شهدای ایران: آنها با خونشان ثابت كردند هر جا اسلام به خطر بيفتد در صف اول مقاومت
هستند. چه در جنگ عراق عليه ايران اسلامي باشد و چه در دفاع از حريم
آلالله در عراق و سوريه... . محسن ميرزائي متولد 1348 يكي از همان
دلاورمردان افغانستاني است كه از لشكر 5 نصر خراسان راهي جبهههاي جنگ شد
تا به رسم ولايتمداري از اسلام و قرآن دفاع كند. ميرزائي در نهايت پس از
مدتها مجاهدت، به اسارت دشمن بعثي درآمد. آنچه در پي ميآيد، روايتي است
از اين رزمنده 14 ساله افغانستاني در جبهههاي دفاع مقدس.
آقاي ميرزائي چطور شد در جبهههاي ايران عليه دشمن متجاوز بعثي وارد شديد؟
به خاطر ارادتم به امام خميني (ره ) وارد جبهه و جهاد عليه كفار شدم. درست است كه سال 1358 به ايران مهاجرت كرديم، اما اصلاً به اين فكر نميكردم كه ايراني نيستم. همه ما مسلمان بوديم و شيعه. شيعه حضرت علي (ع ) ظلم را نميپذيرد و در برابر تجاوز ظالم هم سكوت نميكند. اسلام براي من و همرزمان افغانستاني، مرز نميشناسد. ما براي اداي تكليفمان حد و مرزي نميشناختيم. من مقلد امامخميني (ره) بودم. براي همين همانطور كه خواندن نماز را بر خود واجب ميدانستم، حضور در دفاع مقدس را هم امري واجب و ضروري تلقي ميكردم.
اولين حضورتان در جبهههاي جنگ چه زماني بود؟
سال 59 كه جنگ تحميلي عليه ايران رسماً آغاز شد، سن من خيلي كم بود. هميشه به برادران در ارتش و سپاه پاسداران كه افتخار جهاد را پيدا كرده بودند، غبطه ميخوردم. هر وقت هم كه نيرو از مشهد مقدس به سمت جبههها اعزام ميشد، به بدرقه برادران ميرفتم و آرزو ميكردم تا يك روز هم من در ميان صفوف آنها براي دفاع از ايران اسلامي راهي جبهه شوم. به لطف خدا، سه سال بعد يعني زماني كه 14 سال داشتم، از طريق بسيج مردمي راهي مناطق عملياتي شدم. خانوادهام ابتدا كمي مخالفت ميكردند، اما در نهايت مرا با رضايت بدرقه كردند. سال 62 در عمليات خيبر جزو نيروهاي اطلاعات و غواصي بودم. چند مرتبهاي رفتم و آمدم و هر بار كه حضور پيدا ميكردم، خودسازيام بيشتر ميشد. از عمليات ديگري كه افتخار داشتم در آن حضور پيدا كنم، ميتوانم به عمليات بدر، والفجر 8 و در نهايت كربلاي 4 اشاره كنم كه در همين عمليات به اسارت دشمن بعثي درآمدم.
گويا در كربلاي 4 مجروح هم شديد؟
بله، در چهارم دي ماه 65، در عمليات كربلاي 4 غواص بودم كه در اين عمليات از ناحيه صورت و كتف تير خوردم. عمليات كربلاي 4 به ظاهر عمليات موفقي نبود. اما اين عمليات مقدمهاي بر عمليات كربلاي 5 بود. صدام كه تصور ميكرد به پيروزي بزرگي دست يافته است، به نيروهاي تحت امرش مرخصي داد و خودش هم به شكرانه پيروزي در اين عمليات به مكه رفت. اما كمي بعد نيروهاي غيور اسلام عمليات كربلاي 5 را آغاز كردند و پاسخ دندانشكني به عراقيها دادند. من در عمليات كربلاي 4 جزو «گروه نفوذ» بودم. گروه نفوذ يكي از گروههايي بودكه بايد براي شكستن خط دشمن، از همه زودتر حركت ميكرد. ما بايد خط را ميشكستيم تا غواصهاي ديگر و گردانهاي ديگر وارد عمل شوند. اما متأسفانه از آنجايي كه عمليات لو رفته بود، تيراندازي شروع شد و بسياري از بچهها ناجوانمردانه به شهادت رسيدند. من هم مجروح شدم.
