به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ محمد علی ذاکری، قاری روشندل برجسته و بینالمللی کشور به بیان یکی از خاطرات منتشرنشده خود از دیدار با مقام معظم رهبری پرداخت:
اول خرداد سال ۷۹ بود که از ستاد مشترک سپاه پاسداران با من تماس گرفتند که سرداران فاتح خرمشهر به دیدار مقام معظم رهبری میروند و تصویب شده است که قرائت قرآن کریم در این مراسم با شما باشد. پس از این تماس تلفنی گویی دنیا را به من داده بودند. باید هرچه سریعتر خودم را از شیراز به تهران میرساندم. در آن شرایط پیدا کردن بلیط هواپیما برای من که نابینا بودم سخت بود، اما به هر ترتیبی که بود از دفتر هواپیمایی شیراز بلیط پرواز گرفتم.
به فرودگاه که رسیدم ماشین ستاد مشترک سپاه پاسداران منتظر من بود. مرا به حسینیه امام خمینی(ره) بردند، بعد از جستوجوهای امنیتی به داخل رفتیم. نوبت به من رسید پشت تریبون رفتم و آیات ۱ تا ۱۰ سوره فتح را به بهترین نحوی که برایم ممکن بود، قرائت کردم.
بعد از اتمام قرائت قرآن نشستم، در همین زمان افراد داخل حسینیه از جایشان بلند شدند و در استقبال از مقام معظم رهبری شعارهایی دادند. فهمیدم ایشان تازه وارد شدهاند و در زمان قرائت من حضور نداشتهاند، والا در غیر این صورت باید شعارها قبل از قرائت من داده میشد. حزن عجیبی وجودم را گرفته بود و احساس میکردم قلبم از غصه بسیار تحت فشار است. یکییکی، افراد پشت تریبون رفته و مقداری سخن میگفتند و در پایان رهبر انقلاب به ایراد بیاناتشان پرداختند.
طی تمام اتفاقاتی که میافتاد، من با ناراحتی تمام به این فکر میکردم که چرا در زمان قرائت من ایشان حضور نداشتند؟ کسالت آنچنان روح و جسم مرا تصرف کرده بود که تمام مدت مراسم در دنیای خودم غرق بودم و با حزن بسیار به سخنان گوش میدادم. بعد از اتمام سخنان مقام معظم رهبری تعدادی از سرداران استان فارس با من احوالپرسی کردند، اما من از شدت کلافگی با سردی محض جواب آنان را دادم. به اصطلاح هیچکس را تحویل نگرفتم تا از حسنیه خارج شدیم. ناگهان آقایی به من سلام کرد و در معرفی خود به من گفت: من مسئول روابط عمومی دفتر حضرت آقا هستم. آنقدر گرفته و ناراحت بودم که گفتم هرکس میخواهی باش و اعتنایی نکردم.
مسئول دفتر روابط عمومی مقام معظم رهبری گفت از طرف ایشان برایت پیامی دارم. این جمله که از دهان او خارج شد احساس شعف تمام وجودم را به یکباره فرا گرفت. بیمعطلی پرسیدم چه پیامی؟ گفت آقا سلام رساندند و گفتند وقتی ردیف جلو نشسته بودی و ناراحتی چهرهات را گرفته بود حدس زدم علت ناراحتیات چه چیز است و از اینکه من در هنگام قرائت تو حضور نداشتم ناراحت شدهای. من پشت پرده تلاوت شما را میشنیدم اما چون جایگاه سخنرانی من بالاتر از جایگاهی بود که قاری در آن قرائت میکرد، خواستم موقع تلاوت کلام خدا احترام گذاشته باشم و در جایگاهی که بالاتر از قرآن قرار دارد حضور نداشته باشم، انشاءالله خدا توفیق دهد و ماه مبارک رمضان همراه قاریان دیگر به حسینیه بیایی.
تمام جملاتی که آن فرد از قول مقام معظم رهبری به من میگفت، مرا متأثر کرده بود. احساس نشاط مرا گرفته بود. ظرافت نگاه مقام معظم رهبری مرا شگفتزده کرده بود، در حالی که من با خودخواهی تمام به حضور ایشان در مقابل قرائت خودم فکر میکردم. ایشان به حفظ مقام و شأن قرآن فکر میکردند و حقیقت مطلب چیز دیگری غیر از آن چیزی بود که من بدان میاندیشیدم.
مقام معظم رهبری سال۸۶ به شیراز آمدند. بعدها از اطرافیانم شنیدم که حضرت آقا از بچههای استانداری احوال مرا پرسیدهاند و سراغ مرا از آنها گرفتهاند، وقتی این مطلب را شنیدم به شدت ناراحت شدم، چون آنها به خودشان زحمت ندادند که یک خبر مختصر به من دهند تا من خودم را به ایشان برسانم. فقط به ایشان گفته بودند که خواستهایم ذاکری را زحمت ندهیم و به همین دلیل ایشان را در این مراسم قرائت دعوت نکردهایم. رهبر انقلاب بعد از گذشت هفت سال مرا به خاطر داشتند و از حضور من در آن مراسم سؤال کرده بودند، اما افراد حاضر در استانداری حق مرا با آن حرف به مقام معظم رهبری ضایع کردند.
هنوز که هنوز است من به دیدار مقام معظم رهبری نرفتهام و توفیق حضور در بیت رهبری را بعد از سال ۷۹ نداشتهام.