فرمانده گفت به شرطی اجازه شرکت در عملیات را داری که راز خندهات در زیارت عاشورا را بگویی، با اصرار زیاد فرمانده، سید از وی قول میگیرد که تا زنده است این راز را فاش نکند و سپس راز خندههایش را برای فرمانده بازگو کرد.
شهدای ایران: سید حسین اشرف، پدر شهیدان اشرف در سال 1319 در محله شیخداد یزد به دنیا آمد. او پس از ازدواج صاحب سه فرزند پسر و سه فرزند دختر شد و در سال 1383 بازنشسته شد.
وی در مورد پسران شهیدش با ما گفت و گو کرد که ماحصل گفت و گوی دفاع پرس با این پدر شهید به شرح زیر است:
معرفی شهیدان سید محمد و سید رسول اشرف
شهید اول ما به نام سید محمد، در منطقه شلمچه، عملیات رمضان سال 1361 در سن 17سالگی و پس از مجروحیت و بستری در بیمارستان شهید بهشتی اصفهان شربت شهادت نوشید.
شهید دوم به نام سید رسول، که ایشان فرماندهی گردان ادوات تیپ الغدیر را برعهده داشتند و در سال 1364در سن 21سالگی در اهواز و بر اثر اصابت موشک به خودروشان به اتفاق خواهرزادهام(شهید دوران) به فیض عظیم شهادت نائل شدند.
شهیدی که در روز تولدش شهید شد
آقارسول متاهل و دارای یک فرزند 6 ماهه بود که به شهادت رسید و از نکات جالب توجه شهادت سید رسول این است که وی دقیقا در روزی که بدنیا آمد در همان روزهم به شهادت رسید.
همسرم باید خواهر شهید باشد
آقا رسول بیشتراوقات بدلیل مسئولیتی که داشت در اهواز بود تا اینکه یک روز آمد یزد و به مادرش گفت من میخواهم ازدواج کنم مادرش گفت پسرم شما که بیشتر اوقات جبههای و اینجا نیستی کدام خانوادهای با شرایط شما کنار میآید و به شما دختر میدهد که آقا رسول با قاطعیت گفت: مادر من باید ازدواج کنم و برای این ازدواج دو شرط دارم اول اینکه همسرم خواهرشهید باشد و دوم، ایشان نیز باید به همراه من به اهواز بیاید.
بالاخره آقا رسول پس ازموافقت مرحوم حاج جعفر زحمتکش داماد این خانواده شده و پس از یک هفته به همراه همسرش عازم اهواز شد. یکسال پس از ازدواج به شهادت رسید و از ایشان یک فرزند پسر که آن موقع 6 ماهه بود به یادگار مانده است.
دینداری به معنای واقعی و مدیریت با سن کم
واقعیت امر این است که من در طول حیات پر برکت این دو شهید نتوانستم آنان را کامل بشناسم. محمد ما در دبیرستان زرگران درس میخواند و به قدری درس خوان بود که قبل از اعزام به اهواز آخرین امتحانش را که زبان انگلیسی بود داد و به اهواز رفت. در منزلی که در بلوار 22 بهمن داشتیم اتاقی بود که محمدآقا اغلب اوقات در آن راز و نیازمیکرد، یک رکعت نماز شبش ترک نشد و احترام زیادی برای من و مادرش قائل بود.
آقا رسول هم به مانند برادرش بسیار برای اعمال دینی اهمیت قائل بود و من و مادرش از او راضی بودیم. او را کمتر میدیدیم چون بیشتر در مناطق عملیاتی حضور داشت و یکی از فرماندهان جنگ برایم تعریف کرد که ایشان 450 نفر نیرو داشت و با توجه به سن کمش به خوبی آنان را مدیریت میکرد.
ماجرای شنیدن خبر شهادت محمد
یادم هست زمانی که محمد زخمی شده بود رسول یزد بود، وارد خانه که شد به من اشاره کرد بیا داخل آشپزخانه و به من گفت محمد زخمی شده و در بیمارستان شهید بهشتی اصفهان بستری است من گفتم بابا راستش را بگو زخمی شده یا شهید؟ گفت زخمی اما بهتر است مادر نفهمد و من و شما راهی اصفهان شویم. خب مادرشان که خیلی حواسش جمع بود پس از خروج از آشپزخانه به من گفتند شما دو نفر چه حرف خصوصی داشتید که من نامحرم بودم. از ما انکار و از ایشان اصرار تا بالاخره حقیقت را فهمیدند و گفتند من هم میآیم.
پس ازحضوردر بیمارستان شهید بهشتی اصفهان دکتر تنها به من اجازه دیدارداد. وقتی پسرم را دیدم غرق خون بود سرم را نزدیک گوشش بردم و گفتم مرا شناختی گفت آری بعد هم مادرش آمد و اصرار کرد که پیش او بماند.
من و رسول برای بردن پدرخانمم به اصفهان شبانه به یزد آمدیم که ساعت 5صبح به ما اطلاع دادند محمد شهید شده و جنازه او را در روزعید فطر به خاک سپردیم.
اتفاقی متوجه شهادت رسول شدیم
در مورد آقا رسول هم که آماده بودیم. یادم هست روز رحلت پیامبر(ص) در کرمان منزل برادر خانمم بودیم برادر خانم دیگر از یزد با ایشان تماس گرفت و گفت: یکی از هم دانشگاهیهایت شهید شده و اگر میخواهی برای تشییع حضور داشته باشی بیا یزد و ایشان به علت حضور ما در منزلش جواب منفی داد. با اصرار بنده به یزد آمدیم ساعت 1بامداد که به خانه پدرخانم رسیدیم برادر خانم به من گفت آقارضا(شهید دوران) زخمی شده گفتم ازآقا رسول چه خبر؟ گفت او حالش خوب است.
برای احوالپرسی از شهید دوران به خانه خواهرم رفتیم که چهل چراغ او را دیدم احساسم میگفت که آقا رسول هم شهید شده چون این دو معمولا باهم درعملیاتها شرکت میکردند برای دلداری مادر به خانه والده رفتیم که چهل چراغ آقارسول را در آنجا مشاهده کردم.
هردومان صبور بودیم چرا که اعتقادمان این است این دو گل امانت خدا بودند و او امانات خود را به زیباترین شکل باز پس گرفت.
خاطرهای از برادران شهید
چندی قبل برای زیارت شهدا به مناطق عملیاتی اعزام شدیم راوی کاروان گفت: من در عملیات رمضان حضور داشتم و بگذارید خاطرهای از یک شهید بگویم و من این خاطره را از زبان ایشان نقل میکنم.
ایشان گفت بچهها بعد از نماز صبح زیارت عاشورا میخواندند. درهنگام خواندن زیارت این شهید لبخند میزده، بچهها شکایت این شهید را به فرمانده میکنند و ایشان هم قول پیگیری میدهد. شب عملیات فرا میرسد و این شهید برای شرکت در عملیات لحظه شماری میکرده، فرمانده خطاب به او میگوید: شما درعملیات شرکت نمیکنی. شهید شروع به التماس کردن میکند و فرمانده میگوید به شرطی در عملیات شرکت می کنی که راز خنده در زیارت عاشورا را بگویی. با اصرار زیاد فرمانده شهید از وی قول میگیرد که تا زنده است این راز را فاش نکند سپس این گونه میگوید زمان زیارت آقا ابا عبدالله الحسین(ع) را کنار سنگر میبینم و ایشان جایگاه مرا به من نشان م دهند.
پس از نقل این خاطره بود که شوری در خانوادهها افتاد و از راهنما درخواست کردند نام شهید را بگوید ابتدا مخالفت کرد ولی بعد گفت آن شهید "سید محمد اشرف" بوده است.
مهمترین انتظار یک پدر از فرزندانش
مهترین انتظار یک پدر از فرزند، رعایت ادب در صحبت کردن با پدر و مادر و احترام به والدین است چراکه متاسفانه میبینم برخی با پدر و مادر بد حرف میزنند و گاها آنها را به اسم نام میبرند و این خیلی بد است.
مهمترین انتظار پدر دو شهید از مسئولان استان
من از تمامی مسئولین کشوری و استانی خواهشمندم فرامین مقام معظم رهبری را با جدیت و مو به مو به مرحله اجرا درآورند و تا حد توان و امکانات برای مردم از دل و جان مایه بگذارند چرا که این ملت در طول دوران انقلاب و در لحظات حساس آن از جان و دل برای این نظام مایه گذاشتهاند.
مشکلات معیشتی و بیکاری مردم و به ویژه نسل جوان را برطرف کنند و در موضوع مذاکرات هستهای با درنظر گرفتن عزت نفس ملت بزرگ ایران پای میز مذاکره بنشینند و درصورت تکرار تهدیدات، میز مذاکره را ترک کنند.
توصیهی خانواده شهیدان اشرف به نسل جوان
نسل جوان امروز نسل هوشیاری بوده و اکثریت این جوانان همراه و هم پای انقلاب هستند. شما در صحنههای مختلف از جمله راهپیمایی 22 بهمن مشاهده میکنید که بیشترین حضور از آن جوانان است. درهیئتهای مذهبی، مراسمات محرم، رمضان و اعیاد نیمه شعبان حضور پرشور نسل جوان حاکی از صفای دل جوانان ماست اما امروز مهمترین وظیفه نسل جوان نگهداری از این انقلاب و حرکت پشت سر رهبر مدبر و شجاع انقلاب است و در یک جمله میگویم ای جوانان ایران زمین، پشتیبان نظام وانقلاب باشید چرا که چشم امید این شهدا به شماست.
*دفاعپرس
وی در مورد پسران شهیدش با ما گفت و گو کرد که ماحصل گفت و گوی دفاع پرس با این پدر شهید به شرح زیر است:
شهید اول ما به نام سید محمد، در منطقه شلمچه، عملیات رمضان سال 1361 در سن 17سالگی و پس از مجروحیت و بستری در بیمارستان شهید بهشتی اصفهان شربت شهادت نوشید.
شهید دوم به نام سید رسول، که ایشان فرماندهی گردان ادوات تیپ الغدیر را برعهده داشتند و در سال 1364در سن 21سالگی در اهواز و بر اثر اصابت موشک به خودروشان به اتفاق خواهرزادهام(شهید دوران) به فیض عظیم شهادت نائل شدند.
شهیدی که در روز تولدش شهید شد
آقارسول متاهل و دارای یک فرزند 6 ماهه بود که به شهادت رسید و از نکات جالب توجه شهادت سید رسول این است که وی دقیقا در روزی که بدنیا آمد در همان روزهم به شهادت رسید.
همسرم باید خواهر شهید باشد
آقا رسول بیشتراوقات بدلیل مسئولیتی که داشت در اهواز بود تا اینکه یک روز آمد یزد و به مادرش گفت من میخواهم ازدواج کنم مادرش گفت پسرم شما که بیشتر اوقات جبههای و اینجا نیستی کدام خانوادهای با شرایط شما کنار میآید و به شما دختر میدهد که آقا رسول با قاطعیت گفت: مادر من باید ازدواج کنم و برای این ازدواج دو شرط دارم اول اینکه همسرم خواهرشهید باشد و دوم، ایشان نیز باید به همراه من به اهواز بیاید.
بالاخره آقا رسول پس ازموافقت مرحوم حاج جعفر زحمتکش داماد این خانواده شده و پس از یک هفته به همراه همسرش عازم اهواز شد. یکسال پس از ازدواج به شهادت رسید و از ایشان یک فرزند پسر که آن موقع 6 ماهه بود به یادگار مانده است.
دینداری به معنای واقعی و مدیریت با سن کم
واقعیت امر این است که من در طول حیات پر برکت این دو شهید نتوانستم آنان را کامل بشناسم. محمد ما در دبیرستان زرگران درس میخواند و به قدری درس خوان بود که قبل از اعزام به اهواز آخرین امتحانش را که زبان انگلیسی بود داد و به اهواز رفت. در منزلی که در بلوار 22 بهمن داشتیم اتاقی بود که محمدآقا اغلب اوقات در آن راز و نیازمیکرد، یک رکعت نماز شبش ترک نشد و احترام زیادی برای من و مادرش قائل بود.
آقا رسول هم به مانند برادرش بسیار برای اعمال دینی اهمیت قائل بود و من و مادرش از او راضی بودیم. او را کمتر میدیدیم چون بیشتر در مناطق عملیاتی حضور داشت و یکی از فرماندهان جنگ برایم تعریف کرد که ایشان 450 نفر نیرو داشت و با توجه به سن کمش به خوبی آنان را مدیریت میکرد.
ماجرای شنیدن خبر شهادت محمد
یادم هست زمانی که محمد زخمی شده بود رسول یزد بود، وارد خانه که شد به من اشاره کرد بیا داخل آشپزخانه و به من گفت محمد زخمی شده و در بیمارستان شهید بهشتی اصفهان بستری است من گفتم بابا راستش را بگو زخمی شده یا شهید؟ گفت زخمی اما بهتر است مادر نفهمد و من و شما راهی اصفهان شویم. خب مادرشان که خیلی حواسش جمع بود پس از خروج از آشپزخانه به من گفتند شما دو نفر چه حرف خصوصی داشتید که من نامحرم بودم. از ما انکار و از ایشان اصرار تا بالاخره حقیقت را فهمیدند و گفتند من هم میآیم.
پس ازحضوردر بیمارستان شهید بهشتی اصفهان دکتر تنها به من اجازه دیدارداد. وقتی پسرم را دیدم غرق خون بود سرم را نزدیک گوشش بردم و گفتم مرا شناختی گفت آری بعد هم مادرش آمد و اصرار کرد که پیش او بماند.
من و رسول برای بردن پدرخانمم به اصفهان شبانه به یزد آمدیم که ساعت 5صبح به ما اطلاع دادند محمد شهید شده و جنازه او را در روزعید فطر به خاک سپردیم.
اتفاقی متوجه شهادت رسول شدیم
در مورد آقا رسول هم که آماده بودیم. یادم هست روز رحلت پیامبر(ص) در کرمان منزل برادر خانمم بودیم برادر خانم دیگر از یزد با ایشان تماس گرفت و گفت: یکی از هم دانشگاهیهایت شهید شده و اگر میخواهی برای تشییع حضور داشته باشی بیا یزد و ایشان به علت حضور ما در منزلش جواب منفی داد. با اصرار بنده به یزد آمدیم ساعت 1بامداد که به خانه پدرخانم رسیدیم برادر خانم به من گفت آقارضا(شهید دوران) زخمی شده گفتم ازآقا رسول چه خبر؟ گفت او حالش خوب است.
برای احوالپرسی از شهید دوران به خانه خواهرم رفتیم که چهل چراغ او را دیدم احساسم میگفت که آقا رسول هم شهید شده چون این دو معمولا باهم درعملیاتها شرکت میکردند برای دلداری مادر به خانه والده رفتیم که چهل چراغ آقارسول را در آنجا مشاهده کردم.
هردومان صبور بودیم چرا که اعتقادمان این است این دو گل امانت خدا بودند و او امانات خود را به زیباترین شکل باز پس گرفت.
خاطرهای از برادران شهید
چندی قبل برای زیارت شهدا به مناطق عملیاتی اعزام شدیم راوی کاروان گفت: من در عملیات رمضان حضور داشتم و بگذارید خاطرهای از یک شهید بگویم و من این خاطره را از زبان ایشان نقل میکنم.
ایشان گفت بچهها بعد از نماز صبح زیارت عاشورا میخواندند. درهنگام خواندن زیارت این شهید لبخند میزده، بچهها شکایت این شهید را به فرمانده میکنند و ایشان هم قول پیگیری میدهد. شب عملیات فرا میرسد و این شهید برای شرکت در عملیات لحظه شماری میکرده، فرمانده خطاب به او میگوید: شما درعملیات شرکت نمیکنی. شهید شروع به التماس کردن میکند و فرمانده میگوید به شرطی در عملیات شرکت می کنی که راز خنده در زیارت عاشورا را بگویی. با اصرار زیاد فرمانده شهید از وی قول میگیرد که تا زنده است این راز را فاش نکند سپس این گونه میگوید زمان زیارت آقا ابا عبدالله الحسین(ع) را کنار سنگر میبینم و ایشان جایگاه مرا به من نشان م دهند.
پس از نقل این خاطره بود که شوری در خانوادهها افتاد و از راهنما درخواست کردند نام شهید را بگوید ابتدا مخالفت کرد ولی بعد گفت آن شهید "سید محمد اشرف" بوده است.
مهمترین انتظار یک پدر از فرزندانش
مهترین انتظار یک پدر از فرزند، رعایت ادب در صحبت کردن با پدر و مادر و احترام به والدین است چراکه متاسفانه میبینم برخی با پدر و مادر بد حرف میزنند و گاها آنها را به اسم نام میبرند و این خیلی بد است.
مهمترین انتظار پدر دو شهید از مسئولان استان
من از تمامی مسئولین کشوری و استانی خواهشمندم فرامین مقام معظم رهبری را با جدیت و مو به مو به مرحله اجرا درآورند و تا حد توان و امکانات برای مردم از دل و جان مایه بگذارند چرا که این ملت در طول دوران انقلاب و در لحظات حساس آن از جان و دل برای این نظام مایه گذاشتهاند.
مشکلات معیشتی و بیکاری مردم و به ویژه نسل جوان را برطرف کنند و در موضوع مذاکرات هستهای با درنظر گرفتن عزت نفس ملت بزرگ ایران پای میز مذاکره بنشینند و درصورت تکرار تهدیدات، میز مذاکره را ترک کنند.
توصیهی خانواده شهیدان اشرف به نسل جوان
نسل جوان امروز نسل هوشیاری بوده و اکثریت این جوانان همراه و هم پای انقلاب هستند. شما در صحنههای مختلف از جمله راهپیمایی 22 بهمن مشاهده میکنید که بیشترین حضور از آن جوانان است. درهیئتهای مذهبی، مراسمات محرم، رمضان و اعیاد نیمه شعبان حضور پرشور نسل جوان حاکی از صفای دل جوانان ماست اما امروز مهمترین وظیفه نسل جوان نگهداری از این انقلاب و حرکت پشت سر رهبر مدبر و شجاع انقلاب است و در یک جمله میگویم ای جوانان ایران زمین، پشتیبان نظام وانقلاب باشید چرا که چشم امید این شهدا به شماست.
*دفاعپرس