حادثه ۱۸ تیر ۱۳۷۸ از قضایای تلخی بود که وقوع آن قلب رهبری و تمام دلسوزان به نظام را به درد آورد. نحوه مدیریت مسئولین دانشگاه تهران در مدیریت سرآغاز فتنه و نیز نفوذ عناصر فتنه تا قلب وزارت کشور دولت وقت، بر این فتنه انگیزی دامن زده بود.
به گزارش شهدای ایران به نقل از تاریخ انقلاب برای بررسی بهتر ابعاد این واقعه به سراغ دکتر علیرضا زاکانی، مسئول وقت سازمان بسیج دانشجویی کشور رفتیم که اتفاقا در آن روزها کاملا به صورت عملیاتی با وقایع درگیر بود.
شما در روز ۱۸ تیر ۷۸ کجا بودید و در آن ایام چه میکردید؟
۱۸ تیرماه ۷۸ بنده در استان خوزستان بودم و از آنجا که مسئول بسیج دانشجویی کشور بودم، در خرمشهر به دنبال زمینی برای اردوگاه میگشتم که به من خبر اتفاقات کوی را دادند. من هم فوراً بلیط هواپیما تهیه کردم و به تهران برگشتم و به سمت کوی دانشگاه تهران رفتم. دیدم در کوی علناً جنگ به راه افتاده و عدهای نقاب دار در تلاش برای اغتشاش هستند. صحنه ی اسفباری بود. وزرای بهداشت وعلوم به کوی آمده و در مسجد کوی خوابیده بودند. دانشجویان هم ضرب و شتم شده بودند. از این سمت هم یک جبهه بندی جدی از طرف دانشجویان بسیجی شکل گرفته بود. من از آنجا که آن زمان دانشجوی دانشگاه تهران نیز بودم، لباس معمولی مانند سایر دانشجویان پوشیده بودم. به سمت متحصنین که در حال پرتاب سنگ بودند، رفتم و گفتم سنگ نزنید؛ چون این به نفع هیچ یک از شما نیست. وقتی آن دوستان متوجه شدند مسئول بسیج دانشجویی هستم، به من گفتند برو دوستان خود را آرام کن. در آن سو یک خط نیروی انتظامی ایستاده بود و پشت سر آن هم بچههای بسیجی بودند. با فریاد از آنان خواستم آرام باشند تا درگیریها کمی کاهش یابد. چند دقیقه بعد بود که در قسمتی از پشت بام کوی درگیری مجدد شروع شد، یکی از دانشجویان بسیجی تلاش میکرد از نردههای کوی بالا برود و خود را به آن برساند. لباس او را گرفتم و به پایین کشیدم و او را به سمتی هل دادم و خواستم درگیر نشود. آن شخص برگشت و به من گفت: تو لیبرال شدهای! تو ترسو هستی! تو زاکانی زمان جنگ نیستی. من به او گفتم تو دریافتی از جبهه ی روبه روی خودت نداری و وقتی در حال پرتاب سنگ هستی، فکر میکنی سنگ را به دشمن میزنی، در حالی که این اشتباه است.
درست در همین بحبوحه، ۲۰۰-۳۰۰ موتورسوار هم به چهارراه جلال آل احمد آمده بودند که ما با استدلال، خواهش و التماس آنها را راهی کردیم و رفتند. حدود ساعت۴ صبح بود که ناگهان دیدم ۱۰-۱۵ نفر که میلههای آهنین در دست داشتند، از خیابان کارگر پایین میآیند. سلام کردم. جوابم را ندادند. انگار ظاهرم باب پسند آنها نبود. گفتم من پزشکم و کارت دانشجوییام را هم نشان دادم. سردسته آنها به من گفت کاری به دانشجو بودنت ندارم، با ما هستی یا با آنها؟! کنارشان جنب تقاطع آل احمد نشستم، ولی یکی از آنها با میله یک و نیم متری که در دست داشت، مرا دید و آمد به طرفم. اشهدم را خواندم. گفتم الان است که بزند وسط سرم. ناگهان کنارم نشست و پرسید: اینجا کجاست؟! انگار به بنده اعتماد کرده بود. گفت: آقا من کارگر هستم. ما را از سمت رسالت سوار کردهاند و از ساعت۶ غروب تا حالا اینجا هستیم. الان میخواهم برگردم ولی راه را بلد نیستم. گفتم میلهات را بیانداز. بعد که میلهاش را انداخت آدرس را به او گفتم و رفت. در همان شب چندین بار مورد حمله و تعرض قرار گرفتم و نهایتا پای راستم شکست و مجبور شدم آن را گچ بگیرم.
