سرویس اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ آخرین روزهای اسفند سال ۹۱ است و همه مردم كشور درگیر خانه و خانواده و آمادهسازی برای شب سال تحویل اما در میان مردمی كه این روزها درگیر رسوم عید باستانی نوروز هستند، انسانهایی وجود دارند كه وقتی آتش بر سر این ملت میریخت و مردم به جای خرید شب عید منتظر آژیر خطر و اعلام بمباران بودند، همه زندگی خود را برای دفاع از این آب و خاك گذاشتند. انسانهایی كه از قافله شهدا در زمان جنگ جاماندند و به تقدیر خدا ایستادند تا به همه نشان دهند كه راه شهادت بستهشدنی نیست و اگر شلوغیها از یادمان برد كه چه فرشتگانی روزگاری در میانمان زیستند، با دیدن این شهدای زنده عهدمان با یاران سفر كرده را به یاد آوریم. آری در چنین روزهایی یعنی دقیقترش میشود ۲۴/۱۲/۹۱ خبر شهادت مظلومانه یكی دیگر از علمداران آقا روحالله در رسانهها پخش شد. احمد پاریاب فرمانده گردان شهادت كه سالها با عوارض مجروحیت شیمیایی دست به گریبان بود، به شهادت رسید.
او كه آن قدر غریب بود كه جسدش را آتشنشانی از درون منزلش یافت، یكه و تنها به همرزمان شهیدش پیوسته بود. در حال و هوایی كه به تازگی اربعین شهادت پاریاب را شاهد بودیم گفتوگویی را با خانواده و همرزمان و دوستان وی انجام دادهایم و امیدواریم كه علمداران آقاروحا... این گونه و این چنین در غربت و در اوج سختیها و گرفتاریها به قافله شهدا نپیوندند. اگر هم این طور شد امیدواریم آن دسته از مسئولان كه دم از رسیدگی به یادگاران دفاع مقدس میزنند حداقل باید عواقب اهمالكاریهای خود را با دیدن نحوه شهادت امثال احمد پاریاب بپذیرند. متن زیر یادكردی از شهید احمد پاریاب در ایام اربعین شهادت اوست.
از ستاد جنگهای نامنظم تا لشكر ۲۷
احمد پاریاب در سال ۵۹ و با شروع جنگ خود را به خوزستان و ستاد جنگهای نامنظم رسانده و در خدمت چمران به مقابله با ارتش جهانی كفر پرداخته و همواره در منطقه بوده تا اینكه شهید چمران به شهادت میرسد و بچههای این ستاد در ارتش و بسیج و سپاه پاسداران تقسیم میشوند. بهرامی از همرزمان شهید پاریاب در این خصوص گفت: حقیر هم دوست و هم همرزم و هم باجناق شهید بودم و از اول هم با هم بودیم. بعد از شهادت شهید چمران و تقسیم نیروهای این ستاد، من و احمد هر دو به سپاه پاسداران آمدیم كه در آن مقطع یعنی برج ۹/۶۰ كه رسماً وارد سپاه شدیم نیروی گردان ۲۲ سپاه شده و محل خدمتمان در این گردان مشخص شد.
در آن مقطع گردان ۹ سپاه كه مشغول حفاظت از ریاست جمهوری بود در شلمچه و در درگیری تلفات سنگینی داده بود به طوری كه بیشتر نیروهای این گردان به شهادت رسیده بودند. به همین جهت و با تدبیر فرماندهی، گردان ۲۲ جایگزین گردان ۹ برای حفاظت از ریاست جمهوری شد كه حتی یادم است تعدادی از بچهها گفتند ما پاسدار شدیم كه به جبهه برویم و بجنگیم، نه اینكه در تهران بمانیم. در این میان قرار شد كه ۶ ماه در تهران بمانیم و بعد به جبهه اعزام شویم. مدت ماندن ما در تهران ۳ ماه بیشتر نشد و در چند ماه اول سال ۶۱ وارد لشكر ۲۷ شده و به جبهه اعزام شدیم. با ورودمان به لشكر ۲۷ احمد وارد اطلاعات و عملیات و بعد از مدتی هم وارد گردان تخریب لشكر شد و این حضورش تا مدتی ادامه داشت.