چطور شد كه به اسارت دشمن درآمديد؟
عدهاي از رزمندگان كربلاي 4 مظلومانه مجروح، شهيد و اسير شدند. بر حسب تكليفي كه داشتند، وارد عمليات شدند. من آيه «اطيعوالله و اطيعو الرسول و اوليالامر منكم» را به عينه مشاهده كردم. بچهها به آيه عمل كردند. همه چيز در آنجا اطاعت از فرمانده و ولايتپذيري نيروها بود. ما وارد نهر خين شديم، نهر با عراقيها 25متر فاصله داشت. عراقيها در نهر، مين كار گذاشته بودند، بچههاي تخريب مينها را پاكسازي كردند و فرمانده از من خواست در جلو حركت كنم. من اطاعت كردن را از رزمندههاي ايراني ياد گرفته بودم. ديگر به اين فكر نميكردم كشته ميشوم يا مجروح يا اسير، رفتم براي شهادت. به پشت حركت كردم. تنها بودم. يكي از سنگرهاي عراقي تيراندازي ميكرد و براي خاموش كردنش شروع به تيراندازي كردم. خدا را شكر عراقي را به هلاكت رساندم. ناگهان يكي ديگر از آنها تيراندازي كرد كه از ناحيه صورت مجروح و به عقب پرت شدم. ابتدا فكر ميكردم تير به سرم خورده و به زودي شهيد ميشوم. شهادتين را گفتم و شروع به خواندن ذكر كردم. بچهها فكر كردند كه شهيد شدهام. در همين هنگام بود كه يك تير به كتف و تيري ديگر به پايم خورد. تا صبح بيهوش آنجا افتاده بودم. بچهها هم رفته بودند. صبح كه عراقيها آمدند به ناچار به خاطر جراحت اسير شدم. عراقيها كه اسير بچههاي ما ميشدند شروع ميكردند به التماس كردن، ولي ما اسارتمان نيز قهرمانانه بود.
واكنش عراقيها به اسارت يك غيرايراني چگونه بود؟
رزمندگاني كه در عمليات كربلاي 4 اسير شدند، اكثراً مجروح بودند. عراقياي كه من را اسير گرفته بود، به خاطر سن كم و چهره ظاهريام، فكر ميكرد ژاپني هستم. خيلي تعجب كرده بودند. به فرماندهانشان بيسيم زدند كه ما يك ژاپني را اسير گرفتهايم. من را به عقب بردند، آنقدر حالم بد بود كه ميخواستند تير خلاص بزنند اما اين كار را نكردند. خيلي مسرور بودند و هلهله ميكردند كه ما اسير ژاپني در نيروهاي ايراني دستگير كردهايم.
رفتارشان با اسرا چگونه بود؟
آنها بارها مرا مورد شكنجه قرار دادند كه از من اعتراف بگيرند كه ژاپني هستم. در مدت چهار سال اسارت، عراقيها متوجه نشدند كه من افغاني هستم بچههايي هم كه ميدانستند لو ندادند. اگر ميفهميدند خدا ميدانست چه بر سرم ميآمد. شكنجههايشان خيلي وحشتناك بود. همه آنها را به خاطر خدا تحمل كرديم. كنار من شهيد محمدرضا شفيعي بود. او انسان وارستهاي بود. به من ميگفت من فرار ميكنم. عراقيها لياقت ندارند كه ما دست اينها اسير باشيم. عكس صدام كه در اتاق بود پايين آورد و شكست. با بعثيها بحث ميكرد. بعثيها ميخواستند كه ما به رهبر توهين كنيم. شفيعي اصلاً اين كار را نميكرد. يكبار به من گفت كه تو بر ميگردي و من شهيد ميشوم، تو به خانوادهام بگو كه من چطور شهيد شدم. با خودم گفتم خدايا او كجا و ما كجا... اينها همه معجزات سربازان خميني (ره) بود.