مسئولین دانشگاه تهران در مدیریت این بحران چه عملکردی داشتند؟
همان شب حدود ساعت۱۲ و نیم بود که یکی از اعضای شورای مرکزی دفتر تحکیم قطع نامهای بین معترضین خواند که در آن آمده بود ما تلافی تعطیلی سلام را خواهیم کرد. پس از پایان بیانیه همان جا قرار شد بچهها به داخل برگردند، اما آقای دکتر داوود سلیمانی- معاون دانشجویی وقت دانشگاه تهران- حدود ساعت یک همان شب آمد و با بیانی عجیب شروع به سخن گفتن با بچهها کرد. او از بچهها خواست به داخل کوی بیایند و میگفت ما هم با شما موافقیم. به داخل برگردید. ما که نشستهایم و کاری نداریم، کتک میخوریم؛ وای به حال شما. جالب است بدانید که ایشان یکی از فعالین تجمع شبانهای که در داخل کوی قبلا به بهانه تعطیلی روزنامه توس رخ داد نیز بود. به هرحال آقای سلیمانی به جای آرامش کوی، اطلاعیه داد و رسما از اعتراضات حمایت کرد. بعد از این، کم کم نیروی انتظامی شروع کرد به هدایت دانشجویان به داخل کوی و در همین زمان بود که یکی از افراد این نیرو به دست دانشجویان گرفتار شد که البته با پا درمیانی آقای کوهی-مسئول کوی- آزاد شد؛ اما کم کم شرایط به سمتی رفت که التهاب افزایش یافت و به تخریب ماشینها و مهد کودک و آرایشگاه رو به روی کوی و... رسید. هرکه ظاهری مذهبی داشت، حالا خواه دانشجو بود و خواه غیر دانشجو، شروع میکردند به زدن آنها و دست و پایشان را میشکستند و بعد به قول خودشان آنها را اسیر میگرفتند و به داخل مسجد کوی میبردند. من تا ۸ نفر را دیدم که اسیر کردند.
به نقش اعضای دفتر تحکیم وحدت در اعتراضات اشاره کردید. آنها چه نقشی در کشیدن دامنه اعتراضات به خارج از دانشگاه داشتند؟
انجمن اسلامی در آن زمان توسط افرادی چون علی افشاری که هم اکنون در کسوت یک ضد انقلاب در شبکههای خارجی حضور دارد، رهبری میشد. آنها در دانشگاه تهران تجمعی گذاشتند که غیر قانونی بود. مطالباتی مطرح کردند و مثلا یکی از مطالباتی که علی افشاری مطرح میکرد این بود که شهدای ما را تحویل بدهید تا برایشان مراسم بگیریم! حتی مجری مراسم لباس مشکی به تن کرده و گریه و زاری میکرد. همان جا بود که پشت تریبون متن استعفای دکتر معین-وزیر علوم- و نیز رئیس وقت دانشگاه خوانده شد. حتی آقای ابوترابی وقتی آمد برایشان صحبت کند، متعرض ایشان شدند و اجازه ندادند صحبت وی تمام شود. در تریبونهایی که انجمن اسلامی برپا میکرد و به سمت احساسی شدن میرفت، عناصر ضد انقلاب نیز حضور پیدا میکردند. مثلاً یک دفعه یکی از نزدیکان گروهک منافقین که در اوایل انقلاب اعدام شده بود، پشت تریبون رفت و درباره احقاق خون اعضای این گروهک سخن گفت.
