امیرمراد گودرزی جانباز بروجردی سال ۶۲ بر اثر انفجار مین در منطقه سردشت چشمها و دستهایش را از دست میدهد و با از دست دادن چشمهایش هیچگاه فرزندان خود را ندیده است.
به گزارش شهدای ایران؛ شاید در نگاه اول وقتی خندههایش را ببینی و اینکه روی دوپای خود راه میرود رنج ناشی از جانبازیاش را نتوانی بفهمی اما چشمان پدری که هیچگاه چهره و قد کشیدن چهار فرزندش را ندیده و دستانی که نبود تا بهنشانه مهرورزی و نوازش بر سر فرزندان کشیده شوند خود حسرتی چندساله در دل میکارد.
در بروجرد یکی از شهرستانهای استان لرستان دلیرمردی زندگی میکند که در دوران دفاع مقدس چشمها و دستهایش را در منطقه عملیاتی سردشت جا گذشت؛ جانبازی که هیچوقت نه چشمی برای دیدن فرزندانش داشت و نه دستی که بر سر آنها نوازش بکشد.
امیرمراد گودرزی جانباز 70درصدی بروجردی متولد اول آبان 1340 است که از ابتدای حمله صدام به ایران عازم جبهههای جنگ شد و 22 فروردین سال 62 در منطقه بوالحسن در محور سردشت بر اثر انفجار مین دو چشم خود را از دست داد، دو دست از آرنج قطع و شنوایی او نیز تا 70 درصد از بین رفته است.
وی همچنین از ناحیه صورت بهشدت آسیبدیده و در جریان انفجار مین تمامی دندانهای خود را از دست داده و بخشهایی از صورت او همچون استخوان ابرو دچار شکستگی شدید شده است.
متن گفتوگوی خبرنگار تسنیم با این جانباز سرافراز هشت سال دفاع مقدس را در ادامه میخوانید:
امیرمراد گودرزی از زمانی که به مناطق عملیاتی اعزام شد، میگوید: سال 57 با ورود به ارتش در رشته 121 تخصص مهندسی تخریب مشغول به فعالیت شدم و در دوران دفاع مقدس از سال 59 در مناطق عملیاتی حضور پیدا کردم.
از سال 59 درست شش ماه پیش از آغاز جنگ تحمیلی در قصر شیرین، سرپل ذهاب و دره قطور واقع در مرز ترکیه (ایستگاه رازی) خدمت کردم و پسازآن با آغاز رسمی جنگ تحمیلی با گروهی از دوستان پادگان مهندسی بروجرد در قصر شیرین حضور داشتیم که اکثر دوستان شهید و یا اسیر شدند.
وی اظهار داشت: مأموریتی که در این منطقه مشغول انجام آن بودیم مینگذاری اطراف پاسگاهها و راههای ورودی بهمنظور جلوگیری از ورود دشمن به خاک کشور بود.
اوایل سال 60 به لشکر 28 کردستان منتقل شدم
مراد گودرزی میگوید: در سال 59 پس از مراجعت از قصر شیرین مجدداً حدود شش ماه در جبهههای جنوب بودم و پسازآن در اوایل سال 60 به لشکر 28 کردستان منتقل شدم که تا هنگام مجروحیت در کردستان مشغول خدمت بودم.
22 فروردین سال 62 در منطقهای معروف به بوالحسن واقع در محور بانه ــ سردشت در جریان پاکسازی قسمتی از منطقه که توسط دشمن مینگذاری شده بود حضور داشتم تا بهواسطه پاکسازی منطقه از مین رزمندگان بتوانند به دشمن پاتک بزنند.
وی افزود: میدان مینی که قصد پاکسازی آن را داشتیم، عمدتاً از مینهای دستساز ساخت دموکراتهایی بود که سالها پیش کار گذاشته شده و زیر برف و باران و خاک همچنان باقی مانده بود که خنثیسازی آنها کار مشکلی بود.
مین در کمتر از یک دقیقه منفجر شد
حوالی عصر بود هنگامی که با دو سرباز وارد میدان مین شدم، چند تا از مینها را خنثی کرده بودیم، مشغول خنثی کردن مین ابتکاری شدم، چون این مین استاندارد نبود، با وجود اینکه آموزشهای لازم را دیده بودم اما بهخاطر ساختار خاص متشکل از سیمکشی مخصوص و چاشنیهای الکترونیکی خنثی کردن آن پیچیده بود.
مراد گودرزی میگوید: هوا رو به تاریکی میرفت، با خود گفتم اگر این مین همین امشب خنثی نشود ممکن است شبهنگام سبب مجروحیت رزمندگان شود و از سویی امکان تخریب آن هم بهدلیل پرسروصدا بودنش وجود نداشت.
تمام سعی ما بر این بود که این مین دستساز بیسروصدا خنثی شود که یکدفعه صدای انفجاری دشت را فراگرفت و متوجه شدم که مین در دستم هنگام خنثی کردن منفجر شده و این اتفاق در کمتر از یک دقیقه به وقوع پیوست؛ بهحالت بیهوش روی زمین افتادم اما کاملاً متوجه اتفاقات اطرافم میشدم ولی قادر به دیدن و حرف زدن نبودم.
خواستم صورتم را پاککنم دیدم دستانم نمیرسد
این جانباز بروجردی میافزاید: پسازآن نشستم و تصور کردم شاید چیزی به صورتم پاشیده باشد خواستم صورتم را پاککنم دیدم دستانم نمیرسد و متوجه شدم که دستانم قطع شدهاند، خواستم بلند شوم که دیدم از ناحیه پا هم مجروح شدهام و نتوانستم هیچ اقدامی انجام دهم؛ با کمک دوستان پس از حدود چهار ساعت پیادهروی در کوههای منطقه و عبور از چند روستا به آمبولانس رسیدیم.
پس از رسیدن به بیمارستان و انجام اعمال جراحی لازم هنگامی که هوشیاری خود را به دست آوردم متوجه شدم یکی از دوستان همرزمم نیز مجروح شده و در آن بیمارستان بستری بود. او که از هماستانیهای ما بود از اینکه مجروح شده بود ناراحت بود و اظهار گلایه میکرد، به او گفتم: همه، ما لرها را به غیرت و استواری میشناسند، پس باید امروز و در اینجا این استواری را ثابت کنیم. او پس از به دست آوردن سلامتی خود مجدداً به جبهه نبرد حق علیه باطل رفت و به فیض شهادت نائل آمد.
همسرم خودش را وقف من کرد
امیرمراد گودرزی میگوید: پس از 32 سال با شرایط جسمانی خود خو گرفتهام؛ در ابتدا برای انجام امور شخصی خود نیازمند کمک اطرافیانم بودم و در این راه همسر فداکارم که در آن موقع تنها 18 سال داشت به من کمک زیادی میکرد و درواقع خود را وقف من کرده بود.
اکنون پس از گذشت 32 سال از جانبازیام بیش از 70 درصد کارهایم را خودم انجام میدهم اما هرازگاهی مجبور میشوم برای ادامه طول درمانم اقدام کنم و این رنج زیادی را برایم بهدنبال دارد.
او که اکنون نیمی از شنوایی خود را در جریان موج انفجار مین از دست داده است، از مشکلات شنوایی خود اینچنین یاد میکند: هماکنون با وجود یک دستگاه که بهمنظور کمک به شنواییام در جمجمهام جاگذاری شده و میتوانم قدری صداهای اطرافم را بشنوم ولی همچنان صداهای معمولی را بهخوبی نمیتوانم بشنوم، برای همین اطرافیانم مجبورند با صدای بلند با من تکلم کنند که خود مشکلاتی را برای خانوادهام به وجود آورده است.
بیش از 40 بار مورد اعمال جراحی سنگین قرار گرفتم
این جانباز بروجردی علاوه بر دو دست، چشمها و دو گوش خود، از ناحیه پای خود نیز بهواسطه ترکشی که در پا دارد احساس ناراحتی میکند و میگوید: تعدد این مشکلات در بدن من بهگونهای است که هر چند وقت یکبار مرا به بیمارستان و اعمال جراحی مختلف میکشاند که تاکنون بیش از 40 بار مورد اعمال جراحی سنگین قرار گرفتم.
امیرمراد گودرزی بیان کرد: هیچگاه از این وضعیت خود اعتراض نکردهام چون معتقدم همه این سختیها گذرا و فانی هستند و آنچه باقی میماند زندگی و حیات ابدی است و اینگونه تحمل این سختیها برایم آسان میشود.
وی که اینک حافظ قرآن و طلبه علوم دینی است از موفقیتهای خود پس از جانبازیاش اینچنین میگوید: پس از سپری شدن مدت درمانم به این فکر افتادم که باید برنامهریزی جدیدی متناسب با شرایط جسمانیام برای زندگی خود داشته باشم بنابراین شروع به ادامه دادن تحصیلاتم کردم و موفق به اخذ لیسانس خود بهفاصله چند سال پس از جانبازی شدم.
سال 73 شروع یادگیری دروس حوزوی
گودرزی که اینک حافظ بیش از نیمی از قرآن کریم است آشنایی با قرآن کریم را شیرینترین لحظه زندگی خود عنوان میکند و بهواسطه علاقه و دوستی خود با قرآن کریم توانسته است بر مشکلات ناشی از نقص عضو خود فائق آمده و آنها را در مقابل هدف خود ناچیز انگارد.
این جانباز سرافراز از سال 73 شروع به یادگیری دروس حوزوی و فراگیری احکام دینی و فعالیت گسترده در این راستا کرده است.
امیرمراد گودرزی جانباز سرافراز جنگ تحمیلی با تواضع بزرگترین آرزوی خود را عاقبتبهخیری برای ملت بزرگ ایران میداند و عمل به آیه 46 سوره مبارکه انفال را تنها درخواست خود از مسئولان کشور ذکر کرده و میگوید: اگر همه ما اتحاد و همبستگی خود در کشور را حفظ کنیم مشتی محکم بر دهان استکبار جهانی بهویژه آمریکای جنایتکار میزنیم و اینگونه دل امام راحل و شهدای عظیمالشأن شاد میشود چراکه آمریکا بهفرموده مقام معظم رهبری هیچگاه قابلاعتماد نبوده و وعدههای او همواره دروغ بوده است.
سال 82 به دیدار مقام معظم رهبری مشرف شدم
نبود اتحاد و همبستگی میان مردم و مسئولان همواره کاروان جانبازان دفاع مقدس را رنج میدهد چراکه آنها شاهد لحظات دشوار رشد این انقلاب در طول سالیان بودهاند و جانبازان هستند که در تمام شرایط حتی با وجود رنج جسمانی خود حاضرند بار دیگر برای انقلاب جانبازی کنند.
امیرمراد گودرزی که پیروی از منویات رهبری را سرلوحه زندگی خود قرار داده است در سال 82 به دیدار مقام معظم رهبری مشرف شده و یک جلد کلامالله مجید از دست معظمله دریافت کرده است.
وی با شور و شعف از آن دیدار اینچنین میگوید: مقام معظم رهبری پس از ملاقات با بنده و خانوادهام ما را مورد لطف خود قرار دادند و توصیههایی به من داشتهاند که از آن جمله فرمودند: شما بیان خیلی خوبی دارید، میتوانید به تدریس بپردازید.
همسرم همانند مومیایی باندپیچیشده بود
همسر جانباز امیرمراد گودرزی میگوید: هنگامی که همسرم در بانه مجروح شد ما تا مدتی از وضعیت ایشان اطلاعی نداشتیم و پس از 10 روز وقتی برای ادامه درمان به تهران اعزام شد، به ما اطلاع دادند که برای دیدن او به بیمارستان برویم اما تا آن هنگام نمیدانستم که برای او چه اتفاقی افتاده، چون به ما گفته بودند فقط تیر خورده است.
برای ملاقات او به تهران رفتم و همسرم را در شرایطی که از نوک پا تا سر همانند مومیایی باندپیچی شده بود، دیدم.