بعد از شكنجههاي زياد محمدرضا شهيد شد و بعد از 16 سال پيكر مطهرش به رغم تلاش رژيم بعث براي از بين بردن او، سالم به آغوش گرم خانوادهاش بازگشت. اين حقانيت نظام جمهوري اسلامي و رشادت بچههاي خميني را ميرساند و از معجزات انقلاب اسلامي ايران است. بچهها در دوران اسارت همه سختيها و مشكلات را با افتخار تحمل كردند و خم به ابرو نياوردند. عراقيها بارها خودشان اعتراف ميكردند كه شما اسير ما نيستيد، بلكه ما اسير شماييم. آنها در مقابل توان و ايمان بچههاي ما كم آورده بودند. زماني كه اسارتمان بعد از چهار سال تمام شد و قرار شد به كشور باز گرديم، گريهام گرفت گفتم خدايا سفره اسارت نيز جمع شد.
اگر دوباره وارد جنگ شويم شما حضور پيدا ميكنيد؟
خدا آن روز را نياورد اگر اين اتفاق بيفتد حتماً هم خودم و هم بچههايم حضور پيدا ميكنيم. همه بچههايم ولايتي هستند عشقشان است كه در ركاب رهبرشان شهيد شوند. اين لطف خدا بود كه چند صباحي در خدمت انقلاب و اسلام بودم. اين مايه افتخار است كه در طول تاريخ دو كشور دوست و برادر در بدترين شرايط در كنار هم بودهاند و مرز جغرافيايي باعث دورشدن مردم آنها از هم نشده است. كساني شهيد شدند كه هركدامشان يك قهرمان بودند. به خاطر يك پيام امام بچهها حاضر بودند از گوشت بدنشان سنگر بسازند، جلوي توپ مستقيم دشمن ميايستادند، اين طور بود كه پاي ولايت و اعتقاداتشان ايستادند. آنها امروز هم اعتقاد به جبهه مقاومت اسلامي دارند. تنها كشوري كه در مقابل امريكا و انگليس و اسرائيل قد علم كرده، ايران است. به اميد روزي كه پرچم اسلام بر فراز قدس افراخته شود.
در حال حاضر در كجا فعاليت ميكنيد؟
بعد از چند سال استخدام دانشگاه فردوسي شدم. فقط به اندك حضور و جهادم دلخوشم كه اميدوارم پيش شهدا شرمنده نشوم. از گذشتهام پشيمان نيستم و به آن روزها افتخار ميكنم. بسياري از بچهها كه راهي مناطق عملياتي شدند يا دانشجو بودند يا دانشآموز يا كارگر يا كشاورز بودند. آنها نه تكاور بودند و نه كماندو. اما با يك دوره آموزشي راهي شدند و كارهاي غيرممكن را ممكن كردند، به خاطر ايمان و اعتقاداتشان. البته كه كمك خدا و ائمه هم در اين مسير بيتأثير نبود.
منبع : روزنامه جوان
آقاي ميرزائي چطور شد در جبهههاي ايران عليه دشمن متجاوز بعثي وارد شديد؟
به خاطر ارادتم به امام خميني (ره ) وارد جبهه و جهاد عليه كفار شدم. درست است كه سال 1358 به ايران مهاجرت كرديم، اما اصلاً به اين فكر نميكردم كه ايراني نيستم. همه ما مسلمان بوديم و شيعه. شيعه حضرت علي (ع ) ظلم را نميپذيرد و در برابر تجاوز ظالم هم سكوت نميكند. اسلام براي من و همرزمان افغانستاني، مرز نميشناسد. ما براي اداي تكليفمان حد و مرزي نميشناختيم. من مقلد امامخميني (ره) بودم. براي همين همانطور كه خواندن نماز را بر خود واجب ميدانستم، حضور در دفاع مقدس را هم امري واجب و ضروري تلقي ميكردم.
اولين حضورتان در جبهههاي جنگ چه زماني بود؟
سال 59 كه جنگ تحميلي عليه ايران رسماً آغاز شد، سن من خيلي كم بود. هميشه به برادران در ارتش و سپاه پاسداران كه افتخار جهاد را پيدا كرده بودند، غبطه ميخوردم. هر وقت هم كه نيرو از مشهد مقدس به سمت جبههها اعزام ميشد، به بدرقه برادران ميرفتم و آرزو ميكردم تا يك روز هم من در ميان صفوف آنها براي دفاع از ايران اسلامي راهي جبهه شوم. به لطف خدا، سه سال بعد يعني زماني كه 14 سال داشتم، از طريق بسيج مردمي راهي مناطق عملياتي شدم. خانوادهام ابتدا كمي مخالفت ميكردند، اما در نهايت مرا با رضايت بدرقه كردند. سال 62 در عمليات خيبر جزو نيروهاي اطلاعات و غواصي بودم. چند مرتبهاي رفتم و آمدم و هر بار كه حضور پيدا ميكردم، خودسازيام بيشتر ميشد. از عمليات ديگري كه افتخار داشتم در آن حضور پيدا كنم، ميتوانم به عمليات بدر، والفجر 8 و در نهايت كربلاي 4 اشاره كنم كه در همين عمليات به اسارت دشمن بعثي درآمدم.
گويا در كربلاي 4 مجروح هم شديد؟
بله، در چهارم دي ماه 65، در عمليات كربلاي 4 غواص بودم كه در اين عمليات از ناحيه صورت و كتف تير خوردم. عمليات كربلاي 4 به ظاهر عمليات موفقي نبود. اما اين عمليات مقدمهاي بر عمليات كربلاي 5 بود. صدام كه تصور ميكرد به پيروزي بزرگي دست يافته است، به نيروهاي تحت امرش مرخصي داد و خودش هم به شكرانه پيروزي در اين عمليات به مكه رفت. اما كمي بعد نيروهاي غيور اسلام عمليات كربلاي 5 را آغاز كردند و پاسخ دندانشكني به عراقيها دادند. من در عمليات كربلاي 4 جزو «گروه نفوذ» بودم. گروه نفوذ يكي از گروههايي بودكه بايد براي شكستن خط دشمن، از همه زودتر حركت ميكرد. ما بايد خط را ميشكستيم تا غواصهاي ديگر و گردانهاي ديگر وارد عمل شوند. اما متأسفانه از آنجايي كه عمليات لو رفته بود، تيراندازي شروع شد و بسياري از بچهها ناجوانمردانه به شهادت رسيدند. من هم مجروح شدم.
چطور شد كه به اسارت دشمن درآمديد؟
عدهاي از رزمندگان كربلاي 4 مظلومانه مجروح، شهيد و اسير شدند. بر حسب تكليفي كه داشتند، وارد عمليات شدند. من آيه «اطيعوالله و اطيعو الرسول و اوليالامر منكم» را به عينه مشاهده كردم. بچهها به آيه عمل كردند. همه چيز در آنجا اطاعت از فرمانده و ولايتپذيري نيروها بود. ما وارد نهر خين شديم، نهر با عراقيها 25متر فاصله داشت. عراقيها در نهر، مين كار گذاشته بودند، بچههاي تخريب مينها را پاكسازي كردند و فرمانده از من خواست در جلو حركت كنم. من اطاعت كردن را از رزمندههاي ايراني ياد گرفته بودم. ديگر به اين فكر نميكردم كشته ميشوم يا مجروح يا اسير، رفتم براي شهادت. به پشت حركت كردم. تنها بودم. يكي از سنگرهاي عراقي تيراندازي ميكرد و براي خاموش كردنش شروع به تيراندازي كردم. خدا را شكر عراقي را به هلاكت رساندم. ناگهان يكي ديگر از آنها تيراندازي كرد كه از ناحيه صورت مجروح و به عقب پرت شدم. ابتدا فكر ميكردم تير به سرم خورده و به زودي شهيد ميشوم. شهادتين را گفتم و شروع به خواندن ذكر كردم. بچهها فكر كردند كه شهيد شدهام. در همين هنگام بود كه يك تير به كتف و تيري ديگر به پايم خورد. تا صبح بيهوش آنجا افتاده بودم. بچهها هم رفته بودند. صبح كه عراقيها آمدند به ناچار به خاطر جراحت اسير شدم. عراقيها كه اسير بچههاي ما ميشدند شروع ميكردند به التماس كردن، ولي ما اسارتمان نيز قهرمانانه بود.