پروژه کشته سازی و تحریک احساسات توسط آن چگونه رقم خورد و آیا اصلاً کسی در حادثه کوی کشته شده بود؟
همان طور که اشاره کردم خیلی برای القای کشته شدن دانشجویان توسط نظام تلاش شد. البته در برخی از اطلاعیههایی که صادر میکردند به کشته شدن دانشجویان و بدون ذکر تعداد بسنده میشد ولی بعضی انجمن اسلامیها در بیانیههایشان حتی تا پنج نفر کشته یا به قول خودشان شهید را ذکر میکردند. جالب این است که انجمن اسلامی دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران در یکی از اطلاعیههایش از بیت رهبری خواسته بود که در موضوع کشته شدگان دخالت کند، در صورتی که اصلاً کشتهای در کار نبود! از آن جالبتر این بود که مجمع صنفی دانشکده حقوق تعداد شهدایشان را ۱۳ نفر ذکر کرده بود و حتی اسامی آنها را نوشته و با پارچه مشکی تزئین کرده و به دیوار زده بودند. احساسی که انجمن اسلامی بر پا میکرد یکبار مثلاً یکی از نزدیکان یک منافق که ظاهرا سال ۶۱-۶۰ اعدام شده بود رفت پشت تریبون و خواستار احقاق خون منافقین شد.
موضع شما در کسوت بسیج دانشجویی چه بود؟
موضع ما مشخص بود. هم خروج غیرقانونی از کوی و هم ورود غیر عقلانی به داخل کوی دانشگاه را نادرست میدانستیم. من یک شنبه به وزارت کشور نامه زدم که ما به عنوان بسیج دانشجویی میخواهیم راهپیمایی کنیم و به داخل کوی رفته و غائله را ختم کنیم. آقای حقشناس، مدیرکل سیاسی و وزارت کشور با من تماس گرفت و گفت آقای تاجزاده از شما خیلی تشکر کردند و گفتند میخواهند شما را ببینند، من گفتم دیروز پایم شکسته است و نمیتوانم بیایم و ایشان گفتند: شما در این درخواستتان برای راهپیمایی ملاک را خودی و غیرخودی گذاشتید. بیایید ملاکتان را عوض کنید تا روز دوشنبه تحکیم وحدت نیز بتواند با شما در راهپیمایی شرکت کند و با هم راهپیمایی برگزار کنید. من گفتم نمیتوانم با تحکیم راهپیمایی برگزار کنم. چون من بحث خودی و غیرخودی را مطرح کرده بودم و گفتم اینها را غیرخودی نمیدانم ولی این جریان افراطی تحکیم که الان در صحنه حاضرند، ریشه در بیرون دارد و غیر خودی است. بعد گفتند ملاکتان را عوض کنید و خشونت طلب و غیرخشونت طلب بگذارید تا نهضت آزادی هم بتواند در این راهپیمایی به طور مسالمت آمیز شرکت کند. من فقط گفتم متأسفم برای کشوری که شما مدیرکل سیاسی آن هستید. کسانی که الان بیرون هستند و اغتشاش میکنند بر سر سفره نهضت آزادی بزرگ شدهاند. به آقای تاجزاده گفتم اگر مجوز ندهید ما کار غیرقانونی نمیکنیم و بالاخره هم به ما مجوز ندادند. دوشنبه شب ما را به شورای عالی امنیت ملی دعوت کردند و مجدداً در آن جلسه هم اصرار کردیم اما مجوز داده نشد. فردا صبح هم وزارت کشور اعلام کرد به هیچ راهپیمایی مجوز داده نشده و هر راهپیمایی از نظر وزارت کشور غیرقانونی است. بعد از ظهر همان روز اعضای دفتر تحکیم راهپیمایی کردند و مقام معظم رهبری عصر سه شنبه آقای لاری را خواستند و گفتند: چرا ۳ روز است کشور در آتش دارد میسوزد و شما نمیگویید غیر قانونی است، اما اکنون که عدهای از دانشجویان انقلابی میخواهند راهپیمایی کنند، بیانیه میدهید که حرکت آنها غیرقانونی است؟! بعد از این قضیه بود که رهبری از مردم و بسیجیان خواستند پاسخ فتنه انگیزی را بدهند و همین امر منجر به تظاهرات و تجمع باشکوه ۲۳ تیر گردید که در آن مردم کشورمان با خروش خود ناپاکیها را زدودند. البته بخش عمده این حماسه به دست دانشجویان بسیجی رقم خورد. از صحنه گردانی مجری و سخنرانی نمایندگان دانشجویی در مراسم و تا حفظ بخشی از نظم در هنگام سخنرانی در آن روز به عهده دانشجویان بسیجی بود.
شما در روز ۱۸ تیر ۷۸ کجا بودید و در آن ایام چه میکردید؟
۱۸ تیرماه ۷۸ بنده در استان خوزستان بودم و از آنجا که مسئول بسیج دانشجویی کشور بودم، در خرمشهر به دنبال زمینی برای اردوگاه میگشتم که به من خبر اتفاقات کوی را دادند. من هم فوراً بلیط هواپیما تهیه کردم و به تهران برگشتم و به سمت کوی دانشگاه تهران رفتم. دیدم در کوی علناً جنگ به راه افتاده و عدهای نقاب دار در تلاش برای اغتشاش هستند. صحنه ی اسفباری بود. وزرای بهداشت وعلوم به کوی آمده و در مسجد کوی خوابیده بودند. دانشجویان هم ضرب و شتم شده بودند. از این سمت هم یک جبهه بندی جدی از طرف دانشجویان بسیجی شکل گرفته بود. من از آنجا که آن زمان دانشجوی دانشگاه تهران نیز بودم، لباس معمولی مانند سایر دانشجویان پوشیده بودم. به سمت متحصنین که در حال پرتاب سنگ بودند، رفتم و گفتم سنگ نزنید؛ چون این به نفع هیچ یک از شما نیست. وقتی آن دوستان متوجه شدند مسئول بسیج دانشجویی هستم، به من گفتند برو دوستان خود را آرام کن. در آن سو یک خط نیروی انتظامی ایستاده بود و پشت سر آن هم بچههای بسیجی بودند. با فریاد از آنان خواستم آرام باشند تا درگیریها کمی کاهش یابد. چند دقیقه بعد بود که در قسمتی از پشت بام کوی درگیری مجدد شروع شد، یکی از دانشجویان بسیجی تلاش میکرد از نردههای کوی بالا برود و خود را به آن برساند. لباس او را گرفتم و به پایین کشیدم و او را به سمتی هل دادم و خواستم درگیر نشود. آن شخص برگشت و به من گفت: تو لیبرال شدهای! تو ترسو هستی! تو زاکانی زمان جنگ نیستی. من به او گفتم تو دریافتی از جبهه ی روبه روی خودت نداری و وقتی در حال پرتاب سنگ هستی، فکر میکنی سنگ را به دشمن میزنی، در حالی که این اشتباه است.
درست در همین بحبوحه، ۲۰۰-۳۰۰ موتورسوار هم به چهارراه جلال آل احمد آمده بودند که ما با استدلال، خواهش و التماس آنها را راهی کردیم و رفتند. حدود ساعت۴ صبح بود که ناگهان دیدم ۱۰-۱۵ نفر که میلههای آهنین در دست داشتند، از خیابان کارگر پایین میآیند. سلام کردم. جوابم را ندادند. انگار ظاهرم باب پسند آنها نبود. گفتم من پزشکم و کارت دانشجوییام را هم نشان دادم. سردسته آنها به من گفت کاری به دانشجو بودنت ندارم، با ما هستی یا با آنها؟! کنارشان جنب تقاطع آل احمد نشستم، ولی یکی از آنها با میله یک و نیم متری که در دست داشت، مرا دید و آمد به طرفم. اشهدم را خواندم. گفتم الان است که بزند وسط سرم. ناگهان کنارم نشست و پرسید: اینجا کجاست؟! انگار به بنده اعتماد کرده بود. گفت: آقا من کارگر هستم. ما را از سمت رسالت سوار کردهاند و از ساعت۶ غروب تا حالا اینجا هستیم. الان میخواهم برگردم ولی راه را بلد نیستم. گفتم میلهات را بیانداز. بعد که میلهاش را انداخت آدرس را به او گفتم و رفت. در همان شب چندین بار مورد حمله و تعرض قرار گرفتم و نهایتا پای راستم شکست و مجبور شدم آن را گچ بگیرم.
