شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۷۹۵۶
تاریخ انتشار: ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
در کنار همه نازیبایی‌هایی که در بسیاری محلات مختلف زاهدان دیدیم، بعضی جاها بودند که همچون بهشت بر تارک این شهر می‌درخشند.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

 به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران ؛  حمید داودآبادی یکی از نویسندگان خوش ذوق عرصه پایداری است. او در جدیدترین مطلبی که در وبلاگش نوشته به بیان خاطرات سفرش به استان سیستان و بلوچستان پرداخته است:

 

راست می گفت "فرید" شاعر اون شعر قشنگ که:

اگر آه تو از جنس نیاز است

در باغ شهادت باز باز است

 

خسته شدم از دست جماعتی که نه بوی شهدا رو می دن و نه افکار و رفتارشون به شهدا می خوره، ولی تا توی جوّ قرار می گیرن، خاضعانه و ... دستهاشونو بالا می برن و های های گریه می کنن که چی؟

اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک

ای وای

ای وای بر ما، و ای وای از خدا و شهدا که چی می کشند از دست ما و این بازی های کودکانه.

شکر خدا که بعد از جنگ زنده موندم.

اینو دیگه ادا درنمی یارم. نه چیزیه که بخوام باهاش ریا کنم، و نه مثل اون طرف که دستهاش رو برد رو به آسمون و گفت:

خدایا منو نبخش!

بهش گفتن: این چه دعاییه می کنی؟

گفت: دارم واسه خدا شکسته نفسی می کنم!

اونایی که منو می شناسن و با خصوصیات اخلاقیم آشنا هستن، خوب می دونن اهل ادا و اطوار درآوردن برای خدا نیستم!

به موقعش توی جنگ رشادت و شجاعت به خرج دادم و با شهدا همسنگر و همرزم بودم، متاسفانه به موقعش هم از روی غفلت، جهالت و هزار و یک کوفت زهر مار دیگه، از معصیت و گناه و همراهی با شیطون، عقب نموندم.

و صد البته فقط و فقط همه امیدم به لطف و رحمت خداوند سبحانه و بس.

وگرنه با این کوله باری که من با خودم دارم، کارم زاره و صد تن رفیق شهید که هیچ، صد هزار شهید هم نمی تونن دست به دست هم بدن و منو با وجود معاصی و گناهام، شفاعت کنند.

 

 

 

یا رحمن و یا رحیم

زیاد به خودم ور نرم و توبره بوگندوی معصیت رو باز نکنم!

اینارم نگفتم که کسی یاد بگیره، فقط گفتم تا به صداقت چیزی که می خوام بنویسم، ایمان بیارید و باور کنید.

بگذریم.

شاید یکی دو سالی می شه که برای سخنرانی و ذکر خاطره، به جایی بخصوص شهرستان ها نمی رم.

این که چرا، علل خاصی داره که مهمترینش اینه که از دست زبان خودم خسته شدم.

این همه از شهدا تعریف می کنیم، ولی متاسفانه خودمون نتونستیم و نمی تونیم اعمال و کردار خودمون رو با اونا به روز کنیم!

 

 

 

 

فقط برامون شدن چهارتا خاطره و قصه کهنه و قدیمی که مثل مادر بزرگ ها، برای بچه ها تعریف می کنیم؛ ولی عمل کو؟ هیچ.

چند وقت پیش، دوستی به نام "زهدی" زنگ زد و گفت که برای مراسم یادواره شهدا دعوتم می کنه.

قربون شهدا برم. نمی خوام برای اونا کلاس بذارم، که خدایی نکرده بشم مثل بعضی دوستان هنرمند!!!

نوکرشون هستم، وظیفمه، همیشه هم محتاجشون هستم.

 

 

 

 

ولی گفتم که دلایل بسیاری برای نرفتن داشتم و دارم. از جسم خسته، شکسته و پیرم بگیر تا نفس امروزی شده و مانوس با اون چیزایی که خیلی باهاشون جور نیست و فقط برای فراموشی زیبایی های دیروز، به رنگ و لعاب نازیبای امروز خو گرفته و راحتت کنم، خودشو گول می زنه و ... فرض کرده!

خواستم نذارم تا آخر حرفشو بزنه و همون اول بگم "نه".

ولی تا گفت مراسم در دانشگاه سیستان و بلوچستان زاهدان برگزار می شه، ناخواسته تنم لرزید.

به خدا نمی دونم چرا.

اصلا تا امروز، هیچ مجلسی رو با این اشتیاق و ذوق و شوق نرفته بودم.

 

 

 

 

القصه، جای همه خالی، پنج شنبه 29 فرورین، خداوند رحمن و رحیم، چنان توفیقی به بنده حقیر روا داشت که تا عمر دارم فراموش نمی کنم.

صبح زود که وارد زاهدان شدم، با استقبال دو تا از بچه های باحال دانشجو که یکی "جلال معتمدنژاد" مشهدی بود و دیگری "حسین زهدی" اهل فسای شیراز، روبه رو شدم. که در مهمان نوازی کم نگذاشتند.

یک راست رفتیم دانشگاه و تا عصر الکی خودم رو با خواب و استراحت سرگرم کردم.

عصر که شد "علیرضا کیخا" از بچه های واقعا باصفای زاهدان، اومد دنبالم و همراه با حاج آقا "جواد قرایی" از گروه سیره شهدای قم که اون هم مهمان برنامه بود، رفتیم گشتی در شهر زدیم.

باور کنید همین الان که دارم اینارو می نویسم، بغض آن چه در زاهدان دیدم، گلوم رو گرفته بر مظلومیت فرزندان مولا علی (ع) و فاطمه زهرا (س) ...

 

 

 

 

از خیابان خیام گرفته تا "مسجد مکی" و موسسه مهر که همین سه چهار سال پیش، پنج شش خواهر بسیجی، گمنام و مظلوم، پشت درهای ساختمانی که به آتش کشیده شد، زنده زنده سوختند و هیچ از آنها باقی نماند جز نامی و راهی!

علیرضا کیخا می گفت، و من می سوختم و آب می شدم از این همه مسئولیت و راهی که مانده، ولی ما خویش را در پایان راه و وظیفه احساس می کنیم!

حوصله ندارم بقیه رو تعریف کنم. می رم سر اصل مطلب.

 

 

 

بهشت در کنار جهنم!

در کنار همه نازیبایی هایی که در بسیاری محلات مختلف زاهدان دیدیم، بعضی جاها بودند که همچون بهشت بر تارک این شهر می درخشند.

از مسجد جامع گرفته تا مسجد علی بن ابیطالب (ع) و شهادتگاه ده ها نمازگزار مظلوم و حماسه رشادت و شهادت شهید "محمد گلدوی" که عامل انتحاری را در بغل خویش گرفت تا مانع از کشته شدن ده ها نمازگزار شود و خود شجاعانه تکه پاره شد.

دم دمای اذان مغرب، رفتیم به گلزار شهدای زاهدان.

از همون اول که وارد شدم، نوشته روی سنگ مزار شهدا تنم رو لرزوند:

شلمچه

کربلای پنج

بسیجی

و ...

یک آن به خودم نهیب زدم: آخه به این بچه های زاهدان چه مربوط که باوجود اون همه مشکلات و ناامنی در منطقه خودشون، بلند شن و برن اون سر کشور و در کربلای شلمچه غریبانه جان فدا کنند؟!

احساس حقارت و سرشکستگی در برابر خانواده های معظم شهدا که عاشقانه سنگ مزار عزیزانشون رو می شستند، همه وجودم رو فراگرفت.

بغض داشت خفه ام می کرد.

ما کجاییم و اینها کجا؟

تنها جمله ای که به ذهن ناقصم رسید این بود که:

خدایا صد هزار مرتبه شکرت که زنده ماندم و این گلزار شهدا رو زیارت کردم تا تلاش کنم شهدایش رو حداقل کمی بشناسم و ازشون درس غیرت بگیرم.

شهدای زاهدان داغونم کردند.

از شهید مظلوم "غلامرضا نظامی سرگلزایی" که در جنایت منطقه "تاسوکی"، همراه پدرش توسط گروهک تروریستی کثیف "عبدالمالک ریگی" دستگیر شد و مقابل دیدگان پدر به شهادت رسید، تا نوجوان 17 ساله "حمید کیخازاده" که چند روز قبل از شهادت در عملیات جنایتکارانه تاسوکی، با مادرش خداحافظی می کند و نوید شهادت خود را می دهد!

یا الله. یارحمن. مرا بر کوتاهی و غفلتم بر این شهدا ببخش.

ای شهدا و ای خانواده معظم شهدای سیستان و بلوچستان، مرا بر این کوتاهی و نادیدن و کوری ببخشید که سخت محتاج دعای خیرتان هستم.

باور کنید همه شما هم قبل از رفتن در آغوش مرگ، نیازمند هستید تا حتی فقط یک بار، به گلزار شهدای زاهدان بروید تا باورتان شود اگر خالصانه و صادقانه طلب شهادت کنید، در باغ شهدات همچنان باز است.

و این باب را، فقط بر ریاکارانی چون من تیغه ای بتونی کشیده اند تا نام و یاد شهدا با اسم من بدنام نگردد.

این نوشته هیچ نیست جز عرض پوزش و تقصیر به پیشگاه شهدای مظلوم سیستان و بلوچستان، و از آنها مظلوم تر، بچه بسیجی هایی که همچنان دلاورانه و خالصانه ایستاده اند و در راه دفاع از اسلام، ولایت و ایران عزیز، از جان و مال و همه داشته خویش می گذرند و ناامنی و خطرات را به جان خود و خانواده می خرند، تا ما در این مرکز و دور از هر هیاهو و ناامنی، خدایی ناکرده براحتی سر خویش را گرم بازی های دنیایی کنیم!

و وای به روزی که در پیشگاه خداوند ذو انتقام، از ما بپرسند که در برابر خون این همه مظلوم و غریب، چه کردیم؟

چه گفتیم که ارزشی ندارد، آن جا فقط عمل مان را می سنجند، نه ریا و کلام را!

 

یاد جمله زیبایی از شاعر بزرگوار "احمد عزیزی" افتادم که در مقدمه یکی از کتاب هاش نوشته: "ملتی که پشتش به کوه بهشت زهرا (س) گرم است، هیچ وقت شکست نمی خورد."

 

منبع: فارس

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار