شهدای ایران shohadayeiran.com

انتشار یافته: ۳
غیر قابل انتشار: ۰
منصور
|
Germany
|
۲۱:۲۱ - ۱۳۹۴/۰۳/۱۰
0
1
بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـد یقیــن
مثنوی خاک و افلاک
تقدیم به شهدای غواص کربلای چهار
بوی باران می‌رسد این خاک را بر زمین آورده‌اند افلاک را
بوی زهرا بر مشام جان رسد یوسف گم گشته بر کنعان رسد
کشته الله اکبر می‌رسد صد شقایق گشته پرپر می‌رسد
خود نگار نقش الله صمد مست ذکر یا علی در جزر و مد
مژده مژده، ای علی را شیعیان گشته پیدا پیکر اروندیان
گشته پیدا پیکر غواص‌ها از دل و جان فاطمی احساس‌ها
عاشقانی که جدا از ما شدند کربلای چاریان پیدا شدند
آخر از عشق علی رسوا شدند منتقم بر سیلی زهرا شدند
در پی دین تارک دنیا شدند در دل گودال تنگی جا شدند
یوسفان گم شده پیدا شدند استخوان‌ها در کفن‌ها جا شدند
شور زهرایی به سر شیدا شدند قطره قطره عاشقان دریا شدند
ای گرفتاران دنیا بس کنید شهرمان را آب و جارو پس کنید
کوچه هاتان را چراغانی کنید یاد آن پیر جمارانی کنید
آسمان را بر زمین می‌آورند کشته در راه دین می‌آورند
در کفن‌ها استخوان می‌آورند کربلای چهاریان می‌آورند
پیکر غواص‌ها می‌آورند دسته دسته یاسها می‌آورند
مردمان گو بسته بازار آورید بوی عطر گل پدیدار آورید
کوی و برزن را گلاب آلوده وار می‌رسد از کربلا بوی بهار
یک‌صد و هفتاد و پنج آیینه را کرده بر زهرا سپرها سینه را
بسته بسته در کفن می‌آورند کشته دور از وطن می‌آورند
عاشقان را شور و شینی می‌رسد بوی یاران خمینی می‌رسد
آن شهیدان وطن، غواص‌ها منتقم بر درد و رنج یاس‌ها
می‌رسند از وادی کشف و شهود جمله سر بر پای زهرا در سجود
یک‌صد و هفتاد و پنج آلاله را هم‌نوا با اشک زهرا، ناله را
دست و پا بسته به زیر خاک‌ها گشته پیدا پیکر آن پاک‌ها
چون حسین آن گشته گودی مدفنش عطر و بوی کربلا دارد تنش
بر حسین فاطمه دلداده او با لب عطشان به خاک افتاده او
از وطن دور ای شهید بی کفن می‌کند دل تنگی‌ات مام وطن
ای سیاوش زاده باز آ، در وطن تا که گردد خاک ایرانت کفن
مام ایران تا بغل گیرد تو را در فراق از غصه می‌میرد تو را
ای زنسل رستم و آرش بیا ای سیاوش بگذر از آتش بیا
آن حسینی مسلکان یار امام یک‌صد و هفتاد و پنج آلاله فام
عطر و بوی کربلایی می‌رسد مست صهبای ولایی می‌رسد
کربلا را کاروانی می‌رسد تک پلاک و استخوانی می‌رسد
زندۀ، مدفون به خاکی می‌رسد استخوانی و پلاکی می‌رسد
گشته بر زهرا هلاکی می‌رسد کر بلا را سینه چاکی می‌رسد
انتظار مادری سر می‌رسد روشنی چشم مادر می‌رسد
چون شقایق گشته پرپر می‌رسد یوسف گم‌گشته آخر می‌رسد
بهر مادر نو جوان آورده‌اند مشت خاک و استخوان آورده‌اند
در بغل بگرفته مادر نعش او می‌نماید با جوانش گفت و گو
که‌ی لبت خندان چه پر آه آمدی قامتت رعنا چه کوتاه آمدی
