شهدای ایران: در نگاه عبرتآموز به زندگانی سیاسی امام حسن علیه السلام و الگوگیری از آن و یا ممانعت از به وجودآمدن شرایط «صلح تحمیلی»، تشخیص صحیح ویژگیهای آن دوران و علل تحمیل صلح بسیار مهم است. در این مجال دو مورد از این ویژگیها را که به لطف الهی در امروز جامعه ما اثر جدی از آن دیده نمیشود، به طور مختصر بیان مینماییم. قطعاً بر اساس چنین زمینهای است که رهبر معظم انقلاب در سال 1379 به صراحت از مواجهه حسینی - و نه حسنی- با دشمن سخن گفته و فرمودند: «من به شما عرض کنم که امروز دشمن قادر نیست، امروز به برکت ملتِ هوشیاری مثل ملت ایران، به برکت افکار برانگیختهای مثل افکار ملت ایران، به برکت انقلاب بزرگی مثل انقلاب اسلامی ایران، نه آمریکا و نه بزرگتر از آمریکا - اگر در قدرتهای مادّی باشد - قادر نیستند حادثهای مثل حادثه صلح امام حسن را بر دنیای اسلام تحمیل کنند. این جا اگر دشمن زیاد فشار بیاورد، حادثه کربلا اتّفاق خواهد افتاد. من خدا را شکر میکنم که ملت ما بیدار و مسئولان ما بحمدالله بر گرد محور دین و اسلام متّفق الکلمهاند».
دو عامل تعیینکننده از عوامل تحمیل صلح به امام مجتبی علیه السلام عبارتند از:
* 1- قصور سپاهیان
شاید مهمترین و اصلیترین علت صلح امام حسن مجتبی(ع) یاری نکردن فرماندهان و همراهی نکردن سپاهیان با آن حضرت بود.
معاویه دارای سپاهی یک دست و جرّار بود که از آغاز ورود اسلام به منطقه شام و پذیرش اسلام توسط اهالی این منطقه، سایه شوم وی را بر بالای سرشان احساس کرده و او را امیر فاتح مسلمانان و میزان اسلام و کفر میخواندند و مخالفان و دشمنانش را مخالف اسلام و قرآن میدانستند.
امّا سپاهیان امام حسن مجتبی(ع) دارای چنین نظم و تشکلی نبودند. آنان از میان اقوام و ملیت های مختلفی برخاسته که پس از رحلت رسول خدا(ص)، چهار خلیفه را دیده و در حکومت خلیفه پنجم به سر میبردند. همان مردمی که جرئت و جسارت کرده و سه خلیفه از چهارخلیفه پیشین را (به حق و یا به ستم) کشتند. اینان دارای مرام واحد و اتحاد کلمه نبودند. گرچه به ظاهر در سپاه امام حسن(ع) حضور داشتند و از امکانات و تجهیزات آن برخوردار بودند، ولی در مواقع خطیر و حسّاس، به فکر و سلیقه خودشان عمل میکردند و از فرماندهی کل قوا، پیروی نمیکردند. همان طوری که در عصر امام علی(ع) نیز چنین میکردند و آن حضرت را در لحظات حساس و سرنوشتساز تنها میگذاشتند و به انحای مختلف، وسیله آزار و رنجش وی را فراهم مینمودند.
چنین مردم و چنین سپاهی، تحمّل و ظرفیت خواستهها و آرمان والای امام حسن(ع) را نداشته و او را در برابر سپاه عظیم و یک دست معاویه تنها گذاشته و بسیاری از رزمجویان و سربازان و حتی فرماندهان به سپاه شام پیوسته و بسیاری دیگر سپاه طرفین را رها کرده و به شهرهای خویش برگشتند و عدّه ای نیز با جدا شدن از سپاه، به یاغی گری و غارتگری روی آوردند. تنها عده کمی از سپاه آن حضرت، ثابت قدم مانده و بر بیعت خود باقی ماندند.
امام حسن مجتبی(ع) در ضمن خطبه ای به این مطلب اشاره کرد و فرمود: ولو وجدت أعواناً ما سلمت له الأمر، لأنّه محرّم علی بنی امیه؛ «اگر یار و یاوری مییافتم، حکومت را به معاویه واگذار نمیکردم زیرا حکومت بر بنی امیّه حرام است».
آن حضرت درباره علت عدم لیاقت بنی امیه برای تصدی حکومت و خلافت، فرمود: لو لم یبق لبنی امیّة الّا عجوز درداء، لنهضت دین الله عوجاً و هکذا قال رسول الله (ص)؛ «اگر از بنی امیّه، جز پیر زنی فرتوت نمانده باشد، همان عجوزه برای کج کردن دین خدا و دور ساختن از مسیر الهی، اقدام و تلاش خواهد کرد و این چیزی است که پیامبر اسلام(ص) به آن خبر داده است.»
امام حسن مجتبی(ع) نه تنها از سستی، ناهماهنگی و ناهمراهی یاران و سپاهیانش رنج میبرد، بلکه از جانب طیفی از آنان، احساس ناامنی و خطر میکرد و آنها عبارت بودند از طایفه گمراه و منافق پیشه خوارج که در میان سپاهیان امام حسن(ع) پراکنده بودند و اگر دستشان به امام(ع) میرسید، از آسیبرسانی به وی هیچ ابا و امتناعی نداشتند.
ابنعربی، نویسنده کتاب «احکام القرآن» به این مطلب تصریح کرد و گفت: «یکی از علل صلح امام حسن مجتبی(ع) این بود که وی میدید خوارج، اطرافش را احاطه کرده (و در همه جا حضور پیدا کردند) و دانست به این که اگر او، جنگ با معاویه را ادامه دهد و در آن معرکه مشغول گردد، خوارج بر بلاد اسلامی دست مییازند و بر آنها مستولی میشوند و اگر وی به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاویه بر بلاد اسلامی و مناطق تحت حکومت وی مستولی میگردد».
گروه فتنهجوی خوارج، گرچه در ظاهر برای نبرد با سپاهیان شام به سپاه امام حسن مجتبی(ع) پیوسته و از امکانات وی بهره مند میشدند، ولی با حماقتها و افراط کاری های خود، همیشه آب در آسیاب دشمن میریختند و موجب تضعیف سپاه کوفه و تقویت سپاه شام میشدند. این گروه، چالش های بزرگی برای امام علی بن ابی طالب(ع) به وجود آورده بودند و جنگ نهروان را بر وی تحمیل کرده و سرانجام در مسجد کوفه، وی را به شهادت رساندند.
هم اینک در سپاه امام حسن مجتبی(ع) به فتنهانگیزی و پخش شایعات دروغین و بیاساس ضد امام حسن(ع) و یاران وفادارش، مشغول بودند و مترصد فرصتی بودند تا امام حسن(ع) را از سر راه خویش بردارند و به آمال و آرزوهای شیطانی خود برسند. امام حسن(ع) اگر از دردسرهای سپاه شام خلاصی مییافت، از دسیسههای این گروه ستم پیشه رهایی نداشت و با کید و کین ناجوانمردانه آنان، در مسند خلافت به شهادت میرسید.
* 2- احساس خستگی مردم از جنگ
از دیگر عوامل پذیرش صلح از سوی امام حسن مجتبی(ع) احساس خستگی مردم از جنگ بود. گرچه برخی از بیعتکنندگان با امام حسن مجتبی(ع) در کوفه انتظار داشتند که آن حضرت، جنگ با معاویه را ادامه دهد تا او را از حکومت خودخوانده سرنگون سازد و شام را از سیطرهاش بیرون آورد، امّا توده مردم به دلیل پشت سرگذاشتن چند جنگ داخلی و دادن کشتههای زیاد و خسارتهای قابل توجه، رغبت چندانی در ادامه نبرد با شامیان نشان نمیدادند. مسلمانان، طی چهل سال که از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه منوره و تشکیل حکومت اسلامی میگذشت، علاوه بر غزوات و سریههای زمان پیامبر اکرم(ص)، در عصر خلفای سه گانه نیز جنگهای بزرگ و طولانیمدت با رومیان، ایرانیان و برخی از اقوام و ملل همجوار جزیرةالعرب را پشت سر گذاشته و در عصر خلافت امام علیبن ابی طالب(ع) نیز سه جنگ بزرگ داخلی را تحمّل کرده بودند.
بدین جهت، روحیه رزمی و جنگی چندانی از آنان مشاهده نمیشد و جز عدهای از شیعیان مخلص و جوانان رزمجو، بقیه در لاک عافیتطلبی فرو رفته و به وضع موجود رضایت داده بودند.
به همین لحاظ هنگامی که امام حسن(ع) و یاران نزدیکش چون حجربن عدی و قیس بن سعد انصاری، مردم را به بسیج عمومی و حضور در اردوگاه سپاه دعوت کردند، عده کمی پاسخ مثبت دادند و بقیه رغبتی به آن نشان ندادند.
گردآوری چهلهزار رزمجوی و داوطلب جبهههای جنگ برای سپاه امام حسن(ع) به آسانی فراهم نگردید، بلکه با تبلیغات و تلاشهای فراوان و همه جانبه امام حسن(ع) و یاران و اصحاب فداکارش مهیا گردید.
با توجه به جمعیت بالای شهر کوفه و اطراف آن، اگر جنبش عمومی و بسیج سراسری صورت میگرفت، میبایست بیش از یکصد هزار نفر از این منطقه آماده نبرد میشدند. این غیر از نیروهایی بود که از سایر مناطق عراق، ایران، حجاز، یمن، عمان و ساحل نشینان خلیج فارس میتوانستند خود را به سپاه امام حسن(ع) برسانند.
قطب راوندی از حارث همدانی نقل کرد که امام حسن(ع) به مردمی که با وی بیعت کرده و قول مساعدت و همکاری داده بودند، فرمود: ان کنتم صادقین، فموعد ما بینی و بینکم معسکر المدائن، فوافونی هناک فرکب و رکب معه من اراد الخروج و تخلف عنه خلق کثیر لم یفوا بما قالوه و بما وعدوه و غروه کما غروا امیرالمؤمنین(ع) من قبله؛ «اگر (در گفتارتان) صادقید، وعدهگاه من و شما پادگان مدائن است. پس در آن جا به من بپیوندید».
پس آن حضرت، سوار شد و به سوی مدائن حرکت کرد، کسانی که قصد جنگ کرده بودند با وی حرکت نمودند، ولی جمعیت زیادی تخلف کرده و به آنچه گفته بودند، وفا نکردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعدهشان نیامدند و او را فریب دادند، همانطوری که پیش از وی پدرش امیرمؤمنان(ع) را فریب داده بودند.
مردم عراق چنان خسته و بیرمق بوده و احساس کسالت و بیحالی مینمودند که نشاط و خوشی را از سبط پیامبر خدا(ص) و خلیفه وقت مسلمانان، یعنی امام حسن(ع) سلب نمودند و وی را وادار نمودند تا آنان را با این سخن، نکوهش و سرزنش کند: یا عجبا من قوم لا حیاء لهم و لا دین مرة بعد مرة، ولو سلمت الی معاویة الأمر، فایم الله لاترون فرجا ابداً مع بنی امیة، والله لیسومنّکم سوء العذاب، حتی تتمنّون ان یلی علیکم حبشیا؛ «شگفت از ملتی که نه حیا دارد و نه هیچ مرتبهای از مراتب دین را. اگر من امر حکومت را به معاویه تسلیم نمایم، پس به خدا قسم هیچگاه شما در دولت بنیامیه، فرجی نخواهید یافت (و یا فرح و شادی نخواهید دید.) سوگند به خداوند متعال، با بدترین عذاب و آزار با شما بدی خواهند کرد، به طوری که آرزو کنید که (سیاهان) حبشی بر شما حکومت کنند (بهتر است از تحمّل حکومت بنیامیه).
ابن اثیر در این باره گفت: هنگامی که معاویه به امام حسن(ع) پیشنهاد صلح داد، مردم به گرمی آن را پذیرفتند. امام حسن(ع) در خطبهای پیشنهاد معاویه را به اطلاع لشکر خود رسانید و خاطرنشان کرد: ألا و انّ معاویة دعانا الی أمر لیس فیه عزّ و لا نصفة. فان اردتم الموت رددناه علیه و حاکمناه الی الله عزّ و جلّ لظبی السّیوف و ان اردتم الحیاة قبلناه و أخذنا لکم الرضی؛ آگاه باشید، معاویه ما را به امری فرا میخواند که نه عزّت ما در آن است و نه مطابق با انصاف است. اگر دارای روحیه شهادتطلبی هستید، درخواستش را رد کنیم و دست به شمشیر ببریم تا خداوند سبحان میان ما حکم کند، ولی اگر زندگی دنیا را میطلبید، خواستهاش اجابت کرده و رضایت شما را فراهم کنیم».
هنگامی که کلام امام(ع) به این جا رسید: فناداه النّاس من کلّ جانب: البقیه، البقیه، فلمّا افردوه أمضی الصلح؛ «مردم از هر سو فریاد برآوردند که ما زندگی و بقای دنیایی را میخواهیم، (با این سخن، صلح را بر امام(ع) تحمیل کردند و) امام(ع) پس از آنکه از آنها جدا شد، صلح با معاویه را امضا نمود».
دو عامل تعیینکننده از عوامل تحمیل صلح به امام مجتبی علیه السلام عبارتند از:
* 1- قصور سپاهیان
شاید مهمترین و اصلیترین علت صلح امام حسن مجتبی(ع) یاری نکردن فرماندهان و همراهی نکردن سپاهیان با آن حضرت بود.
معاویه دارای سپاهی یک دست و جرّار بود که از آغاز ورود اسلام به منطقه شام و پذیرش اسلام توسط اهالی این منطقه، سایه شوم وی را بر بالای سرشان احساس کرده و او را امیر فاتح مسلمانان و میزان اسلام و کفر میخواندند و مخالفان و دشمنانش را مخالف اسلام و قرآن میدانستند.
امّا سپاهیان امام حسن مجتبی(ع) دارای چنین نظم و تشکلی نبودند. آنان از میان اقوام و ملیت های مختلفی برخاسته که پس از رحلت رسول خدا(ص)، چهار خلیفه را دیده و در حکومت خلیفه پنجم به سر میبردند. همان مردمی که جرئت و جسارت کرده و سه خلیفه از چهارخلیفه پیشین را (به حق و یا به ستم) کشتند. اینان دارای مرام واحد و اتحاد کلمه نبودند. گرچه به ظاهر در سپاه امام حسن(ع) حضور داشتند و از امکانات و تجهیزات آن برخوردار بودند، ولی در مواقع خطیر و حسّاس، به فکر و سلیقه خودشان عمل میکردند و از فرماندهی کل قوا، پیروی نمیکردند. همان طوری که در عصر امام علی(ع) نیز چنین میکردند و آن حضرت را در لحظات حساس و سرنوشتساز تنها میگذاشتند و به انحای مختلف، وسیله آزار و رنجش وی را فراهم مینمودند.
چنین مردم و چنین سپاهی، تحمّل و ظرفیت خواستهها و آرمان والای امام حسن(ع) را نداشته و او را در برابر سپاه عظیم و یک دست معاویه تنها گذاشته و بسیاری از رزمجویان و سربازان و حتی فرماندهان به سپاه شام پیوسته و بسیاری دیگر سپاه طرفین را رها کرده و به شهرهای خویش برگشتند و عدّه ای نیز با جدا شدن از سپاه، به یاغی گری و غارتگری روی آوردند. تنها عده کمی از سپاه آن حضرت، ثابت قدم مانده و بر بیعت خود باقی ماندند.
امام حسن مجتبی(ع) در ضمن خطبه ای به این مطلب اشاره کرد و فرمود: ولو وجدت أعواناً ما سلمت له الأمر، لأنّه محرّم علی بنی امیه؛ «اگر یار و یاوری مییافتم، حکومت را به معاویه واگذار نمیکردم زیرا حکومت بر بنی امیّه حرام است».
آن حضرت درباره علت عدم لیاقت بنی امیه برای تصدی حکومت و خلافت، فرمود: لو لم یبق لبنی امیّة الّا عجوز درداء، لنهضت دین الله عوجاً و هکذا قال رسول الله (ص)؛ «اگر از بنی امیّه، جز پیر زنی فرتوت نمانده باشد، همان عجوزه برای کج کردن دین خدا و دور ساختن از مسیر الهی، اقدام و تلاش خواهد کرد و این چیزی است که پیامبر اسلام(ص) به آن خبر داده است.»
امام حسن مجتبی(ع) نه تنها از سستی، ناهماهنگی و ناهمراهی یاران و سپاهیانش رنج میبرد، بلکه از جانب طیفی از آنان، احساس ناامنی و خطر میکرد و آنها عبارت بودند از طایفه گمراه و منافق پیشه خوارج که در میان سپاهیان امام حسن(ع) پراکنده بودند و اگر دستشان به امام(ع) میرسید، از آسیبرسانی به وی هیچ ابا و امتناعی نداشتند.
ابنعربی، نویسنده کتاب «احکام القرآن» به این مطلب تصریح کرد و گفت: «یکی از علل صلح امام حسن مجتبی(ع) این بود که وی میدید خوارج، اطرافش را احاطه کرده (و در همه جا حضور پیدا کردند) و دانست به این که اگر او، جنگ با معاویه را ادامه دهد و در آن معرکه مشغول گردد، خوارج بر بلاد اسلامی دست مییازند و بر آنها مستولی میشوند و اگر وی به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاویه بر بلاد اسلامی و مناطق تحت حکومت وی مستولی میگردد».
گروه فتنهجوی خوارج، گرچه در ظاهر برای نبرد با سپاهیان شام به سپاه امام حسن مجتبی(ع) پیوسته و از امکانات وی بهره مند میشدند، ولی با حماقتها و افراط کاری های خود، همیشه آب در آسیاب دشمن میریختند و موجب تضعیف سپاه کوفه و تقویت سپاه شام میشدند. این گروه، چالش های بزرگی برای امام علی بن ابی طالب(ع) به وجود آورده بودند و جنگ نهروان را بر وی تحمیل کرده و سرانجام در مسجد کوفه، وی را به شهادت رساندند.
هم اینک در سپاه امام حسن مجتبی(ع) به فتنهانگیزی و پخش شایعات دروغین و بیاساس ضد امام حسن(ع) و یاران وفادارش، مشغول بودند و مترصد فرصتی بودند تا امام حسن(ع) را از سر راه خویش بردارند و به آمال و آرزوهای شیطانی خود برسند. امام حسن(ع) اگر از دردسرهای سپاه شام خلاصی مییافت، از دسیسههای این گروه ستم پیشه رهایی نداشت و با کید و کین ناجوانمردانه آنان، در مسند خلافت به شهادت میرسید.
* 2- احساس خستگی مردم از جنگ
از دیگر عوامل پذیرش صلح از سوی امام حسن مجتبی(ع) احساس خستگی مردم از جنگ بود. گرچه برخی از بیعتکنندگان با امام حسن مجتبی(ع) در کوفه انتظار داشتند که آن حضرت، جنگ با معاویه را ادامه دهد تا او را از حکومت خودخوانده سرنگون سازد و شام را از سیطرهاش بیرون آورد، امّا توده مردم به دلیل پشت سرگذاشتن چند جنگ داخلی و دادن کشتههای زیاد و خسارتهای قابل توجه، رغبت چندانی در ادامه نبرد با شامیان نشان نمیدادند. مسلمانان، طی چهل سال که از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه منوره و تشکیل حکومت اسلامی میگذشت، علاوه بر غزوات و سریههای زمان پیامبر اکرم(ص)، در عصر خلفای سه گانه نیز جنگهای بزرگ و طولانیمدت با رومیان، ایرانیان و برخی از اقوام و ملل همجوار جزیرةالعرب را پشت سر گذاشته و در عصر خلافت امام علیبن ابی طالب(ع) نیز سه جنگ بزرگ داخلی را تحمّل کرده بودند.
بدین جهت، روحیه رزمی و جنگی چندانی از آنان مشاهده نمیشد و جز عدهای از شیعیان مخلص و جوانان رزمجو، بقیه در لاک عافیتطلبی فرو رفته و به وضع موجود رضایت داده بودند.
به همین لحاظ هنگامی که امام حسن(ع) و یاران نزدیکش چون حجربن عدی و قیس بن سعد انصاری، مردم را به بسیج عمومی و حضور در اردوگاه سپاه دعوت کردند، عده کمی پاسخ مثبت دادند و بقیه رغبتی به آن نشان ندادند.
گردآوری چهلهزار رزمجوی و داوطلب جبهههای جنگ برای سپاه امام حسن(ع) به آسانی فراهم نگردید، بلکه با تبلیغات و تلاشهای فراوان و همه جانبه امام حسن(ع) و یاران و اصحاب فداکارش مهیا گردید.
با توجه به جمعیت بالای شهر کوفه و اطراف آن، اگر جنبش عمومی و بسیج سراسری صورت میگرفت، میبایست بیش از یکصد هزار نفر از این منطقه آماده نبرد میشدند. این غیر از نیروهایی بود که از سایر مناطق عراق، ایران، حجاز، یمن، عمان و ساحل نشینان خلیج فارس میتوانستند خود را به سپاه امام حسن(ع) برسانند.
قطب راوندی از حارث همدانی نقل کرد که امام حسن(ع) به مردمی که با وی بیعت کرده و قول مساعدت و همکاری داده بودند، فرمود: ان کنتم صادقین، فموعد ما بینی و بینکم معسکر المدائن، فوافونی هناک فرکب و رکب معه من اراد الخروج و تخلف عنه خلق کثیر لم یفوا بما قالوه و بما وعدوه و غروه کما غروا امیرالمؤمنین(ع) من قبله؛ «اگر (در گفتارتان) صادقید، وعدهگاه من و شما پادگان مدائن است. پس در آن جا به من بپیوندید».
پس آن حضرت، سوار شد و به سوی مدائن حرکت کرد، کسانی که قصد جنگ کرده بودند با وی حرکت نمودند، ولی جمعیت زیادی تخلف کرده و به آنچه گفته بودند، وفا نکردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعدهشان نیامدند و او را فریب دادند، همانطوری که پیش از وی پدرش امیرمؤمنان(ع) را فریب داده بودند.
مردم عراق چنان خسته و بیرمق بوده و احساس کسالت و بیحالی مینمودند که نشاط و خوشی را از سبط پیامبر خدا(ص) و خلیفه وقت مسلمانان، یعنی امام حسن(ع) سلب نمودند و وی را وادار نمودند تا آنان را با این سخن، نکوهش و سرزنش کند: یا عجبا من قوم لا حیاء لهم و لا دین مرة بعد مرة، ولو سلمت الی معاویة الأمر، فایم الله لاترون فرجا ابداً مع بنی امیة، والله لیسومنّکم سوء العذاب، حتی تتمنّون ان یلی علیکم حبشیا؛ «شگفت از ملتی که نه حیا دارد و نه هیچ مرتبهای از مراتب دین را. اگر من امر حکومت را به معاویه تسلیم نمایم، پس به خدا قسم هیچگاه شما در دولت بنیامیه، فرجی نخواهید یافت (و یا فرح و شادی نخواهید دید.) سوگند به خداوند متعال، با بدترین عذاب و آزار با شما بدی خواهند کرد، به طوری که آرزو کنید که (سیاهان) حبشی بر شما حکومت کنند (بهتر است از تحمّل حکومت بنیامیه).
ابن اثیر در این باره گفت: هنگامی که معاویه به امام حسن(ع) پیشنهاد صلح داد، مردم به گرمی آن را پذیرفتند. امام حسن(ع) در خطبهای پیشنهاد معاویه را به اطلاع لشکر خود رسانید و خاطرنشان کرد: ألا و انّ معاویة دعانا الی أمر لیس فیه عزّ و لا نصفة. فان اردتم الموت رددناه علیه و حاکمناه الی الله عزّ و جلّ لظبی السّیوف و ان اردتم الحیاة قبلناه و أخذنا لکم الرضی؛ آگاه باشید، معاویه ما را به امری فرا میخواند که نه عزّت ما در آن است و نه مطابق با انصاف است. اگر دارای روحیه شهادتطلبی هستید، درخواستش را رد کنیم و دست به شمشیر ببریم تا خداوند سبحان میان ما حکم کند، ولی اگر زندگی دنیا را میطلبید، خواستهاش اجابت کرده و رضایت شما را فراهم کنیم».
هنگامی که کلام امام(ع) به این جا رسید: فناداه النّاس من کلّ جانب: البقیه، البقیه، فلمّا افردوه أمضی الصلح؛ «مردم از هر سو فریاد برآوردند که ما زندگی و بقای دنیایی را میخواهیم، (با این سخن، صلح را بر امام(ع) تحمیل کردند و) امام(ع) پس از آنکه از آنها جدا شد، صلح با معاویه را امضا نمود».