رضاشاه پس از اجرای قانون همسان سازی پوشش به تغییر لباس مردان بسنده نکرد و در دی ماه سال ۱۳۱۴ دستور کشف حجاب زنان را صادر کرد و این آغاز مصائب ملتی شد که حریم زن و خانواده برایش مقدس بود.
به گزارش شهدای ایران؛ با شروع کشف حجابهای موردی و زمزمه ی فراگیر شدن آن، هفت ماه قبل از قانون کشف حجاب در 21 تیرماه 1314 مردم مشهد طی تجمعی در مسجد گوهرشاد به قانون همسان سازی لباس مردان و استفاده اجباری از کلاه تمام لبه به عنوان هجمه ی فرهنگی مدرنیسم اعتراض کردند؛ این اعتراض در نیمه ی شب با رگبار تیربار نظامیان رضاشاهی پاسخ گرفت و جویی از خون صدها نفر به راه افتاد.
رضاشاه به تغییر لباس مردان بسنده نکرد و در دی ماه همان سال دستور کشف حجاب زنان را صادر کرد و این آغاز مصائب ملتی شد که حریم زن و خانواده برایش مقدس بود.
در ادامه تعدادی از خاطرات تلخ مردم از این دوران را خواهید خواند. این خاطرات در «دبیرخانه طرح ملی گوهرشاد» و از سراسر کشور جمع آوری شده است.
کسانی که در بین خانواده و آشنایان خود از سراسر کشور افرادی را میشناسند که از دوران تغییر اجباری لباس و کلاه و کشف حجاب خاطراتی دارند یا از شهدای این دوره اطلاعاتی دارند، میتوانند کلمه «حجاب» را به شماره 30001801 پیامک کنند تا برای ثبت اطلاعات و خاطرات، با آنان تماس گرفته شود.
1- مادرم بزرگم تعریف میکرد که در زمان رضاخان برای حمام رفتن رفته بودند بیرون از منزل و در میان راه با ماموران حکومتی مواجه میشوند که جلوی آنها را میگیرند و قصد برداشتن حجابشان را داشتند. مادر بزرگم فرار میکند و به کوچه ای میرسد که بن بست بوده است. تمامی منازل کوچه دربشان بسته بود و هر چه به در میزند در را کسی باز نمیکند. مامور که سر میرسد، مادر بزرگم برای فراری دادن مامور دستانشان را به سمت گوشوارهی خود میبرد و گوشوارهاش را از گوش میکند و با دستان پر شده از خون گوشواره را به مامور میدهد. مامور هم اجازه میدهد که برود. (آذربایجان شرقی)
2- مادرم میگفت: مردم در زمان رضاشاه که کشف حجاب میشده به رودخانه میرفتند برای شست و شوی لباس و ظروف و غیره. یک بار خانمی برای شستن لباس به رودخانه میرود و روسری او را مامورین برمیدارند و او گل رودخانه را به روی سر خود میریزد که موهایش مشخص نباشد. (آذربایجان غربی)
3- مادربزرگ پدرم با دوستان و فامیلشان در کوچه میرفتند که ماموران رضاخان برای کشف حجاب نزدیک میشوند. آنها روسری میگرفتند و به جای آن به آنان کلاه میدادند. اگر آنها مقاومت میکردند شلاق میزدند و یکی از شلاقها به چشم مادربزرگ پدرم خورد و چشمش را زخمی کرد. آثار زخم تا پایان عمر بر روی چشم او باقی مانده بود. (اصفهان)
4- در ایلام 4 یا 5 تا زن بودند که با لباسهای بلند و پوشیده محلی میرفتند لب رودخانه آب میآوردند که مامورها جلویش را میگیرند و سعی میکنند حجاب خانمها را بردارند که یکی از عشایر همان جا این صحنه را میبیند و به یکی از مامورها شلیک میکند و زنها فرار میکنند. مامورها پس از چند روز این فرد را دستگیر میکنند و در پادگان شروع میکنند به شکنجهی او. پس از آن زنها و خانوادههایشان جلوی پادگان تجمع میکنند و از مامورین میخواهند که آن جوان را آزاد کنند که عاقبت این تجمع باعث میشود جوان را آزاد کنند. (ایلام)
5- مادر بزرگ مادرم باردار بوده است و داشته از دست ماموران فرار میکرده که توسط آنها گرفتار شده و مورد ضرب و شتم قرار گرفته و در اثر همین حادثه بچه او سقط میشود. (بوشهر)
6- از قول آیت الله غیوری، امام جمعه شهرری شنیدم که ایشان میگفتند یک روز من در سن نوجوانی بودم و درب مغازه پدرم مشغول کار بودم که متوجه سر و صدا در محل شدم. رفتیم ببینم صدا از کجا می آید. دیدیم یکی از ماموران به زور میخواهد چادر از سر زنی بردارد ولی این زن مقاومت میکند. ایشان میگفتند من با چشم خود دیدم وقتی ماموران نتوانستند چادر را بردارند آن زن را زنده زنده به آتش کشیدند. (تهران)
7- زن عموی پدرم تعریف میکرد که در زمان کشف حجاب ماموران شهرداری را حقوق مضاعفی میدادند که چادر خانمها را از سرشان بردارند. خانمها برای اینکه حجابشان حفظ شود برای امور ضروری مثل حمام رفتن هم از خانه بیرون نمیرفتند و حتی یکی دو موردی که بیرون رفته بودند چادرشان را آتش زدند و یکی از خانمها که چادرشان را آتش زده بودند بعد از 24 ساعت فوت کرد. (چهارمحال و بختیاری)
8- مادر بزرگ همسر بنده در زمان رضاخان برای امر واجبی از خانه بیرون رفتند. او سن کمی داشت، حدود 20 سال. وقتی مواجه می شوند با مامورین کشف حجاب به هر طریقی شده از دست آنها فرار میکنند و به خانهی خود میرسند و همان زمان دستانشان را رو به آسمان میکنند و میگویند خدایا اگر قرار هست که این اتفاق ادامه پیدا کند ما را زنده نگه ندار و سریع تر از دنیا ببر که گناه کار نباشیم. (خراسان جنوبی)
9- دور و بر روستای ما به صورت دشت است. زمان کشف حجاب نیروهای امنیتی میآمدند روستا. مردم در داخل برجکها مراقبت میکردند و به زنان با رمز خبر میدادند تا زنان از خانه بیرون نیایند. به دلیل مقاومت مردم کشف حجاب در این روستا صورت نگرفت. (خراسان رضوی)
10- آژانها میخواستند خانمی را به جرم حجاب داشتن بگیرند. او ساعتها نزدیک خانهشان در یک درخت توت قایم میشود تا مامورها او را نبینند. (خراسان رضوی)
11- مادر بزرگ مادرم تعریف میکند در منطقه رویین اسفراین، دایه مادرم آب مروارید گرفته بودند. از ترس مامورین به دکتر نرفتهاند و در نهایت ایشان نابینا میشوند. (خراسان شمالی)
12- مادر بزرگ پدرم 7 سال بعد از این که مامورین او را کشف حجاب کردند در زیر زمین خانه خودش را زندانی کرد تا این که بر اثر غم و افسردگی از دنیا رفت. (خوزستان)
13- خاطره نقل شده از مادر من صفورا عباسی است که از مادر خودشان حدیقه عباسی نقل شده است. مادرم میگفتند ان زمان وضع مالی همه ضعیف بود. کارهای دستی انجام میدادند تا امرار معاش کنند. با پول کار چادری میخریدند و همسایگان را دعوت میکردند برای برش چادر و جشن گرفتن. برای مادر من هم این کار را کردند. مادر بزرگم خیلی خوشحال از این قضیه بعد از دو روز که میرفتند خانه عمه شان برای نشان دادن چادر، در راه منزل عمه، دو تا مامور دنبالشان میکنند و برایشان ایست میدهند. مادر بزرگم اعتنایی نمیکنند و به راه خودشان ادامه میدهند؛ خیلی ترسیده بودند. ماموران پا روی چادرشان میگذارند و چادر پاره میشود. مادر بزرگم شروع به نفرین کردن میکند. پسرهای او که خیلی غیرتی بودند از قضیه خبردار می شوند. حدود 3 سالی که بعد از این قضیه زنده بودند به همراه پسرانشان بیرون از منزل می رفتند. در آن زمان روی پشت بامها مامور بود. حدود 3 سال افسردگی پیدا میکنند و از دنیا رفتند و در مدت این 3 سال همیشه رضا خان را نفرین میکردند. (زنجان)
14- مادر بزرگم تعریف میکردند که زمان رضاخان در شهر ایرانشهر به مدرسه میرفتند برای تحصیل اما بعد از فرمان اجرای کشف حجاب مادر بزرگم به دلیل آزار ماموران ترک تحصیل میکند. (سیستان و بلوچستان)
رضاشاه به تغییر لباس مردان بسنده نکرد و در دی ماه همان سال دستور کشف حجاب زنان را صادر کرد و این آغاز مصائب ملتی شد که حریم زن و خانواده برایش مقدس بود.