وی مرا بهتر ز جان آیا تویی مشت خاک و استخوان آیا تویی
ا‌ی کفن پوشیده کو پیکر تو را در بغل کو تا بگیرم سر تو را
چشم مستت کو نگار ناز من زلف نازت کو مه طناز من
مشت خاک و استخوان در کفن این تویی آیا تمام جان من
ای جگر گوشم کجا بودی کجا مادرت می‌آوری آیا به‌جا
این منم گیسو سفید آن مادرت آن هلالی قامت غم پرورت
یوسف گم گشته آخر آمدی چون شقایق گشته پرپر آمدی
ای سفر کرده چه خوش باز آمدی سرو رعنایم چه طناز آمدی
ای کفن بر تن چه خوش‌پوش آمدی وز می کوثر قدح نوش آمدی
ای قدح نوش شراب سرمدی مست مینای علی خوش آمدی
استخوانت در بغل گیرم به ناز عاشقی را با تو تا گویم به راز
کی فراقت کرده قامت خم مرا بی تو کی تنها گذارد غم مرا
گرچه دل‌تنگ توأم جانا، بلی گشته از رویم فراقت منجلی
آمدی جانم به قربانت ولی صد هزاران چون تو قربان علی
نذر زهرا کرده بودم چون تو را کرده عشق فاطمه مجنون تو را
سر خوشم چون کشته زهرا تویی گشته پرپر لاله در صحرا تویی
من خودم چون خاک پای فاطمه صد تو را دارم فدای فاطمه
رو سفیدم کرده‌ای در پیش او کشته تا گردیده‌ای در کیش او
ای پلاک و استخوان‌ها السلام زنده در گور، ای جوان‌ها، السلام
ای کبوترهای بی‌پر، السلام ای جگر گوشان مادر، السلام
شیعیان خوب حیدر السلام عاشق زهرای اطهر السلام
دست و پاها بسته مدفون السلام در شلمچه گشته مجنون السلام
السلام ای زنده‌زنده خاک‌ها پر کشیده آن سر افلاک‌ها
بر لبان تشنه و خشکیده‌تان بر فرود خاک و خس بر دیده‌تان
بر دم آخر که جان می‌داده‌اید هم به گودی کاندر آن افتاده‌اید
بر تمام لحظه هاتان السلام بر همه عشق و وفاتان السلام
یک‌صد هفتاد و پنج آورده‌اند یادگار درد و رنج آورده‌اند
بسته بر سر نام زهرا می‌رسد مست مینای طهورا می‌رسد
مشت خاک و استخوان می‌آورند سوی کنعان، یوسفان می‌آورند
عاشقی را ارمغان می‌آورند گشته پرپر ارغوان می‌آورند
بر زمین گو آسمان می‌آورند زنده مدفون گشتگان می‌آورند
زنده‌زنده گشته مدفونان سلام گشته بهر فاطمه قربان سلام
بر مشامم بوی زهرا می‌رسد کاروان غم ز صحرا می‌رسد
از شلمچه کاروانی می‌رسد نذر زهرا کرده جانی می‌رسد
کاروان اشک و ناله می‌رسد پاره‌پاره نعش لاله می‌رسد
گشته پیدا پیکر غواص‌ها بر خمینی آن شده عباس‌ها
دست و پاها بسته، مدفون گشته‌ها آن به زهرا قوم مجنون گشته‌ها
کوفیان بوی بلا را بشنوید عطر ناب کربلا را بشنوید
بشنود هر که ولی را صادق است این صدای قوم زهرا عاشق است
بشنوید این نعره از تابوت‌ها این صدا را زآن سر لاهوت‌ها
این صدای سرخ نسلی بی‌سر است این صدای عاشقان حیدر است
این صدای فاتحان خیبر است منتقم بر کشته میخ در است
این صدای قوم عاشق پیشه است کز بلا کی شیعه را اندیشه است
این چنین گوید شهید راه عشق دل سپرده بر حسین، الله عشق
من علی را شیعه زهراییم شیعه مولای بی‌همتاییم
گرچه سرمستم من از عشق علی داغ زهرا پرجگر دارم ولی
آتشینم دل، ز داغ فاطمه غرق سوزم از فراق فاطمه
می‌روم خود تا در افتم در بلا تا ببینم روی او در کربلا
آنکه شش‌دانگ بلا او را به نام آنکه می‌گوید خدا او را سلام
می‌روم تا گیرم او را انتقام تا به نامش آورم بر پا قیام
گشته مست از باده کوثر منم بهر زهرا کرده ترک سر منم
بسته بر سر نام یا زهرا منم گو ببارد تیر و ترکش بر تنم
عاشقم تا کشته زهرا شوم تا رها از بند این دنیا شوم
این منم بگذشته از جان و جهان دل گسسته از عیال و خان و مان
ترک جان و پا و سر کرده منم در ره زهرا خطر کرده منم
می‌روم تا بهر زهرا جان دهم هرچه دارم، بهر زهرا، آن دهم
می‌روم تا جان سپارم عشق را تا به خون خود نگارم عشق را
می‌روم تا کربلا بر پا کنم انتقام از سیلی زهرا کنم
عاشق زهرایم و زهراییم زین سبب سرمست بی‌پرواییم
کرده بر تن خرقه غواصیم تا ببیند فاطمه عباسیم
کی هراسم من ز دریا موج را با غم زهرا چو گیرم اوج را
می‌شکافم سینه دریا به دست گشته‌ام وز باده کوثر چو مست
عشق زهرا تا به دل دارم چه باک در زمین گردم و یا دریا هلاک
هر کجایی جان سپارم با من اوست جان به قربان گشتن زهرا نکوست
وقت جان دادن به بالینم چو اوست زین سبب بر ما شهادت آرزوست
زنده در گورم کنید آری ولی هم چو زهرا نی کشم دست از علی
هم چو زهرا با علی می‌ایستم من علی را یار زهراییستم
من ز مردن ذره باکی نیستم با علی تا پای جان می‌ایستم
من ز نسل آرشم، ایرانیم من زقوم خائن کوفی نی‌ام
آریایی‌ام، سیاوش زاده‌ام من حسینی مذهبم، آزاده‌ام
گشته سرمست می زهرایی‌ام قطره‌ام با عشق او دریایی‌ام
بشنوید ای زاده ضحاک‌ها کرده بر زهرا ستم، ناپاک‌ها
بشنوید ای آل عمر وعاصها نعره مردانه عباس‌ها
بشنوید ای روبهان، کفتارها ای به چشم فاطمه چون خارها
ای زده سیلی به روی یاس‌ها ای سعودی زادگان نسناس ها
گرچه کشتیدم به خاک و خون ولی نی گذارم لحظه‌ای تنها علی
مشت خاک و استخوانم مانده گر کربلایی می‌کنم بر پا دگر
مانده‌ام تا پای جانم با علی زاستخوانم بشنو بانگ یا علی
زنده در خاکم نمودید ارچه باک من شهیدم، کی، کجا، گردم هلاک
سر زند از خاک من آلاله بس ره بگیرد از شما از پیش و پس
لاله‌ها روید ز خاکم سینه سرخ زنده ماند رسم این آیین سرخ
لاله زاری گردد آخر این جهان تا هویدا گردد آن ماه نهان
مژده دارم عاشقان را بر علی می‌رسد وقت ظهور آن ولی
اندک‌اندک می‌رسد وقت ظهور ظلم شب را بشکند غوغای نور
بوی مهدی کرده پر آفاق را می‌رسد فصل بهار این باغ را
بر شب ظلمت سحر گاهی رسد از شبستان علی ماهی رسد
خصم زهرا را بگو لختی دگر می‌شود این شام ظلمت هم سحر
می‌رسد آن شهسوار حیدری تا نماید چون علی نام آوری
آن دو دم در کف گرفته تیغ را ز آب کوثر کرده پر ابریق را
