«احمد دهقان» گفت چرا یک مستند دربارهی حسن باقری نمیسازید؟
رجانیوز: سالهاست که از پایان جنگ میگذرد، اما تعداد آثار با کیفیتی که در مورد سرداران و شهدای شاخص جنگ ساخته شده باشد، خیلی کم است. مستند «آخرین روزهای زمستان» در چنین شرایطی چگونه شکل گرفت؟ ایده از مؤسسه «فردائی دیگر» داده شد یا اینکه ساخت مستندی با موضوع شهید «حسن باقری» دغدغهی شخصی خود شما بود؟
مهدویان: واقعیت این است که من خود در دورهای در سال 83 در «روایت فتح» کار میکردم و آنجا ماجراهایی پیش آمد که آقای «محمد آوینی» بیرون آمدند و خود مؤسسهای مستقل به نام مؤسسهی «فردائی دیگر» تشکیل دادند و آدمهای اصلی «روایت فتح» به آنجا آمدند؛ از جمله شخص «آقای آوینی» که مدیر عامل شدند و «حجه الاسلام عباس محسنی»، آقای «والینژاد» آقای «رجبی معمار»، «آقای حسینی» و... آمدند به هیئت مدیرهی این موسسه پیوستند و جمع اینجا شکل گرفت. ما هم اوایل فکر کردیم که یک کارهایی در این مؤسسه انجام دهیم، در نتیجه مجموعهی مستند «محلهی ما» را بچهها همان موقع شروع کردند و آقای «هاشمی» آن کار را انجام داد.
مدتی بعد، آقای «والینژاد» آمد و گفت: «یک کاری در مورد حسن باقری بکنیم». من اسم «حسن باقری» را شنیده بودم و دورادور او را میشناختم و بیشتر تصورم از او آدمی بود که فقط نبوغ نظامی داشت. آقای «احمد دهقان» همان موقع داشت راجع به «حسن باقری» کار میکرد و گفت: «چرا یک مجموعه مستند دربارهی او نمیسازید؟» من هم این موضوع را به آقای «والینژاد» گفتم. ما در موسسهی «روایت فتح» تجربههای ساخت فیلم راجع به سرداران جنگ را داشتیم؛ از جمله مجموعهی «ماه و خورشید» که دربارهی شهید «باکری» بود یا مجموعهی مستند «شهید همت». مجموعهی «فرماندهان» هم که الان هنوز پخش میشود، کار آقای «بنان» است که مجری طرح ما هم هست.
کارهای با موضوع سرداران جنگ کلیشهای شده بود
به هر حال من یادم هست که همان موقع گفتم این جنس کار دربارهی فرماندهان هم تا حدی مستعمل و کلیشهای شده است و از طرفی هم، این لحن برای مردم قابل لمس نیست؛ چرا که این مستندها راجع به موضوعی در گذشته است و نگاه ستایشگر و عجیب و غریب ما نسبت به این شهدا، دیگر این اواخر تماشاگرش را از دست داده است.ضمن اینکه 30 سال بود که دربارهی «حسن باقری» کاری صورت نگرفته بود و ما باید کار ویژهای میساختیم.
«حسن باقری» در سریال «در چشم باد» قابل درک نبود
رجانیوز: البته در اواخر سریال «در چشم باد» تا حدی به شخصیت ایشان پرداخته شده بود...
مهدویان: اما به نظرم ضعیف میآمد. در آنجا هم اثری از شخصیت شهید «باقری» نبود، بلکه ما صرفاً یک فرمانده را میدیدیم. کارگردان اصرار داشت با گذاشتن فیلمهای آرشیوی بگوید که این «حسن باقری» است، ولی واقعاً آدم از آن تصاویر، «حسن باقری» را درک نمیکرد.
گفتم این «باشد» شما تبعات دارد!
رجانیوز: چطور شد که مستند بازسازی را مد نظر قرار دادید؟
مهدویان: من همان موقع داشتم پایاننامهی دورهی کارشناسی ارشدم را راجع به موضوع «درام مستند» (Docudram) کار میکردم. جالب آنکه در دنیا 40 سال است که به طور حرفهای روی «درام مستند» کار میشود؛ مثلاً فیلم معروف مستند «دایناسورها» یا «راه رفتن با هیولاها» یا فیلمی با موضوع «گالیله».
اواخر سال 87 بود که من پیشنهاد دادم که مستند «حسن باقری» به این شکل ساخته شود. آقای «والینژاد» هم قبول کرد. اما من گفتم این کار تبعات دارد و این طور نیست که شما بگویید باشد و ما هم کار را شروع کنیم. به محض اینکه قبول کردید، یعنی دارید یک کار طولانی مدت با یک Production طولانی و صبوری زیاد را تأیید میکنید. در واقع تلاش ما این بود که برای «حسن باقری» کار خوبی انجام شود.
آقای فرجی از موسسه هم بیشتر پای کار بود
کمی بعد متوجه شدیم آقای «والی نژاد» و موسسه پای کار هستند. در ادامه موضوع را به آقای «فرجی» -مدیر وقت شبکهی دو- گفتیم و دیدیم آقای «فرجی» از موسسه هم پای کارتر است. حتی وقتی ایشان از شبکهی 2 به شبکهی 1 منتقل شد، کار را با خودش به شبکهی یک آورد؛ چون میدانست کسی پای این کار نمیایستد و خودش باید کار را به اتمام برساند.