در ادامه تعدادی از خاطرات تلخ مردم از این دوران را خواهید خواند. این خاطرات در «دبیرخانه طرح ملی گوهرشاد» و از سراسر کشور جمع آوری شده است.
کسانی که در بین خانواده و آشنایان خود از سراسر کشور افرادی را میشناسند که از دوران تغییر اجباری لباس و کلاه و کشف حجاب خاطراتی دارند یا از شهدای این دوره اطلاعاتی دارند، میتوانند کلمه «حجاب» را به شماره 30001801 پیامک کنند تا برای ثبت اطلاعات و خاطرات، با آنان تماس گرفته شود.
1- مادرم بزرگم تعریف میکرد که در زمان رضاخان برای حمام رفتن رفته بودند بیرون از منزل و در میان راه با ماموران حکومتی مواجه میشوند که جلوی آنها را میگیرند و قصد برداشتن حجابشان را داشتند. مادر بزرگم فرار میکند و به کوچه ای میرسد که بن بست بوده است. تمامی منازل کوچه دربشان بسته بود و هر چه به در میزند در را کسی باز نمیکند. مامور که سر میرسد، مادر بزرگم برای فراری دادن مامور دستانشان را به سمت گوشوارهی خود میبرد و گوشوارهاش را از گوش میکند و با دستان پر شده از خون گوشواره را به مامور میدهد. مامور هم اجازه میدهد که برود. (آذربایجان شرقی)
2- مادرم میگفت: مردم در زمان رضاشاه که کشف حجاب میشده به رودخانه میرفتند برای شست و شوی لباس و ظروف و غیره. یک بار خانمی برای شستن لباس به رودخانه میرود و روسری او را مامورین برمیدارند و او گل رودخانه را به روی سر خود میریزد که موهایش مشخص نباشد. (آذربایجان غربی)
3- مادربزرگ پدرم با دوستان و فامیلشان در کوچه میرفتند که ماموران رضاخان برای کشف حجاب نزدیک میشوند. آنها روسری میگرفتند و به جای آن به آنان کلاه میدادند. اگر آنها مقاومت میکردند شلاق میزدند و یکی از شلاقها به چشم مادربزرگ پدرم خورد و چشمش را زخمی کرد. آثار زخم تا پایان عمر بر روی چشم او باقی مانده بود. (اصفهان)
4- در ایلام 4 یا 5 تا زن بودند که با لباسهای بلند و پوشیده محلی میرفتند لب رودخانه آب میآوردند که مامورها جلویش را میگیرند و سعی میکنند حجاب خانمها را بردارند که یکی از عشایر همان جا این صحنه را میبیند و به یکی از مامورها شلیک میکند و زنها فرار میکنند. مامورها پس از چند روز این فرد را دستگیر میکنند و در پادگان شروع میکنند به شکنجهی او. پس از آن زنها و خانوادههایشان جلوی پادگان تجمع میکنند و از مامورین میخواهند که آن جوان را آزاد کنند که عاقبت این تجمع باعث میشود جوان را آزاد کنند. (ایلام)
5- مادر بزرگ مادرم باردار بوده است و داشته از دست ماموران فرار میکرده که توسط آنها گرفتار شده و مورد ضرب و شتم قرار گرفته و در اثر همین حادثه بچه او سقط میشود. (بوشهر)
6- از قول آیت الله غیوری، امام جمعه شهرری شنیدم که ایشان میگفتند یک روز من در سن نوجوانی بودم و درب مغازه پدرم مشغول کار بودم که متوجه سر و صدا در محل شدم. رفتیم ببینم صدا از کجا می آید. دیدیم یکی از ماموران به زور میخواهد چادر از سر زنی بردارد ولی این زن مقاومت میکند. ایشان میگفتند من با چشم خود دیدم وقتی ماموران نتوانستند چادر را بردارند آن زن را زنده زنده به آتش کشیدند. (تهران)
