شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۷۷۱۹۵
تاریخ انتشار: ۰۷ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۱
ازدواج مادرم با يک تبعه خارجي اشتباه بزرگي بود که زندگي ما فرزندان را نيز به تباهي کشاند با اين که ازدواج آن ها مشکلات زيادي را براي ما در پي داشت اما همه بدبختي هاي من هنگامي آغاز شد که در خردسالي پدرم را از دست دادم و در حالي که مادرم نمي توانست از من و خواهر کوچک ترم حمايت کند، ناچار شديم به کشور پدرم و نزد پدربزرگم بازگرديم اما ...
شهدای ایران:زن 27 ساله اي که غم و اندوه بر چهره اش نمايان بود، به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري کاظم آباد مشهد گفت: آن زمان بيشتر از 5 سال نداشتم که مادرم مرا به همراه خواهر 3 ساله ام روانه کشور خارجي کرد و ما تحت حمايت پدربزرگم قرار گرفتيم؛ اما برخلاف تصورات مادرم روزهاي سختي را مي گذرانديم و بدون مهر پدري و عاطفه مادري قد مي کشيديم؛ وقتي به سن 7 سالگي رسيدم براي رفتن به مدرسه و بازي با همکلاسي هايم لحظه شماري مي کردم و آرزوهاي زيبايي را در سر مي پروراندم اما خيلي زود روياهايم نابود شد چرا که پدربزرگم بدون اطلاع من و در حالي که چيزي از زندگي مشترک نمي دانستم، مرا نامزد يکي از بستگانش کرد. رحمان نوجوان 15 ساله اي بود و از همان هنگام اجازه نداد به مدرسه بروم.

3 سال بعد و در حالي که به عقد رسمي رحمان درآمده بودم، فهميدم که او معتاد به مواد مخدر است و رفتاري بسيار خشن دارد. او مدام مرا کتک مي زد و از نظر روحي عذابم مي داد اما من کسي را در آن کشور نداشتم و مجبور بودم با همه تلخي ها و سختي هاي زندگي کنار بيايم. سال‌هاي سرد و بي روحي را مي گذراندم و با آن که صاحب 3 فرزند زيبا شده بودم اما دوست داشتم حتي براي يک بار هم که شده مادرم را در آغوش بکشم و سر بر شانه هايش بگذارم تا عقده هاي دلم را خالي کنم. وقتي به ياد دوران کودکي ام مي افتادم اشک هايم سرازير مي شد. تا اين که روزي تصميم گرفتم براي ديدار مادر و زندگي در کشورم به ايران باز گردم چند ماه طول کشيد تا بالاخره همسرم را راضي کردم با يکديگر به ايران بازگرديم حدود يک ماه قبل بود که به طور غير قانوني وارد ايران شديم و من با پرس و جوي فراوان و خاطراتي که از سال ها قبل در ذهنم باقي مانده بود، موفق شدم مادرم را که در حاشيه شهر زندگي مي کرد پيدا کنم اما ناگهان کاخ آرزوهايم فرو ريخت. در حالي که با اشک شوق مادرم را به آغوش کشيده بودم، او رفتار سردي با من داشت چرا که مادرم ازدواج کرده بود و ناپدري ام اجازه نمي داد ما نزد مادرم زندگي کنيم. در همين حال خانه کوچکي اجاره کرديم ولي چند روز بعد وقتي همسرم به منزل بازنگشت فهميدم او به همراه فرزندانم به کشور خودش رفته و من در اين جا تنها و بي کس مانده ام؛ حالا هم... شايان ذکر است به دستور سرگرد بهسودي (رئيس کلانتري کاظم آباد) زن جوان به نهادهاي امدادي معرفي شد.

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار