فکر مي کنم کمتر خلافي در دنيا وجود داشته باشد که من آن را مرتکب نشده باشم. اگر چه هم اکنون ۳۹ سال دارم اما بيشتر از ۲۰ سال آن را پشت ميله هاي زندان گذرانده ام تا به خاطر جرم هايي که مرتکب مي شدم مجازات شوم ولي هر بار...
شهدای ایران:اين ها بخشي از اظهارات پسر مجردي است که بي رحمانه و به طرز هولناکي پدر پيرش را با ضربات ميله آهني به قتل رسانده است. او که در ظاهر سعي مي کند خود را نادم از اين ماجرا نشان دهد پس از آن که به سوالات قضايي و تخصصي قاضي سيدجواد حسيني (قاضي ويژه قتل عمد مشهد) پاسخ داد مقابل افسر پرونده اش نشست و به تشريح زندگي سراسر خلافش پرداخت و گفت: همواره دنيا را با چشم بدبختي ديده ام و هيچ گاه روز خوشي را در زندگي ام به ياد ندارم. از زماني که چشم به دنيا گشودم زندگي ام را همانند خودنويسي ديدم که جوهر سياه آن همزمان با تباهي عمر من فروکش مي کرد. درست به خاطر ندارم که اولين خلاف را در چند سالگي مرتکب شدم اما آنچه در خاطرم مانده، اين است که يا در کنج زندان تحمل کيفر مي کردم و يا در بيرون از زندان به دنبال خلاف بودم. به جز مواردي که از بازداشتگاه کلانتري ها آزاد شدم و يا جرمي را که مرتکب شده ام به اثبات نرسيده است به طور رسمي ۲۱ بار روانه زندان شده ام و سوابقم در دفتر بايگاني زندان به ثبت رسيده است. البته تيره بختي هاي من از زماني شدت گرفت که چشمانم مواد مخدري به نام شيشه و کريستال را ديد و بدنم با اين ماده افيوني خو گرفت. ديگر براي تأمين هزينه هاي سنگين مواد مخدر صنعتي به هر کاري دست مي زدم. سرقت هاي عادي تا نزاع و زورگيري هاي خشن، تنها بخشي از جرايمي بود که براي تأمين پول مواد انجام مي دادم. ديگر از خانه و خانواده رانده شده بودم و هيچ کس کم ترين ارزشي برايم قايل نبود. از شدت خماري سر کار هم نمي توانستم بروم و در محل زندگي مان نيز مرا آدم حساب نمي کردند. تنها مادر مرحومم بود که از سر دلسوزي مبالغي را به طور پنهاني به من مي داد اما من هميشه با دعوا و کتک کاري از پدرم پول مي گرفتم. حتي يک بار نيز خانه پدري ام را با پيک نيک به آتش کشيدم که آثار آن هنوز هم در سقف چوبي منزلمان مشهود است. بارها به خاطر اعتياد و نگهداري مواد مخدر دستگير شدم اما هيچ وقت نتوانستم از اين ماده افيوني فاصله بگيرم. هم اکنون نيز تمايلي براي ترک اعتياد ندارم چرا که اعتياد من ترک نشدني است. شب ها دير به منزل مي آمدم و پدر پيرم دوست نداشت در کنار او باشم. او حتي پول هاي اندکش را از ترس من پنهان مي کرد و به همين دليل مدام با يکديگر درگير بوديم تا اين که شب حادثه، در حالي که اوايل بامداد شيشه مصرف کرده بودم، به خانه بازگشتم و پدر پيرم را به طرز وحشيانه اي با ضربات ميله آهني کتک زدم و دست و پايش را شکستم. چند ساعت بعد بود که فهميدم پدرم ديگر نفس نمي کشد و...
ماجراي واقعي با همکاري پليس آگاهي خراسان رضوي
*خراسان
ماجراي واقعي با همکاري پليس آگاهي خراسان رضوي
*خراسان