7- زن عموی پدرم تعریف میکرد که در زمان کشف حجاب ماموران شهرداری را حقوق مضاعفی میدادند که چادر خانمها را از سرشان بردارند. خانمها برای اینکه حجابشان حفظ شود برای امور ضروری مثل حمام رفتن هم از خانه بیرون نمیرفتند و حتی یکی دو موردی که بیرون رفته بودند چادرشان را آتش زدند و یکی از خانمها که چادرشان را آتش زده بودند بعد از 24 ساعت فوت کرد. (چهارمحال و بختیاری)
8- مادر بزرگ همسر بنده در زمان رضاخان برای امر واجبی از خانه بیرون رفتند. او سن کمی داشت، حدود 20 سال. وقتی مواجه می شوند با مامورین کشف حجاب به هر طریقی شده از دست آنها فرار میکنند و به خانهی خود میرسند و همان زمان دستانشان را رو به آسمان میکنند و میگویند خدایا اگر قرار هست که این اتفاق ادامه پیدا کند ما را زنده نگه ندار و سریع تر از دنیا ببر که گناه کار نباشیم. (خراسان جنوبی)
9- دور و بر روستای ما به صورت دشت است. زمان کشف حجاب نیروهای امنیتی میآمدند روستا. مردم در داخل برجکها مراقبت میکردند و به زنان با رمز خبر میدادند تا زنان از خانه بیرون نیایند. به دلیل مقاومت مردم کشف حجاب در این روستا صورت نگرفت. (خراسان رضوی)
10- آژانها میخواستند خانمی را به جرم حجاب داشتن بگیرند. او ساعتها نزدیک خانهشان در یک درخت توت قایم میشود تا مامورها او را نبینند. (خراسان رضوی)
11- مادر بزرگ مادرم تعریف میکند در منطقه رویین اسفراین، دایه مادرم آب مروارید گرفته بودند. از ترس مامورین به دکتر نرفتهاند و در نهایت ایشان نابینا میشوند. (خراسان شمالی)
12- مادر بزرگ پدرم 7 سال بعد از این که مامورین او را کشف حجاب کردند در زیر زمین خانه خودش را زندانی کرد تا این که بر اثر غم و افسردگی از دنیا رفت. (خوزستان)
13- خاطره نقل شده از مادر من صفورا عباسی است که از مادر خودشان حدیقه عباسی نقل شده است. مادرم میگفتند ان زمان وضع مالی همه ضعیف بود. کارهای دستی انجام میدادند تا امرار معاش کنند. با پول کار چادری میخریدند و همسایگان را دعوت میکردند برای برش چادر و جشن گرفتن. برای مادر من هم این کار را کردند. مادر بزرگم خیلی خوشحال از این قضیه بعد از دو روز که میرفتند خانه عمه شان برای نشان دادن چادر، در راه منزل عمه، دو تا مامور دنبالشان میکنند و برایشان ایست میدهند. مادر بزرگم اعتنایی نمیکنند و به راه خودشان ادامه میدهند؛ خیلی ترسیده بودند. ماموران پا روی چادرشان میگذارند و چادر پاره میشود. مادر بزرگم شروع به نفرین کردن میکند. پسرهای او که خیلی غیرتی بودند از قضیه خبردار می شوند. حدود 3 سالی که بعد از این قضیه زنده بودند به همراه پسرانشان بیرون از منزل می رفتند. در آن زمان روی پشت بامها مامور بود. حدود 3 سال افسردگی پیدا میکنند و از دنیا رفتند و در مدت این 3 سال همیشه رضا خان را نفرین میکردند. (زنجان)
14- مادر بزرگم تعریف میکردند که زمان رضاخان در شهر ایرانشهر به مدرسه میرفتند برای تحصیل اما بعد از فرمان اجرای کشف حجاب مادر بزرگم به دلیل آزار ماموران ترک تحصیل میکند. (سیستان و بلوچستان)