مسئولین دانشگاه تهران در مدیریت این بحران چه عملکردی داشتند؟
همان شب حدود ساعت۱۲ و نیم بود که یکی از اعضای شورای مرکزی دفتر تحکیم قطع نامهای بین معترضین خواند که در آن آمده بود ما تلافی تعطیلی سلام را خواهیم کرد. پس از پایان بیانیه همان جا قرار شد بچهها به داخل برگردند، اما آقای دکتر داوود سلیمانی- معاون دانشجویی وقت دانشگاه تهران- حدود ساعت یک همان شب آمد و با بیانی عجیب شروع به سخن گفتن با بچهها کرد. او از بچهها خواست به داخل کوی بیایند و میگفت ما هم با شما موافقیم. به داخل برگردید. ما که نشستهایم و کاری نداریم، کتک میخوریم؛ وای به حال شما. جالب است بدانید که ایشان یکی از فعالین تجمع شبانهای که در داخل کوی قبلا به بهانه تعطیلی روزنامه توس رخ داد نیز بود. به هرحال آقای سلیمانی به جای آرامش کوی، اطلاعیه داد و رسما از اعتراضات حمایت کرد. بعد از این، کم کم نیروی انتظامی شروع کرد به هدایت دانشجویان به داخل کوی و در همین زمان بود که یکی از افراد این نیرو به دست دانشجویان گرفتار شد که البته با پا درمیانی آقای کوهی-مسئول کوی- آزاد شد؛ اما کم کم شرایط به سمتی رفت که التهاب افزایش یافت و به تخریب ماشینها و مهد کودک و آرایشگاه رو به روی کوی و... رسید. هرکه ظاهری مذهبی داشت، حالا خواه دانشجو بود و خواه غیر دانشجو، شروع میکردند به زدن آنها و دست و پایشان را میشکستند و بعد به قول خودشان آنها را اسیر میگرفتند و به داخل مسجد کوی میبردند. من تا ۸ نفر را دیدم که اسیر کردند.
به نقش اعضای دفتر تحکیم وحدت در اعتراضات اشاره کردید. آنها چه نقشی در کشیدن دامنه اعتراضات به خارج از دانشگاه داشتند؟
انجمن اسلامی در آن زمان توسط افرادی چون علی افشاری که هم اکنون در کسوت یک ضد انقلاب در شبکههای خارجی حضور دارد، رهبری میشد. آنها در دانشگاه تهران تجمعی گذاشتند که غیر قانونی بود. مطالباتی مطرح کردند و مثلا یکی از مطالباتی که علی افشاری مطرح میکرد این بود که شهدای ما را تحویل بدهید تا برایشان مراسم بگیریم! حتی مجری مراسم لباس مشکی به تن کرده و گریه و زاری میکرد. همان جا بود که پشت تریبون متن استعفای دکتر معین-وزیر علوم- و نیز رئیس وقت دانشگاه خوانده شد. حتی آقای ابوترابی وقتی آمد برایشان صحبت کند، متعرض ایشان شدند و اجازه ندادند صحبت وی تمام شود. در تریبونهایی که انجمن اسلامی برپا میکرد و به سمت احساسی شدن میرفت، عناصر ضد انقلاب نیز حضور پیدا میکردند. مثلاً یک دفعه یکی از نزدیکان گروهک منافقین که در اوایل انقلاب اعدام شده بود، پشت تریبون رفت و درباره احقاق خون اعضای این گروهک سخن گفت.
