همه میدانند كه دولت انگلیس برای ایران كه در همسایگی امپراتوری بزرگ آن در هند قرار دارد، آرزویی جز برقراری نظم و ثبات ندارد و اینكه هیچ عاملی جز ایمان ایران به كمك انگلیس نمیتواند به ترقی و پیشرفت این كشور كمك كند...
گروه شهدای ایران، ناصر الملک نخست وزیر و نایب السلطنه ی دوران قاجار در نامه ای خطاب به نیکولسون نماینده ی انگلیس ضمن تقدیر از آنچه خدمات این کشور در ایران می خواند، نسبت به ادامه ی این خدمات ابراز امیدواری می کند. در بخشی از این نامه که نشان دهنده ی سپهر اندیشه ای و دیدگاه های گروهی از سیاستمداران وابسته به بیگانه ی کشور است چنین می خوانیم:
"همه میدانند كه دولت انگلیس برای ایران كه در همسایگی امپراتوری بزرگ آن در هند قرار دارد، آرزویی جز برقراری نظم و ثبات ندارد و اینكه هیچ عاملی جز ایمان ایران به كمك انگلیس نمیتواند به ترقی و پیشرفت این كشور كمك كند... نمیتوانم این حقیقت را از شما پنهان كنم كه در طول دوره كوتاهی كه شما در ایران بودید، بیشتر و مؤثرتر از هر فرد دیگری كه در اینجا مأموریت داشتهاند فعالیت نمودهاید. امیدوارم تلاشهای شما، اتخاذ سیاستی مستمر و منضبط را در ایران توسط انگلیس تقویت كند..."
تحریکات و نفوذگذاری بیگانگان به خصوص انگلستان بر روی رجال ایرانی، فصلی مبسوط از تاریخ ممعاصر این سرزمین را تشکیل می دهد. جهانخواران برای رسیدن به اهداف خود و بدست گرفتن زمام امور کشورهای مهم و تاثیرگذار، از هیچ کوششی دریغ نمی کردند. اینان بیشتر سرمایه گذاری خود را بر روی افرادی متمرکز می کردند که میانه رو و معتدل بوده و از آمادگی ذهنی قابل قبولی برای پذیرش فرهنگ غرب برخوردار بودند.
افرادی که تربیت یافته ی مکتب غرب بودند و هیچ باوری به نقش آفرینی و خلاقیت مردم ایران نداشتند و اجازه نمی دادند که توده های مردم در مسایل سیاسی دخالت کرده یا نوآوری کنند. اینان معتقد بودند که مسایل سیاسی را باید به سیاستمداران واگذاشت و دخالت مردم در سیاست نتیجه ای جز شکست در برنخواهد داشت.
اینگونه رجال و سیاستمداران حکومتی خط مشی میانه رو، اعتدال گرا و ناسازگاری با گروههای افراطی را در پیش گرفته البته نباید این حزم و احتیاط این رجال درباری را مبتنی بر جبن و ترس آنان گذاشت بلکه اینگونه رفتار آنان را باید رفتار سیاستمدارانه دانست.
انگلیسی ها برای اینکه بتوانند به طور مستقیم و غیر مستقیم در امور مهم مملکتی ایران دخالت کنند و از سوی دیگر دست روسیه را از ایران قطع نمایند؛ با تربیت نسلی از سیاستمداران مطیع در کشورهای جهان سوم و همچنین با دادن القاب و عناوین پوچ به آنان، ایشان را در پیمودن راه غلطی که برگزیده اند مصمم تر می کردند. رجال سیاسی که معتقد بودند راه پیشرفت ایران از مسیر تکیه به قدرت های خارجی می گذرد و شیفته ی فرهنگ غرب بودند، با دریافت این القاب و عناوین تلاش بیشتری برای جامه ی عمل پوشاندن به اهداف بیگانگان مبذول می داشتند.
از جمله این افراد که سیاستمداری او ریشه در ملاحظه کاری و احتیاط داشت و همچنین سودای نوگرایی و تغییر و پیشرفت ایران در جهت منافع انگلستان را در سر می پروراند «ابوالقاسم خان قره گوزلوی همدانی» معروف به «ناصرالملک» فرزند احمد خان و نوه ی محمود خان ناصرالملک فرمانفرما بود.
پدر وی نظامی بود و اغلب اوقات در ماموریت به سر می برد؛ به همین دلیل ابوالقاسم تربیت یافته ی پدر بزرگش که از نزدیکان و همراهان ناصرالدین شاه بود گشت. محمود خان در یکی از سفرهای شاه به اروپا، نوه اش را با خود برای تحصیل در لندن به اروپا برد و این از نخستین دلایلی بود که بعدها به انحراف ناصرالملک از منافع ملی ایرانیان انجامید.
وی در دانشگاه آکسفورد انگلستان مشغول تحصیل شد و همردیف کسانی چون سرهربرت ساموئل، لرد کرزن، سر سیسیل اسپرینگ رایس، سر ادوارد گری و دیگران قرار گرفت. او به دلیل نفوذ پدربزرگش در دربار شاه ایران، از همان ابتدا مورد عنایت دربار باکینگهام قرار گرفت و توسط ملکه ی انگلیس به میهمانی های کاخ سلطنتی دعوت می شد.
ناصرالملک در سن بیست و چهار سالگی از دفتر سلطنتی و به امر ملکه ی انگلیس نشان «سن میشل» و «سن جورج» را دریافت کرد نشانی که از عالی ترین نشان های انگلیس از درجه فرمانده شوالیه امپراتوری بود.
میرزا ابوالقاسم در سال ۱۳۰۱ هجری قمری به ایران آمد و یک سال بعد به خواهش پدر بزرگش از طرف ناصرالدین شاه به عنوان «مشیر حضور» ملقب شد. ابوالقاسمخان در دستگاه ناصرالدین شاه به کار مترجمی مشغول شد و پس از سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا، در شورایی که عباس میرزا ملکآرا به دستور شاه برای تنظیم قوانین تشکیل داد، عضویت یافت و به ترجمه ی قوانین و آییننامههای خارجی پرداخت.
ناصر الملک تربیت یافته ی مکتب انگلیسی بود و هیچ گونه باوری نه به مشروطه داشت و نه به توانایی ملت ایران در به دست گرفتن زمام اختیار خود. وی معتقد بود که هر کس اوهام خود را مشروطه نام می نهد حتی روشنفکران ایرانیِ! چشمان او برای حل مشکلات اقتصادی، اداری، نظامی و ... به خارج از مرزها به خصوص به سوی جزیره ی انگلیس دوخته شده بود.
"همه میدانند كه دولت انگلیس برای ایران كه در همسایگی امپراتوری بزرگ آن در هند قرار دارد، آرزویی جز برقراری نظم و ثبات ندارد و اینكه هیچ عاملی جز ایمان ایران به كمك انگلیس نمیتواند به ترقی و پیشرفت این كشور كمك كند... نمیتوانم این حقیقت را از شما پنهان كنم كه در طول دوره كوتاهی كه شما در ایران بودید، بیشتر و مؤثرتر از هر فرد دیگری كه در اینجا مأموریت داشتهاند فعالیت نمودهاید. امیدوارم تلاشهای شما، اتخاذ سیاستی مستمر و منضبط را در ایران توسط انگلیس تقویت كند..."
تحریکات و نفوذگذاری بیگانگان به خصوص انگلستان بر روی رجال ایرانی، فصلی مبسوط از تاریخ ممعاصر این سرزمین را تشکیل می دهد. جهانخواران برای رسیدن به اهداف خود و بدست گرفتن زمام امور کشورهای مهم و تاثیرگذار، از هیچ کوششی دریغ نمی کردند. اینان بیشتر سرمایه گذاری خود را بر روی افرادی متمرکز می کردند که میانه رو و معتدل بوده و از آمادگی ذهنی قابل قبولی برای پذیرش فرهنگ غرب برخوردار بودند.
افرادی که تربیت یافته ی مکتب غرب بودند و هیچ باوری به نقش آفرینی و خلاقیت مردم ایران نداشتند و اجازه نمی دادند که توده های مردم در مسایل سیاسی دخالت کرده یا نوآوری کنند. اینان معتقد بودند که مسایل سیاسی را باید به سیاستمداران واگذاشت و دخالت مردم در سیاست نتیجه ای جز شکست در برنخواهد داشت.
اینگونه رجال و سیاستمداران حکومتی خط مشی میانه رو، اعتدال گرا و ناسازگاری با گروههای افراطی را در پیش گرفته البته نباید این حزم و احتیاط این رجال درباری را مبتنی بر جبن و ترس آنان گذاشت بلکه اینگونه رفتار آنان را باید رفتار سیاستمدارانه دانست.
انگلیسی ها برای اینکه بتوانند به طور مستقیم و غیر مستقیم در امور مهم مملکتی ایران دخالت کنند و از سوی دیگر دست روسیه را از ایران قطع نمایند؛ با تربیت نسلی از سیاستمداران مطیع در کشورهای جهان سوم و همچنین با دادن القاب و عناوین پوچ به آنان، ایشان را در پیمودن راه غلطی که برگزیده اند مصمم تر می کردند. رجال سیاسی که معتقد بودند راه پیشرفت ایران از مسیر تکیه به قدرت های خارجی می گذرد و شیفته ی فرهنگ غرب بودند، با دریافت این القاب و عناوین تلاش بیشتری برای جامه ی عمل پوشاندن به اهداف بیگانگان مبذول می داشتند.
از جمله این افراد که سیاستمداری او ریشه در ملاحظه کاری و احتیاط داشت و همچنین سودای نوگرایی و تغییر و پیشرفت ایران در جهت منافع انگلستان را در سر می پروراند «ابوالقاسم خان قره گوزلوی همدانی» معروف به «ناصرالملک» فرزند احمد خان و نوه ی محمود خان ناصرالملک فرمانفرما بود.
پدر وی نظامی بود و اغلب اوقات در ماموریت به سر می برد؛ به همین دلیل ابوالقاسم تربیت یافته ی پدر بزرگش که از نزدیکان و همراهان ناصرالدین شاه بود گشت. محمود خان در یکی از سفرهای شاه به اروپا، نوه اش را با خود برای تحصیل در لندن به اروپا برد و این از نخستین دلایلی بود که بعدها به انحراف ناصرالملک از منافع ملی ایرانیان انجامید.
وی در دانشگاه آکسفورد انگلستان مشغول تحصیل شد و همردیف کسانی چون سرهربرت ساموئل، لرد کرزن، سر سیسیل اسپرینگ رایس، سر ادوارد گری و دیگران قرار گرفت. او به دلیل نفوذ پدربزرگش در دربار شاه ایران، از همان ابتدا مورد عنایت دربار باکینگهام قرار گرفت و توسط ملکه ی انگلیس به میهمانی های کاخ سلطنتی دعوت می شد.
ناصرالملک در سن بیست و چهار سالگی از دفتر سلطنتی و به امر ملکه ی انگلیس نشان «سن میشل» و «سن جورج» را دریافت کرد نشانی که از عالی ترین نشان های انگلیس از درجه فرمانده شوالیه امپراتوری بود.
میرزا ابوالقاسم در سال ۱۳۰۱ هجری قمری به ایران آمد و یک سال بعد به خواهش پدر بزرگش از طرف ناصرالدین شاه به عنوان «مشیر حضور» ملقب شد. ابوالقاسمخان در دستگاه ناصرالدین شاه به کار مترجمی مشغول شد و پس از سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا، در شورایی که عباس میرزا ملکآرا به دستور شاه برای تنظیم قوانین تشکیل داد، عضویت یافت و به ترجمه ی قوانین و آییننامههای خارجی پرداخت.
ناصر الملک تربیت یافته ی مکتب انگلیسی بود و هیچ گونه باوری نه به مشروطه داشت و نه به توانایی ملت ایران در به دست گرفتن زمام اختیار خود. وی معتقد بود که هر کس اوهام خود را مشروطه نام می نهد حتی روشنفکران ایرانیِ! چشمان او برای حل مشکلات اقتصادی، اداری، نظامی و ... به خارج از مرزها به خصوص به سوی جزیره ی انگلیس دوخته شده بود.
ناصرالملک فردی میانه رو و مدعی اعتدال گرایی بود. بنابراین و در نقاب اعتدال گرایی هم با افراطی ترین جناح های خارجی طرفدار مشروطه ایران مثل شوستر و چرچیل که با گروه های تروریستی و مسلح سر و کار داشتند مرتبط بود و هم با تیم سیاستمدارانی که دستور العمل های وزارت امور خارجه بریتانیا را در ضرورت کنار آمدن با روسیه اجرا می کردند.
پس از انتخاب میرزا علیخان امینالدوله به عنوان صدراعظم در سال ۱۳۱۴ هجری قمری، ناصرالملک به سمت وزارت مالیه برگزیده شد و با کنار رفتن امینالدوله در سال ۱۳۱۶ هجری قمری، ابوالقاسمخان هم از وزارت مالیه کنار رفت و پس از آن مأمور حکومت کردستان شد. ناصرالملک پس از پیروزی انقلاب مشروطه در کابینههای میرزا نصراللهخان مشیرالدوله، سلطان علیخان وزیر افخم و امینالسلطان وزیر مالیه بود.
بعد از انحلال مجلس اول وی با تکیه بر القابی و حقوقی که از دربار بریتانیا در یافت کرده بود و با حمایت آشکار سفارت انگلیس ،رهسپار اروپا شد.
بعد از محمد علی شاه و جانشینی احمد شاه 12 ساله ، عضدالملک نایب السلطنه شد و پس از فوت وی مجلس در اول مهرماه رای به انتخاب ناصر الملک به عنوان نایب السلطنه داد. وقتی مقام نایب السلطنه به ناصر الملک پیشنهاد شد او برای قبول یا رد این سمت با بریتانیایی ها مشورت کرد و نظر آن ها را جویا شد؛ معلوم بود که آنان با موضوع موافق هستند بنابراین ناصر الملک نایب السلطنه ی احمدشاه شد.
ناصرالملک یک «آنگلوفیل» (انگلیس گرا) تمام عیار بود. وی صراحتا اعلام می کرد که "ما نه روس ها و نه آلمان ها را می خواهیم و فقط دوستی با انگلیس و توجه به معاونت (یاری) آن برای ما حکم مسئله ی حیات و ممات را دارد"
این انگلیس پرستی ناصر الملک یکی از ویژگی های سیاسی وی بود که اینگونه بی پروا دشمن آشکار ملت ایران را به دوستی دل سوز بدل نموده و سعی در بزک کردن چهره ی خباثت آلود دشمنی داشت که در نهان اهداف شیطانی خود را دنبال می کرد.
ناصرالملک دست پرورده ی انگلیسی ها بود. تجربه ی چند سال تحصیل در میان آنگلوساکسون ها، به او آموخته بود که چگونه می تواند همزمان با سر دادن شعارهای ترقی خواهانه، دست به ایجاد دیکتاتوری زده و مخالفانش را سرکوب کند. در ماجرای اخراج مورگان شوستر آمریکایی زمانی که مجلس تن به اولتیماتوم روسها نداد، ناصرالملک مجلس را منحل و نشریات را توقیف کرد و از این زمان عملاً نوعی دیکتاتوری به وجود آورد. او از انجام انتخابات مجلس تا زمانی که احمد شاه به سن قانونی نرسیده بود، خودداری کرد. سرانجام چند روز پیش از آغاز جنگ جهانی اول، ناصرالملک احمد شاه ۱۸ ساله را به تخت سلطنت نشاند و خود با وصول مطالبات گذشته مجددا به اروپا رفت.
ابوالقاسم ناصرالملک مدت کوتاهی هم رئیس دولت ایران بود و در این دوران آنچه بیش از همه به چشم می آمد، وابسته شدن بیش از اندازه ی ایران به بیگانگان به خصوص انگلیسی ها بود. در نتیجه این رجل سیاسی و مهره ی انگلیسی نه تنها به معارف و فرهنگ ایران کمکی نکرد بلکه باعث عقب افتادگی ایران در زمینه های مختلف اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی شد و از ایران چهره ای نوکر مآبانه در صحنه ی بین المللی به جای گذاشت .
او به پاس خوش خدمت های فراوانش به انگلیس، ثروت فراوانی را بدست آورد، ثروتی که در ازای بوجود آوردن قحطی و غوطه ور کردن مردم ایران در فقر و نداری بدست آمده بود.
*دانشجو