گردان شهادت
حضور مستمر و همچنین فرماندهی شهید پاریاب بر گردان شهادت از لشكر ۲۷ محمدرسولا... (ص) فصل درخشانی از زندگی جهادی اوست كه غالباً دوستان و همرزمانش این شهید را با عنوان فرمانده گردان شهادت یاد میكنند. سردار قاسم صادقی دیگر همرزم پاریاب در این خصوص گفت: احمد در عملیات والفجر مقدماتی به گردان شهادت رفت و در زمان فرماندهی شهید عباس كریمی، پاریاب فرمانده گردان شهادت شد. حتی یادم است كه وقتی برای عملیات بدر به همراه احمد و عباس كریمی برای شناسایی رفته بودیم، در راه برگشت احمد به عباس كریمی گفت هر كسی اینجا كاركند دیوانه است. چند وقت بعد عباس كریمی به حقیر گفت برو و احمد را پیش من بیاور. بعد از اینكه با احمد رسیدیم، عباس كالك منطقه را باز كرد و گفت: احمد یادت میآید كه گفتی هر كسی در اینجا كار كند دیوانه است؟ حالا همان دیوانه باید اینجا عمل كند و كار را سپرد به دست احمد پاریاب كه یكی از سختترین محورهای عملكننده لشكر بود.
احمد در طول این مدت یعنی از زمان حاج همت كه وارد لشكر شد در اطلاعات و عملیات، گردان تخریب و به عنوان فرمانده گردان شهادت و حبیب تا شهادت عباس كریمی انجام وظیفه كرد و بحق هم از عهده مسئولیت خود به خوبی برآمد.
سرشیفت حفاظت رئیس قوه قضائیه
شهید پاریاب علاوه بر عهدهدار بودن سمت فرماندهی در جبهههای جنگ مدتی نیز مسئول حفاظت از شخصیتهایی چون رئیس وقت قوه قضائیه بود. بهرامی در این خصوص گفت: بعد از شهادت حاجعباس كریمی و فرماندهی حاجمحمد كوثری در لشكر ۲۷ حاجحسن محقق فرمانده گردان حبیب شد و احمد كه در این زمان در گردان حبیب بود به همراه تعدادی از بچهها به تیپ حفاظت انصار بازگشتند به طوری كه در مقر تیپ در تهران بودند و در زمان عملیاتها به جبهه میرفتند و در لشكر حضور داشتند. بعد از بازگشت به مقر تیپ حفاظت احمد چون اهل خطه آذربایجان بود برای حفاظت از آیتا... موسوی اردبیلی كه در آن مقطع رئیس قوه قضائیه بود برگزیده و سرشیفت حفاظت آیتا... موسوی اردبیلی شد. این جریان ادامه داشت تا سال ۷۱ كه وی از سپاه استعفا داد و بیرون آمد كه قرار شد به سمت كار و كاسبی برود اما به علت وجود مشكلاتی نتوانست آن طور كارهای خود را پیش ببرد و دست آخر كه سال ۷۴ عوارض جانبازی او خود را نشان داد، احمد بیشتر از هر چیزی درگیر ریه شیمیایی و بحث جانبازی اعصاب و روان و موج گرفتگیهایش شد.