پروژه کشته سازی و تحریک احساسات توسط آن چگونه رقم خورد و آیا اصلاً کسی در حادثه کوی کشته شده بود؟
همان طور که اشاره کردم خیلی برای القای کشته شدن دانشجویان توسط نظام تلاش شد. البته در برخی از اطلاعیههایی که صادر میکردند به کشته شدن دانشجویان و بدون ذکر تعداد بسنده میشد ولی بعضی انجمن اسلامیها در بیانیههایشان حتی تا پنج نفر کشته یا به قول خودشان شهید را ذکر میکردند. جالب این است که انجمن اسلامی دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران در یکی از اطلاعیههایش از بیت رهبری خواسته بود که در موضوع کشته شدگان دخالت کند، در صورتی که اصلاً کشتهای در کار نبود! از آن جالبتر این بود که مجمع صنفی دانشکده حقوق تعداد شهدایشان را ۱۳ نفر ذکر کرده بود و حتی اسامی آنها را نوشته و با پارچه مشکی تزئین کرده و به دیوار زده بودند. احساسی که انجمن اسلامی بر پا میکرد یکبار مثلاً یکی از نزدیکان یک منافق که ظاهرا سال ۶۱-۶۰ اعدام شده بود رفت پشت تریبون و خواستار احقاق خون منافقین شد.
موضع شما در کسوت بسیج دانشجویی چه بود؟
موضع ما مشخص بود. هم خروج غیرقانونی از کوی و هم ورود غیر عقلانی به داخل کوی دانشگاه را نادرست میدانستیم. من یک شنبه به وزارت کشور نامه زدم که ما به عنوان بسیج دانشجویی میخواهیم راهپیمایی کنیم و به داخل کوی رفته و غائله را ختم کنیم. آقای حقشناس، مدیرکل سیاسی و وزارت کشور با من تماس گرفت و گفت آقای تاجزاده از شما خیلی تشکر کردند و گفتند میخواهند شما را ببینند، من گفتم دیروز پایم شکسته است و نمیتوانم بیایم و ایشان گفتند: شما در این درخواستتان برای راهپیمایی ملاک را خودی و غیرخودی گذاشتید. بیایید ملاکتان را عوض کنید تا روز دوشنبه تحکیم وحدت نیز بتواند با شما در راهپیمایی شرکت کند و با هم راهپیمایی برگزار کنید. من گفتم نمیتوانم با تحکیم راهپیمایی برگزار کنم. چون من بحث خودی و غیرخودی را مطرح کرده بودم و گفتم اینها را غیرخودی نمیدانم ولی این جریان افراطی تحکیم که الان در صحنه حاضرند، ریشه در بیرون دارد و غیر خودی است. بعد گفتند ملاکتان را عوض کنید و خشونت طلب و غیرخشونت طلب بگذارید تا نهضت آزادی هم بتواند در این راهپیمایی به طور مسالمت آمیز شرکت کند. من فقط گفتم متأسفم برای کشوری که شما مدیرکل سیاسی آن هستید. کسانی که الان بیرون هستند و اغتشاش میکنند بر سر سفره نهضت آزادی بزرگ شدهاند. به آقای تاجزاده گفتم اگر مجوز ندهید ما کار غیرقانونی نمیکنیم و بالاخره هم به ما مجوز ندادند. دوشنبه شب ما را به شورای عالی امنیت ملی دعوت کردند و مجدداً در آن جلسه هم اصرار کردیم اما مجوز داده نشد. فردا صبح هم وزارت کشور اعلام کرد به هیچ راهپیمایی مجوز داده نشده و هر راهپیمایی از نظر وزارت کشور غیرقانونی است. بعد از ظهر همان روز اعضای دفتر تحکیم راهپیمایی کردند و مقام معظم رهبری عصر سه شنبه آقای لاری را خواستند و گفتند: چرا ۳ روز است کشور در آتش دارد میسوزد و شما نمیگویید غیر قانونی است، اما اکنون که عدهای از دانشجویان انقلابی میخواهند راهپیمایی کنند، بیانیه میدهید که حرکت آنها غیرقانونی است؟! بعد از این قضیه بود که رهبری از مردم و بسیجیان خواستند پاسخ فتنه انگیزی را بدهند و همین امر منجر به تظاهرات و تجمع باشکوه ۲۳ تیر گردید که در آن مردم کشورمان با خروش خود ناپاکیها را زدودند. البته بخش عمده این حماسه به دست دانشجویان بسیجی رقم خورد. از صحنه گردانی مجری و سخنرانی نمایندگان دانشجویی در مراسم و تا حفظ بخشی از نظم در هنگام سخنرانی در آن روز به عهده دانشجویان بسیجی بود.