در زندگي ام هميشه با سختي ها و مشکلات مبارزه کرده ام و خودم را به آب و آتش زدم تا فرزندانم در نبود پدرشان دچار کمبودي نشوند. همسرم را در يک سانحه سقوط از بلندي به خاطر رعايت نکردن نکات ايمني از دست دادم و با داشتن دو فرزند تنها و بي کس شدم. روزهاي نخستين خيلي عذاب آور بود ولي چاره اي نداشتم و با کار کردن در يک کارگاه موادغذايي هزينه هاي زندگي ام را تأمين مي کردم تا اين که ...
شهدای ایران:زن 50ساله در حالي که دستان زخمي زمختش را نشان مي داد به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري طرق مشهد گفت: 20سال پيش همسرم را از دست دادم. به تنهايي مسئوليت سنگين زندگي و فرزندانم را به دوش مي کشيدم. مانند يک مرد کار کردم و زحمت فراواني کشيدم تا پسرانم در آسايش ادامه تحصيل بدهند ولي افسوس!
زن ميانسال آهي کشيد و ادامه داد: پسر بزرگم «سيامک» به درس و مدرسه علاقه زيادي نشان مي داد و هرسال شاگرد ممتاز مي شد و من به او افتخار مي کردم و خدا را شاکر بودم اما زماني که به دبيرستان رفت با دوستان نابابي رفت و آمد مي کرد و روز به روز رفتار و کردارش عوض مي شد. از سوي ديگر پسر کوچکترم نيز با تکرار کارهاي برادرش، او را الگوي خودش قرار داده بود و کارهاي ناشايست سيامک را انجام مي داد. سيامک نتوانست ديپلم بگيرد و چندين بار در امتحانات رد شد و ترک تحصيل کرد. زماني که مدرسه را رها کرد ديگر نتوانستم او را از انجام کارهاي خلاف منع کنم و با دوستانش به پارتي هاي شبانه مي رفت. در بين همسايگان و فاميل آبرويم را برده بود و ديگر کسي براي من اعتبار و ارزشي قايل نبود.
در حقيقت تمام زحمت ها و رنج هايي که کشيده بودم را به باد فنا داد و مرا سرشکسته و شرمنده کرد. سيامک که خودش را در سراشيبي بدبختي انداخته بود به سرعت در منجلاب اعتياد به موادمخدر صنعتي گرفتار و چند بار زنداني شد اما هر بار پس از آزادي دوباره به کارهاي خلافش ادامه مي داد. با مصرف شيشه دچار توهمات شديد روحي و جسمي شده بود. از ترس اين که بلايي سرم نياورد شب ها را تا صبح بيدار مي ماندم. رفته رفته توانايي تأمين هزينه سنگين اعتيادش را نداشتم و او با چاقو مرا تهديد به مرگ مي کرد و با کتک کاري پول هايي که به سختي به دست آورده بودم را از من مي گرفت. او حتي لوازم منزل از قبيل ظرف هاي چيني و قابلمه ها را به دور از چشمانم سرقت مي کند تا مخارج اعتيادش را تأمين کند اگرچه ديگر تحمل آزار و اذيت ها و کتک کاري هاي او را ندارم اما به عنوان يک مادر دلشکسته هم نمي توانم فرزندم را نفرين کنم به همين خاطر دست به دامان قانون شده ام تا شايد فرزند ناخلفم از اين راه بازگردد...
شايان ذکر است، با شکايت مادر زجر کشيده، سيامک دستگير و براي سير مراحل قانوني به دادسرا معرفي شد.
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
زن ميانسال آهي کشيد و ادامه داد: پسر بزرگم «سيامک» به درس و مدرسه علاقه زيادي نشان مي داد و هرسال شاگرد ممتاز مي شد و من به او افتخار مي کردم و خدا را شاکر بودم اما زماني که به دبيرستان رفت با دوستان نابابي رفت و آمد مي کرد و روز به روز رفتار و کردارش عوض مي شد. از سوي ديگر پسر کوچکترم نيز با تکرار کارهاي برادرش، او را الگوي خودش قرار داده بود و کارهاي ناشايست سيامک را انجام مي داد. سيامک نتوانست ديپلم بگيرد و چندين بار در امتحانات رد شد و ترک تحصيل کرد. زماني که مدرسه را رها کرد ديگر نتوانستم او را از انجام کارهاي خلاف منع کنم و با دوستانش به پارتي هاي شبانه مي رفت. در بين همسايگان و فاميل آبرويم را برده بود و ديگر کسي براي من اعتبار و ارزشي قايل نبود.
در حقيقت تمام زحمت ها و رنج هايي که کشيده بودم را به باد فنا داد و مرا سرشکسته و شرمنده کرد. سيامک که خودش را در سراشيبي بدبختي انداخته بود به سرعت در منجلاب اعتياد به موادمخدر صنعتي گرفتار و چند بار زنداني شد اما هر بار پس از آزادي دوباره به کارهاي خلافش ادامه مي داد. با مصرف شيشه دچار توهمات شديد روحي و جسمي شده بود. از ترس اين که بلايي سرم نياورد شب ها را تا صبح بيدار مي ماندم. رفته رفته توانايي تأمين هزينه سنگين اعتيادش را نداشتم و او با چاقو مرا تهديد به مرگ مي کرد و با کتک کاري پول هايي که به سختي به دست آورده بودم را از من مي گرفت. او حتي لوازم منزل از قبيل ظرف هاي چيني و قابلمه ها را به دور از چشمانم سرقت مي کند تا مخارج اعتيادش را تأمين کند اگرچه ديگر تحمل آزار و اذيت ها و کتک کاري هاي او را ندارم اما به عنوان يک مادر دلشکسته هم نمي توانم فرزندم را نفرين کنم به همين خاطر دست به دامان قانون شده ام تا شايد فرزند ناخلفم از اين راه بازگردد...
شايان ذکر است، با شکايت مادر زجر کشيده، سيامک دستگير و براي سير مراحل قانوني به دادسرا معرفي شد.
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي