تهران، دومین روز تابستان را با حرارت ۴۱ درجه پشت سر میگذارد؛ ولی برای آنها که در تپههای لشگرک گرد هم آمدهاند، خنکای بهاری، پاداشی است برای حضور در بزم نور و صدا و حرکت و هیجان. بهانه حضور هم دیدن نمایش بزرگ فصل شیدایی است.
به گزارش شهدای ایران؛ نمایش «فصل شیدایی» این روزها در کیلومتر 2 جاده لشگرک اجرا میشود، همزمان با اجرای این اثر جواد شمس، از فعالان رسانهای یادداشت های روزانهای را در رابطه با اجرا این اثر منتشر میکند، در ادامه یادداشت او در رابطه با روز دوم اجرای «فصل شیدایی» را میخوانید:
تهران، دومین روز تابستان را با حرارت 41 درجه پشت سر میگذارد؛ ولی برای آنها که در تپههای لشگرک گرد هم آمدهاند، خنکای بهاری، پاداشی است برای حضور در بزم نور و صدا و حرکت و هیجان. بهانه حضور هم دیدن نمایش بزرگ فصل شیدایی است.
یک ساعت مانده به اذان مغرب ـ که زمان میهمانی روزهداران بر خوان الطاف الهی است ـ انتهای بلوار ارتش، پر است از اتومبیلها و مردم سواره و پیاده که قصد رفتن به کیلومتر 2 جاده لشگرک را دارند. خانوادهها همراه با هم در راه هستند و مردان، بدون توجه به تشنگی روزهای داغ رمضان، کودکان خود را بر دوش گرفتهاند و شاید این گفته را در دل زمزمه میکنند که «آب کم جو، تشنگی آور به دست».
باید اعتراف کنیم که نخستین اجرای نمایش فصل شیدایی در شب پیش، با این که دل از بینندگان ربود، نقصهای مختصری داشت که با اجرای شب اول مشخص شد و انگار گروه با هر بار اجرا، بهتر و بیشتر، پیام نهفته در ذات فصل شیدایی را به مخاطبانش منتقل میکند.
تماشاگران ـ که شمارشان شاید از 3 هزار تن هم گذشته ـ گروه گروه روی صندلیها خود جاگیر میشوند. برخی با آشنایان، برخی با فرزندان و برخی هم شاید با دوستانی که همین چند دقیقه قبل در صف نماز جماعت پیدایشان کردهاند. آنها که با کودکان خردسال آمدهاند، مجهزند به خوراکیهای جورواجور، ولی جالب اینجاست که حتی بچهها هم مبهوت نمایشاند و به خوراکیهای محبوبشان اعتنایی ندارند.
نمایش آغاز میشود؛ با همان حجم صداهای گیرا و بازی هنروران تازهکار، اما کاربلد و البته با هماهنگیهای بیشتر بین عوامل. حتماً اتاق فرمان در نمایش شب دوم، ساعات آرامتری را نسبت به شب قبل خود دیده و کارگردان، نفس راحتی کشیده است.
روایتها و قصههای تاریخی، پشت سر هم میآیند و میروند تا نوبت به دفاع مقدس مردم سلحشور ایران زمین میرسد. کار کاملتر شده است. دیدن چگونگی نبرد و درگیری با انفجارهایی که پیش پای بینندگان است و هجوم رزمندگان اسلام و غرش موتورسواران و حرکت تند جیپ جنگی که خاک صحنه را در فضا پر میکند، آه از نهاد مخاطبان بلند میکند که ای کاش در سالهای جنگ، جوانی برومند بودند؛ یکی مثل احمد متوسلیان، یکی مثل شهیدان چراغی و وزوایی.
روایت نهایی «فصل شیدایی» که آخرالزمان و فتنههای آن را بازگو میکند، در شب دوم کاملتر است و خطر فتنه بزرگ تهاجم فرهنگی را ـ که با استفاده از ابزار دوستداشتنی شیطان، یعنی ماهواره و شبکههای اجتماعی ایجاد شده است ـ به خوبی بیان میکند. این جاست که میتوان احساس کرد، غیرت دینی و تعصب شیعی، به جوش و خروش آمده و چه بسا باشند کسانی که دیگر این ابزار شیطانی را به خانههایشان راه ندهند.
در پایان یک نمایش بزرگ، دعای فرج مهدی موعود (عج) خوانده میشود و مهمانان «فصل شیدایی» با بازیگران نمایش همصدا و همنوا میشوند. اجرای نمایش، پس از دو ساعت به اتمام میرسد و مردم، راهی خانههایشان میشوند؛ گروه گروه با آشنایان و فرزندان و برخی هم شاید با دوستانی که در مدت اجرای نمایش فصل شیدایی پیدا کردهاند.
همه درباره نمایش و از اینکه چقدر تحت تأثیر قرار گرفتهاند، صحبت میکنند. یکیشان آن خانم جوان است که به پرسشهای گروهی مستندساز پاسخ میدهد. لب به تحسین نمایشی که دیده است، میگشاید و بعد در جواب این که کدام بخش «فصل شیدایی» او را منقلب کرده است، میگوید: «ما همه حوادث کربلا و عاشورای امام حسین (ع) را شنیدهایم». از این لحظه به بعد صدایش با بغض همراه است. ادامه میدهد: «ولی اینجا از نزدیک، صحنههای کربلا و عاشورای امام حسین (ع) را دیدیم». این را که میگوید، گریهاش میگیرد و رو برمیگرداند.