روال عادی تلویزیون را طی نکردیم
بالاخره کار را شروع کردیم. ایدهی من این بود که ابتدا تحقیقات را شروع کنیم، چون تحقیقات تازه معلوم میکرد که شکل کار چه باید باشد. همان ایام آقای «والینژاد» طرحی را به تلویزیون برد، ولی ما در واقع روال عادی کار تولید در تلویزیون را طی نکردیم. من گفتم باید دربارهی قصهی این مستند تحقیقات وسیعی شود و باید یک کار تحقیقی 8، 9 ماههی جدی انجام بدهیم. مؤسسهی «شهید باقری» هم با آرشیو غنیای که از تصاویر، مکتوبات و اصوات این شهید داشت، خیلی ما را کمک کرد. با پایان یافتن تحقیقات، بعد از خرداد سال 89 با اضافه شدن دوست خوبم آقای «امیر بنان» به عنوان مجری طرح این پروژه، در واقع کار تولید را شروع کردیم. در ابتدا هم بخش مستند و مصاحبههایمان را گرفتیم و بعد فیلمنامه آماده شد و در تابستان سال 90 فیلمبرداری را شروع کردیم.
نام شهید «باقری» را فقط از روی اتوبان آن شنیده بودم!
رجانیوز: آقای زمینپرداز! قبل از این مستند، کسی به شما گفته بود که به «شهید باقری» شباهت دارید؟
مهدی زمینپرداز: نه، اصلاً کسی به من نگفته بود. خودم هم واقعاً «شهید باقری» را درست نمیشناختم. فقط اسمی از او شنیده بودم که آن هم به اتوبان «باقری» مربوط میشد.
رجانیوز: اتفاقاً یک نقاشی دیواری هم در این اتوبان هست که خیلی ضعیف است و اصلاً شبیه ایشان نیست.
مهدی زمینپرداز: فیلمبردار ما هم هر وقت از آنجا رد میشد، میگفت: «این چه نقاشی بدی است!».
رجانیوز: چطور با عوامل این مجموعه آشنا شدید؟
انتخاب من برای خودم تصادفی بود، ولی از طرف کسی که انتخاب بازیگر میکرد، یعنی -«ابراهیم امینی» بازیگردان مجموعه- اتفاقی نبود. ما در سال 79 در دانشگاه همورودی بودیم. او وقتی دنبال شخصیتها و آدمهای فیلمنامه میگشت، با چند نفر از دوستان مشترک که صحبت کرده بود، گفته بودند فلانی هم هست. با چند نفر که صحبت کرده بود، مرا پیشنهاد داده بودند و با من تماس گرفت و رفتم و صحبت کردیم.
گفتند کمی با اعتماد به نفس حرف بزن، کارگردان دارد از تو دلسرد میشود!
رجانیوز: تحصیلات شما با بازیگری و سینما مرتبط است؟
مهدی زمینپرداز: من لیسانس بازیگری دارم و بیشتر در تئاتر مشغول هستم. این اولین کار جدی من در حوزهی سینما و تلویزیون بود.
رجانیوز: فکر میکردید اولین کار جدی تصویریتان با محوریت زندگی یک شهید باشد؟
مهدی زمینپرداز: نه! واقعاً خیلی هم میترسیدم که این کار را بازی کنم. در روزهای اول آقای «امینی» میگفت با اعتماد به نفس حرف بزن. «حسین مهدویان» دارد دلسرد میشود. نمیدانم آقای مهدویان یادشان هست یا نه که گفتم اگر کس دیگری هست که چهرهاش بیشتر به «شهید باقری» میخورد، او را انتخاب کنید، من ناراحت نمیشوم؛ چون واقعاً قرار گرفتن جای اینجور آدمها که معاصر هستند و دوستان و خانوادهی ایشان هم میخواهند کار را تماشا کنند ترس دارد؛ در واقع بازیگر نمیتواند او را خلق و از فیلتر ذهنی خودش رد کند. چنین کاراکتری همه چیزش کامل است و تو فقط قرار است جای آن آدم را بگیری.
فیلمنامهی این کار اندازهی یک رمان است!
رجانیوز: نمیترسیدید کار شعاری شود؟ حداقل خود من وقتی خواندم که این کار قرار است مستند بازسازی باشد، خیلی ذهنم به این سمت رفت که شعاری میشود.
مهدی زمینپرداز: در برخورد اول که آدم با اینجور کارها مواجه میشود، چنین تصوری در ذهن آدم ایجاد میشود که این هم مثل بقیه کارهاست. قرار است دوربینی گذاشته شود و تو هم یک جاهایی قرار بگیری و کار شعاری بشود، ولی وقتی من به عنوان یک بازیگر فیلمنامه را گرفتم و خواندم، دیدم نه، قضیه واقعاً به این شکل نیست که بخواهد مثل کلیشههای قبل بشود. معلوم بود که واقعاً روی آن فیلمنامه کار شده است.
فیلمنامه را هم ببینید، به اندازهی یک فیلمنامه نیست، اندازهی یک رمان است. واقعاً معلوم بود که روی آن کار شده است. ما الان داریم نتیجهی این سه سالی را که برای این کار وقت گذاشته شده، میبینیم و بازخوردی که از مخاطبان در این دو سه قسمت پخش شده گرفتهایم، این موضوع را کاملاً نشان میدهد. ببینید از بس با اینجور کارها کلیشهای برخورد شده است، یک جورهایی همه دلزده شدهاند و از آن فرار میکنند. اما من به آقای «مهدویان» هم گفتهام که دوستان تئاتری خود من که زیاد اهل این برنامهها نیستند، کار را که میبینند میگویند چقدر کار خوبی است، چقدر بازسازیها قشنگ انجام شدهاند و آدم متعجب میماند که آیا این تصویر قدیمی است یا بازسازی شده است؟ معلوم است که فکر شده و برای این کار وقت گذاشته شده است.
مدام دنبال قصه گفتن بودم
رجانیوز: آقای مهدویان! فیلمنامهای را که میگویند اینقدر مفصل بوده است، چگونه نوشتید؟
حسین مهدویان: از روز اول گفتم تا یک فیلمنامه دقیق و خوب و منسجم نداشته باشیم، نمیتوانیم وارد بازسازی پروژهای بشویم که قرار است یک درام مستند تمام عیار باشد. 7، 8 ماه کار تحقیقی جدی داشتیم و بخش زیادی از قضایا در تحقیق درآمد. فیشهای بچهها که میآمد و میخواندم، مدام دنبال قصه گفتن بودم و این که قصهی زندگی «حسن باقری» را تعریف کنم. برای همین در تحقیقاتمان به جدّ دنبال پیدا کردن قصههایی بودم که بشود با آنها در این 500 دقیقه تماشاگر را نگه داشت و بنشیند و تماشا کند و داستان زندگی «حسن باقری» برایش مهم شود. من دنبال واقعیتهای دراماتیک و نمایشی بودم، چون وقتی با واقعیت حرف میزنیم، یک پدیدهی لَخت و بیشکل است و قصه موقعی میتواند جذاب باشد که جنبههای دراماتیک آن بر واقعیت بی شکلش غلبه کند.
خرداد وقت مصاحبه گرفتیم، بهمن مصاحبه کردیم!
ما در طی یک سال مصاحبههای متعددی گرفتیم و بعضی از آنها مصاحبههای سختی هم بودند. آدمهایی که باید با آنها مصاحبه میکردیم، هر کدام سرشناس هستند و به ما وقت نمیدادند. ما وقت وسیع و مکان خاصی را میخواستیم. شما الان مصاحبهها را که میبینید، در یک جای کاملاً امن و آرام صورت میگیرند و بیننده کاملاً احساس میکند که صحنهپردازی شده. به ما میگفتند که مثلاً بیائید یک ساعت در دفتر ما در خیابان ولیعصر مصاحبهتان را بگیرید و بروید، ولی ما دنبال چنین چیزی نبودیم و و وقت و موقعیت جدیتری را میخواستیم. مثلاً ما در خرداد از دفتر سردار «رشید» وقت گرفتیم، ولی در بهمن توانستیم مصاحبه کنیم. البته در این فاصله به تناوب مصاحبهها انجام شدند. یک سفر هم به اهواز داشتیم که نیروهای شناسایی را باید در آنجا پیدا میکردیم و با آنها مصاحبههای مفصلی گرفتیم که در قسمت 4 میبینید.
رجانیوز: مدل فیلمبرداری شما در مصاحبهها با شیوههای متعارف متفاوت است. این برای مصاحبه شوندهها عجیب نبود؟
حسین مهدویان: چرا بود. مثلاً آقای «محسن رضایی» یک روز پنجشنبه به ما وقت داد و ما رفتیم به خانهاش. روز قبلش بچهها رفتند که وسایل را بچینند و نورپردازی کنند. آقا «محسن» کارهای مشابه با موضوع شهدای جنگ را با بچههای دیگر هم تجربه کرده بود. خب در این کارها معمولاً میروند و دوربین را میکارند و مصاحبه میگیرند و زود آقا «محسن» حرف میزند و میرود و مثلاً هنوز نامهاش روی میز است و مصاحبهاش را میگیرد و تمام میشود و میرود نامهاش را مینویسد.
«محسن رضایی» گفت دیگر نمیتوانیم ادامه بدهیم!
اما این بار «آقامحسن» اولش که آمد و دید ریل چیدهاند و دوربین آن بالاست و نورپردازی و تشکیلات و دکور و آن ته یک بکگراند ایجاد کرده بودیم که از کل فضاهای دفترش استفاده کنیم. در ادامه یک ساعت، یک ساعت و نیم حرف زدیم و همه خسته شدیم، اما کار هنوز به نصف هم نرسیده بود. ما تازه بعد از مدتها وقت گرفته بودیم. «آقامحسن» گفت: «دیگر نمیتوانیم ادامه بدهیم، چون کار دارم». گفتم: «باشد پس یک وقت دیگر به ما بدهید که بیاییم دنباله کار را بگیریم». «آقامحسن» نگاهی به بساطی که راه انداخته بودیم، انداخت و گفت: «یعنی شما همه اینها را جمع کنید و یک روز دیگر بیایید؟» گفتم: «خب! چه کنیم؟ شما چه میگویید؟ چه کار کنیم؟» گفت: «میشود بگذارید اینها اینجا بمانند و فردا بیایید و ضبط کنید؟» فردای آن روز هم تعطیل و جمعه بود. گفتیم: «این طور باشد که خیلی خوب میشود». ایشان دید که این طوری است و ما واقعاً داریم یک کار جدی میکنیم، دوباره دو ساعت به ما وقت داد و ما مصاحبهمان را گرفتیم.
در شوراهای سیما میپرسیدند چرا این قدر پیچیدهاش میکنید؟
میخواهم بگویم هر کدام از این مصاحبهها چنین قضایایی هم داشت. هر قدر هم در شوراهایی که در تلویزیون برگزار میشدند، توضیح میدادیم که میخواهیم مصاحبه ضبط کنیم، میگفتند: «مثلاً میخواهید بیست تا مصاحبه ضبط کنید. چرا این قدر پیچیدهاش میکنید؟» میگفتم: «ما برای مصاحبههایمان برنامه داریم و کار میبرد. به این سادگی نیست که برویم یکمرتبه بیست تا مصاحبه بگیریم. هر مصاحبهای شاید چهار روز از ما وقت بگیرد.»
برادر شهید پرسید «اینها واقعی است یا بازسازی؟»
رجانیوز: از سختیهای بازسازیها هم بگویید...
مهدویان: بله! ما برای بازسازیها باید برمیگشتیم و دربارهی فضای دهه 50 تهران هم کار میکردیم. چون موقعی که میخواهید کسی را در فضای سال 50 یا هر زمان دیگری نشان بدهید، باید عناصر بسیار زیادی را که متعلق به همان سالها هستند، نشان بدهید. مثلاً باید بدانید دانشگاهها، وضع بازار و خیابان چه جوری بوده؟ بافت اجتماعی مردم ما در دههی 50 به چه نحوی بوده است؟ خیلی چیزها را باید میفهمیدیم. بگذارید مثالی بزنم. اول فیلم یک سکانس 20 ثانیهای را باید در بازارچه میگرفتیم که «حسن باقری» در آن وارد میشود. خدا میداند با چه زحمتی همین 20 ثانیه را گرفتیم، چون فکر میکردم تماشاگر باید به فضای دهه 50 پرتاب شود تا باور کند این «حسن باقری«ای است که از میان مردم دارد میآید، حرکت میکند و به نظرم زمینهای که «حسن باقری» در آن رشد کرده، خیلی مهم بود.
مثلاً به سمت جنگ که میرویم، من یک بار بازسازیهای بیتالمقدسمان را بردم و به آقای «محمد باقری» نشان دادم. بعضی از این کلمات و جملات مرا خوشحال و راضی میکرد و میگفتم خدا را شکر. آدمی است که خودش 8 سال در جنگ بوده. میگفت: «اینها واقعی است یا بازسازی؟» میگفتم: «بازسازی است». میگفت: «مو نمیزند» و من خیلی احساس خوبی داشتم.
دیالوگها را باید مو به مو میگفتیم!
رجانیوز: آقای زمین پرداز! فیلمنامهای که به دست شما رسید، آیا دیالوگ هم داشت؟
مهدی زمینپرداز: بله! خود من وقتی فیلمنامه را خواندم، به خودم گفتم همهاش تصویر است و صحبتی ندارد، پس راحت است، ولی وقتی سر صحنه میرفتیم و مثلاً میخواستیم صحنهای را بگیریم که «حسن باقری» از روزنامه برگشته و به خانه آمده است، با این که میدانستم قرار است روی صدای ما نریشن قرار بگیرد، ولی دیالوگها را باید مو به مو دقیق میگفتیم که مثلاً قرار است چه اتفاقی از بیرون به خانه انتقال داده شود و «حسن باقری» و برادرش «محمد باقری» باید چه گفتگویی داشته باشند. یعنی این طوری نبود که من از خودم هر چه دوست دارم بگویم و بعداً روی صدای من نریشن گذاشته شود. آقای «مهدویان» سر صحنه به این چیزها هم توجه میکرد و این برای من خیلی جذاب بود. مثلاً به خودم میگفتم لزومی ندارد که بیایم و دقیقاً دربارهی مثلاً فلان منطقهی فکه برای فرماندهانی که اینجا نشستهاند توضیح بدهم، ولی وقتی از بحثم خارج میشدم، قطع میکرد و میگفت باید این طوری بگویی که جنگ این است تا آن حس باورپذیری انتقال داده شود.
به اندازهی سه چهار تا فیلم جنگی کار کردیم!