واگویههای همسر شهید
همسر شهید پاریاب نیز در بازخوانی خاطرات زندگی مشتركشان گفت: من با احمد پاریاب سال ۶۶ ازدواج كردم و از ابتدای ازدواج هم شهید بزرگوار از موجگرفتگیها و مجروحیت شیمیایی خود برای من گفت. حتی یادم است كه در یكی از صحبتها به من گفت چندین بار طوری مرا موج گرفت كه از ماشین به بیرون پرت شدم. به هر حال بعد از گذشت هفت سال از زندگی مشتركمان كمكم عوارض شیمیایی و اعصاب و روان احمد بروز كرد به طوری كه كمكم وارد بحث درمان به طور جدی شدیم. در این سالها اگر بیمارستانی بود و بستری انجام میشد هزینه آن پرداخت میشد اما صحبت و خواهش من از مسئولان بنیاد شهید این است كه جانباز اعصاب و روان هنگامی كه دچار موجگرفتگی میشود دیگر هیچ یك از كارهایش دست خودش و ارادی نیست. یك قانونی تصویب شود كه وقتی جانباز دچار این حالات و مشكلات میشود تیمی از بنیاد اعزام شود كه وی را برای بستری اعزام كند. بارها میشد كه احمد بعد از موجگرفتگی وقتی حالات روانیاش مناسب میشد، مینشست و كلی عذرخواهی میكرد و آن عذاب وجدان كه بعد از تمامی آن حالات دچارش میشد به شدت او و بقیه جانبازان اعصاب و روان را آزار داده و میدهد. حتی یك بار هم احمد گفت كه اگر در این حالاتی كه برای من پیش میآید برای شما و بچهها مشكلی ایجاد كنم، دیگر خودم را زنده نمیگذارم. این از شدت علاقه احمد به ما و بچهها بود برای همین هم تصمیم گرفت مدتی را تنها زندگی كند. به هر حال من فكر میكنم كه خدا من و امثال من را در معرض امتحان و صبری بزرگ قرار داده كه بیرون آمدن از این مسئله آن هم سربلند بسیار دشوار است. اگر تدبیری و قانونی در خصوص این جانبازان و مسئلهای كه متذكر شدم تصویب شود حداقل از این دشواری كم میكند.
من را برای انقلاب فدا كنید
شهید پاریاب با وجود گذشته سراسر حماسهآفرینی و افتخار، در سالهای واپسین عمر خود با وجود شدت گرفتن عوارض شیمیاییاش هیچ گونه حمایت خاصی از سوی نهادهای رسمی نمیشد و تنها با كمك همرزمانش مراحل درمانی خود را سپری میكرد. سردار قاسم صادقی در این خصوص گفت: شهید پاریاب با حقوق جانبازی امرار معاش میكرد با وجود اینكه چند بار در بیمارستان اعصاب و روان اردبیل بستریاش كردیم و بعد از آن یك پای ثابت بیمارستان ساسان در خصوص درمان و مسائل جانبازیاش بود، اما همیشه به من میگفت كه حاجی من را بفرستید جایی كه خودم را برای انقلاب فدا كنم. حتی میگفت درست است كه بدنم جراحات زیادی دارد اما هر كجا مسلمانان و انقلاب فدایی احتیاج داشته باشد، من حاضرم و من را بفرستید تا خود را فدای انقلاب كنم. عاقبت نیز تنها و غریب در منزلش در گوشهای از قرچك ورامین به شهادت رسید.
سخن پایانی
امروز امثال احمد پاریاب در كشور كم نداریم. شاید جانبازانی كه به شهادت میرسند و حتی یك خط خبر از آنان نوشته و گفته نمیشود، احمد پاریابی كه روزی در كسوت رزمنده و فرمانده گردان عمل كرد و روزی در نهایت غربت به شهادت رسید. اما مسئله اینجاست كه آیا امثال احمد پاریاب با این شرایط مجروحیت باید درگیر مسائل روزمره و عادی خود هم باشند و تا آنجا كه هیچ مسئولی پیدا نشود كه باری از دوش پاریابها بردارد تا حداقل این عزیزان مجبور نباشند درد مجروحیت و مشكلات مادی را توأمان تحمل كنند. چگونگی امرار معاش شهید پاریاب در اواخر عمرش مسئلهای است كه بنابه صلاحدید برخی از دوستانش انتشار عمومی نمیشود اما آیا مزد مجاهدان و رزمندگان كشورمان باید چنان بیتوجهی باشد كه جسد سرداری چون پاریاب را آتش نشانی از خانهاش آن هم با چنان بیتوجهی و گزارش همسایههایش كشف كند؟