می‌رسد شهزاده دل‌دل سوار در کف آورده به مردی ذوالفقار
ره زنید ای عاشقان این راه را تا عیان بینید از او الله را
مژده مخموران که ساقی می‌رسد ظلمت شب را چراغی می‌رسد
انتظار ای عاشقان سر می‌رسد نام زهرا بسته بر سر می‌رسد
یوسف زهرا به کنعان می‌رسد شیعیان را گو به تن جان می‌رسد
وز خم زهرا چه شهدی می‌رسد شیعیان را مژده مهدی می‌رسد
هم چو حیدر ماه مهوش می‌رسد وز یمن بوی ظهورش می‌رسد
دل به تنگ آمد علی کرار شو ای علی اینک یمانی یار شو
ای خراسانی علم بردار شو بر سپاه فاطمی سردار شو
اذن و دستور جهادم ده علی شد نشان‌ها بر ظهور او جلی
شد نشان‌های ظهور او رصد شیعیان را مژده مهدی می‌رسد
می‌رسد دل‌دل سواری چون علی بر الست او جهان مست بلی
تا به کی در کنج خانه ماندنم تا به کی در بند و زندان تنم
گشته عالم پر ز غوغای ظهور شد گشوده درب آن باغ بلور
عرشیان در جوش و مستی و خروش وز خم کوثر ملائک باده نوش
اندک‌اندک دور مستان می‌رسد ساقی زهرا پرستان می‌رسد
می‌رسد آری خدا را می‌رسد منتقم آن سر جدا را می‌رسد
یوسف زیبای زهرا می‌رسد دلبر گم گشته ما می‌رسد
ای دریغا گر که او آید ولی بی‌کس و تنها بماند چون علی
ای دریغا گر بماند بی‌کس او یاری ما را شود دلواپس او
ای دریغا با حسین دیگری ما نماییم این زمان کوفی گری
ای دریغا نقض پیمان‌ها کنیم یا دریغ از دادن جان‌ها کنیم
ای دریغا ما ز نامردان شویم کوفیان ناقض پیمان شویم
دل دریغا بسته دنیا شود تا حسین دیگری تنها شود
ای دریغا ای دریغا ای دریغ حنجر مهدی ببیند روی تیغ
ای دریغا یوسف زهرا به درد بی‌کس و تنها بماند در نبرد
بر ولی ای نامه‌ها بنوشته بس بر ظهور او تمامی پر هوس
می‌هراسم بر ولی از حالتان ای که دنیا قبله آمالتان
بنده سیم و زر و دینارها بی‌وفا نامردم ای غدارها
گو دوباره کربلا بر پا شود مشت نامردان و مردان وا شود
گو بزن طبال، طبل جنگ ر ا کش به رسوایی تو نام و ننگ را
چون‌که خیزد طبل جنگی را خروش نعره تیر و تبر آید به گوش
کربلایی تازه تا بر پا شود هر که در او غش بود رسوا شود
ای دریغا مردم کوفی صفت آن رها کرده ولی را عاقبت
ای دریغا نقض پیمان با ولی تا شود بر نیزه رأس او جلی
ای دریغا مهدی صاحب زمان بر سریر نیزه‌ها گوید اذان
کاروانی می‌رسد از کوی رنج از دیار یوسف و دست و ترنج
عاشقانی یک‌صد و هفتاد و پنج بر تن ما همچو جان داروی گنج
آسمان را بر سریر دست‌ها وز سبوی فاطمه سرمست‌ها
یادگار روزگار عاشقی بر خمینی بوده یار عاشقی
روزگار عشق و ایثار و جنون روزگار لاله‌های واژگون
روزگار کربلای چهار و پنج روزگار پیر از ما دیده رنج
رفته از خاطر دریغ آن روزگار شد خزان ما را دریغ آن نوبهار
پیر ما بر ناقه محمل تا ببست بغض باران در گلوی غم شکست
رفت و برد و او هرچه را آورده بود آنچه را با جان خود پرورده بود