وی افزود: آن زمان همه اقوام و دوستان برای ابراز همدردی به تهران آمده بودند اما من هیچ عکسالعمل خاصی نداشتم و فقط گریه میکردم.
سختیهای بزرگ کردن فرزندان
همسرم مرا صدا کرد و ماجرای مجروح شدنش را برای من شرح داد، این که چگونه بینایی چشمانش و هر دو دستش را از دست داده است که من تنها در پاسخ به او میگفتم اشکال ندارد.
اما هنگامیکه ملافه را از روی بدن باندپیچیشده او کنار زدم خوفی در دلم نشست ولی همین که همسرم هنوز سایهاش بالای سرم بود خدا را شاکر بودم.
وی از سختیهای نگهداری از همسرش در طول سالیان پس از جانبازیاش میگوید و میافزاید: مشکلات نگهداری از چهار فرزندم از سویی دیگر گاهی مرا خسته میکرد ولی باید صبر میکردم و این صبر و استقامت را با توکل کردن به خداوند به دست آوردم؛ با وجود سختیها هیچوقت ناامید نشدم و شکایتی به خدا نکردم.
بهعلت دور بودن از خانواده خود و همسرم، در برابر سختیها و مشکلات دست تنها بودم بهگونهای که وقتی فرزندانم بیمار میشدند باید بهتنهایی برای معالجه آنها اقدام میکردم.
تا چندین ماه حتی قادر به آبخوردن هم نبود
همسر گودرزی میگوید: در ابتدا نگهداری از همسرم بهدلیل شرایط جسمی و بیماری که داشت خیلی برایم سخت بود چون تا چندین ماه حتی قادر به آب خوردن هم نبود.
یک روز همسرم تشنه بود و آب میخواست، من هم بهخاطر بیاطلاعی از شرایط او وقتی به او آب دادم متوجه شدم که پوست لبش روی لیوان چسبیده است و این لحظه دردناک را هرگز فراموش نمیکنم.
وی افزود: یکبار شبهنگام بر اثر ترکشهای بهجایماندهای که در صورت و بینی داشت، خوندماغ شدند و در حدی بود که دستمال کارساز نبود و خانوادههای ما هم رفته بودند شهرستان و من هیچ کاری از دستم ساخته نبود فقط گریه میکردم و همسایهها را صدا میزدم ولی هیچکس کاری نمیتوانست انجام دهد، خوندماغ او بهقدری شدید بود که با ظرف خون را به بیرون میریختیم، آن شب به من خیلی سخت گذشت.
این همسر نمونه که همچون دیگر همسران جانبازان با از خود گذشتگی نمونهای کامل از یک زن ایرانی مسلمان را در خانواده خود نشان داده است، حل مشکلاتش را در طول این سالها مدیون عشق و علاقهاش به همسر و 4 فرزند خود میداند.
همسرم هیچگاه چهره بزرگ شدن چهار فرزندم را ندیده است
چهار فرزند من پس از مجروحیت همسرم به دنیا آمدهاند و او هیچگاه چهره آنها را و بزرگ شدنشان را ندیده است و این حسرت بزرگی برای من است که او نمیتواند زیباییهای پیرامونش را ببیند و از ابتدای جوانی تاکنون با درد ناشی از جراحتهای متعددی که دارد دست و پنجه نرم میکند اما هیچگاه حتی کوچکترین شکایتی نمیکند که بدانم درون او چه میگذرد.
این همسر فداکار که از زندگی با همسرش ابراز رضایت میکند، میگوید: در این سالها سختیهای فراوانی را کنار هم سپری کردهایم اما هیچگاه خانواده و اطرافیانم از حمایتهای معنوی خود مرا رها نکردند و اگر نبود حمایت آنها نمیتوانستم سختی این سالها را تحمل کنم، درواقع حضور همسرم حتی با شرایط جسمانیاش قوت قلبی برای من و خانوادهام بوده است.
همسر نمونه این جانباز که همچون دیگر همسران جانبازان با از خود گذشتگی نمونهای کامل از یک زن ایرانی مسلمان را در خانواده خود نشان داده است، حل مشکلاتش را در طول این سالها مدیون عشق و علاقهاش به همسر و چهار فرزند خود میداند و شیرینترین لحظه زندگی خود را تولد فرزندانش میداند.
این بانوی فداکار همچون همسرش با تواضع بزرگترین آرزوی خود را عاقبتبهخیری برای همه جوانان و در سایه ولایت فقیه میداند.
در بروجرد یکی از شهرستانهای استان لرستان دلیرمردی زندگی میکند که در دوران دفاع مقدس چشمها و دستهایش را در منطقه عملیاتی سردشت جا گذشت؛ جانبازی که هیچوقت نه چشمی برای دیدن فرزندانش داشت و نه دستی که بر سر آنها نوازش بکشد.
امیرمراد گودرزی جانباز 70درصدی بروجردی متولد اول آبان 1340 است که از ابتدای حمله صدام به ایران عازم جبهههای جنگ شد و 22 فروردین سال 62 در منطقه بوالحسن در محور سردشت بر اثر انفجار مین دو چشم خود را از دست داد، دو دست از آرنج قطع و شنوایی او نیز تا 70 درصد از بین رفته است.
وی همچنین از ناحیه صورت بهشدت آسیبدیده و در جریان انفجار مین تمامی دندانهای خود را از دست داده و بخشهایی از صورت او همچون استخوان ابرو دچار شکستگی شدید شده است.
متن گفتوگوی خبرنگار تسنیم با این جانباز سرافراز هشت سال دفاع مقدس را در ادامه میخوانید:
امیرمراد گودرزی از زمانی که به مناطق عملیاتی اعزام شد، میگوید: سال 57 با ورود به ارتش در رشته 121 تخصص مهندسی تخریب مشغول به فعالیت شدم و در دوران دفاع مقدس از سال 59 در مناطق عملیاتی حضور پیدا کردم.
از سال 59 درست شش ماه پیش از آغاز جنگ تحمیلی در قصر شیرین، سرپل ذهاب و دره قطور واقع در مرز ترکیه (ایستگاه رازی) خدمت کردم و پسازآن با آغاز رسمی جنگ تحمیلی با گروهی از دوستان پادگان مهندسی بروجرد در قصر شیرین حضور داشتیم که اکثر دوستان شهید و یا اسیر شدند.
وی اظهار داشت: مأموریتی که در این منطقه مشغول انجام آن بودیم مینگذاری اطراف پاسگاهها و راههای ورودی بهمنظور جلوگیری از ورود دشمن به خاک کشور بود.
اوایل سال 60 به لشکر 28 کردستان منتقل شدم
مراد گودرزی میگوید: در سال 59 پس از مراجعت از قصر شیرین مجدداً حدود شش ماه در جبهههای جنوب بودم و پسازآن در اوایل سال 60 به لشکر 28 کردستان منتقل شدم که تا هنگام مجروحیت در کردستان مشغول خدمت بودم.
22 فروردین سال 62 در منطقهای معروف به بوالحسن واقع در محور بانه ــ سردشت در جریان پاکسازی قسمتی از منطقه که توسط دشمن مینگذاری شده بود حضور داشتم تا بهواسطه پاکسازی منطقه از مین رزمندگان بتوانند به دشمن پاتک بزنند.
وی افزود: میدان مینی که قصد پاکسازی آن را داشتیم، عمدتاً از مینهای دستساز ساخت دموکراتهایی بود که سالها پیش کار گذاشته شده و زیر برف و باران و خاک همچنان باقی مانده بود که خنثیسازی آنها کار مشکلی بود.
مین در کمتر از یک دقیقه منفجر شد
حوالی عصر بود هنگامی که با دو سرباز وارد میدان مین شدم، چند تا از مینها را خنثی کرده بودیم، مشغول خنثی کردن مین ابتکاری شدم، چون این مین استاندارد نبود، با وجود اینکه آموزشهای لازم را دیده بودم اما بهخاطر ساختار خاص متشکل از سیمکشی مخصوص و چاشنیهای الکترونیکی خنثی کردن آن پیچیده بود.
مراد گودرزی میگوید: هوا رو به تاریکی میرفت، با خود گفتم اگر این مین همین امشب خنثی نشود ممکن است شبهنگام سبب مجروحیت رزمندگان شود و از سویی امکان تخریب آن هم بهدلیل پرسروصدا بودنش وجود نداشت.
تمام سعی ما بر این بود که این مین دستساز بیسروصدا خنثی شود که یکدفعه صدای انفجاری دشت را فراگرفت و متوجه شدم که مین در دستم هنگام خنثی کردن منفجر شده و این اتفاق در کمتر از یک دقیقه به وقوع پیوست؛ بهحالت بیهوش روی زمین افتادم اما کاملاً متوجه اتفاقات اطرافم میشدم ولی قادر به دیدن و حرف زدن نبودم.
خواستم صورتم را پاککنم دیدم دستانم نمیرسد
این جانباز بروجردی میافزاید: پسازآن نشستم و تصور کردم شاید چیزی به صورتم پاشیده باشد خواستم صورتم را پاککنم دیدم دستانم نمیرسد و متوجه شدم که دستانم قطع شدهاند، خواستم بلند شوم که دیدم از ناحیه پا هم مجروح شدهام و نتوانستم هیچ اقدامی انجام دهم؛ با کمک دوستان پس از حدود چهار ساعت پیادهروی در کوههای منطقه و عبور از چند روستا به آمبولانس رسیدیم.
پس از رسیدن به بیمارستان و انجام اعمال جراحی لازم هنگامی که هوشیاری خود را به دست آوردم متوجه شدم یکی از دوستان همرزمم نیز مجروح شده و در آن بیمارستان بستری بود. او که از هماستانیهای ما بود از اینکه مجروح شده بود ناراحت بود و اظهار گلایه میکرد، به او گفتم: همه، ما لرها را به غیرت و استواری میشناسند، پس باید امروز و در اینجا این استواری را ثابت کنیم. او پس از به دست آوردن سلامتی خود مجدداً به جبهه نبرد حق علیه باطل رفت و به فیض شهادت نائل آمد.
همسرم خودش را وقف من کرد
امیرمراد گودرزی میگوید: پس از 32 سال با شرایط جسمانی خود خو گرفتهام؛ در ابتدا برای انجام امور شخصی خود نیازمند کمک اطرافیانم بودم و در این راه همسر فداکارم که در آن موقع تنها 18 سال داشت به من کمک زیادی میکرد و درواقع خود را وقف من کرده بود.
اکنون پس از گذشت 32 سال از جانبازیام بیش از 70 درصد کارهایم را خودم انجام میدهم اما هرازگاهی مجبور میشوم برای ادامه طول درمانم اقدام کنم و این رنج زیادی را برایم بهدنبال دارد.
او که اکنون نیمی از شنوایی خود را در جریان موج انفجار مین از دست داده است، از مشکلات شنوایی خود اینچنین یاد میکند: هماکنون با وجود یک دستگاه که بهمنظور کمک به شنواییام در جمجمهام جاگذاری شده و میتوانم قدری صداهای اطرافم را بشنوم ولی همچنان صداهای معمولی را بهخوبی نمیتوانم بشنوم، برای همین اطرافیانم مجبورند با صدای بلند با من تکلم کنند که خود مشکلاتی را برای خانوادهام به وجود آورده است.
بیش از 40 بار مورد اعمال جراحی سنگین قرار گرفتم
این جانباز بروجردی علاوه بر دو دست، چشمها و دو گوش خود، از ناحیه پای خود نیز بهواسطه ترکشی که در پا دارد احساس ناراحتی میکند و میگوید: تعدد این مشکلات در بدن من بهگونهای است که هر چند وقت یکبار مرا به بیمارستان و اعمال جراحی مختلف میکشاند که تاکنون بیش از 40 بار مورد اعمال جراحی سنگین قرار گرفتم.
امیرمراد گودرزی بیان کرد: هیچگاه از این وضعیت خود اعتراض نکردهام چون معتقدم همه این سختیها گذرا و فانی هستند و آنچه باقی میماند زندگی و حیات ابدی است و اینگونه تحمل این سختیها برایم آسان میشود.
وی که اینک حافظ قرآن و طلبه علوم دینی است از موفقیتهای خود پس از جانبازیاش اینچنین میگوید: پس از سپری شدن مدت درمانم به این فکر افتادم که باید برنامهریزی جدیدی متناسب با شرایط جسمانیام برای زندگی خود داشته باشم بنابراین شروع به ادامه دادن تحصیلاتم کردم و موفق به اخذ لیسانس خود بهفاصله چند سال پس از جانبازی شدم.
سال 73 شروع یادگیری دروس حوزوی
گودرزی که اینک حافظ بیش از نیمی از قرآن کریم است آشنایی با قرآن کریم را شیرینترین لحظه زندگی خود عنوان میکند و بهواسطه علاقه و دوستی خود با قرآن کریم توانسته است بر مشکلات ناشی از نقص عضو خود فائق آمده و آنها را در مقابل هدف خود ناچیز انگارد.
این جانباز سرافراز از سال 73 شروع به یادگیری دروس حوزوی و فراگیری احکام دینی و فعالیت گسترده در این راستا کرده است.
امیرمراد گودرزی جانباز سرافراز جنگ تحمیلی با تواضع بزرگترین آرزوی خود را عاقبتبهخیری برای ملت بزرگ ایران میداند و عمل به آیه 46 سوره مبارکه انفال را تنها درخواست خود از مسئولان کشور ذکر کرده و میگوید: اگر همه ما اتحاد و همبستگی خود در کشور را حفظ کنیم مشتی محکم بر دهان استکبار جهانی بهویژه آمریکای جنایتکار میزنیم و اینگونه دل امام راحل و شهدای عظیمالشأن شاد میشود چراکه آمریکا بهفرموده مقام معظم رهبری هیچگاه قابلاعتماد نبوده و وعدههای او همواره دروغ بوده است.
سال 82 به دیدار مقام معظم رهبری مشرف شدم
نبود اتحاد و همبستگی میان مردم و مسئولان همواره کاروان جانبازان دفاع مقدس را رنج میدهد چراکه آنها شاهد لحظات دشوار رشد این انقلاب در طول سالیان بودهاند و جانبازان هستند که در تمام شرایط حتی با وجود رنج جسمانی خود حاضرند بار دیگر برای انقلاب جانبازی کنند.
امیرمراد گودرزی که پیروی از منویات رهبری را سرلوحه زندگی خود قرار داده است در سال 82 به دیدار مقام معظم رهبری مشرف شده و یک جلد کلامالله مجید از دست معظمله دریافت کرده است.
وی با شور و شعف از آن دیدار اینچنین میگوید: مقام معظم رهبری پس از ملاقات با بنده و خانوادهام ما را مورد لطف خود قرار دادند و توصیههایی به من داشتهاند که از آن جمله فرمودند: شما بیان خیلی خوبی دارید، میتوانید به تدریس بپردازید.
همسرم همانند مومیایی باندپیچیشده بود
همسر جانباز امیرمراد گودرزی میگوید: هنگامی که همسرم در بانه مجروح شد ما تا مدتی از وضعیت ایشان اطلاعی نداشتیم و پس از 10 روز وقتی برای ادامه درمان به تهران اعزام شد، به ما اطلاع دادند که برای دیدن او به بیمارستان برویم اما تا آن هنگام نمیدانستم که برای او چه اتفاقی افتاده، چون به ما گفته بودند فقط تیر خورده است.
برای ملاقات او به تهران رفتم و همسرم را در شرایطی که از نوک پا تا سر همانند مومیایی باندپیچی شده بود، دیدم.
وی افزود: آن زمان همه اقوام و دوستان برای ابراز همدردی به تهران آمده بودند اما من هیچ عکسالعمل خاصی نداشتم و فقط گریه میکردم.
سختیهای بزرگ کردن فرزندان
همسرم مرا صدا کرد و ماجرای مجروح شدنش را برای من شرح داد، این که چگونه بینایی چشمانش و هر دو دستش را از دست داده است که من تنها در پاسخ به او میگفتم اشکال ندارد.
اما هنگامیکه ملافه را از روی بدن باندپیچیشده او کنار زدم خوفی در دلم نشست ولی همین که همسرم هنوز سایهاش بالای سرم بود خدا را شاکر بودم.
وی از سختیهای نگهداری از همسرش در طول سالیان پس از جانبازیاش میگوید و میافزاید: مشکلات نگهداری از چهار فرزندم از سویی دیگر گاهی مرا خسته میکرد ولی باید صبر میکردم و این صبر و استقامت را با توکل کردن به خداوند به دست آوردم؛ با وجود سختیها هیچوقت ناامید نشدم و شکایتی به خدا نکردم.
بهعلت دور بودن از خانواده خود و همسرم، در برابر سختیها و مشکلات دست تنها بودم بهگونهای که وقتی فرزندانم بیمار میشدند باید بهتنهایی برای معالجه آنها اقدام میکردم.
تا چندین ماه حتی قادر به آبخوردن هم نبود
همسر گودرزی میگوید: در ابتدا نگهداری از همسرم بهدلیل شرایط جسمی و بیماری که داشت خیلی برایم سخت بود چون تا چندین ماه حتی قادر به آب خوردن هم نبود.
یک روز همسرم تشنه بود و آب میخواست، من هم بهخاطر بیاطلاعی از شرایط او وقتی به او آب دادم متوجه شدم که پوست لبش روی لیوان چسبیده است و این لحظه دردناک را هرگز فراموش نمیکنم.
وی افزود: یکبار شبهنگام بر اثر ترکشهای بهجایماندهای که در صورت و بینی داشت، خوندماغ شدند و در حدی بود که دستمال کارساز نبود و خانوادههای ما هم رفته بودند شهرستان و من هیچ کاری از دستم ساخته نبود فقط گریه میکردم و همسایهها را صدا میزدم ولی هیچکس کاری نمیتوانست انجام دهد، خوندماغ او بهقدری شدید بود که با ظرف خون را به بیرون میریختیم، آن شب به من خیلی سخت گذشت.
این همسر نمونه که همچون دیگر همسران جانبازان با از خود گذشتگی نمونهای کامل از یک زن ایرانی مسلمان را در خانواده خود نشان داده است، حل مشکلاتش را در طول این سالها مدیون عشق و علاقهاش به همسر و 4 فرزند خود میداند.
همسرم هیچگاه چهره بزرگ شدن چهار فرزندم را ندیده است
چهار فرزند من پس از مجروحیت همسرم به دنیا آمدهاند و او هیچگاه چهره آنها را و بزرگ شدنشان را ندیده است و این حسرت بزرگی برای من است که او نمیتواند زیباییهای پیرامونش را ببیند و از ابتدای جوانی تاکنون با درد ناشی از جراحتهای متعددی که دارد دست و پنجه نرم میکند اما هیچگاه حتی کوچکترین شکایتی نمیکند که بدانم درون او چه میگذرد.
این همسر فداکار که از زندگی با همسرش ابراز رضایت میکند، میگوید: در این سالها سختیهای فراوانی را کنار هم سپری کردهایم اما هیچگاه خانواده و اطرافیانم از حمایتهای معنوی خود مرا رها نکردند و اگر نبود حمایت آنها نمیتوانستم سختی این سالها را تحمل کنم، درواقع حضور همسرم حتی با شرایط جسمانیاش قوت قلبی برای من و خانوادهام بوده است.
همسر نمونه این جانباز که همچون دیگر همسران جانبازان با از خود گذشتگی نمونهای کامل از یک زن ایرانی مسلمان را در خانواده خود نشان داده است، حل مشکلاتش را در طول این سالها مدیون عشق و علاقهاش به همسر و چهار فرزند خود میداند و شیرینترین لحظه زندگی خود را تولد فرزندانش میداند.
این بانوی فداکار همچون همسرش با تواضع بزرگترین آرزوی خود را عاقبتبهخیری برای همه جوانان و در سایه ولایت فقیه میداند.