رجانیوز: آقای مهدویان! بودجهی این کار نسبت به یک کار مستند، بودجهی بالایی بوده است. این بودجهی بالا باعث نشد تا حرف و حدیثهایی پیش بیاید که مثلاً این آقای «مهدویان» چه سابقهای دارد که به او چنین بودجهای میدهید؟
حسین مهدویان: ببینید! اختصاص بودجه به این کار هم یک جور ساختار پلهای داشت، یعنی این جور نبود که از اول بگویند این مقدار پول در اختیار شما، حالا بروید کار را بسازید. البته این را هم بگویم که بودجهی این کار به اندازه یک سریال معمولی تلویزیونی هم نبود، درحالی که کاری که ما داشتیم میکردیم، واقعاً به اندازهی یک کار داستانی تلویزیونی هزینه و کار میبرد، چون ما فیلمبرداری 16 میلیمتری داشتیم، دکورسازی داشتیم، فقط 3000 دست لباس برای این کار استفاده کردیم، 80 تا لوکیشن داشتیم، فقط 100 روز فیلمبرداری بازسازی داشتیم، یعنی به اندازهی سه چهار تا فیلم جنگی کار کردیم. چقدر سکانسهای جنگی داشتیم؟ چقدر انفجار داشتیم؟ چقدر مهمات مصرف کردیم؟ کاری که ما انجام دادیم، واقعاً به اندازهی سه چهار تا فیلم سینمایی سخت، فیلم سینماییای که در واقع بیگ پروداکشن است، امکانات نیاز داشت، ولی بودجهی ما به نسبت یک فیلم خوب مستند بود، درحالی که واقعاً نیاز به بودجهی یک کار سریالی داشتیم. بارها پیش آمد که سر کار آب معدنی نداشتیم.
حاجی! نکن! مسخرهات میکنند!
البته این حرف و حدیثها که اشاره میکنید، در کار وجود داشت. مطمئن هستم که یک حرفهایی بود. «رضا ابوالحسنی» محقق جنگ است و در این زمینه زیاد کار کرده است. یک بار بعضی از سکانسهای فیلم را بردم و به او نشان دادم. به من گفت: «راستش را به تو بگویم؟ آن وقتی که حاجی به من گفت که میخواهیم این کار را بازسازی کنیم و برای «حسن باقری» و بقیه دنبال بازیگر هستیم، گفتم: حاجی! نکن! مسخرهات میکنند.» نکنی این کار را! حالا حسین یک حرفی زده، تو چرا خودت را گرفتار چنین قضیهای کردهای؟» گفت: «اصلاً تصورش را هم نمیکردم که قرار است ما چنین فیلمی ببینیم و الان دارم به تو میگویم که این خیلی بهتر از چیزی شده است که من تصور میکردم. اصلاً بعد از 30 سال اگر قرار بود راجع به «حسن باقری» فیلمی بسازیم باید همین شکلی میساختیم.» آنجا بود که فهمیدم احتمالاً حرفهای این جوری زیاد بوده که آقای «والینژاد» به من نگفته است تا دلسرد نشوم و کارم را انجام بدهم.
دائماً احساس تنهایی میکردم
رجانیوز: فکر میکنم غافلگیری بزرگ مستند شما همین نریشن آقای «محمد آوینی» است. راضی کردن ایشان سخت بود یا اینکه چون خودشان بالای سر کار بودند، راحت پذیرفتند؟
حسین مهدویان: من معتقدم که آقای آوینی شخصیت بسیار مؤثری در تاریخ فرهنگی 30 سالهی اخیر ماست؛ ولی آدمی نیست که خیلی در محافل باشد و خودش را نشان بدهد. برای من چه موقعی که در «روایت فتح» کار میکردم و چه الان که دارم این کار را در مؤسسهی «فردای دیگر» انجام میدهم، همراهی ایشان یک دلگرمی است. باید اعتراف کنم که در این کار دائماً احساس تنهایی میکردم. مثلاً میخواستم بازسازی کنم، به خودم میگفتم تو میخواهی جای فلانی بازیگر انتخاب کنی؟ خندهدار است. بالاخره این جور فکرها آدم را دچار تردید میکند. آدمها دائماً میآیند و میگویند نمیشود. واقعاً حضور آدمی مثل آقای «آوینی» که به تو اعتماد میکند و با تو همراه میشود و با تو حرف میزند و همفکری میکند، ثمرهاش در کار معلوم میشود. ایشان گفت: «این کار خوب میشود». ایشان در این سالهای اخیر دائماً چنین نقشی داشته است.
گفتم مرا بگو! محمد آوینی که برای من نریشن نمیگوید!
اما در مورد نریشن، بارها به آقای «آوینی» گفته بودم بیایید نریشن بگویید و ایشان جواب داده بود که نمیگویم. ظاهراً ایشان دورهی کوتاهی بعد از شهید «آوینی» در روایت فتح نریشن میگفت و بعد احساس کرد خوب نیست و نمیگیرد و گذاشت کنار. یادم هست که یک هفته قبل از اینکه به آقای «آوینی» پیشنهاد بدهم که نریشن این کار را بگوید، در جلسهای بودیم و داشتیم صحبت میکردیم، یکی از بچهها گفت: «آقای آوینی! فلانی زنگ زده و در به در دنبال شماست که تکهی آخر فیلم جدیدش را بگویید». این آقایی که دارم میگویم کارگردان معروفی هم هست. آقای آوینی گفت: «تو را بخدا هر جور هست قضیه را از سر من رد کن و بگو من اهلش نیستم». من در دلم گفتم مرا بگو! میخواستم بگویم آقا! بیایید ده قسمت کار مرا بگویید. تازه راشهای کارمان آمده بود و آقای «آوینی» خیلی از نتیجه کار خوشحال بود.