واكنش عراقيها به اسارت يك غيرايراني چگونه بود؟
رزمندگاني كه در عمليات كربلاي 4 اسير شدند، اكثراً مجروح بودند. عراقياي كه من را اسير گرفته بود، به خاطر سن كم و چهره ظاهريام، فكر ميكرد ژاپني هستم. خيلي تعجب كرده بودند. به فرماندهانشان بيسيم زدند كه ما يك ژاپني را اسير گرفتهايم. من را به عقب بردند، آنقدر حالم بد بود كه ميخواستند تير خلاص بزنند اما اين كار را نكردند. خيلي مسرور بودند و هلهله ميكردند كه ما اسير ژاپني در نيروهاي ايراني دستگير كردهايم.
رفتارشان با اسرا چگونه بود؟
آنها بارها مرا مورد شكنجه قرار دادند كه از من اعتراف بگيرند كه ژاپني هستم. در مدت چهار سال اسارت، عراقيها متوجه نشدند كه من افغاني هستم بچههايي هم كه ميدانستند لو ندادند. اگر ميفهميدند خدا ميدانست چه بر سرم ميآمد. شكنجههايشان خيلي وحشتناك بود. همه آنها را به خاطر خدا تحمل كرديم. كنار من شهيد محمدرضا شفيعي بود. او انسان وارستهاي بود. به من ميگفت من فرار ميكنم. عراقيها لياقت ندارند كه ما دست اينها اسير باشيم. عكس صدام كه در اتاق بود پايين آورد و شكست. با بعثيها بحث ميكرد. بعثيها ميخواستند كه ما به رهبر توهين كنيم. شفيعي اصلاً اين كار را نميكرد. يكبار به من گفت كه تو بر ميگردي و من شهيد ميشوم، تو به خانوادهام بگو كه من چطور شهيد شدم. با خودم گفتم خدايا او كجا و ما كجا... اينها همه معجزات سربازان خميني (ره) بود.
بعد از شكنجههاي زياد محمدرضا شهيد شد و بعد از 16 سال پيكر مطهرش به رغم تلاش رژيم بعث براي از بين بردن او، سالم به آغوش گرم خانوادهاش بازگشت. اين حقانيت نظام جمهوري اسلامي و رشادت بچههاي خميني را ميرساند و از معجزات انقلاب اسلامي ايران است. بچهها در دوران اسارت همه سختيها و مشكلات را با افتخار تحمل كردند و خم به ابرو نياوردند. عراقيها بارها خودشان اعتراف ميكردند كه شما اسير ما نيستيد، بلكه ما اسير شماييم. آنها در مقابل توان و ايمان بچههاي ما كم آورده بودند. زماني كه اسارتمان بعد از چهار سال تمام شد و قرار شد به كشور باز گرديم، گريهام گرفت گفتم خدايا سفره اسارت نيز جمع شد.
اگر دوباره وارد جنگ شويم شما حضور پيدا ميكنيد؟
خدا آن روز را نياورد اگر اين اتفاق بيفتد حتماً هم خودم و هم بچههايم حضور پيدا ميكنيم. همه بچههايم ولايتي هستند عشقشان است كه در ركاب رهبرشان شهيد شوند. اين لطف خدا بود كه چند صباحي در خدمت انقلاب و اسلام بودم. اين مايه افتخار است كه در طول تاريخ دو كشور دوست و برادر در بدترين شرايط در كنار هم بودهاند و مرز جغرافيايي باعث دورشدن مردم آنها از هم نشده است. كساني شهيد شدند كه هركدامشان يك قهرمان بودند. به خاطر يك پيام امام بچهها حاضر بودند از گوشت بدنشان سنگر بسازند، جلوي توپ مستقيم دشمن ميايستادند، اين طور بود كه پاي ولايت و اعتقاداتشان ايستادند. آنها امروز هم اعتقاد به جبهه مقاومت اسلامي دارند. تنها كشوري كه در مقابل امريكا و انگليس و اسرائيل قد علم كرده، ايران است. به اميد روزي كه پرچم اسلام بر فراز قدس افراخته شود.
در حال حاضر در كجا فعاليت ميكنيد؟
بعد از چند سال استخدام دانشگاه فردوسي شدم. فقط به اندك حضور و جهادم دلخوشم كه اميدوارم پيش شهدا شرمنده نشوم. از گذشتهام پشيمان نيستم و به آن روزها افتخار ميكنم. بسياري از بچهها كه راهي مناطق عملياتي شدند يا دانشجو بودند يا دانشآموز يا كارگر يا كشاورز بودند. آنها نه تكاور بودند و نه كماندو. اما با يك دوره آموزشي راهي شدند و كارهاي غيرممكن را ممكن كردند، به خاطر ايمان و اعتقاداتشان. البته كه كمك خدا و ائمه هم در اين مسير بيتأثير نبود.
منبع : روزنامه جوان
فاش نیوز عزیز .
1- ببین و بخوان ببین :
که این قنبر به همه انسانها تو هین کرده است ؟!
2- جمله اول قنبر که نوشته بر گرفته از میکده خانه ها است . که دارد انتقام
طفولیتش را می گیرد ؟!
3- جمله دوم قنبر نوشته ( کلمه ای بدی که لایق خودش است ) اصلاح کند ؟!
یعنی قنبر می گوید دورش را بدی گرفته است ؟!
یعنی قنبر می گوید در خانه اش ؟!
یعنی قنبر می گوید در محل کارش ؟!
یعنی قنبر می گوید در سایت فرهنگی فاش نیوز ؟!
یعنی قنبر می گوید در شهرش ؟!
یعنی قنبر می گوید در همه مردم ایران و جهان ؟! :
بدی فرا گرفته و او می خواهد اصلاح کند ؟!
یعنی این قنبر به همه مردم جهان و بشریت توهین کرده است ؟!
4- قنبر نوشته اثر سایته :
یعنی قنبر می گوید فاش نیوز بد آموزی دارد ؟!
یعنی قنبر به همه از ؛ مدیریت تا کاربر فاش نیوز توهین و بی احترامی کرده است ؟!
5- و در آخر از مطالب مفید و سود مند من دلخور است زیرا خودش عقده و ضعف
اخلاقی دارد و غیر از مطالبی که کپی می کند ؛ مطالب خودش همه مفسده و بد
آموزی است ؟!
و به من می گوید ورود نکنم زیرا از مطالب مفید من حسودیش می شود و خواب از
چشمش ربوده و روزش را هم یاد حقیریهایش می اندازد ؟!
6- فاش نیوز عزیز همین مقدار کم نوشتم که فقط بخوانی فریب این قنبر نشوی ؟!
هر چند که شما فاش نیوزی های عزیز بسیار زرنگتر هستید ؟!
7- در پایان ضد رزمندگان علیه من همجه شدند ؟!
من که همیشه می گویم رزمندگان جانبازان دفاع مقدس و جبهه و جنگ ؛
و فرهنگ ایثار و شهادت ، مخالف زیاد دارد . از پشه تا سیمرغ ؟!
8- سلام و درود به شهدای عزیز .
سلام و درود به جانبازان عزیز .
سلام و درود به رزمندگان عزیز .
سلام و درود به دفاع مقدس .
سلام و درود به مردم شریف ایران و اسلام .
سلام و درود به همه مردم جهان و بشریت .
اَللّـهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَریضٍ .
http://khakpour-m.blogfa.com/
...