من روزنامه خراسان را به خاطر صفحه حوادث مي خريدم و ستون در امتداد تاريکي اولين مطلبي بود که هميشه آن را مي خواندم، سرگذشت افرادي که چگونه گرفتار و پشيمان شده بودند! هميشه فکر مي کردم اين ماجراها مربوط به ديگران است اما هيچ گاه فکر نمي کردم که سرگذشت و زندگي خودم روزي در اين ستون چاپ شود. الان هم مي خواهم به کساني که نقشه هاي ارتکاب جرم را در سر مي پرورانند بگويم بترسيد از روزي که سرگذشت شما نيز مثل من سوژه اين ستون شود چرا که...
شهدای ایران:سارق مسلح بانک هاي مشهد که به دزد سنگين وزن معروف شده است روز گذشته پس از آن که به سوالات قضايي قاضي حيدري (قاضي پرونده) پاسخ داد با بيان اين مطالب به تشريح ماجراي زندگي اش پرداخت و گفت: تا کلاس سوم راهنمايي تحصيل کردم. ابتدا در يک تعميرگاه خودرو شاگردي مي کردم و پس از آن براي گذراندن خدمت سربازي به کرمانشاه اعزام شدم. وقتي خدمت سربازي ام به پايان رسيد به مشهد بازگشتم و با وانت پدرم کار مي کردم. ۲ سال بعد به خواستگاري دخترعمويم رفتم و زندگي خوبي را آغاز کرديم. همسرم ديپلم داشت و زني بامحبت و خانه دار بود. او با همه سختي هاي زندگي کنار مي آمد و از هيچ تلاشي براي آسايش من کوتاهي نمي کرد. بعد از ازدواج و براي آن که پول بيشتري به دست آورم به خريد و فروش لوازم بهداشتي روي آوردم. اما به دليل اين که تخصصي در اين زمينه نداشتم خيلي زود ورشکست شدم. اين در حالي بود که اوضاع خريد و فروش زمين خوب شده بود و هر روز قيمت ها بالا مي رفت. من هم با ديدن اين شرايط وارد خريد و فروش زمين شدم که ناگهان زمين ها راکد شد و همه سرمايه ام را از دست دادم. براي جبران اشتباهاتم به خريد و فروش خودروهاي گران قيمت روي آوردم. آن روزها خودروها را به صورت اقساطي و با قيمت بالا مي خريدم و به صورت نقد و با قيمت خيلي پايين تر مي فروختم تا شايد بتوانم دوباره پول دار شوم ولي باز هم اوضاع زندگي ام بدتر مي شد تا اين که به فکر سرقت مسلحانه از بانک افتادم. حدود يک هفته نقشه کشيدم و از عاقبت کارم نيز اطلاع داشتم ولي طلبکارهايم ديگر تحمل نداشتند.
سعي مي کردم از بانک هايي که خلوت بودند، سرقت کنم. من بي رحمانه اسلحه را به طرف کارمندان مي گرفتم و مي دانستم که مردم وحشت مي کنند. حالا هم در چاهي افتادم که نتيجه آن جز آبروريزي براي خانواده و پدر و مادرم چيز ديگري نبود. شايد مي توانستم با انجام کارهاي آبرومندانه زندگي ام را حفظ کنم اما نفهميدم مسير زندگي ام را چگونه انتخاب کنم. اکنون اگر دوستان فرزندم بگويند پدرت دزد بوده او چه حالي خواهد داشت؟ کاش قبل از هر چيز...!
ماجراي واقعي با همکاري پليس آگاهي خراسان رضوي
*خراسان
سعي مي کردم از بانک هايي که خلوت بودند، سرقت کنم. من بي رحمانه اسلحه را به طرف کارمندان مي گرفتم و مي دانستم که مردم وحشت مي کنند. حالا هم در چاهي افتادم که نتيجه آن جز آبروريزي براي خانواده و پدر و مادرم چيز ديگري نبود. شايد مي توانستم با انجام کارهاي آبرومندانه زندگي ام را حفظ کنم اما نفهميدم مسير زندگي ام را چگونه انتخاب کنم. اکنون اگر دوستان فرزندم بگويند پدرت دزد بوده او چه حالي خواهد داشت؟ کاش قبل از هر چيز...!
ماجراي واقعي با همکاري پليس آگاهي خراسان رضوي
*خراسان