اگر تو بگویی چرا نیایم؟
اما با این وجود، دلم میخواست قصهی «حسن باقری» را کسی تعریف کند که تا به حال قصه دیگری را از او نشنیده بودیم. دلم نمیخواست صدایی باشد که چیز دیگری را تداعی کند. صدای آقای «آوینی» خیلی گرم است و یک مونوتن خیلی شیرینی دارد. من خیلی این صدا را میپسندم. به آقای «آوینی» گفتم و ایشان گفتند: «اگر تو بگویی چرا نیایم؟» خیلی خوشحال شدم. گفت: «ولی مطمئن نیستم خیلی خوب شوم». گفتم: «اجازه بدهید ضبط کنیم، اگر راضی نبودید، عوض میکنیم.»
«محمد آوینی» گفت من واقعاً افتخار میکنم که جزء این کار هستم
رجانیوز: احتمالاً خیلی از کار راضی بودهاند که این کار را کردهاند.
مهدویان: بله! خیلی کار را دوست داشتند. این حرف را باید خود ایشان بگویند، ولی من میگویم. داشتیم قسمت چهارم کار را چند وقت پیش نگاه میکردیم. چند نفر دیگر هم بودند. تمام که شد، راجع به این بحث شد که کار خیلی جالب شده. آقای «آوینی» گفتند من واقعاً افتخار میکنم که جزو این کار هستم. من واقعاً ته دلم خوشحال شدم. آقای «آوینی» خیلی نسبت به پدیدههای فرهنگی اعم از روزنامه، کتاب و فیلم وسواس دارند و خیلی راحت ابعاد یک پروژهی فرهنگی را نمیپذیرند و اینکه با این کار همراه شده و واقعاً اینطور دل به کار داده، خیلی ارزشمند است. ایشان نریشنگوی حرفهای نیست که هر روز از این استودیو به آن استودیو برود. آقای «آوینی» برای اینکه لحن مناسب این فیلم در بیاید خیلی زحمت کشیدند. ما 30 جلسه به استودیو رفتیم تا ضبط شد. هنوز سه چهار قسمت مانده و ضبط نشده است. یعنی این کار با چنین زحمتی ضبط شده است و برای ایشان واقعاً سخت بود که بعد از سالها سکوت نریشن بگویند.
دستم در تئاتر باز است
رجانیوز: آقای زمینپرداز! اگر باز هم قرار باشد نقش شهید یا دفاع مقدسی بازی کنید، میپذیرید؟
مهدی زمینپرداز: به هر حال کار بازیگر این است که انتخاب کند. من چون خودم از جنس تئاتر هستم و از دورهی ابتدایی و بچگی در تئاتر بزرگ شدهام، تا وقتی که به دانشگاه رفتم و درسش را خواندم، هیچ وقت فکر نمیکنم که اگر نقش یک شهید را بازی کنم، همیشه باید همین نقش را بازی کنم. البته در سینمای ما این اتفاق میافتد، چون کارگردانهای فیلم وقتی شما را در نقشی موفق میبینند، کلیشهای برای شما تعیین میکنند و هر وقت چنین نقشی دارند، شما را خبر میکنند، منتهی چون دستم از این طرف در تئاتر باز است و خانوادهی دیگری دارم و در آنجا میتوانم نقشهای زیادی را تجربه کنم، هیچ وقت به این موضوع فکر نمیکنم.
برای نقش شهید رفتم، نقش عراقی به من رسید!
بگذارید خاطرهای در همین فضا تعریف کنم. اواخر کار که بودیم، از دفتر دیگری که عدهای از دوستان خود آقای «مهدویان» بودند و راشهای فیلم را دیده بودند، برای کاری مرا به آنجا دعوت کردند. قرار بود نقش شهیدی را بازی کنم که به میدان مین میرود که مین را خنثی کند، شخصیت مقابلش هم یک آدم ایرانیـعراقی است که در میدان مین افتاده است. کمی که گذشت، در همان جلسه کارگردان بعد از اینکه مرا از نزدیک دید، قانع شد که نقش عراقی را به من بدهد!
به هر حال من بازیگر هستم و کارگردان هم مرا برای نقش شهید در نظر گرفته بود، ولی وقتی رفتیم و صحبت کردیم، گفت: «تو اصلاً قیافهات به شهید نمیخورد!» یعنی کلاً فضا را عوض کردم. قبل از اینکه مرا برای نقش «حسن باقری» انتخاب کنند، من چهار تا نمایش رادیویی طنز بازی کرده بودم و هر کسی که مرا میدید، میپرسید: «واقعاً تو را برای این کار دعوت کردهاند؟ تو میخواهی بروی «حسن باقری» بشوی که آن روحیهی جدی را داشت؟ نروی کار را خراب کنی».
اعتماد به نفس «حسن باقری» خیلی برایم جالب بود
رجانیوز: این نقش چقدر روی شما تأثیر گذاشت؟
زمینپرداز: به هر حال هر نقشی را که انسان با آن زندگی و آن را بازی میکند، قطعاً روی روحیه و روند زندگی او تأثیرات خاص خودش را دارد. چیزی که در امثال «حسن باقری«ها جالب است این است که انقلابی شد و تا جوانها آمدند بفهمند این انقلاب چه بود، جنگ شروع و کشور از داخل با منافقین و از بیرون با رژیم صدام درگیر شد. این موضوع خیلی برایم جذابیت داشت که یک عده آنقدر به هم اعتماد داشتند که پشت هم ایستادند، حتی یک آدم جوان هم یک فرمانده شد، همه به او اعتقاد داشتند و به حرفش گوش میکردند، یعنی امید، اعتماد به نفس و ایمان و روحیه و شجاعتی که در آن دوره بود، وقتی با حالا مقایسه میکنم، خیلی فرق کرده است. منِ جوان امروزی اصلاً به جوان دیگر اعتماد ندارم. آنقدر سطح توقعات بالا رفته که پیدا کردن آن جنس آدمها در جامعهی امروز واقعاً سخت است. برای من این بخش قضیه خیلی جالب بود که امثال شهید «باقری»ها چقدر به هم اعتماد داشتند، چقدر ایمان داشتند و با اعتماد و ایمان و اعتقاداتشان به چه جاهایی رسیدند. اعتماد به نفس «حسن باقری» خیلی برایم جالب بود و برنامهریزی و هدفی که داشت.
گفتم سردار! اصل قضیه را برایم تعریف کن!
رجانیوز: مصاحبههای مستند شما، بر خلاف روال معمول که حرفها همه کلیشهای است، اطلاعات بکری به مخاطب میدهد. آیا در مصاحبهها ترفند خاصی را به کار میبردید؟
حسین مهدویان: من به کسی که با او مصاحبه میکردم، میفهماندم من دنبال این جور حرفها نیستم و از این جور چیزها زیاد شنیدهام. اصل قضیه را برایم تعریف کن و این رویه را تا آخر کار داشتم. من دنبال این بودم که ببینم «حسن باقری» کیست؟ میخواستم زندگی حسن باقری را نشان بدهم و حس میکردم اگر این کار را نکنم، خیانت کردهام. آقای آوینی گفت: «تو کاری کردی که مخاطبی که نگاه میکند ـدستکم پاسدارها و بسیجیها که نگاه میکنندـ جلوی آئینهای قرار بگیرند و به آنها گفتی سی چهل سال پیش، شما اینجوری زندگی میکردید، آدمهای واقعی بودید». مواجهه من با زندگی «حسن باقری» یا هر موضوع دیگری، مواجهه دقیق، صادقانه و واقعی است و اعتقاد دارم اگر کاری غیر از این بکنیم، اثر نمیکند. «حسن باقری»ای که ما در سال 61 میشناسیم، زندگیش یک منحنی داشته و پر از پستی و بلندی بوده است، اگر به مخاطب بگویم که این آدم مثل شما زندگی میکرد، مثل شما دعوا میکرد و مثل شما از مدرسه فرار میکرد، تماشاگر این را باور میکند و اگر غیر از این باشد، اصلاً باور نمیکند.
گفتم شک داری که «حسن باقری» نماز میخوانده است؟
ما سالهاست که کل جنگ را داریم با یک قصه روایت میکنیم. یک قصه داریم، میخواهیم در باره همت بسازیم، اسم قصه را عوض میکنیم و میگوییم شهید همت از همان کودکی به مسائل مذهبی علاقه زیادی داشت، از سن 8 سالگی نماز خواندن را شروع کرد و قسعلیهذا. یکی از من پرسید: «چرا «حسن باقری» در فیلم تو نماز نمیخواند؟» گفتم، شک داری که «حسن باقری» نماز میخوانده است؟ میتوانی باور کنی که شهید باقری نماز نمیخوانده است؟ من باید نشان بدهم؟ مثل این است که بپرسی چرا در قسمت دوم کسی غذا نمیخورد؟ مگر شک داری مردم غذا میخورند؟ آدم زنده غذا میخورد. آخر من چه قصهای را بگویم؟ بگویم انقلابی شد و جوانها تحت تأثیر امام قرار گرفتند، بعد به جبهه رفتند و از مملکت دفاع کردند و بعد هم شهید شدند؟ اینکه یک قصه است. تماشاگر برای چه باید بنشیند بقیه قصه را نگاه کند. اصلاً یکی از دلایلی که تماشاگر نگاه نمیکند، همین است. تو قصهی آن آدم را نگفتی. ما یک قصه را بلدیم، دائماً اسم آدمها را عوض میکنیم و همان قصه را با تغییرات کوچکی میگوییم. متأسفانه شخصیتپردازی نداریم.
از قسمت شش بعد از صداهای واقعی زمان جنگ استفاده کردم
ما از فرماندهان زمان جنگ فیلم ساختیم، اما همه مثل هم هستند. من در قسمت هشتم از احمد متوسلیان گفتهام که سکانس خوبی هم هست. مرحله دوم عملیات بیتالمقدس است و کنش بسیار شدیدی بین «حسن باقری» و «احمد متوسلیان» است. بعضیها برای اولین بار که نگاه میکردند میگفتند احمد متوسلیان را این جوری نشان بدهیم؟ پرسیدم: «ایرادش چیست؟» گفتند: «آخر احمد متوسلیان...» پرسیدم: «این حرفی که زدهام غیر از این است که از دهان احمد متوسلیان درآمده است؟ تو مگر کاسه داغتر از آش هستی؟ «احمد متوسلیان» این حرف را به «حسن باقری» زده است». صدایش ضبط شده است. از قسمت 6 به بعد از صداهای ضبط شده در زمان جنگ استفاده کردهام. مهدی و بچههای دیگر لب میزدند و من آن صحنهها را دو باره ساختهام. من اگر قصهی «حسن باقری» را با صداقت تعریف نکنم، قصهی رفوزگی او در کلاس هشتم را نگویم و ...، مخاطب به من اعتماد نمیکند.
آقا رحیم! همهی حرفهایتان را زدید؟
یادم هست با آقای «رحیم صفوی» که مصاحبه میکردم، یک ساعت وقت داشتیم. آمد و گفت: «من یکسری مطالب آماده کردهام و دربارهی همانها صحبت میکنیم». دیدیم یک کاغذ A4 درآورد که پشت و روی آن نوشته بود. شروع کرد به خواندن که «بسماللهالرحمنالرحیم، شهید «حسن باقری» آدم با درایتی بود و...» گفتم: «آقا رحیم! اجازه میدهید چند تا سئوال بپرسم؟» گفت: «اجازه بدهید من مطالبم را بگویم». تا «آقا رحیم» مطالبش را بگوید، شد 45 دقیقه. بعد میخواست برود، گفتم «آقا رحیم! بنشینید. همه حرفهایتان را زدید؟» آن روز که «حسن باقری» میخواست برود، به شما چه گفت؟ اینها را به من بگو. سخنرانی که نیست. بزرگداشت و کنگرهی «شهید باقری» که نیست. مردم چه کار دارند که از نظر شما «حسن باقری» آدم بادرایتی بوده است. دلیل شما چیست؟ چه اتفاقی افتاده است که شما دارید این حرف را میزنید؟
برادر شهید گفت باورت میشود که تا حالا این حرفها را نزده بودیم؟
رجانیوز: در مورد خانوادهی شهید چطور؟
مهدویان: خانوادهی «حسن باقری» هم همینطور بود و بالاخره بخشی از حرفها به این سمت میرفت، ولی من به خانواده میگفتم آقا! این را ول کن، مدرسه که میرفت، رفیقهایش چه کسانی بودند؟ در مدرسه چه کار میکرد؟ عادتهایش در بچگی چه بود؟ جمع که خودمانی و یخشان باز میشد، این جور حرفها را میزدند که حسن عاشق جوجه و پرنده بود. احمد آقا، برادرشان گفت: «یک چیزی بگویم؟» گفتم: «چی؟» گفت: «باورت میشود که تا حالا دربارهی این چیزها حرف نزده بودیم؟ امروز چه حرفهای جالبی زدیم». بندگان خدا خودشان هم یادشان رفته بود.
«آینهی جادو» آوینی همان چیزی بود که دنبالش بودم
رجانیوز: آقای مهدویان! شما کارتان را به «شهید آوینی» تقدیم کردهاید. فکر میکنید اگر «آقا مرتضی» این کار را ببینند، راضی خواهند بود؟
حسین مهدویان: واقعاً سوال سختی است. امیدوارم که اینطور باشد. ماجرا این است که یکی از اولین کتابهای سینمایی که در سال اول دانشگاه - سال 78 که 18 سال داشتم-خواندم، جلد اول کتاب «آئینهی جادو» است؛ جلدی که راجع به مقالات سینمایی است. خواندن این کتاب برایم خیلی خوب بود، چون نوع مواجههی «سید مرتضی» با سینما را خیلی پسندیدم. مقالهی «جذابیت در سینما» را که میخواندم، میگفتم این همان چیزی است که من دنبالش هستم. در دورهی ما سینمایی باب بود که برای من کسالتبار بود، ولی فکر میکردیم ژست آرتیستی این است که این جور فیلمها را ببینی. یک جور فضاهای عارفانه، فیلمهای لخت و کسلکننده. کتاب «آسید مرتضی آوینی» این ویژگی را داشت که واقعاً مرا از این گرفتاری نجات داد و ما را به اصل قضیه نزدیک کرد.
مباحث «شهید آوینی» همیشه برایم حالت استاد و شاگردی داشت
خلاصه اینکه مقالههای «مونتاژ به مثابه معماری در سینما»، «جذابیت سینما» و... واقعاً مرا شیفته کرده بود. بعدها «تکنیک در سینما» را خواندم که همه چیزش برایم جالب بود. «آیا سینمای اسلامی وجود دارد؟» که شاهکار بود. قبلاً میگفتم این بچه مسلمان است و میپرسد سینمای اسلامی یعنی چه؟ این دارد تعبیر تازهای میکند و میگوید شما فیلمساز مسلمان هستید. اول بیا و کاری را که میخواهی بکنی بشناس. مباحثی که از «شهید آوینی» خواندهام، همیشه برایم حالت استاد و شاگردی داشته است.
سعی کردم از میزانسن و فضای بصری «روایت فتح» الهام بگیرم
رجانیوز: از «روایت فتح» هم تأثیر گرفتهاید؟
حسین مهدویان: مستندهایی مثل «شب عاشورایی» و «پاتک چهارم» از مجموعهی «روایت فتح» را که میدیدم، به نظرم میآمد خیلی فوقالعاده هستند. ویژگی مهمی است که فیلمسازی در دل ماجرا رفته و فیلم مستند را به شکل تمام عیارش ثبت کرده است. این یک میراث فرهنگی است که تا ابد برای ما میماند. من واقعاً از همان موقع فکر میکردم که چه جور میشود فضای بسیار واقعی «روایت فتح» را دوباره ساخت. در روایت فتح آدمها در کنار تو هستند.