هواپیمایی در آسمان ظاهر شد. صدای غرشی مهیب و دودی غلیظ راه تنفس را سد کرده بود. صدایی مدام می گفت: شیمیایی! شیمیایی! امّا چشمان محمود خورشید را می دید و با صدایی از درونش زمزمه می کرد: «السلام علیک یا ابا عبد الله».
شهدای ایران:برگی دیگر از اوراق دفتر علم و شهادت را ورق زده و به معرفی شهیدی از این دیار می پردازد.
ولادت
طلبة شهید محمود قاسمی در هفتمین روز از دی ماه سال 1337 در روستای «گورت» اصفهان (جرقویه) دیده به آسمان آبی گشود. زیباترین نغمة زندگی، احساس خوب شکفتن بود و آموزگار دوران دبستان، باغبانی بود که شهد زیبای محبت را به کامش می ریخت.
محمود، تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش سپری کرد و مقطع راهنمایی را در شهر خوراسگان شروع و به پایان رساند. دبیرستان را در مدرسه «نشاط» آغاز نمود. در کنار تحصیل روح آزادمنشانه اش وی را به خیابان می کشاند و در کنار مردم علیه رژیم شاهنشاهی شعار می داد. محمد در جلسات مذهبی شرکت فعال داشت و در حقیقت این جلسات، انگیزة مبارزة او برای پیروزی را تقویت می کرد.
در صبحگاه پیروزی، چلچله ها ترانة رهایی را سر دادند و در جشن پیروزی انقلاب، محمد نماز شکرگزارد.
تحصیل در حوزه
محمود در سال 1359 تصمیم گرفت که در حوزه تحصیل کند. برای همین کوله بار سفر را بست و به قم مهاجرت کرده، در مدرسه «حقانی» مشغول به تحصیل علوم حوزوی شد.
محمود بعد از مدتی تحصیل در قم به خدمت سربازی رفت و بعد از دو سال حراست از کیان مملکت اسلامی به حوزه بازگشت. بعد از مدتی دل به حریم رضوی بست و همراه برادرش در یکی از حوزه های علمیة مشهد، مشغول به تحصیل شد. در سال 1363 به حوزة علمیة قم بازگشت و در مدرسة «شهیدین» دروس حوزوی را تا سطح «مکاسب» و «رسائل» ادامه داد و کتاب «نهایه الحکمه» علامه طباطبایی را به خوبی فرا گرفت. در آن سال با پیوندی آسمانی، دین خود را کامل کرد و ثمره این ازدواج دختری است که از او به یادگار مانده است.
وی سه بار به جبهه رفت. آخرین بار در ماه مبارک رمضان سال 1367 به جبهه اعزام شد؛ در آن روزهای حضورش در جبهه بود که زمزمة پذیرش قطعنامه، قرار از دل بی قرارش ربوده بود و می دید دوستانش همه پر کشیدهاند و او مانده است. در آن لحظات -که بغضی گلوگیر راه نفس را بسته بود- هواپیمایی در آسمان ظاهر شد. همه پناه گرفتند. صدای غرشی مهیب و دودی غلیظ راه تنفس را سد کرده بود. صدایی مدام می گفت: شیمیایی! شیمیایی! امّا چشمان محمود خورشید را می دید و با صدایی از درونش زمزمه می کرد: «السلام علیک یا ابا عبد الله».
طلبة شهید محمود قاسمی در تاریخ 1/2/1367در جاده خرمشهر شهد شهادت را نوشید.
پیکرش را چون گُل تبرک می کردند و در گلزار شهدای روستای «گورت» به خاک سپردند.
دوست شهید
شهید قاسمی دارای قدرت و ابتکار بود، به گونه ای که در دوران نوجوانی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی- که بسیاری از روستاها فاقد برق و روشنایی بودند- برقِ محل کار و خانه اش را از طریق موتور و دینام آسیایی - که در کنار منزل بود- تولید می کرد.
همسر شهید
در زمان بمباران های هوایی دشمن، روزی پیرزنی - که از روستاهای اطراف به قم آمده بود - درِ منزل را به صدا در آورد. محمود در را باز می کند. پیرزن می گوید: من برای فروش ماست آمده ام تا قدری پول به دست بیاورم و به روستا برگردم. ایشان پیرزن را به خانه دعوت میکند و با وجودی که ماست پیرزن ترش شده بود و کسی از او نخریده بود، ماست را از او خریده و با مهربانی از آن پیرزن غریب پذیرایی می کند.
ولادت
طلبة شهید محمود قاسمی در هفتمین روز از دی ماه سال 1337 در روستای «گورت» اصفهان (جرقویه) دیده به آسمان آبی گشود. زیباترین نغمة زندگی، احساس خوب شکفتن بود و آموزگار دوران دبستان، باغبانی بود که شهد زیبای محبت را به کامش می ریخت.
محمود، تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش سپری کرد و مقطع راهنمایی را در شهر خوراسگان شروع و به پایان رساند. دبیرستان را در مدرسه «نشاط» آغاز نمود. در کنار تحصیل روح آزادمنشانه اش وی را به خیابان می کشاند و در کنار مردم علیه رژیم شاهنشاهی شعار می داد. محمد در جلسات مذهبی شرکت فعال داشت و در حقیقت این جلسات، انگیزة مبارزة او برای پیروزی را تقویت می کرد.
در صبحگاه پیروزی، چلچله ها ترانة رهایی را سر دادند و در جشن پیروزی انقلاب، محمد نماز شکرگزارد.
تحصیل در حوزه
محمود در سال 1359 تصمیم گرفت که در حوزه تحصیل کند. برای همین کوله بار سفر را بست و به قم مهاجرت کرده، در مدرسه «حقانی» مشغول به تحصیل علوم حوزوی شد.
محمود بعد از مدتی تحصیل در قم به خدمت سربازی رفت و بعد از دو سال حراست از کیان مملکت اسلامی به حوزه بازگشت. بعد از مدتی دل به حریم رضوی بست و همراه برادرش در یکی از حوزه های علمیة مشهد، مشغول به تحصیل شد. در سال 1363 به حوزة علمیة قم بازگشت و در مدرسة «شهیدین» دروس حوزوی را تا سطح «مکاسب» و «رسائل» ادامه داد و کتاب «نهایه الحکمه» علامه طباطبایی را به خوبی فرا گرفت. در آن سال با پیوندی آسمانی، دین خود را کامل کرد و ثمره این ازدواج دختری است که از او به یادگار مانده است.
وی سه بار به جبهه رفت. آخرین بار در ماه مبارک رمضان سال 1367 به جبهه اعزام شد؛ در آن روزهای حضورش در جبهه بود که زمزمة پذیرش قطعنامه، قرار از دل بی قرارش ربوده بود و می دید دوستانش همه پر کشیدهاند و او مانده است. در آن لحظات -که بغضی گلوگیر راه نفس را بسته بود- هواپیمایی در آسمان ظاهر شد. همه پناه گرفتند. صدای غرشی مهیب و دودی غلیظ راه تنفس را سد کرده بود. صدایی مدام می گفت: شیمیایی! شیمیایی! امّا چشمان محمود خورشید را می دید و با صدایی از درونش زمزمه می کرد: «السلام علیک یا ابا عبد الله».
طلبة شهید محمود قاسمی در تاریخ 1/2/1367در جاده خرمشهر شهد شهادت را نوشید.
پیکرش را چون گُل تبرک می کردند و در گلزار شهدای روستای «گورت» به خاک سپردند.
دوست شهید
شهید قاسمی دارای قدرت و ابتکار بود، به گونه ای که در دوران نوجوانی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی- که بسیاری از روستاها فاقد برق و روشنایی بودند- برقِ محل کار و خانه اش را از طریق موتور و دینام آسیایی - که در کنار منزل بود- تولید می کرد.
همسر شهید
در زمان بمباران های هوایی دشمن، روزی پیرزنی - که از روستاهای اطراف به قم آمده بود - درِ منزل را به صدا در آورد. محمود در را باز می کند. پیرزن می گوید: من برای فروش ماست آمده ام تا قدری پول به دست بیاورم و به روستا برگردم. ایشان پیرزن را به خانه دعوت میکند و با وجودی که ماست پیرزن ترش شده بود و کسی از او نخریده بود، ماست را از او خریده و با مهربانی از آن پیرزن غریب پذیرایی می کند.