شهدای ایران shohadayeiran.com

«دکتر محمدرضا حسینی بهشتی» چندان اهل مصاحبه، آن هم گفت‌وگوهایی از جنس سیاست نیست. اگر قرار باشد درباره حوزه کاری و مطالعاتی‌اش یعنی فلسفه صحبت کنید، استقبال می‌کند و با علاقه موضوع را می‌پرسد؛ اما سخت می‌شود او را مایل به انجام گفت‌وگوی سیاسی کرد مگر اینکه درباره انفجار سال 60 دفتر مرکزی حزب جمهوری و پدر شهیدش باشد.

شهدای ایران: «دکتر محمدرضا حسینی بهشتی» چندان اهل مصاحبه، آن هم گفت‌وگوهایی از جنس سیاست نیست. اگر قرار باشد درباره حوزه کاری و مطالعاتی‌اش یعنی فلسفه صحبت کنید، استقبال می‌کند و با علاقه موضوع را می‌پرسد؛ اما سخت می‌شود او را مایل به انجام گفت‌وگوی سیاسی کرد مگر اینکه درباره انفجار سال 60 دفتر مرکزی حزب جمهوری و پدر شهیدش باشد.

علاوه بر تشابهات ظاهری، با او که صحبت می‌کنی خیلی از نشانه‌های خلقی و رفتاری پدر را دارد؛ همانطور که درباره ایشان شنیده‌ایم. با یادآوری بعضی از خاطرات، با صدای بلند می‌خندد؛ به بیان ماجراهای دیگر هم که می‌رسد ترجیح می‌دهد با کلمات شمرده و دقت بیشتر آنها را بیان کند. خاطرات را که مرور می‌کند نمی‌شود از تلخی‌های آن گذشت و نادیده‌شان گرفت. با این حال وقتی به دنبال اثری از رنجش یا خشم در او می‌گردم، به بیان یک بیت شعر قناعت می‌کند و می‌گوید: «دریای فراوان نشود تیره به سیل / عارف که برنجد تنک‌آب است هنوز».

در سال‌های اخیر خانواده شهید بهشتی با مسائل دیگری هم درگیر بوده‌اند. چندان مایل نیست در رسانه‌ها به جزئیات آن بپردازد اما توضیح می‌دهد که: «تجربه این سال‌های اخیر دشواری‌هایی هم برای ما داشت، اما برایمان خیلی آموزنده بود. با چیزهای غیرمترقبه‌ای روبرو شدیم. آسان نبود، اما احساس می‌کردم به ‌لحاظ شخصی خدا برای ساخته‌شدن ما زمینه‌هایی را فراهم کرده است و همه اینها از سر لطف اوست. ما تجربه‌ای را آموختیم و این تجربه در خاطره جمعی جامعه ما ماندگار است».

این گفت‌وگو در مؤسسه فرهنگی - پژوهشی «نو ارغنون» انجام شد؛ مؤسسه‌ای که او ریاستش را برعهده دارد و سال‌هاست در حوزه حکمت و فلسفه پژوهش می‌کند.

شهید آیت‌الله بهشتی به‌عنوان چهره‌ای آزاداندیش و روشنفکر شناخته می‌شوند. چه عواملی در زندگی ایشان بود که او را تبدیل به روحانی‌ای معتقد به گفت‌وگو و تعامل کرده بود؛ تا جایی که در مناظره‌های تلویزیونی با حضور نمایندگانی از تفکرات مختلف شرکت کرد و این برای خیلی از جوانان امروز جالب و مورد توجه است؟

مرحوم شهید آیت‌الله بهشتی جزو چهره‌هایی است که در طول زندگی نه‌چندان طولانی و پرفراز و نشیب 53 ساله‌اش حوادث مختلفی را تجربه کرده است. ایشان با اینکه در یک خانواده روحانی و در فضای سنتی شهر اصفهان به‌دنیا آمده، اما درعین‌حال از همان آغاز علاقه‌مندی و هوشیاری نسبت به مسائل روز و اجتماعی داشته است. در دوران تحصیل به آموختن زبان انگلیسی علاقه‌مند شد و دوره‌ای را نزد یکی از اقوامش که زبان انگلیسی را خوب می‌دانسته، گذراند. درعین‌حال، در آن مقطع که کسی در منازل رادیو نداشت، به‌جهت علاقه‌مندی‌اش به شنیدن مسائل اجتماعی و سیاسی روز در منزل آنها رادیو گوش می‌داده و به‌خصوص اخبار جنگ جهانی را دنبال می‌کرده است. با تغییر فضا در ایران بعد از شهریور 1320 و امکان روی آوردن به تحصیلات حوزوی، ایشان به دروس اسلامی علاقه‌مند می‌شود.

به شناخت جوانان از شهید بهشتی اشاره کردید و من هم جوانانه با شما صحبت می‌کنم. زمانی درباره علت علاقه ایشان به علوم اسلامی و تحصیلشان در آن مدارس از ایشان پرسیدم و تعریف می‌کردند که من در خانواده‌ای متولد شدم که آنها عالمان دینی بودند و بنابراین، کششی به‌سمت علوم اسلامی و دینی داشتم. گذشته از آن، در دبیرستان سعدی که یکی از مدارس خوب اصفهان بود، یک روز سر کلاس متوجه شدم یکی از همکلاسی‌هایم در حین کلاس درس و زیرمیز، کتاب دیگری می‌خواند. من نگاه کردم و از ایشان پرسیدم چه کتابی است و گفت که معالم می‌خواند و برایم جالب بود. من با یکی از همشاگردی‌ها چند مسیر چند کیلومتری را تا مدرسه می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. وقتی از کنار مدارس علمیه، مثلاً مدرسه صدر اصفهان رد می‌شدم، می‌دیدم که چطور طلبه‌ها با حرارت مشغول بحث و درس هستند. برایم این فضای پرجنب‌وجوش جالب بود، به‌خصوص فضای معنوی و باصفای مدارس حوزوی برایم جاذبه داشت. ضمن اینکه در مسیر راه خانه تا مدرسه دوستی داشتم خوش‌سیما، اما با جمعی از جوانان که دوستان او بودند، بعضاً حرف‌ها و شوخی‌های ناشایستی را مطرح می‌کردند و من از آن فضا دیگر خوشم نیامد و تصمیم گرفتم دروس اسلامی بخوانم.