پیر ما رفت و پس از او رفت عشق آن سفید از غصه گیسو رفت عشق
ای دریغا آن جمارانی نفس دوره کردش فتنه‌ها از پیش و پس
تا گرفتش دل زیاران پیر ما خسته از بسیاری تزویر ما
پر گشود آن مرغ عنقا سوی قاف بس که دید او عهد یاران را خلاف
پیر ما رفت و پس از او ما و درد رفتنش بازار دین آشفته کرد
پیر ما رفت و پس از او ماند علی نور زهرایی ز روی او جلی
ماند علی با چاه تنهایی خویش فتنه‌های سبز و سرخ او را به‌پیش
ماند علی برجا ولی با بی‌کسی فتنه‌ها دیده زنا مردان بسی
کرده یارانش رها در کار خویش مانده برپا گرچه او با قلب ریش
وا نهادندش به خود هم یارها بی ابوذر ماند و بی عمارها
سر به چاه بی‌کس آورده او بر نشسته بغض خونش در گلو
بنده دینار و درهم‌ها شدند کوفیان، بیگانه با مولا شدند
دینشان را بهر دنیا باخته آخرت ویران و دنیا ساخته
نقض پیمان‌ها علی را کرده بس بسته بر او راه حق از پیش و پس
ای علی را وانهاده وایتان ای شکسته حرمت آقایتان
قلب حیدر خون ز مکر و ریبتان با چه بد آخر کنم تشبیهتان
خورده سیلی فاطمه از دستتان لعنت حق بر وجود پستتان
بس کنید این فتنه‌ها ای قوم پست قلب مولا از بدی هاتان شکستن
ای ولی را منتظر بهر ظهور می‌هراسم بر شما گنگان کور
می‌هراسم کربلا بر پا کنید بر سر نیزه سر مولا کنید
کوفیان را یا که کوفی‌تر شوید در هجوم فتنه‌ها ابتر شوید
ای ولی را خوانده اندر نامه‌ها کرده پنهان فتنه زیر جامه‌ها
منتظرها بر حسین فاطمه کشتنش با لعل عطشان خاتمه
ای به مهدی منتظرها وایتان تا چه زآید از شما فردایتان
ای دریغا مهدی صاحب زمان از شما یاری طلب دارد به جان
دست یاری سویتان دارد دراز تا نماید دین حق را زنده باز
ای دریغا وا‌نهیدش در میان چون حسین فاطمه، ای کوفیان
می‌هراسم شیعیان را از خواص بی‌بصیرت عالمان پر هراس
در ره دین خوانده خود علامه‌ها بسته پیمان با ولی در نامه‌ها
از خواص گم نموده راه را در میان برکه جسته ماه را
می‌هراسم از خواصی چون شبث از نموده ملک ری‌ها را هوس
می‌هراسم من ز کوفی مسلکان بهر دنیا کرده دین را چون دکان
از خواص کرده شهوت رامشان گشته از چاقی چو خوک اندامشان
از شریح و از هراسیدن ز مرگ زنده بودن در لوای نام و ننگ
می‌هراسم از سکوت ساکتین از ز پا افتادن مردان دین
از لئیمی چون شریح خود فروش از فساد قاضیان باده نوش
از بزرگان دغل‌باز دو رو طالبان کدخدا را گفت‌وگو
از فریب و مکر آقازاده‌ها آن به دام دشمنان افتاده‌ها
زان در اول انقلابی بود ه ها درهم و دینار خود افزوده‌ها
سیر از مردار دنیا خورده‌ها زنده در ظاهر به باطن مرده‌ها
آن ولی را وانهاده در میان غرقه در پندار سودی بی‌زیان
می‌هراسم از خواص پر نفاق بهر دنیا داده دین خود طلاق
از خواص گم نموده راه را کرده خوار آقایی الله را
خانه از مال حرام اندوخته ز آتش حرص و طمع دین سوخته
خورده ازبس لقمه‌های شبهه ناک خود به دست خود فکنده در هلاک
خرقه عالی‌جنابی کرده تن گشته فربه هم چو خوک و کرگدن
جامه دین کرده بر تن از ریا خانه کرده در میان اغنیا
می‌هراسم بر ولی از فتنه‌ها از نمودن کوفیان او را رها
از یقین دانم که دیگر باره باز پرچم سرخ حسینی را فراز
کل ارض کربلا یعنی که ما با ولایت می‌کنیم آیا وفا
با ولی تا پای جان می‌ایستیم یا اسیر دار دنیاییستیم
نامه‌ها بنوشته بر مهدی به درد کو بدان ما را به گردت شیعه مرد
کن ظهور عاشقی یابن الحسن آتش اندر خانه ظلمت فکن
بسته پیمان با ولی در نامه‌ها چون نبی پوشیده بر تن جامه‌ها
می‌هراسم بر ولی از مکرتان ای نموده دفتر دین را دکان
از نمودن نقض پیمان‌هایتان از هراس و ترس بر جان‌هایتان
می‌هراسم چون شریح و چون شبث یا چو آن بنموده ملک ری هوس
دین خود را بر سر دنیا نهید تا ولی را در میان تنها نهید
بر ولی ترسم ز ابن سعدها ساکتین، توبه کرده بعدها
مهدیا بر تو هراسم از خواص آنکه دارد بر ظهورت التماس
می‌هراسم چون حسین فاطمه کس نماند با تو اندر خاتمه
اندکی صبر ای ولی بهر ظهور بر تو می‌ترسم زقوم گنگ و کور
می‌هراسم بر تو مولا از فریب از وفای کوفیان و مکر و ریب
از عطشناکان بر پست و مقام لقمه‌ها بگرفته شیرین از حرام
از طمع بر مال دنیا کرده‌ها از حرام و شبهه تن پرورده‌ها
از خواص غافل دنیا پرست از بزرگان به ذلت گشته پست
کرده حق را واژگون جعالها کرده گم حق در میان قال‌ها
از بشیر بن عمر ها ای ولی می‌هراسم بر تو از خصم علی
از خواص خود فروش بر مقام واژگون بنموده حق را بر عوام
می‌هراسم از خواص بسته عین داده فتوا بر قتال با حسین
از سلیمان‌های در تردید و شک از زپا بنشستگان وقت کمک
می‌هراسم من ز توابین تو را از تعلل کرده‌ها در دین تو را
از خواص طامع دنیا طلب وز جهالت کرده حیدر جان به لب
از فریب و مکر عمرو عاصها از لعین زاده وقاصها
می‌هراسم بر تو از تنها شدن همچو آن دردانه زهرا شدن
کربلا ترسم شود آخر تو را بر فراز نیزه بینم سر تو را
می‌هراسم بر تو مولا از بلا بی‌کس و تنها شدن در کربلا
از خواص برده دین را قهقرا از نموده با علی چون و چرا
مهدیا دانم تو را وقت ظهور فتنه‌ها بر پا کنندت قوم عور
می‌هراسم بر تو مولا از ریا زان که با گریه تو را گوید بیا
از امینان خیانتگر شده قوم دامن بر گناهان تر شده
از فقیهان به دنیا بسته دل از به پستی‌های دنیا گشته ذل
ای به زهرا روی ماهت نور عین می‌هراسم گر بیایی چون حسین
این جماعت بر ظهورت منتظر گشته بر یاری تو از جان مصر
چون شود بر پا تو را هم کربلا کس نگوید بر الست تو بلی
وانهندت در میانه کار و زار تا شود صحرا زخونت لاله زار
می‌هراسم مهدیا از عهد سست از فریب کوفیان نادرست
از فقیهانی که فتوایت دهند تیغ تیز کینه بر حلقت نهند
از شریحانی که قاضی گشته‌اند با تو چون خط موازی گشته‌اند
