رهبر معظم انقلاب از روزهای نخست جنگ تحمیلی با لباس رزم وارد صحنهی دفاع از کشور شد. ایشان در دوران رهبری نیز همواره در تمامی جلسات و دیدارها چفیهای که نماد ایثار و مقاومت است را بر دوش دارند.
به گزارش شهدای ایران، آن وقتی که تانکهای دشمن بعثی به خاکهای ایران رسید و هواپیماهای عراقی شهرهای ما را بمباران کردند. "سیدعلی خامنهای" لباس رزم بر تن کرد و وارد میدان دفاع از کشور و اسلام شد.
در روزهایی که دزفول زیر بمباران بی امان دشمن بعثی بود و مردم این شهر مردانه ایستاده بودند، آیت الله خامنهای در این شهر حضور یافت.
یکشنبه ۴ آبان ۵۹ شهر دزفول چندین بار مورد بمباران موشکی دشمن قرار گرفت و بسیاری از مردم غیرنظامی و بی گناه به شهادت رسیدند و مجروح شدند. رهبر معظم انقلاب شب در دزفول حضور پیدا کرد و در پایگاه چهارم موشکی دزفول ماند. این در حالی بود که شهر همچنان زیر بمباران بود.
او نماینده امام در وزارت دفاع بود و همراه با شهید چمران در جبهههای مختلفی حضور داشت.
راز چفیهای که رهبر معظم انقلاب همیشه بر دوش دارد
رهبر معظم انقلاب میفرماید: از روزهای اوّل قصد داشتم بروم «خرمشهر» و آبادان؛ لکن نمیشد. علت هم این بود که در اهواز، از بس کار زیاد بود، اصلاً از آن محلّی که بودیم، تکان نمیتوانستم بخورم. زیرا کسانی هم که در خرمشهر میجنگیدند، بایستی از اهواز پشتیبانیشان میکردیم. چون واقعاً از هیچ جا پشتیبانی نمیشدند.
در آنجا، بهطور کلّی، دو نوع کار وجود داشت. در آن ستادی که ما بودیم، مرحوم دکتر «چمران» فرماندهی آن تشکیلات بود و من نیز همانجا مشغول کارهایی بودم. یک نوع کار، کارهای خودِ اهواز بود. از جمله عملیات و کارهای چریکی و تنظیم گروههای کوچک برای کار در صحنهی عملیات. البته در اینجاها هم، بنده در همان حدِّ توان، مشغول بودهام... مرحوم چمران هم با من به اهواز آمد. در یک هواپیما، با هم وارد اهواز شدیم. یک مقدار لباس آورده بودند توی همان پادگان لشکر ۹۲، برای همراهان مرحوم چمران. من همراهی نداشتم. محافظینی را هم که داشتم همه را مرخّص کردم. گفتم من دیگر به منطقهی خطر میروم؛ شما میخواهید حفاظت جانِ مرا بکنید؟! دیگر حفاظت معنی ندارد! البته، چند نفرشان، به اصرار زیاد گفتند: «ما هم میخواهیم به عنوان بسیجی در آنجا بجنگیم.» گفتیم: «عیبی ندارد.» لذا بودند و میرفتند کارهای خودشان را میکردند و به من کاری نداشتند.
ایشان از روزهای نخست دفاع مقدس در جبهههای جنگ حضور داشت. پس از شهادت رجایی و باهنر و انتخاب آیت الله خامنهای به عنوان رئیس جمهور، امام دیگر به ایشان اجازهی حضور در ۵ استان مرزی کشور را نداد.
سردار محمد کوثری فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) در دوران دفاع مقدس میگوید: در عملیات کربلای ۵ شهید زیاد دادیم. سرتیم حفاظت رئیس جمهوری تماس گرفتند که حضرت آقا دو هفته دیگر به دوکوهه میآیند. یک هفته بعد ایشان تماس گرفت و گفت آقا نمیآیند. من دیگر پیگیر نشدم که چرا نمیآیند. تا اینکه بعد از قبول قطعنامه، دشمن مجدد به خاک ایران حمله کرد و حضرت آقا به پادگان گلف آمدند. آنجا از ایشان پرسیدم که قرار بود شما بعد از کربلای ۵ به دوکوهه بیاید. گفتند: من کارهایم را کردم. آماده شده بودم که بیایم چون دلم اینجا بود. اصلا چون همهاش میخواستم حضور در بین رزمندهها پیدا بکنم. بعد طوری شد که من به آقای هاشمی گفتم شما یکی دو هفتهای تهران بمانید من بروم آنجا با بچههای رزمنده باشم. همین که من گفتم آقای هاشمی رفتند به حضرت امام گفتند فلانی میخواهد برود به جنوب. حضرت امام پیام دادند که شما به هیچ وجه نباید بروید، بمانید.
اما با قبول پذیرش قطعنامه و حمله مجدد عراقیهای از جبهه غرب و جنوب و ورود منافقین به کشور، حضرت آقا مجدد لباس رزم بر تن کرد و به میدانهای نبرد آمد.
با رحلت امام خمینی(ره) و آغاز زعامت رهبر معظم انقلاب، ایشان همواره چفیه را بر دوش داشته است. اگرچه سالهای جنگ سخت به پایان رسیده است اما صحنه آرایی دشمن برای حذف انقلاب اسلامی پایان نیافته است. ایشان بارها بر شناخت این صحنهی نبرد دشمن تاکید کرده است. چفیهای که امروز بر گردن رهبر معظم انقلاب است، نشان از این است که جنگ دشمن همچنان ادامه دارد. مبارزه همچنان باقیست. توطئههای بسیاری که در خانهی سیاه دشمن طرح ریزی میشود نشان از این میدهد که امروز هم باید همچون گذشته ایستاد و دفاع همچنان ادامه دارد.
* دفاع پرسیکشنبه ۴ آبان ۵۹ شهر دزفول چندین بار مورد بمباران موشکی دشمن قرار گرفت و بسیاری از مردم غیرنظامی و بی گناه به شهادت رسیدند و مجروح شدند. رهبر معظم انقلاب شب در دزفول حضور پیدا کرد و در پایگاه چهارم موشکی دزفول ماند. این در حالی بود که شهر همچنان زیر بمباران بود.
او نماینده امام در وزارت دفاع بود و همراه با شهید چمران در جبهههای مختلفی حضور داشت.
راز چفیهای که رهبر معظم انقلاب همیشه بر دوش دارد
رهبر معظم انقلاب میفرماید: از روزهای اوّل قصد داشتم بروم «خرمشهر» و آبادان؛ لکن نمیشد. علت هم این بود که در اهواز، از بس کار زیاد بود، اصلاً از آن محلّی که بودیم، تکان نمیتوانستم بخورم. زیرا کسانی هم که در خرمشهر میجنگیدند، بایستی از اهواز پشتیبانیشان میکردیم. چون واقعاً از هیچ جا پشتیبانی نمیشدند.
در آنجا، بهطور کلّی، دو نوع کار وجود داشت. در آن ستادی که ما بودیم، مرحوم دکتر «چمران» فرماندهی آن تشکیلات بود و من نیز همانجا مشغول کارهایی بودم. یک نوع کار، کارهای خودِ اهواز بود. از جمله عملیات و کارهای چریکی و تنظیم گروههای کوچک برای کار در صحنهی عملیات. البته در اینجاها هم، بنده در همان حدِّ توان، مشغول بودهام... مرحوم چمران هم با من به اهواز آمد. در یک هواپیما، با هم وارد اهواز شدیم. یک مقدار لباس آورده بودند توی همان پادگان لشکر ۹۲، برای همراهان مرحوم چمران. من همراهی نداشتم. محافظینی را هم که داشتم همه را مرخّص کردم. گفتم من دیگر به منطقهی خطر میروم؛ شما میخواهید حفاظت جانِ مرا بکنید؟! دیگر حفاظت معنی ندارد! البته، چند نفرشان، به اصرار زیاد گفتند: «ما هم میخواهیم به عنوان بسیجی در آنجا بجنگیم.» گفتیم: «عیبی ندارد.» لذا بودند و میرفتند کارهای خودشان را میکردند و به من کاری نداشتند.
ایشان از روزهای نخست دفاع مقدس در جبهههای جنگ حضور داشت. پس از شهادت رجایی و باهنر و انتخاب آیت الله خامنهای به عنوان رئیس جمهور، امام دیگر به ایشان اجازهی حضور در ۵ استان مرزی کشور را نداد.
سردار محمد کوثری فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) در دوران دفاع مقدس میگوید: در عملیات کربلای ۵ شهید زیاد دادیم. سرتیم حفاظت رئیس جمهوری تماس گرفتند که حضرت آقا دو هفته دیگر به دوکوهه میآیند. یک هفته بعد ایشان تماس گرفت و گفت آقا نمیآیند. من دیگر پیگیر نشدم که چرا نمیآیند. تا اینکه بعد از قبول قطعنامه، دشمن مجدد به خاک ایران حمله کرد و حضرت آقا به پادگان گلف آمدند. آنجا از ایشان پرسیدم که قرار بود شما بعد از کربلای ۵ به دوکوهه بیاید. گفتند: من کارهایم را کردم. آماده شده بودم که بیایم چون دلم اینجا بود. اصلا چون همهاش میخواستم حضور در بین رزمندهها پیدا بکنم. بعد طوری شد که من به آقای هاشمی گفتم شما یکی دو هفتهای تهران بمانید من بروم آنجا با بچههای رزمنده باشم. همین که من گفتم آقای هاشمی رفتند به حضرت امام گفتند فلانی میخواهد برود به جنوب. حضرت امام پیام دادند که شما به هیچ وجه نباید بروید، بمانید.
اما با قبول پذیرش قطعنامه و حمله مجدد عراقیهای از جبهه غرب و جنوب و ورود منافقین به کشور، حضرت آقا مجدد لباس رزم بر تن کرد و به میدانهای نبرد آمد.