ایشان در تمام طول تحصیل دانش‌آموز باهوشی بوده است و دروسش را خیلی خوب خوانده بود، به‌خصوص در دروس ریاضی و فیزیک و ادبیات. به 18 سالگی که رسیده بود، احساس می‌کرد اصفهان کفاف علاقه‌مندی و عطشی را که داشته است، نمی‌دهد و به قم رفت. آنجا هم در اواخر سطح بوده و با چهره‌های آن ایام آشنا می‌شود، به‌خصوص با دو چهره مهم در فقه، یعنی آیت‌الله بروجردی و اصول، یعنی مرحوم محقق داماد. حلقه‌ای از طلاب فاضل جوان، گرد مرحوم داماد و حلقه‌ای هم دور مرحوم امام (ره) شکل می‌گیرد که مرحوم آیت‌الله منتظری و مطهری و گروهی دیگر در آن بودند و در حلقه شاگردان مرحوم داماد، مرحوم بهشتی و امام موسی صدر و حاج آقا موسی شبیری زنجانی و آقای موسوی اردبیلی بودند و به‌نظر می‌رسد میان این دو حلقه، رقابت درسی هم بوده است.

مرحوم آیت‌الله بهشتی در 24 سالگی به جایی می‌رسد که اصطلاحاً مرتبه استنباط و اجتهاد می‌دانند و کسانی که با ایشان معاشرت داشتند، گذشته از ذکاوت و هوشمندی از روحیه پشتکار و نظم زیادشان می‌گفتند. یکی از دوستان ایشان که مدتی با آقای بهشتی هم‌حجره بود، می‌گفت مرحوم بهشتی همه کارهایش را طبق برنامه‌ریزی انجام می‌داد. من دیدم نمی‌توانم چنین نظمی را مراعات کنم و با ایشان دوام نمی‌آورم. وقتی می‌خواستم شیطنت کنم، می‌گفت الآن ساعت مطالعه است و بعد از آن وقت تفریح است و این زمانی بود که ما خوابمان می‌آمد و داشتیم غش می‌کردیم. یا اینکه نمی‌شد از زیر بار شستن ظرف‌ها در رفت. ایشان اهل مطالعه قبل از درس بود و تمام دروس را پیش‌مطالعه و بعداً هم به‌طور جدی مباحثه می‌کرد. بعدها ایشان در رشته فلسفه وارد دانشگاه شد و البته رساله دکتری‌اش را با فاصله و بعد از بازگشت از آلمان نوشت.

بعد از پایان دوره دکتری در قم وارد فرهنگ شد. آن زمان برای یک طلبه فاضل این‌چنین منفی شمرده می‌شد. کسی این کار را می‌کرد که از کار حوزوی ناتوان بود. به یک معنا با این کار آینده حوزوی‌اش را زیر سؤال می‌برد. چون اصلاً مثبت تلقی نمی‌شد، اما ایشان با جدیت به آموزش‌ و پرورش و نسل جوان روی می‌آورد. ایشان دبیر زبان انگلیسی می‌شود. از او پرسیده بودند چرا تعلیمات دینی را انتخاب نمی‌کنی، گفته بود به‌عنوان یک طلبه معتقدم آموزش دینی جزو وظایف یک عالم دینی است و آن را برای خودم شغل نمی‌دانم. این اقدام ایشان هم عجیب بود.

مرحوم دکتر صادق طباطبایی که اخیراً به رحمت خدا رفتند، در مدرسه دین و دانش شاگرد آقای بهشتی بود و تعریف می‌کرد که تا چه اندازه ایشان در امر آموزش منظم بوده و شیوه‌هایی برای آموزش زبان انگلیسی داشت. ایشان گذشته از این، مدیر مدرسه دین و دانش شدند که اولین مدرسه دارای صبغه اسلامی در چارچوب آموزش‌ و پرورش بود. این تجربه‌ها زمینه آشنایی با فضاهای متفاوتی را برای آقای بهشتی ایجاد می‌کرد. در کانون فرهنگیان قم حضور داشته‌اند. در همان ایام در جریان کار تحصیلش تصمیم می‌گیرد که خارج از ایران ادامه تحصیل دهد. امتحان زبان می‌دهد و قبول می‌شود و ظاهراً قصدش ادامه تحصیل در ژاپن بوده است. زمانی از ایشان پرسیدم چه شد که شما از اصفهان بیرون آمدید و دیگر برنگشتید؟ گفت اصفهان تنگ بود و همان‌طور که احساس می‌کرد اصفهان برای ادامه تحصیل فضای تنگ و کوچکی دارد، درباره قم و تهران هم به این نتیجه رسید. به آلمان هم که رفت کارش به همان آلمان محدود نشد. همواره افق‌های بلند را در زندگی دنبال می‌کرد و نگاهش فراشهری، فراکشوری و فرافرهنگی بود. از این نظر این تجربه‌ها در طرز نگاه ایشان مؤثر بوده است. کسی که قبل از انقلاب به 20 کشور خارجی سفر کرده و حتی تعدادی از آنها را با ماشین شخصی خود رفته است. مثلاً از آلمان همراه با خانواده با ماشین به لبنان سفر کرد و به آلمان بازگشت که سفری چند هزار کیلومتری بود و با عبور از چند کشور.

آیا خانواده هم از ایشان حمایت می‌کرد؟

پدر ایشان روحانی وارسته‌ای بود و از نظر مالی بسیار در مسائل مراقبت می‌کرد. مرحوم بهشتی کسی بود که در تمام دوران تحصیل حوزوی‌اش شهریه نگرفت. پدرش مبلغی را برای ایشان می‌فرستاد که مبلغ هم کم می‌آمد. مبلغ بیشتر در توانش نبود و یا اگر هم بود، به ساده‌زیستی اعتقاد داشت. مرحوم بهشتی هم از پدر این روحیه را به ارث برده بود. بعدها هم ایشان کارمند آموزش‌ و پرورش شدند و تا سال 52 در آموزش‌وپرورش فعالیت می‌کردند و بعد بازنشسته شدند و من آن زمان در مقطع دبیرستان درس می‌خواندم و خودم کارهای بازنشستگی ایشان را دنبال می‌کردم. به‌هرحال، در اولین فرصت به‌لحاظ مالی مستقل شد. ایشان بعدها هم هیچ‌وقت از وجوهات برای زندگی شخصی‌اش استفاده نکرد و معتقد بود یک عالم دینی باید مستقل باشد تا بر سر دوراهی‌ها دغدغه معیشت‌اش او را از تصمیم‌های درست باز ندارد و زبانش را کند نکند. اساساً از هر نوع وابستگی که بخواهد مانع تصمیم‌های درست باشد، فاصله می‌گرفت. مثلاً ایشان می‌گفت من در دوره جوانی دوستی طلبه و فاضل داشتم که اهل کشیدن سیگار بود و من هم گاهگاهی سیگار می‌کشیدم تا اینکه یکبار که دستگیر شدم، با فردی مبارز و باسابقه و بسیار مقاوم هم‌سلول شدم. دیدم این مرد که در برابر تهدیدها و فشارها بسیار مقاوم بود، وقتی از زمان کشیدن سیگارش می‌گذشت و زندان‌بان از آن دریچه کوچک آتش سیگار را روشن نمی‌کرد، بی‌تاب می‌شد و قدم می‌زد و به زمین و زمان ناسزا می‌گفت که واقعاً جای تعجب داشت. دیدم این وابستگی چقدر بد است و تصمیم گرفتم خودم را هیچ‌وقت وابسته به آن نکنم.

مرحوم بهشتی از همان ابتدا در جریان مسائل اجتماعی قرار داشت و نسبت به تحولاتی که در ایران می‌گذشت، حساس بود. در جریان نهضت ملی‌شدن نفت کاملاً مسائل را دنبال می‌کرد. اولین‌باری که سخنرانی کرد و بعد احضار شد، در ماجرای قیام 30 تیر بود. برخی از افراد اولین آشنایی‌شان با مرحوم بهشتی از همان سخنرانی جلوی تلگراف‌خانه اصفهان بود. ایشان در خاطرات زندگی‌اش نقل کرده که رئیس شهربانی وقت اصفهان، نوار سخنرانی مرا گوش کرده و گفته بود اینها چه حرف‌هایی است که شما زده‌اید. پاسخ داده بود که کجای این حرف‌ها مشکل دارد. من گفته‌ام که اگر بخواهیم با مالاریا مبارزه کنیم، باید ببینیم خاستگاه آن کجاست و الا مبارزه با پشه‌ها که راه‌حلی اصولی نیست. باید به‌سراغ ریشه‌ها و خاستگاه‌ها برویم. آن سرهنگ هم مجاب شده بود و ایشان می گفت احساس کردم بر روی او تأثیر مثبتی داشتم. البته من بعدها آن سرهنگ را دیدم؛ چندسال بعد از حوادث سال 60 و انفجار دفتر حزب ایشان آمده بود منزل ما و گفت آن آقایی که مرحوم بهشتی در زندگی‌نامه‌اش تعریف کرده است، من هستم. برای من جالب بود که آن ماجرا را از زبان خودشان شنیدم.

مرحوم بهشتی اکتفا نمی‌کرد که از دور مسائل را بشنود. می‌خواست از نزدیک با آنها آشنا شود. مثلاً ایشان تنها روحانی‌ای است که برای حضور در دادگاه مرحوم دکتر مصدق بلیط خریده است و آن بلیط در پرونده ایشان در ساواک بود. فعالیت گسترده‌تر ایشان در عرصه سیاسی مربوط به سال 42 و حوادث 15 خرداد است. او به‌عنوان طلبه‌ای که مسائل اجتماعی و سیاسی را دنبال می‌کرد و به‌خصوص به‌واسطه نزدیکی‌اش با امام (ره) با نهضت همراه شد و نقشی فعال در قم و نهران داشت. او با کانون دانشجویی که تشکیل شده، همکاری کرد و چند سخنرانی در آنجا ایراد کرده که چاپ و منتظر هم شده است. جوانان بازاری هیأت‌هایی را با عنوان مؤتلفه تشکیل داده بودند و ایشان سخنرانی‌هایی هم آنجا داشته و نقش راهنما بوده و بعدها از جانب امام (ره) با این جمع ارتباط داشته است.

مقطع مهم دیگر زندگی ایشان بعد از خرداد 42 بود. ایشان از قم تبعید شد و به تهران آمد. در تهران مسأله رفتن ایشان به آلمان مطرح شد و داستان ترور منصور به هیأت‌های مؤتلفه هم ارتباط پیدا کرده بود و گفته می‌شد که در این ترورها، فتوایی وجود داشته و افرادی در آن مؤثر بوده‌اند، از جمله مرحوم آقای انواری که سال‌ها بدین‌دلیل در زندان بود. البته تا جایی که ما براساس تحقیق تاریخی‌ای که انجام دادیم به این نتیجه رسیدیم که استنباط خود آن افراد بوده و هیچ فتوایی از جانب کسی وجود نداشته است. مرحوم بهشتی هم در مظان اتهام بود که نظر مثبت درباره این ترور داشته است. ایشان از طرفی دعوتی را برای برعهده‌گرفتن امامت مسجد ایرانیان در هامبورگ داشت. ایشان براساس دعوتی که از طرف مرحوم آیت‌الله خوانساری و مرحوم آیت‌الله میلانی انجام شده بود، از کشور خارج شد. چون نام خانوادگی ما حسینی بهشتی بود، خروج ایشان جلب توجه نکرده بود. البته وقتی ما خانواده می‌خواستیم به ایشان ملحق شویم، متوجه شدند که بهشتی از ایران خارج شده و صدور گذرنامه ما با سختی‌های زیادی انجام شد و چندین ماه طول کشید تا گذرنامه صادر شود تا به ایشان در آلمان بپیوندیم. البته سال 49 که به ایران برگشتیم، گذرنامه‌ها را گرفتند و ایشان تا سال 56 که تحولاتی در کشور رخ داد، ممنوع‌الخروج بود. تجربه‌ای که برای ما هم تکرار شد.

مرحوم بهشتی در مسیر سفر به آلمان در نجف با امام (ره) دیداری داشت. ایشان حدود شش سال در آلمان زندگی کرد. یکی از دوستانش تعریف می‌کرد که ایشان دستگاه گرامافون را که نسبتاً بزرگ بود، هرجا می‌رفت همراه می‌برد و در سفر هم صفحه‌های آموزش زبان آلمانی گوش می‌داد تا بتواند این زبان را یاد بگیرد. در آلمان معلمی هم داشت و توانست در فرصت کوتاهی، آلمانی را بسیار خوب یاد بگیرد و از متون استفاده و صحبت کند. زبان‌آموزی ایشان جالب بود. عربی را چنان آموخته بود که می‌توانست به عربی روز صحبت کند. کمتر طلابی چنین توانایی را دارند و هرکسی قادر به آن نیست. مثلاً من هم با اینکه عربی را آموخته‌ام و متن می‌خوانم، اما زبان عربی روز را جرأت نمی‌کنم صحبت کنم.

در آلمان ایشان وضعیتی پیدا کرد که در رشد ابعاد شخصیت آزاداندیش و روشنفکر ایشان مؤثر بود. در آنجا حضور در جمع‌های دانشجویی ایرانی و غیر ایرانی و گفت‌وگو با پیروان مذاهب و ادیان دیگر و عالمان ادیان دیگر، آشناشدن با شرق‌شناسان و اسلام‌شناسان و محافل آکادمیک، تجربه‌های خوبی برای ایشان بود. آشنایی با پروفسور شْپولر که بعد از جنگ جهانی به‌عنوان پدر شرق‌شناسی آلمان شهرت پیدا کرده بود، از خاطرات جالب ایشان است. او با اینکه به‌خاطر انتصاب به نازیسم خوشنام نبود، اما به‌دلیل جایگاه و دانشی که داشت، عملاً شاگردانش در گروه‌های اسلام‌شناسی و شرق‌شناسی آلمان فعال بودند. من یادم است که دانشجوهایش را به همین مرکز اسلامی در هامبورگ می‌آورد و جلساتش را همان جا تشکیل می‌داد. مرحوم بهشتی هم عالم دینی بود که علاوه بر داشتن دانش خوبی در حوزه‌های مختلف دینی و داشتن ذهنی دقیق و منظم با زبان عربی، انگلیسی و آلمانی آشنا بود و می‌توانستند با او هم‌کلام و هم‌بحث شوند.

دایره ارتباطات مرحوم بهشتی بسیار گسترده و تعجب‌آور است. من بعد از شهادت ایشان تاکنون با افرادی در کشورهای مختلف مواجه شده‌ام که برخوردی به یادماندنی با ایشان داشته‌اند. از لبنان گرفته تا اردن، سوریه، عراق، ترکیه، آلمان، افغانستان، پاکستان، هند، مالزی و برخی کشورهای دیگر اروپایی و آمریکا و در همان دیدار اول، تأثیر مثبت بر آن افراد داشته است. گاهی فکر می‌کنم چه ویژگی‌ای در یک فرد باید باشد که در همان برخورد اول در دیگران تأثیر بگذارد و در مواجهه اول افراد را جذب می‌کند. ایشان اهل برخورد مثبت بود و افراد احساس خوبی را داشتند. گذشته از اینکه بسیار معلومات خوبی داشت. بعضی به‌دلیل صرف آشنایی با وجوه اجتماعی و مدیریتی از عمق دانش ایشان کم‌اطلاع‌اند. به‌علاوه، به‌لحاظ انسانی خصوصیات مثبتی داشت. آدم احساس می‌کرد با فردی خیرخواه روبرو است که به‌رغم سابقه اجتماعی و مبارزاتش، قیمومیت دیگران را نمی‌خواهد داشته باشد، بلکه درست مثل مشاوری دلسوز صحبت می‌کند و درعین‌حال، نمی‌خواهد به‌جای دیگران فکر کند و تصمیم بگیرد. برخی از افرادی که ایشان را می‌شناختند، در بیرون از ایران دانشجوهایی بودند که در آلمان با ایشان آشنا شده و یا در مکاتبه با ایشان وارد شده بودند. من خودم الان 57 ساله‌ام و چهار سال از مرحوم بهشتی بیشتر عمر کرده‌ام. برای من خیلی تعجب‌آور است که فردی در این دایره گسترده ارتباطات داشته باشد. این تفاوت را در نوع نگاه به زندگی و پیوندهایی که ایجاد می‌کند نشان می‌دهد. در سال 49 به تهران که بازگشت، می‌توانست موقعیت خوبی برای خود فراهم کند. به‌هرحال، فردی برجسته با رشد علمی قابل توجه بود. چهره‌های برجسته‌ای در 42 سالگی به دیدن ایشان می‌آمدند. به اصفهان که رسیدیم، همان روز اول جمعیتی از جمله علمای برجسته شهر میمه برای استقبال از ایشان آمده بودند.

این لطف خداست که فردی را بین مردم عزت می‌بخشد. ایشان اصلاً به‌دنبال شهرت نبود. در مشهد مرحوم آیت‌الله میلانی و جمعی از علمای بزرگ به دیدنشان آمدند. می‌توانست به قم برگردد و قطعاً از کسانی بشود که اصطلاحاً به‌عنوان مرجع دینی شناخته می‌شوند. می‌توانست به دانشگاه وارد شود، اما به‌سراغ سازمان کتاب‌های درسی آمد و همراه مرحوم شهید باهنر، مرحوم برقعی و مرحوم دکتر گل‌زاده غفوری تصمیم گرفت که کاری را که قبل از رفتن به آلمان برنامه‌ریزی کرده بود، یعنی تدوین جدیدی از کتاب‌های تعلیمات دینی را انجام دهند. تیراژ هیچ کتابی در ایران به اندازه کتاب‌های درسی نیست و آنها رفته بودند جای به این مهمی و آن‌هم چهره‌هایی که از جانب رژیم مورد سؤال و سوءظن بودند. برنامه‌ریزی کردند و کتاب‌های تعلیمات دینی نوشتند که تأثیرات آن در چندسال قبل از پیروزی انقلاب مشهود شد، به‌نحوی که رژیم تصمیم گرفت این کتاب‌ها، بلکه این درس را بردارد و درسی به‌نام «ملی میهن» در مدارس بگذارد، اما دیگر با انقلاب مجال آن را نیافت. درباره زندگی مرحوم شهید بهشتی با بیش از 200 شخصیت در حوزه‌های مختلف صحبت کردیم و تصور می‌کنم کم‌کم وقت آن است که زندگی‌نامه جامعی از ایشان منتشر شود. مقداری با تأنی با این موضوع برخورد کردیم.

چرا؟

زیرا افراد مختلفی با گرایش‌های متفاوت با مرحوم بهشتی ارتباط داشتند و هرکدام از زاویه خودشان با ایشان آشنا بودند. اگر ما بهشتی‌ای را ترسیم می‌کردیم که با آنچه آنها می‌شناختند، متفاوت بود، از نظرشان تحریف می‌آمد و می‌گفتند ما با این بهشتی آشنا نیستیم. به‌هرحال، این مسأله وجود دارد که «هرکسی از ظن خود شد یار من ...»

تاکنون احساس می‌کردیم چون افراد به‌لحاظ عاطفی و شخصی با آن فرد درگیر هستند، نمی‌توانند با ایشان با فاصله‌ای محتاطانه روبه‌رو شوند. درحالی‌که ما می‌خواستیم با فاصله چهره‌ای تاریخی و مؤثر در تاریخ ایران را آن‌گونه که بوده است، نشان دهیم. مرحوم بهشتی با غالب جمع‌های فعال سیاسی مرتبط بود. سال 49 یادم است که مرحوم حنیف‌نژاد و کسان دیگری که سازمان مجاهدین را پایه گذاشتند، به منزل ما می‌آمدند.

چندی پیش مصاحبه‌ای از سوی فردی منتشر شد که ادعا می‌کرد از افراد جداشده از منافقین است و عملیات انفجار دفتر مرکزی حزی جمهوری با شعار الله‌اکبر انجام شده.

نه این درست نیست. البته علی‌القاعده در آن انفجار بیش از یک نفر دست داشته‌اند. آن کسی که شناخته شد، فقط یکی از آنها بوده است. جوانی بود که جعبه‌ای را در محلی که کنار میز مرحوم بهشتی سخنرانی می‌کرد، قرار داد و آن جعبه باعث شهادت ایشان شد. درحالی‌که در بلندگو و ستون‌ها هم مواد منفجره جاسازی شده بود و این‌طور نیست که فقط با یک بمب این‌کار انجام شده باشد. من ایشان را دیده بودم. او دانشجوی سال دوم دانشگاه بود و معلوم شد در خانه تیمی بوده و پیوستگی با مجاهدین داشته و بعد معلوم شد برادرش در کودتای نوژه دستگیر شده بود. ایشان در تشکیلات تهران حزب جمهوری فعال بود و برخی می‌گویند که رئیس دفتر یا مشاور نزدیک آقای بهشتی بوده، درحالی‌که اینها دست نیست. رابط بین تشکیلات تهران و دفتر سیاسی بود. تحلیل‌های دفتر سیاسی را همراه بمبی در آن جعبه گذاشته و کنار میز قرار داده بود.

خاطره خاصی از پدر دارید که بُعد شخصیت آزاداندیش ایشان را بیشتر توضیح دهد؟

سال 87 یکی از دوستان اصرار کرد که خاطرات را ضبط کنیم، حدود 20 ساعت از آغاز تا 57 خاطره گفتیم و البته به‌سال 60 نرسیدیم و به‌دلیل حوادث سال بعدش متوقف شد.

مرحوم بهشتی در مواجهه با اندیشه‌ها و اشخاص سعه صدر بالایی داشت. من ندیدم که ایشان وارد جدل با افراد بشود. تلاشش همه این بود که در مواجهه با افکار و یا اشخاص، روی آن جنبه مثبتی که قابل استفاده است و می‌شود روی آن تکیه کرد، انگشت بگذارد. نمی‌رفت سراغ وجوه منفی افکار، با اینکه آنها را به‌خوبی درمی‌یافت. در ارزیابی اشخاص هم همین‌طور بود. ایشان دفترچه‌های سررسیدی داشت که مربوط به سال‌های بعد از انقلاب هم هست تا دو سه سال و با هرکس که ملاقات می‌کرد، مثلاً می‌نوشت با فلان فرد دیدار کردیم و ایشان به‌نظر من، این خصوصیت مثبت را دارد و به‌درد چنین کاری می‌خورد. این جالب است که یک فردی در پی کشف وجوه مثبت افراد است و حتی از لحاظ فکری هم همین‌طور بود. در نقد اندیشه‌ها اول به‌دنبال وجوه مثبت آنها می‌رفت؛ نه بدین‌معنا که جنبه‌های منفی را نمی‌دید، اما اینها در ذهنش برجسته می‌شد و مجال می‌داد تا در ذهن شکل بگیرد و این خودش یک ویژگی و خصلت خیلی مهمی است. به‌هرحال، من ندیدم ایشان در هیچ گفتگویی وارد فضای جدل بشود. به ما می‌گفت که هروقت دیدید که شما در یک مباحثه‌ای دارید وارد جدل می‌شوید، زود آن مباحثه را تمام کنید. برای اینکه اینجا میدان کشمکش تمایلات درونی آدم‌هاست و هرگز پایانی ندارد. این یکی تلاش می‌کند بر آن یکی تفوق پیدا کند، آن یکی تلاش می‌کند بر این یکی تفوق پیدا کند و چیزی از این حاصل نمی‌شود. چنین مباحثه‌ای را زود قطع کنید، چون دیگر به هیچ دردی نخواهد خورد. فقط تلاش برای یک نوع زورآزمایی برای یک نوع تفوق پیدا‌کردن افراد بر همدیگر است و این را خودش مراعات می‌کرد، حتی در برخورد با کسانی که نسبت به فکر او و یا به شخص او نقد می‌کردند، آن‌هم گاهی با تندی و نه با رعایت ادب و احترام.

به‌یاد دارم سال 1348 دوستان انجمن اسلامی در اتریش از مرحوم شهیدبهشتی دعوت کرده بودند، چون مخصوصاً در شهر اینسبروک، آقای دکتر نمازی و آقای فروهش هنوز هستند که در آن جلسه هم بودند، بچه‌های چپ که خیلی قوی و قدرتمند بودند، دعوت کرده بودند و اشکالات زیادی به مبانی ایدئولوژیک فکری و دینی اسلامی مطرح کرده بودند. به‌هرحال، اینها چهره‌هایی بودند باسابقه که بعضی از آنها، سال‌ها در در اروپا، به‌خصوص در اروپای شرقی اقامت یا رفت‌وشد داشتند. از افراد وابسته به حزب توده هم بودند. سه نفر از دانشجویان که مذهبی بودند - در آن زمان مذهبی‌ها کم‌تعداد بودند - دعوت کردند از مرحوم شهیدبهشتی که جلسه‌ای اینجا تشکیل می‌شود، شما بیایید صحبت کنید. مرحوم شهیدبهشتی اغلب مسافرت‌ها را با خانواده می‌رفت و خلاصه ما از هامبورگ با ماشین رفتیم اینسبورک. به هتل که رسیدیم، نماز خواندیم، ولی ایشان فرصت نشد که در آنجا نماز بخواند. وارد جلسه که شدیم، دیدیم جلسه را در بالای یک «بار» برگزار کردند. امکانات دانشجویی در آن زمان ضعیف بود، ولی به‌هرحال می‌توانست فضای مناسب‌تری انتخاب شود. پایین آنجا، بار بود و بالا را گرفته بودند جلسه برگزار کنند. فضایی که بود، در مجموع چندان فضای خوشایندی نبود، هم به‌لحاظ خانم‌ها و آقایانی که پوشش مناسبی نداشتند و با خود مشروب هم به جلسه آورده بودند، هم اینکه دود سیگار زیادی آنجا بود و چون زمستان بود، اگر در و پنجره را باز می‌کردیم، سرد می‌شد و اگر در را می‌بستیم، چشم‌هایمان می‌سوخت از دود سیگار. ایشان با سلام وارد شد، خیلی عذرخواهی کرد و گفت که من نمازم را نخوانده‌ام. یک گوشه ایستاد و در جمع کسانی که اهل نماز نبودند، بلکه آن را استهزا می‌کردند، با کمال آرامش نماز خواند. بعد شروع کرد و صحبتی را ذیل متون اسلام و ماتریالیسم داشت که نوارش هم موجود است. در آن زمان من دوازده ساله بودم. در چنین فضایی ایشان یک ساعت صحبت کرد و بعد طبق روالی که داشت، گفت که بنده نیم‌ساعتی در اختیار هستم برای سؤال و جواب. معلوم بود که از پیش برنامه‌ریزی شده، چون فردی بلند شد و در حدود نیم‌ساعت، نزدیک به صدسؤال را شروع کرد به خواندن و هرآنچه اشکال به دین و دینداری و اسلام را می‌توانست وارد کند، مطرح کرد. مرحوم بهشتی با خونسردی صبر کرد تا تمام شد. علی‌القاعده باز ادب جلسه حکم می‌کرد تا کسی که سؤال می‌کند خودش بنشیند برای پاسخ. اما آن فرد سؤالات را خواند و بعد هم از جلسه خارج شد و همه اینها برای درهم‌ شکستن مرحوم بهشتی به‌عنوان نماینده طرز تفکر دینی بود. مرحوم بهشتی خیلی با آرامش گفت که خوب من یادداشت کردم این سؤال‌ها را، ولی می‌دانید دوستان که در این فرصتی که داریم من نمی‌توانم همه این سؤال‌ها را پاسخ بدهم. سه تا از سؤال‌ها را من انتخاب می‌کنم و جواب می‌دهم و چقدر خوب بود که دوستی که سؤال‌ها را مطرح کردند خودشان می‌ماندند تا می‌توانستیم با هم گفت‌وگو کنیم. بعد این سؤال‌ها را ایشان پاسخ داد و با آرامش آمد بیرون. ظرفیتی که ایشان از خود نشان داد، چنان اثر مثبتی داشت که مخصوصاً برای آن چند نفری که مذهبی بودند و در اقلیت هم بودند، خیلی احساس خوبی را ایجاد کرد. از طرفی آنها ناراحت شده بودند و با دیگران برخورد کرده بودند که چرا در این جلسه چنین رفتاری را داشتید، اما مرحوم بهشتی گفتند که هیچ دلیلی ندارد که شما با ایشان درگیر شوید. چنین سعه صدری را ما در بین کسانی که هم وارد عرصه علمی - نظری شده‌اند و عمق نظری علمی دارند یا کسانی که وارد عرصه اجتماعی می‌شوند، زیاد سراغ نداریم.

مرحوم بهشتی از جمله کسانی بود که چنین توانمندی‌ای داشت که بتواند دیگران را اقناع و با خودش همراه کند. به‌یاد دارم که جلسه‌ای داشتیم در اردیبهشت‌ماه سال 1360 در دفتر سیاسی حزب که مرحوم بهشتی آمدند و در آنجا مسأله‌ای را مطرح کردند که فکر می‌کنم به‌اتفاق مخالف بودیم. ظرف سه ساعتی که آن جلسه طول کشید، به‌جز چند دقیقه‌ای که ایشان نماز خواندند، ایشان توانست کاری کند که غالب افراد یا قانع شوند یا حداقل دیگر مخالفت نداشته باشند. ایشان این توانمندی را داشت درحالی‌که ما هیچ وقت از ایشان نشنیدیم که بگوید مثلاً من عالم دینی و مجتهد هستم یا تحصیلات آکادمیک دارم، جهان‌دیده هستم، چند زبان خارجی می‌دانم، سوابق مبارزات اجتماعی کذا دارم و شما باید از من پیروی کنید و ... . این توانمندی باعث می‌شد که ایشان بتوانند محور فعالیت‌های اجتماعی قرار بگیرند و افراد بتوانند با ایشان همراه شوند.

ایشان درحالی‌که در سطح کشور مسئولیت داشت، ابتدا عضو شورای انقلاب و سپس رئیس قوه قضائیه، در پنچ مناظره کاملاً آزاد شرکت کرد که تنها دو تا از آنها پخش شده است. اصرار ایشان بر این بود که این مناظره‌ها ادامه پیدا کند. این مناظره‌ها اثر خیلی مثبتی در ذهن مردم داشت، چون نشان می‌داد افرادی که بعد از انقلاب در کانون تصمیم‌گیری کشور قرار گرفته‌اند، اهل فکر و برنامه‌ریزی‌اند و افرادی نیستند که تنها در کانون قدرت نشسته‌اند و به‌شکل تحکمی با دیگران حرف می‌زنند.

خانواده فایل کامل مناظره‌ها را دارد؟

مناظره‌ها را در اختیار ما قرار ندادند، ولی به‌سراغ جلسات ضبط‌شده مجلس خبرگان که قبلاً توسط صداوسیما پخش شده بود رفتیم و بالاخره توانستیم جلسات خبرگان را در اختیار داشته باشیم. البته غیر از کمیسیون‌ها که خیلی مهم بوده و متأسفانه خوب ضبط نشده‌اند و فقط یادداشت‌برداری‌های ناقصی شده، درحالی‌که بحث‌های خیلی خوب در کمیسیون‌ها مطرح شده است.

علت اینکه شهید بهشتی از سوی منافقین به‌عنوان یک هدف انتخاب شد را چه می‌دانید؟

من در زمان واقعه هفتم تیر 23 سال داشتم. مرحوم بهشتی مسیر خودش را در زندگی انتخاب می‌کرد. ورود ایشان به عرصه اجتماعی هم چیز تازه‌ای نبود. ایشان از قدیم‌الایام در عرصه‌های اجتماعی وارد شده بود. ورود در عرصه سیاسی، ورود در عرصه مبارزات در طول عمری که ایشان داشت، ایشان قبل ازا نقلاب چند بار دستگیر شد و با میدان‌های پرخطر ناآشنا نبود، بلکه با این موقعیت‌ها آشنا و در تماس بود. درعین‌حال، فردی بود که خیلی هوشمندانه و آینده‌نگرانه حرکت می‌کرد به‌طوری‌که در چند باری که ایشان دستگیر شد، تقریباً نتوانستند از ایشان مدارکی را نشان بدهند که مشغول چه نوع فعالیتی هستند. فقط می‌دانستند که این فرد مشغول فعالیت‌هایی است که به‌نفع رژیم نیست. بنابراین قرار گرفتن در میدان‌های پرخطر برای ایشان طبیعی بود. مرحوم بهشتی به‌واسطه توانمندی‌هایش عضو شورای انقلاب و سپس، دبیر این شورا شد.

به فاصله کوتاهی بعد از انقلاب مرحوم بهشتی به‌عنوان چهره‌ای شناخته شد که هم از توان فکری خوب و هم از توان سازماندهی بالایی برخوردار است. ایشان به کار جمعی واقعاً اعتقاد داشت، به‌طوری که یکی از دوستان شمرده‌اند ایشان در طول عمرش در 33 جمع و تشکل یا پایه‌گذار بوده‌اند، یا مشارکت داشته‌اند و یا از آنها حمایت نموده که برای عمر 53 سال، کارنامه قابل توجهی است. ایشان حرکت کند دسته‌جمعی را به حرکت تند و سریع تکتازانه فردی ترجیح می‌داد و معتقد بود که مشکل ما در جامعه این است که نمی‌توانیم فعالیت جمعی کنیم. به‌خصوص تجربه حوادث دهه 30 و بعد هم حوادث در جریان 15 خرداد 42 و بعد از آن باعث شده بود که ایشان بیشتر به کار جمعی متوجه شود. به‌همین دلیل، هم بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب با یک تمهیداتی که از قبل شده بود، ایشان به‌عنوان حزب جمهوری اسلامی پایه‌گذاری کرد و معتقد بود تحزب برای کشور ضروریست. بعضی‌ها معتقد بودند که روحانیت نباید در رأس این نوع تشکل‌ها باشد. اما ایشان معتقد بود که یا نباید فعالیت اجتماعی کرد و یا اگر وارد فعالیت اجتماعی می‌شوید، تنها راه این است که فعالیت به‌صورت کار دسته‌جمعی صورت بگیرد. چون چنین اعتقادی داشت، لوازم آن را هم در خودش فراهم کرده بود و توانایی‌های مورد نیاز را در خودش ایجاد کرده بود. مثلاً اینکه ما در یک جمعی باشیم و شما با اینکه به نظر خودتان به بهترین فکر رسیده باشی، اما به‌خاطر نظر جمع بر روی حداقل‌های مشترک بمانید یا جاهایی از رأیتان عدول کنید و لوازم کار جمعی را بپذیرید. این کار ساده‌ای نیست. اینکه افراد حاضر باشند از رأی خود بگذرند و برپایه اصول مشترک حرکت کنند، تمرین می‌خواهد.

این ویژگی مرحوم بهشتی باعث شد که مورد توجه قرار گیرد. به‌ویژه، از سوی کسانی که قبل از انقلاب کار تشکیلاتی کرده بودند، از جمله در زندان فکر می‌کردند که بعد از انقلاب روحانیت و آنها که کار تشکیلاتی نکرده‌اند، خودبه‌خود ناچار خواهند شد به ما رجوع کنند و در کانون تصمیم‌گیری‌ها قرار می‌گیرند. وقتی دیدند افراد دیگری دارند مسائل را جلو می‌برند، برایشان سنگین تمام شد و شهید بهشتی مورد حملات تیز قرار گرفت. نمی‌توانید تصورش را بکنید که الحمدلله اسم ما بر در و دیوار شهر با چه اوصافی نوشته می‌شد تا جایی که بی‌شرمانه می‌نوشتند «بهشتی بهشتی طالقانی را تو کشتی». عکس‌هایش را ما داریم. خیلی عجیب بود. به‌رغم آن روحیه‌هایی که عرض کردم در مورد ایشان، این مشخصاً حرکت سیاسی - اجتماعی بود که روی ایشان متمرکز شد. خردبینی و کوچک‌بینی بود که تاب دیدن افراد تواناتر از خود را نداشتند. متهم به انحصارطلبی شد، درحالی‌که چنین چیزی را در روحیه ایشان واقعاً سراغ نداشتیم. می‌خواست همه با هم همراه شوند و حاضر بود تاوان این همراهی را هم بدهد. من را سراغ دو نفر فرستاد که بیایند و عضو شورای مرکزی حزب شوند که اگر بگویم برای شما باورنکردنی است. اما ایشان دعوت کرد که به حزب ملحق شوند. نیامدند. آمادگی همکاری را داشت و دعوت کرد، اما آنها نیامدند.

اینها باعث شد که مرحوم بهشتی هرچه به حوادث سال 60 نزدیک شدیم، به‌خصوص وقتی فضای ترور در کشور ایجاد شد، به‌طور طبیعی ایشان در معرض ترور بودند و ماه‌ها بود که فکر می‌کردیم ممکن است چنین اتفاقی بیفتد. در مواردی هم پیش آمده بود که هدف حذف فیزیکی قرار گرفتند که نباشند. وقتی کسانی در عرصه اجتماعی و فکری نمی‌توانند فردی را برتابند آخرین چیزی که به دهنشان می‌رسد، حذف فیزیکی است.

سال 54 وقتی در داخل سازمان مجاهدین انشعاب پیش آمده بود، شورای مرکزی تصمیم گرفته بود افرادی را حذف فیزیکی کند و آن سال هم پیشنهاد حذف ایشان مطرح شده بود. اصلاً نمی‌توانید تصور کنید. من تا اسنادش را ندیدم باورم نشد. خیلی عجیب است. علتش هم این بود که بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان مرحوم بهشتی گفته بود من دیگر سازمان را نمی‌شناسم و نمی‌دانم چه کسانی هستند. بنابراین، کمک‌های مالی‌ای که قبلاً جمع‌هایی انجام می‌دادند و ایشان هم نظر مثبت داشت، قطع شد. مجاهدین گفته بودند برای اینکه بهشتی شهرت پیدا نکند و قهرمان نشود، ماشینی ایشان را زیر کند. اگر من دستخط وحید افراخته را ندیده بودم، باورم نمی‌شد. بعد از سال 60 من این دستخط را دیدم. اینکه فردی در معرض این ترور باشد، غیر منتظره نبود، اما اینکه به‌شکل انفجار در دفتر مرکزی حزب جمهوری باشد و در آن جمع 72 نفره، واقعه‌ای بود که کشور را تکان داد و نبود ایشان در کشور یک‌باره معلوم شد و افرادی که از وزرا و نمایندگان مجلس بودند که سازندگی و خودساختگی‌شان مربوط به شرایط سخت قبل از انقلاب بود و از این‌جهت ارزشمند بودند.

خیلی‌ها معتقدند در جریان انقلاب با برخی ترورها و اقدامات دیگر درباره شهید مطهری و شهید بهشتی و ربودن امام موسی صدر شاخه‌ای از تفکر انقلاب برای حیات خود با مشکل مواجه شد.

این سخن درست است که تعدادی از چهره‌هایی که نقش مؤثری در مسیر حرکت اجتماعی قبل و بعد از انقلاب داشتند، مخصوصاً با تجربه شرایط زندگی در دوران خفقان که آزادی‌ها محدود بود و افراد عرصه را بر خود تنگ می‌دیدند. خودشان در این بنیان‌گذاری جدید تلاششان این بود که با وضعیت قبلی روبه‌رو نباشند و این انعکاسش را در فکر گفتار و کلام آنها نشان می‌داد. شما متن قانون اساسی را ببینید. در آن تجربه‌های تاریخ ایران از مشروطه تا سال 57 و انقلاب موج می‌زند که چطور تجربه‌های یک ملت حتی در کلماتش خود را آشکار می‌کند. تقسیم قوا با دقت صورت گرفته و تلاش شده کانون‌های قدرت متمرکز در قانون اساسی ایجاد نشود. برای آنها یک تجربه زیستن بود. تجربه‌ای عمیق بود و بحث آکادمیک و نظری صرف نبود که جماعتی اندر باب آزادی سخن بگویند.

با حذف‌شدن این افراد از عرصه تأثیر اجتماعی ممکن است زمینه برای افکار دیگری فراهم شده باشد که آنها چنین تجربه‌ای را نداشتند و گاهی حتی با نیت‌های خیرخواهانه مسیرهایی را در پیش گرفتند که با آن نوع نگاهی که وجود داشت، فاصله دارد و هرچه جلو آمد با این بیشتر مواجه بودیم؛ به‌نحوی که امروز وقتی نسل جوان ما سخنان و دیدگاه‌های شهید بهشتی را می‌شنود، می‌گوید این آن بهشتی تاریخی که اسمش را شنیده بودند نیست. برای ما جالب است که نسل جوان تلاش می‌کند این افراد را دوباره شناسایی کند و وقتی با این چهره جدید مواجه می‌شوند، تصویر نامأنوس و غریبی از بهشتی می‌بینند. در قیاس با آنچه از زبان‌ها و اندیشه‌های دیگر می‌شنوند، تفاوت‌ها با شنیده‌های قبلی آشکار است. حضور مؤثر این چهره‌ها می‌توانست در شئون جامعه ما هم رویدادها را و هم روندها را به‌نحو دیگری رقم بزنند.

با توجه به برخی مسائل در سال‌های قبل آیا خانواده بهشتی هنوز خود را در این میدان‌های پرخطر می‌بیند؟

آیه‌ای داریم که می‌گوید «لا تسالو عن اشیا ان تبدلکم»؛ سؤالاتی نپرسید که وقتی برای شما آشکار می‌شود ناراحت می‌شوید. ما در خانواده‌ای بزرگ شدیم و طرز فکر و زندگی‌مان شکل گرفت که زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعی‌مان در پیوند با هم بوده و چون مرحوم بهشتی کسی بود که همان‌طور که فکر می‌کرد، همان‌طور هم زندگی می‌کرد امیدواریم این روحیه در خانواده هم آثار خود را به‌جای گذاشته باشد.

برخی افراد که شرایط قبل از انقلاب را ندیده‌اند، به‌دلیل ناملایماتی که ممکن است در روزگار ما دیده باشند، یک نوستالژی کاذب نسبت به آن دوران پیدا کرده‌اند. این خیلی عجیب است؛ چراکه ما به‌هرحال در آن دوران زندگی کرده‌ایم. اگر می‌خواستم آن زمان کتابی را بخوانم، باید لای چند ورق روزنامه می‌گذاشتم و دوبار دور خودم را نگاه می‌کردم تا بتوانم جایی ببرمش. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. هیچ چیزی این نوستالژی را توجیه نمی‌کند. چه چیز آن وضعیت کشش داشت؟ برای من خنده‌دار است.

با مسائلی که وجود داشت، مسأله شهادت ایشان امر غیرمنتظره‌ای نبود؛ کما اینکه امام (ره) در سخنرانی‌ای که بعد از شهادت مرحوم بهشتی انجام دادند، عبارت واقعه منتظره را بیان کردند. مرحوم بهشتی در یک سال و نیم آخر به شدت در معرض هجمه‌ها و فشارها و ترور شخصیتی قرار گرفته بود و عجیب بود که تا این اندازه حملات تیز متوجه ایشان بود، آن‌هم از جوانب مختلف و ترور فیزیکی ایشان هم در امتداد آن بود. قبل از آن خیلی زمینه‌سازی شده و شبهه‌هایی درباره چهره‌ای مانند مرحوم بهشتی در جامعه بود و با شهادت ایشان یکباره چنان پرده‌هایی فروریخت‌. آن‌هم در زمانی چنان کوتاه که در هنگام دفن یا روزها و ماه‌های بعد خیلی از افراد آمدند و از ما حلالیت می‌خواستند. پاسخ ما به همه آنها این بود که ایشان گفته‌اند اگر کسی نسبت به شخص من مسأله‌ای را مطرح کرده باشد، من گذشت کرده‌ام. ولی مگذارید بار دیگر ناآگاهی ما را به عرصه برخوردهای غیر منصفانه بکشاند.

شما چند سالی بود که اعلام کرده بودید مراسم بزرگداشت پدر را برگزار نمی‌کنید. امسال مراسمی خواهد بود؟

ما در سال‌های اخیر در بهشت زهرا مراسم گرفتیم. درباره آن صحبت نمی‌کنم. امسال این توفیق حاصل شده است که از جانب خانواده نیز مراسمی برگزار شود.

تجربه این سال‌های اخیر دشواری‌هایی هم برای ما داشت، اما برای ما خیلی آموزنده بود. با چیزهای غیر مترقبه‌ای روبرو شدیم. آسان نبود، اما احساس می‌کردم به‌لحاظ شخصی خدا برای ساخته‌شدن ما زمینه‌هایی را فراهم کرده است و همه اینها از سر لطف اوست. ما تجربه‌ای را آموختیم و این تجربه در خاطره جمعی جامعه ما ماندگار است.
منبع: ایسنا
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار