شهدای ایران: اینجا مسجد ابوذر است. همان مسجدی که حضرت آیت الله خامنه ای در اوایل انقلاب توسط منافقین ترور شد.
به همین خاطر سراغ حاج آقا مطلبی را گرفتیم. گفتند ایشان برای نماز حتما به مسجد می آیند.آقای مطلبی روحانی و پیش نماز مسجد ابوذر است که از سال 1354 در این مسجد حضور دارد و خاطرات زیادی از این مسجد برای گفتن دارد. وی که در زمان واقعه ترور آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر حضور داشت، در این زمینه گفت: در این مسجد شبی نبوده است که برنامه نداشته باشیم،برنامه های متنوعی که هم محتوای دینی و هم محتوای سیاسی اجتماعی داشتند. من در سال 1355 به دلیل مبارزات انقلابی دستگیر شدم و تا زمان پیروزی انقلاب در زندان های ساواک هم اتاق با افرادی همچون آقایان طالقانی،لاهوتی،هاشمی و... بودم.
طالقانی و روحانی در مسجد ابوذر رفت و آمد داشتند
در مورد مسجد ابوذر باید بگویم که این مسجد، در دوران پیش از انقلاب، کانون بسیار مهمی برای مبارزات انقلابی بود و ساواک این منطقه را بسیار زیر نظر داشت. افراد زیادی از اعضای مسجد به وسیله ساواک دستگیر شدند. بعد از انقلاب هم این مسجد نه تنها اهمیت خود را حفظ کرد، بلکه به وظایف و فعالیت های آن در راستای انقلاب اضافه شد و اهمیتی دو چندان پیدا کرد.افراد زیادی در این مسجد رفت آمد کرده و سخنرانی داشته اند. مانند شهید بهشتی،آیت الله امامی کاشانی، و غیره.
آن زمان پایین شهر تهران مرکز فتنه بود به عبارت دیگر این مناطق پر بود از شایعاتی که هیچ مبنا و اساسی نداشت. مقدار زیادی از این شایعات متعلق به حزب جمهوری اسلامی بود.خدا می داند مردم پشت سر این حزب چه حرفهایی می زدند. هر ساعتی یک شایعه پخش می شد که این شایعات بیشتر از همه، پشت سر شهید بهشتی بود و ایشان را متهم به اشرافی گری و زندگی اروپایی می کردند! به همین جهت حضرت آیت الله خامنه ای با حضور در مناطق پایین شهر سعی داشت تا با پاسخگویی به این مسائل، بی اساس بودن این حرف ها و شایعات را برای مردم به اثبات برساندواولین جایی را هم که برای این کار انتخاب کردند، مسجد «حاج ابوالفتح» واقع در شهر ری بود.
یک روز از حزب جمهوری با من تماس گرفتند و خبر دادند که قرار است ایشان برای سخنرانی در مسجد ابوذر حضور پیدا کنند.من حتی آن دوستی را که پشت تلفن این خبر را به من داد به یاد دارم؛ شخصی بود به نام آقای «بشیر عبدی» و من هم در ادامه استقبال کردم چرا که حضور ایشان را در مسجد ضروری می دیدم و معتقد بودم که بالاخره باید این شایعات به نحوی پاسخ داده شوند و مردم از حقیقت امر آگاه شوند.
حزب جمهوری اسلامی نفوذ بالایی در مسجد داشت و جوانان زیادی هم مشتاق شنیدن سخنان نمایندگان و اعضای این حزب بودند. این حزب در آن دوران به وسیله سه نفر اداره می شد، شهید دکتر بهشتی، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی که حضرت آقا همه کاره این حزب بودند. به همین جهت خبر حضور آیت الله خامنه ای شوری میان جوانان مسجد به پا کرد که وصف ناشدنی بود.چرا که این جوانانی که اینجا فعالیت می کردند، حس می کردند باید به وسیله یکی از این بزرگان دیده شوند و از نزدیک با آنها ارتباط برقرار کنند.
وقتی که حضور آیت الله خامنه ای لغو شد
ما با شنیدن این خبر که قرار است حضرت آقا به اینجا تشریف بیاورند، تبلیغات گسترده ای در منطقه انجام دادیم. چرا که این مسئله برای ما اهمیت بالایی داشت و اعتقاد داشتیم مردم این منطقه باید یک سری حرفها را از نزدیک بشنوند و اگر سوال یا شائبه ای هست، همین جا با حضور نماینده اصلی این حزب حل شود. در حالی که فضای مسجد مملو از جمعیت بود، ناگهان به من زنگ زدند که برنامه تشریف فرمایی آقا به مسجد لغو شده است.علت نیامدن ایشان هم به دلیل استیضاح بنی صدر بود که آقا هم در این جریان حضور فعالی داشتند.
من پیش خودم فکر می کردم که دیگر ایشان نمی آیند و به دنبال فرد دیگری برای سخنرانی در مسجد می گشتیم.که یکباره دیدم روزنامه جمهوری در صفحه اول خود خبر آمدن آقا به مسجد ابوذر را چاپ کرده بود.یادم هست خلبان شهید «عباس بابابی» هم با ایشان بود که بعدها شنیدم برای ابراز درد و دل هایش همراه آقا بودند.ایشان که یک ساعتی زودتر به اذان به مسجد رسیدند رفتند به گوشه مسجد نشستند، درحالی که جوانان زیادی اطرافش را گرفته و سوالات خود را مطرح می کردند.فضا خیلی دوستانه و صمیمی بود.
وقتی که نماز ظهر را خواندند بین دو نماز ایستادند برای سخنرانی. به ایشان گفتیم، اگر که خسته اید، بفرمایید روی صندلی بنشینید.از آنجایی که ایشان همیشه عادت داشتند ایستاده سخنرانی کنند، این بار هم ایستاده بودند.دقیقا به یاد ندارم سخنرانی با چه جمله ای شروع شد، اما محتوای کلام این بود: «آنچه که اسلام را تا به حال زده شمشیر نبوده بلکه شایعات دروغ بوده است» و در این باره یک مقدمه مفصلی بیان کردند گفتند "مثلا برای من این شایعه را در آورده اند که من دخترم را به عقد پسر آقای موسوی اردبیلی در آورده ام و چقدر هم شیربها و جهیزیه گرفته ام، این در حالی است که من اصلا دختر ندارم" این سخنان که تمام شد جوانان مسجد سوالاتی را به آقا دادند تا پاسخ بگیرند.
سوالی که آقا به آن پرداختند، مربوط به بحث «مقام زن در اسلام» بود که ناگهان یک سیاهی پشت سر من پیدا شد.یک جوانی با قد بلند، چهره سوخته و پیراهنی سیاه، نظر من را به خود جلب کرد که صف های مردم را می شکافت و یا با یک حس خاصی خود را به صف های جلو نزدیک می کرد.ضبط را روی میز گذاشت و برگشت. هیچ وقت چهره این مرد را از یاد نبرده ام. چهره ای پر از ترس بود.در این حین بود که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن... آقا که خود را عقب کشید،ناگهان صدای انفجار...و من این را کار و معجزه خدایی می دانم که بلندگو شروع کند به سوت کشیدن و آقا خودش را به عقب بکشد.
بعد از شنیدن صدای انفجار، من کاملا در شوک بودم. صدای انفجار به قدری بلند بود که تا ساعت ها گوشم تحت تاثیر این صدا قرار داشت. یادم هست وقتی که این صدا بلند شد به ناگهان آقا که ایستاده بودند، به طور عمودی بر زمین افتادند همه گریه می کردند. ولی من بهتم زده بود و واقعا داشتم سکته می کردم. فکر می کردم که در میان خانم ها بمبی یا نارنجکی انداخته اند. در لحظات اول اصلا به آن ضبط صوت فکر نمی کردم.در همین حال، یکی فریاد زد خدای من این چیست؟ دیدم که ضبط صوت است که منفجر شده و مانند یک کتاب شده بود که روی آن با ماژیک قرمز نوشته بود:« عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی»
وقتی که از حالت بهت درآمدم، دیدم که یکی از اسکورت ها آقا را بلند کرده و با همکاری چند نفر دیگر به بیرون مسجد بردند.رفتم بیرون مسجد دیدم جمعیتی عظیم بیرون مسجد جمع شده اند و تا مرا دیدند اعتراض کرده و گفتند: شما که قدرت اداره مراسم را ندارید چرا سخنران دعوت می کنید؟ من هم چون از پس این جمعیت بر نمی آمدم، سکوت می کردم و مکررا می گفتم من که دعوت نکردم.
آقا بعد از این جریان، یک بار به اینجا برای رای دادن تشریف آوردند که فکر کنم انتخابات ریاست جمهوری بود.ایشان به من گفتند که چند بار می خواستم بیایم و سر بزنم به این مسجد، اما گروه محافظین مانع می شدند.
ما یک گروه سرودی در مسجد ابوذر داریم که برای اجرای یک برنامه خدمت آقا رسیده بودند. آقا فرموده بودند که مسجد ابوذر مسجد خودمان است و واقعا هم مسجد خودشان شد. چرا که اگر آقا اینجا نبودند، فردا شب در حزب بودند و قطعا ایشان شهید می شدند.
ما هر سال در این روز برنامه داریم و به همین مناسبت از شخصیت های مختلف برای سخنرانی دعوت می کنیم تا هم این پرونده را بازگشایی کرده و هم خاطره این روز از میان نرود و جوانان هم از این موضوع اطلاع کافی پیدا کنند.
* ماهنامه شهدای اسلام
به همین خاطر سراغ حاج آقا مطلبی را گرفتیم. گفتند ایشان برای نماز حتما به مسجد می آیند.آقای مطلبی روحانی و پیش نماز مسجد ابوذر است که از سال 1354 در این مسجد حضور دارد و خاطرات زیادی از این مسجد برای گفتن دارد. وی که در زمان واقعه ترور آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر حضور داشت، در این زمینه گفت: در این مسجد شبی نبوده است که برنامه نداشته باشیم،برنامه های متنوعی که هم محتوای دینی و هم محتوای سیاسی اجتماعی داشتند. من در سال 1355 به دلیل مبارزات انقلابی دستگیر شدم و تا زمان پیروزی انقلاب در زندان های ساواک هم اتاق با افرادی همچون آقایان طالقانی،لاهوتی،هاشمی و... بودم.
طالقانی و روحانی در مسجد ابوذر رفت و آمد داشتند
در مورد مسجد ابوذر باید بگویم که این مسجد، در دوران پیش از انقلاب، کانون بسیار مهمی برای مبارزات انقلابی بود و ساواک این منطقه را بسیار زیر نظر داشت. افراد زیادی از اعضای مسجد به وسیله ساواک دستگیر شدند. بعد از انقلاب هم این مسجد نه تنها اهمیت خود را حفظ کرد، بلکه به وظایف و فعالیت های آن در راستای انقلاب اضافه شد و اهمیتی دو چندان پیدا کرد.افراد زیادی در این مسجد رفت آمد کرده و سخنرانی داشته اند. مانند شهید بهشتی،آیت الله امامی کاشانی، و غیره.
آن زمان پایین شهر تهران مرکز فتنه بود به عبارت دیگر این مناطق پر بود از شایعاتی که هیچ مبنا و اساسی نداشت. مقدار زیادی از این شایعات متعلق به حزب جمهوری اسلامی بود.خدا می داند مردم پشت سر این حزب چه حرفهایی می زدند. هر ساعتی یک شایعه پخش می شد که این شایعات بیشتر از همه، پشت سر شهید بهشتی بود و ایشان را متهم به اشرافی گری و زندگی اروپایی می کردند! به همین جهت حضرت آیت الله خامنه ای با حضور در مناطق پایین شهر سعی داشت تا با پاسخگویی به این مسائل، بی اساس بودن این حرف ها و شایعات را برای مردم به اثبات برساندواولین جایی را هم که برای این کار انتخاب کردند، مسجد «حاج ابوالفتح» واقع در شهر ری بود.
یک روز از حزب جمهوری با من تماس گرفتند و خبر دادند که قرار است ایشان برای سخنرانی در مسجد ابوذر حضور پیدا کنند.من حتی آن دوستی را که پشت تلفن این خبر را به من داد به یاد دارم؛ شخصی بود به نام آقای «بشیر عبدی» و من هم در ادامه استقبال کردم چرا که حضور ایشان را در مسجد ضروری می دیدم و معتقد بودم که بالاخره باید این شایعات به نحوی پاسخ داده شوند و مردم از حقیقت امر آگاه شوند.
حزب جمهوری اسلامی نفوذ بالایی در مسجد داشت و جوانان زیادی هم مشتاق شنیدن سخنان نمایندگان و اعضای این حزب بودند. این حزب در آن دوران به وسیله سه نفر اداره می شد، شهید دکتر بهشتی، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی که حضرت آقا همه کاره این حزب بودند. به همین جهت خبر حضور آیت الله خامنه ای شوری میان جوانان مسجد به پا کرد که وصف ناشدنی بود.چرا که این جوانانی که اینجا فعالیت می کردند، حس می کردند باید به وسیله یکی از این بزرگان دیده شوند و از نزدیک با آنها ارتباط برقرار کنند.
وقتی که حضور آیت الله خامنه ای لغو شد
ما با شنیدن این خبر که قرار است حضرت آقا به اینجا تشریف بیاورند، تبلیغات گسترده ای در منطقه انجام دادیم. چرا که این مسئله برای ما اهمیت بالایی داشت و اعتقاد داشتیم مردم این منطقه باید یک سری حرفها را از نزدیک بشنوند و اگر سوال یا شائبه ای هست، همین جا با حضور نماینده اصلی این حزب حل شود. در حالی که فضای مسجد مملو از جمعیت بود، ناگهان به من زنگ زدند که برنامه تشریف فرمایی آقا به مسجد لغو شده است.علت نیامدن ایشان هم به دلیل استیضاح بنی صدر بود که آقا هم در این جریان حضور فعالی داشتند.
من پیش خودم فکر می کردم که دیگر ایشان نمی آیند و به دنبال فرد دیگری برای سخنرانی در مسجد می گشتیم.که یکباره دیدم روزنامه جمهوری در صفحه اول خود خبر آمدن آقا به مسجد ابوذر را چاپ کرده بود.یادم هست خلبان شهید «عباس بابابی» هم با ایشان بود که بعدها شنیدم برای ابراز درد و دل هایش همراه آقا بودند.ایشان که یک ساعتی زودتر به اذان به مسجد رسیدند رفتند به گوشه مسجد نشستند، درحالی که جوانان زیادی اطرافش را گرفته و سوالات خود را مطرح می کردند.فضا خیلی دوستانه و صمیمی بود.
وقتی که نماز ظهر را خواندند بین دو نماز ایستادند برای سخنرانی. به ایشان گفتیم، اگر که خسته اید، بفرمایید روی صندلی بنشینید.از آنجایی که ایشان همیشه عادت داشتند ایستاده سخنرانی کنند، این بار هم ایستاده بودند.دقیقا به یاد ندارم سخنرانی با چه جمله ای شروع شد، اما محتوای کلام این بود: «آنچه که اسلام را تا به حال زده شمشیر نبوده بلکه شایعات دروغ بوده است» و در این باره یک مقدمه مفصلی بیان کردند گفتند "مثلا برای من این شایعه را در آورده اند که من دخترم را به عقد پسر آقای موسوی اردبیلی در آورده ام و چقدر هم شیربها و جهیزیه گرفته ام، این در حالی است که من اصلا دختر ندارم" این سخنان که تمام شد جوانان مسجد سوالاتی را به آقا دادند تا پاسخ بگیرند.
سوالی که آقا به آن پرداختند، مربوط به بحث «مقام زن در اسلام» بود که ناگهان یک سیاهی پشت سر من پیدا شد.یک جوانی با قد بلند، چهره سوخته و پیراهنی سیاه، نظر من را به خود جلب کرد که صف های مردم را می شکافت و یا با یک حس خاصی خود را به صف های جلو نزدیک می کرد.ضبط را روی میز گذاشت و برگشت. هیچ وقت چهره این مرد را از یاد نبرده ام. چهره ای پر از ترس بود.در این حین بود که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن... آقا که خود را عقب کشید،ناگهان صدای انفجار...و من این را کار و معجزه خدایی می دانم که بلندگو شروع کند به سوت کشیدن و آقا خودش را به عقب بکشد.
بعد از شنیدن صدای انفجار، من کاملا در شوک بودم. صدای انفجار به قدری بلند بود که تا ساعت ها گوشم تحت تاثیر این صدا قرار داشت. یادم هست وقتی که این صدا بلند شد به ناگهان آقا که ایستاده بودند، به طور عمودی بر زمین افتادند همه گریه می کردند. ولی من بهتم زده بود و واقعا داشتم سکته می کردم. فکر می کردم که در میان خانم ها بمبی یا نارنجکی انداخته اند. در لحظات اول اصلا به آن ضبط صوت فکر نمی کردم.در همین حال، یکی فریاد زد خدای من این چیست؟ دیدم که ضبط صوت است که منفجر شده و مانند یک کتاب شده بود که روی آن با ماژیک قرمز نوشته بود:« عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی»
وقتی که از حالت بهت درآمدم، دیدم که یکی از اسکورت ها آقا را بلند کرده و با همکاری چند نفر دیگر به بیرون مسجد بردند.رفتم بیرون مسجد دیدم جمعیتی عظیم بیرون مسجد جمع شده اند و تا مرا دیدند اعتراض کرده و گفتند: شما که قدرت اداره مراسم را ندارید چرا سخنران دعوت می کنید؟ من هم چون از پس این جمعیت بر نمی آمدم، سکوت می کردم و مکررا می گفتم من که دعوت نکردم.
آقا بعد از این جریان، یک بار به اینجا برای رای دادن تشریف آوردند که فکر کنم انتخابات ریاست جمهوری بود.ایشان به من گفتند که چند بار می خواستم بیایم و سر بزنم به این مسجد، اما گروه محافظین مانع می شدند.
ما یک گروه سرودی در مسجد ابوذر داریم که برای اجرای یک برنامه خدمت آقا رسیده بودند. آقا فرموده بودند که مسجد ابوذر مسجد خودمان است و واقعا هم مسجد خودشان شد. چرا که اگر آقا اینجا نبودند، فردا شب در حزب بودند و قطعا ایشان شهید می شدند.
ما هر سال در این روز برنامه داریم و به همین مناسبت از شخصیت های مختلف برای سخنرانی دعوت می کنیم تا هم این پرونده را بازگشایی کرده و هم خاطره این روز از میان نرود و جوانان هم از این موضوع اطلاع کافی پیدا کنند.
* ماهنامه شهدای اسلام