در نمایش بزرگ فصل شیدایی، عاشورای حسین (ع) با تمام زوایای پیدا و پنهانش روایت میشود. زوایایی که شاید سالها و بارها آنها را شنیدهایم، اما هیچ وقت این گونه مقابل دیدگانمان تجسم نیافتهاند.
تهران، دومین روز تابستان را با حرارت 41 درجه پشت سر میگذارد؛ ولی برای آنها که در تپههای لشگرک گرد هم آمدهاند، خنکای بهاری، پاداشی است برای حضور در بزم نور و صدا و حرکت و هیجان. بهانه حضور هم دیدن نمایش بزرگ فصل شیدایی است.
یک ساعت مانده به اذان مغرب ـ که زمان میهمانی روزهداران بر خوان الطاف الهی است ـ انتهای بلوار ارتش، پر است از اتومبیلها و مردم سواره و پیاده که قصد رفتن به کیلومتر 2 جاده لشگرک را دارند. خانوادهها همراه با هم در راه هستند و مردان، بدون توجه به تشنگی روزهای داغ رمضان، کودکان خود را بر دوش گرفتهاند و شاید این گفته را در دل زمزمه میکنند که «آب کم جو، تشنگی آور به دست».
باید اعتراف کنیم که نخستین اجرای نمایش فصل شیدایی در شب پیش، با این که دل از بینندگان ربود، نقصهای مختصری داشت که با اجرای شب اول مشخص شد و انگار گروه با هر بار اجرا، بهتر و بیشتر، پیام نهفته در ذات فصل شیدایی را به مخاطبانش منتقل میکند.
تماشاگران ـ که شمارشان شاید از 3 هزار تن هم گذشته ـ گروه گروه روی صندلیها خود جاگیر میشوند. برخی با آشنایان، برخی با فرزندان و برخی هم شاید با دوستانی که همین چند دقیقه قبل در صف نماز جماعت پیدایشان کردهاند. آنها که با کودکان خردسال آمدهاند، مجهزند به خوراکیهای جورواجور، ولی جالب اینجاست که حتی بچهها هم مبهوت نمایشاند و به خوراکیهای محبوبشان اعتنایی ندارند.
نمایش آغاز میشود؛ با همان حجم صداهای گیرا و بازی هنروران تازهکار، اما کاربلد و البته با هماهنگیهای بیشتر بین عوامل. حتماً اتاق فرمان در نمایش شب دوم، ساعات آرامتری را نسبت به شب قبل خود دیده و کارگردان، نفس راحتی کشیده است.
روایتها و قصههای تاریخی، پشت سر هم میآیند و میروند تا نوبت به دفاع مقدس مردم سلحشور ایران زمین میرسد. کار کاملتر شده است. دیدن چگونگی نبرد و درگیری با انفجارهایی که پیش پای بینندگان است و هجوم رزمندگان اسلام و غرش موتورسواران و حرکت تند جیپ جنگی که خاک صحنه را در فضا پر میکند، آه از نهاد مخاطبان بلند میکند که ای کاش در سالهای جنگ، جوانی برومند بودند؛ یکی مثل احمد متوسلیان، یکی مثل شهیدان چراغی و وزوایی.
روایت نهایی «فصل شیدایی» که آخرالزمان و فتنههای آن را بازگو میکند، در شب دوم کاملتر است و خطر فتنه بزرگ تهاجم فرهنگی را ـ که با استفاده از ابزار دوستداشتنی شیطان، یعنی ماهواره و شبکههای اجتماعی ایجاد شده است ـ به خوبی بیان میکند. این جاست که میتوان احساس کرد، غیرت دینی و تعصب شیعی، به جوش و خروش آمده و چه بسا باشند کسانی که دیگر این ابزار شیطانی را به خانههایشان راه ندهند.
در پایان یک نمایش بزرگ، دعای فرج مهدی موعود (عج) خوانده میشود و مهمانان «فصل شیدایی» با بازیگران نمایش همصدا و همنوا میشوند. اجرای نمایش، پس از دو ساعت به اتمام میرسد و مردم، راهی خانههایشان میشوند؛ گروه گروه با آشنایان و فرزندان و برخی هم شاید با دوستانی که در مدت اجرای نمایش فصل شیدایی پیدا کردهاند.
همه درباره نمایش و از اینکه چقدر تحت تأثیر قرار گرفتهاند، صحبت میکنند. یکیشان آن خانم جوان است که به پرسشهای گروهی مستندساز پاسخ میدهد. لب به تحسین نمایشی که دیده است، میگشاید و بعد در جواب این که کدام بخش «فصل شیدایی» او را منقلب کرده است، میگوید: «ما همه حوادث کربلا و عاشورای امام حسین (ع) را شنیدهایم». از این لحظه به بعد صدایش با بغض همراه است. ادامه میدهد: «ولی اینجا از نزدیک، صحنههای کربلا و عاشورای امام حسین (ع) را دیدیم». این را که میگوید، گریهاش میگیرد و رو برمیگرداند.
در نمایش بزرگ فصل شیدایی، عاشورای حسین (ع) با تمام زوایای پیدا و پنهانش روایت میشود. زوایایی که شاید سالها و بارها آنها را شنیدهایم، اما هیچ وقت این گونه مقابل دیدگانمان تجسم نیافتهاند.