند. عاطفی میرفته به خانواده شهید خبر میداده و یک عکس میگرفته است. میگفته است یک عکس به من بدهید. یک عکسی از شهید میگرفته است. بعد به داوود رحیمی تحویل میداده. رحیمی در بنیاد شهید نقاش بوده. زیر نقاشی نام و نام خانوادگی شهید را مینوشته. آن طرف خسرونیا یک پلاکارد آماده میکرده. مثلا مراسم تشییع شهید بزرگ قدر فلانی. زیرش هم مینوشتند ستاد بزرگداشت مراسم شهدا. ستاد مراسم شهدا یا یک همچین چیزی.
یک کار دیگری هم که باید برای مراسم میکردند، این بود که اطلاعیه بزنند یا اعلامیه بزنند که بین مردم پخش کنند. غیر از این به سازمانها و نهادها زنگ میزدند. به امام جمعه زنگ میزدند. یکی بوده کارش همین بوده. زنگ میزده اطلاعرسانی بکند که ما فلان روز این قدر شهید داریم. بیایید. مثلا برای نماز شهید به حاج آقا سید عماد جزایری زنگ بزنند که نماز میت را بخواند.
شهرداری روز تشییع خیابان را جارو میزده. مسیر تشییع را قشنگ تمیز میکرده. کار شهرداری این بوده. یا با جهاد هماهنگ میکردند و آمبولانس میفرستاده. برای شهرستانها آمبولانس نیاز بوده. خیلی از شهیدها شهرستانی بودند. خود بنیاد شهید سه چهارتایی داشته ولی بعضی وقتها کم میآمد.
اعلامیهها را هم اللهکرم صارمی در زیرزمینیای آماده و چاپ میکرده است. اسم شهید و وصیتنامه و تاریخ و اینها را میدادند. یک دستگاه فُتُ استنسیل [Photo stencil] داشتند. شروع میکرده تند و تند چاپ کردن. اگر طرح یا نقاشیای روی آنها بود، رحیمی برایش میکشیده. اگر خطاطی بود، خسرونیا مینوشت.
این هم که آماده شد، یکی شروع میکرده و اینها را توی شهر پخش میکرده. میخواهیم تشییع انجام بدهیم. اینها یک بلندگویی هم داشتند. در واقع یک ماشینی داشتند. یک ماشین لندکروز داشتند که سه- چهارتا بلندگو هم رویش نصب بود. این را نصب میکردند. میرفتند توی خیابان اعلام میکردند که مردم فلان روز برای تشییع شهدا بیایند. توی شهر میچرخیده و اعلام میکرده. اطلاعرسانیشان به این شکل بوده. مردم هم در تشییعها خیلی شرکت میکردند.
جالب است که همین ماشین اوایل که کار میکنند شهدا کم هستند. بلندگو را نصب میکنند و یک پارچه سیاه میزنند. میگردند و اعلام میکنند. بعد میبینند هر روز همین کار هست و هِی باید این کار را بکنند. دیگر میآیند بلندگوها را ثابت نصب میکنند. ماشین را هم سیاه میکنند که دیگر اصلا پارچه سیاه هم نخواهد. کلا تا آخر جنگ این ماشین همین جوری میچرخد.
*برخورد مردم با عاطفی چگونه بوده است؟
وقتی مردم عاطفی را میدیدهاند، مثلا توی کوچه که میرفته، میفهمیدند یکی در این کوچه شهید شده است. حالا کیست؟ باید ببینند عاطفی توی کدام خانه میرود.
*بعد از اطلاعرسانی، چهکار میکردهاند؟
بعد از این که اطلاعرسانی میشد، مردم هم به مراسم تشییع میآمدند. بنیاد شهید خرم آباد در میدان ژاندارمری است. البته چند جا عوض کرده ولی بیشتر مدت در میدان ژاندارمری بوده است. مسجد صاحبالزمان خرمآباد که در چهارراه فرهنگ است،نزدیک به میدان ژاندارمری قرار دارد. شروع مراسم تشییع از مسجد صاحب الزمان شروع میشود. شهدا را توی مسجد میآوردند. حاج عماد جزایری آن جا نماز را میخوانده. بعد ارتش گروه موزیک و مارش و تشریفات مخصوص خودشان آماده بوده. از قبل هماهنگ شده دیگه. از طریق آن نمایندههایی که توی ستاد داشتند. تشییع شروع میشود. فاصله بین چهارراه فرهنگ تا میدان شهدا کم است. این فاصله را نظامی روی دست میبردند. یعنی چهارتا نظامی، چهارتا دژبان روی دست میبردند. یک کسی که مسؤول تشریفات بوده با یک شمشیر در جلو پیش میرفته. موزیک هم میزدند. وقتی به آن جا میرسیده توی آمبولانس میگذاشتند تا گلزار شهدا. مردم هم پشت سر اینها تشییع میکردند. شهرداری هم که از قبل خیابان را تمیز کرده. تا آن جا میرفتند و تشییع میکردند.
همهی این مراحل در دو سه روز اتفاق میافتاده. حتی بعضی موارد در یک روز. یکی از کارهایی که ستاد باید در این فاصله انجام میداده است، این بود که یک سری خوار و بار به خانواده آن شهید بدهد. اوایل اطلاع میدادند که بیایید بگیرید. بعدا دیگر خود خانوادهها میآمدند و خوار و بار را میگرفتند.
*خوار و بار برای مراسمات شهید بوده؟
بله. مراسم را به خانواده شهید میسپردند. این تشریفات و تشییع را بنیاد شهید هماهنگ میکرد. خواربارها هم بر اساس رسم خود خرمآباد انتخاب شده بود. مثلا در خرمآباد (حالا من میگویم خرمآباد برای این که آن جا بوده. شاید شهرهای دیگر لرستان هم همین شکلی بوده) یک ناهاری میدهند، یک شامی میدهند. اینها برایشان اگر اشتباه نکنم، نزدیک 50 کیلو برنج و یک حلب هجده کیلویی روغن و کوپن مرغ و سیگار میدادند.
*سیگار؟
بله. آن موقع در مراسمها سیگار پخش میشده. من خودم تا حالا توی مراسمها ندیدم. از وقتی من رفتم ندیدم ولی ظاهرا آن موقع سیگار پخش میکردند. هر کس سیگاری بوده سیگار برمیداشته. در مراسم عزایی که آن خانواده برگزار میکرده. پس یکی از کارها همین میشود.
*خبر شهادت چگونه به خانوادهی شهید داده میشد؟
یکی از مهمترین کارها دادن خبر شهادت بود. یکی از اعضای ستاد که معمولا عاطفی بود. به خانه آن طرف میرفته و خبر شهادت میداده. خیلی از این آدمها روستایی بودند. یک جاهایی صعب العبور بوده. این باید در این دو سه روز اتفاق میافتاد. باید اینها عکس میگرفتند. در غسلشان هم شهدا را که به غسالخانه میبردند غسل بکنند، یکیشان مسؤول این بوده که از شهید عکس بگیرد. کفن را کنار میزدند و از چهرهاش عکس میگرفته. از جاهای جراحتش عکس میگرفته و در پروندهاش در بنیاد شهید آرشیو میشده.
*پس شهید را دفن میکردند و مراسمش هم گرفته میشد. آیا این روند که ستاد داشت با دفن شهید تمام میشد یا ادامه داشت؟
آن کاری که وظیفه ستاد مراسم شهدا بود با دفن شهید تمام میشد.
*چرا عاطفی برای رساندن خبر شهادت انتخاب میشود؟ دلیلش چه بوده است؟
عاطفی ظاهرا خوب میتوانسته با پدر و مادرها ارتباط برقرار بکند. همچنین جرأت داشته و سعه صدر داشته. میتوانسته تحمل بکند. گاهی وقتی خبر میدادند یک برخوردهایی اتفاق میافتاده. عاطفی خوب مدیریت میکرده. به قول معروف، کدخدا منشی میکرده، میرفته و قضیه را درست میکرده.
یک خاطرهی آقای عاطفی را بگویم. عاطفی میگفت دم نانوایی بودم. میخواستم نان بگیرم. دیدم دوتا زنی که آمده بودند نان بگیرند. سر صف و این چیزها دعوایشان شد. گفت این یکی به آن گفت انشاءالله عاطفی در خانهات بیاید. این یکی جواب داد عاطفی در خانه خودت بیاید. گفت من هم داشتم نگاه میکردم. نگفتم که من عاطفی هستم. گفتم چه کارش داری. گفت این قدر توی شهر پیچیده بود که عاطفی معروف شده بود که عاطفی بیاید بچهات شهید میشود.
یا مثلا یک خاطرهای بود که خیلی عجیب بود. میگفت یک مردی، یک کسی نزدیک ستاد معراج خوزستان است. او میداند که شهدا را از ستاد معراج برمیدارند و به شهرهایشان میفرستند. میرود آن جا میپرسد ماشینی چیزی. ظاهرا پول ندارد. میگوید برای لرستان شهید ندارید که من هم با آن آمبولانس بروم. پیگیری میکنند و میگویند چرا. اتفاقا یک شهیدی هست. خلاصه هماهنگ میکنند و سوار همان ماشین میشود که به لرستان برود. ظاهرا انگار جا هم ندارد. به راننده میگوید میروم عقب پیش شهید مینشینم. گفت میرود پیش شهید مینشیند. پیش تابوت شهید مینشیند. میگوید نشسته بود. بعد شروع کرد به نوحه خواندن و گریه کردن برای این شهید. گفت هِی میخواند و گریه میکرد. گفت خرمآباد که رسیدیم، گفتم به لرستان رسیدیم، کجا میروی؟ این میگوید نورآباد میروم. راننده میگوید پس بشین، من خودم هم دارم به نورآباد میروم. میخواهم این شهید را ببرم نورآباد تحویل بدهم. گفت نشست و دوباره شروع کرد. بعد به نورآباد میبرد. گفت به نورآباد که رسیدیم، آن مرد به راننده میگوید شما کجای نورآباد میخواهید بروید. من نورآباد را بلد هستم. راهنماییتان بکنم. آدرس را که میدهد. نگاه میکند و میبیند خیابان فلان، کوچه فلان، تا آن جا میروند. میبیند دقیقا خانه خودش است. میگوید این که خانه من است. آدرس را که میدهد، میبیند پسر خودش است. شهید پسر خودش بود. من این خاطره را از سوژه های خودم نگرفتم. در حواشی این کار یکی از کارمندان جوان بنیاد شهید بود که برایم تعریف کرد. ظاهراً یک بنده خدایی هم این ماجرا را یک جایی شنیده بود و خواسته بود از این خاطره فیلم بسازد. فیلمنامهاش را هم نوشته ولی انجام شده یا نه اطلاع ندارم.
یا مثلاً آقای عاطفی با آقای یاراحمدی میروند خانهای در یکی از روستاهای خرمآبادکه خبر شهادت بدهند. آقای یاراحمدی میگفت به آن جا که رسیدیم توی خانه رفتیم. تصور کن یک خانه روستایی، یک حیاط بزرگ و بعد خانه. دیدیم پدر آن شهید دارد نماز میخواند. من و عاطفی روی سکوی خانه نشستیم تا نمازش تمام بشود. ما همین جور نشستیم. سلام نماز را گفت: «السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.» بدون اینکه ما شروع کنیم گفت «سلام علیکم. میدانم برای چه آمدهاید. دیشب خوابش را دیدهام. به من گفته که شهید شده.» ما همین جور ماندیم.
آقای میر توی قضیه بمباران اسدآبادی میگفت تعداد شهدا خیلی زیاد بود. اینها هم هفت هشت ده نفر بودند و همه کارها را اینها میکردند. وقتی که شهدا شناسایی میشوند، به غسالخانه میروند که آنها را غسل بدهند. گفت فردایش میخواستیم تشییع کنیم. شهدا را توی خیابان گذاشته بودیم. برای این که حیوانی، گرگی نیاید و آسیبی بزند، هفت هشت نفر از ما همان جا خوابیدیم. در بین همان جنازهی شهدا. شهدایی که بیشترشان بر اثر ترکش تکهتکه یا سوخته بودند. گفت ما کلاً در طول روز هم داشتیم فعالیت میکردیم. کم کم هوا داشت تاریک میشد. یک جایی داشتیم شهدا را جابهجا میکردیم. من یک سمت برانکارد را گرفته بودم یکی از بچههای دیگر آن طرفش را. میخواستیم آن را ببریم. من این قدر خسته بودم که همان جا افتادم. خوابم گرفت. همان سر پا یک دفعه افتادم. دستم روی برانکارد بود و خوابم برد. احمد میر میگفت من که خوابم میبرد، دو نفر از بچهها فکر میکنند من جنازه شهید هستم. تاریک هم هست. من را میگیرند که بردارند و ببرند بین جنازهها بگذارند.
آقای اسلامدوست که مسؤولشان است میگوید این میر خودمان است. احمد است. میگفت این قدر کار میکردند و خسته میشدند که از فرط خستگی این اتفاقها میافتاد.
*ستاد تا چه زمانی پابرجا بوده است؟
ظاهراً تا زمانی که جنگ بود این ستاد هم فعالیت داشت.
*این پروژه چقدر پیشرفت داشته است؟
تقریباً عمده کار انجام شده است. البته کسانی هستند که هنوز حاضر به همکاری نیستند که امیدوارم در آینده همکاری کنند. الان در حال تجزیه و تحلیل مصاحبه ها هستیم تا مشخص کنیم که خلاءها کجاست تا مصاحبه های تکمیلی را انجام دهیم. اگر همه کارها را حساب کنیم تقریباً 80 درصد کار انجام شده است. انشاالله تا پایان سال بتوانیم کتاب را چاپ کنیم.
*درمورد افرادی که همکاری نمی کنند چه برنامه ای دارید؟
حضرت آقا در بیاناتشان در دیدار عوامل فیلم شیار 143 صراحتاً فرمودند که خاطرات کسانی که تشییع شهدا را انجام دادهاند بگیرید. به نظر من این یک دستور است. وظیفه امثال من جمع آوری و وظیفه این افراد حرف زدن است. من تلاشم را میکنم که از هر راهی که شده با این عزیزان صحبت کنم. اما اگر نیایند و پروژه ناقص انجام شوند خودشان باید جواب شهدا را بدهند.