خرقه دین کرده بر تن از ریا خوانده خود را از تفرعن اولیا
می‌هراسم بر تو از نا باوران بلعمانی گشته کمتر از خران
ای تمام دین ما دنیای ما یوسف گم گشته زهرای ما
ای سحرگاه شب یلدای ما جان زهرایت میا مولای ما
حب مال و جاه و دنیا مان گرفت بر سر پیمان بمانیم ار شگفت
ما چو خفاشان به شب خو کرده‌ایم ترک آن بشکسته پهلو کرده‌ایم
گشته دنیا چون لجنزاری و ما کرده چون خوکان در او نشو نما
جان مولا صحبت از یاری مکن صحبت از رنج و گرفتاری مکن
ما همه گندم فروش جو نما صحبت از دینار و درهم گو به ما
درد دین داری اگر با ما مگو بغض اگر داری بمیران در گلو
وز دیار ما نمود آلاله کوچ زندگی بی لاله‌ها گردیده پوچ
غرقه رخوت غرقه سستی گشته‌ایم ما اسیر نادرستی گشته‌ایم
کربلا را برده‌ایم از یادها بهر دنیا بس زده فریادها
حرص دنیا حرص مال و حرص پول کرده ما را غافل از درد بتول
دین خراب و شد جهان آبادمان کربلا را تا که برد از یادمان
لاله‌ها گم شد ز خاطرهایمان آمده بر سر چه آخر وایمان
پیر ما شد عاقبت دلگیر ما از درنگ و سستی و تأخیر ما
مو سفید و قد خمید او بس که دید کس ندارد زنده یادی از شهید
سینه مالامال دردش دیده‌ام زاتش غم آه سردش دیده‌ام
شد هلالی قامت آخر پیر ما بس که کرد آن بینوا تدبیر ما
شد سر و رویش سفید آقای ما بس که کشت او بار غم را جای ما
سر به چاه بی‌کسی خواهد کند شکوه تا از یاوران بد کند
پیر تنها مانده ما را کن حلال ای که دائم دیده‌ای از ما ملال
گریه کن در خلوت خویش ای علی تا نگردد غم ز رویت منجلی
اندکی دیگر تحمل کن علی می‌رسد وقت ظهور آن ولی
اندکی دیگر تحمل خوب عشق می‌رسد آن یوسف محبوب عشق
در دل این شهر مملو از جسد باز اما بوی لاله می‌رسد
کاروان اشک و ناله السلام پاره‌پاره نعش لاله السلام
ای کفن پوشیده بر تنها سلام لاله‌ها و یاس و سوسن‌ها سلام
از شمیم پیکر غواص‌ها شهر ما بگرفته بوی یاس‌ها
شاهدان کربلای چهارها با خمینی آن علم بردارها
یاد باد آن روز و آن ایام‌ها آن ز کوثر گشته شیرین‌کام‌ها
ای حسینی مسلکان غواص‌ها شعله‌ور شد با شما احساس‌ها
کربلا یک بار دیگر یاد شد دشت دل‌ها با بلا آباد شد
کاش ما هم کربلایی می‌شدیم هم چو مرغان هوایی می‌شدیم
می‌شکستیم این قفس بر گردمان تا ز بند تن شود آسوده جان
می‌گشودیم عاشقانه پر وبال در هوای عاشقی شوریده حال
فارغ از هر درد و رنجی می‌شدیم کربلای چهار و پنجی می‌شدیم
هشتم خرداد ماه 1394 -تهران – منصور نظری -
اشکان
|
United States of America
|
۱۴:۴۵ - ۱۳۹۴/۰۳/۱۵
0
1
بسیار زیبا چه عاشورایی و حماسی کربلا ظهور سیاوش و ارش در کنار هم
ناشناس
|
Germany
|
۲۲:۲۸ - ۱۳۹۴/۰۳/۲۷
0
0
خداوند قسمت ماهم بکنه
خداوند بالاترین جایگاه بهشتو نصیبشون کنه
انشاالله. ...
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار