ما کاری داریم میکنیم که امیدواریم به واسطه آن مقدمات ظهور فراهم شود، وقتی حضرت بقیةالله تشریف بیاورند، شاید از این ابزار استفاده کنند. اگر شما صبور باشید، در اجر این کار شریک خواهید بود.
خبرگزاری فارس: خاطراتی از اسطوره موشکی ایران به نمایشگاه رسید+عکسهای کمتر منتشرشده
شهدای ایران: شهید «حسن طهرانی مقدم» که عنوان پدر موشکی ایران به وی اختصاص داده شده از جمله فرماندهانی است که به خاطر نوع ماموریتش کمتر خاطره یا ذکری از او وجود دارد و همین بر رازآلود بودن شخصیت وی افزوده است.
به تازگی مهدی بختیاری همت گمارده و کتابی تحت عناون «با دست های خالی» حاوی خاطراتی از شهید حسن طهرانی مقدم را جمعآوری کرده و انتشارات یازهرا (س) آن را منتشر کرده است. در این کتاب خاطراتی از محسن رفیقدوست، محمدباقر قالیباف، محسن رضائی، همسر شهید، فرزند شهید و برخی از همرزمان شوی خاطراتی نقل شده است.
در ادامه بخشی از خاطراتی که در این کتاب آمده است را آوردهایم.
*بخوان و بزن
«تلاشهای ما در پروژههای موشکی در سالهای 64، 65 و 66 نتیجه داد و فکر میکنم اولین محصولی که برداشت شد، در سال 1365 بود و سرانجام «مجتمع شهید همت» بود که موشکهای «شهاب» را ساخت و دنبال کرد و چند مجتمع دیگر راه افتاد که از جمله آنها میتوان به «مجتمع شهید باکری»اشاره کرد. یک جا سوخت جامد کار میکردند و یک جا هم سوخت مایع، زیر شاخههای اینها شکل گرفته و امروز دیگر ایران در این زمینه خودکفا شده است.
حاج حسن مقدم ضمن اینکه صنعت ساخت موشک را راه انداخت، یگان موشکی را هم توسعه داد و تبدیل به چندین تیپ موشکی کرد. در ابتدا فقط یک تیپ موشکی وجود داشت که آن هم تیپ «7 حدید» بود که بعد از آن فرماندهی موشکی تبدیل شد و تیپهای دیگری شکل گرفت که فکر میکنم از همان سالهای 65، 64 بود.
در غرب کرمانشاه یک موضع آتش قرار داشت، چون آنجا نزدیکترین مکان به بغداد بود و چند شلیک هم از همان جا انجام شد به همین علت دشمن همه تلاش خود را روی شناسایی سایت موشکی معطوف کرد و در این راه از جاسوسان، منافقین و هواپیما استفاده میکرد. این در حالی بود که ما همه نیروهای خود را در آنجا متمرکز کرده بودیم.
یک روز که آنها عملیات داشتند، قرار بود ما روی مواضع آنها موشک بزنیم. برای پرتاب موشک چیزی حدود یک ساعت و نیم زمان لازم است و در این مدت، دشمن وقت کافی داشت که سایت را شناسایی کند و بزند. همه رفتند آنجا و آماده شده بودند. اما دو ساعت قبل از شلیک، حسن آقا آمد و به آنها گفت: «جمع کنید برویم، امروز از اینجا نمیزنیم» و رفته بودند یک جای دیگر. دشمن یکی، دو ساعت بعد آمده بود و درست همان جای قبلی را بمباران کرده بود. حسن تا این اندازه باهوش بود. جالبتر این که نوبت بعدی که میخواستند شلیک کنند، حسن گفت: «برویم از همان جای قبلی بزنیم».
روی تمام موشکها آیه شریفه « و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» را مینوشت و به این موضوع اعتقاد قلبی داشت و این هم تنها یک شعار نبود که فقط یک ذکری نوشته باشند. وقتی هم که توپخانه را راه انداخت. همین آیه را بالای آرم توپخانه نوشتند.
همه موشکها را با وضو و توسل شلیک میکرد. البته تخصص هم داشتند اما در نهایت میگفتند خدایا، ما به عنوان وسیله عمل میکنیم و تو هستی که ما را به هدف میرسانی.
در توپخانه هم همین اتفاق افتاده بود. دیدهبان میگفت مثلا فلان جا را بزن، میگفت بغلش مدرسه است ممکن است آنجا بخورد. اما حسن میگفت: «ما رمیت» رو مگه بلد نیستی؟ بخوان و بزن.»
*موشک در ازای شفاعت
«وقتی موشکها را همین حسن مقدم و معاونش آوردند، حسن پیش من(محسن رفیقدوست) آمد و گفت: «حاج محسن، یکی از این موشکها را به ما بدهید تا باز کنیم و روی آن مهندسی معکوس انجام دهیم» به او گفتم: «مرد حسابی! این موشکها الان ارزشش خیلی زیاد است. ما میخواهیم با آن کلی عرض اندام کنیم.»
پنج یا شش موشک اول که شلیک شد، به ناگاه سرگرد سلیمان (فرمانده نیروهای اعزامی لیبی) گفت که قذافی دستور داده دیگر موشکی شلیک نشود. بعد از خودداری نیروهای لیبی از پرتاب موشک، به دلیل اصرار فراوان حسن مقدم برای مهندسی معکوس موشک، او را فراخواندم و به او گفتم: «اگر به تو موشک بدهیم، تو چه چیزی به من میدهی؟» گفت: «من چیزی ندارم بدهم؛ اگر شهید شدم، شفاعت تو را میکنم» گفتم: «باشد، چیز خوبی است.» و یکی از موشکها را به حسن آقا تحویل دادم.
فرماندهان جنگ هم دستور شلیک هر چه سریعتر موشکها را دادند، اما لیبیاییها زیر بار نمیرفتند، لذا با حسن مقدم و تیم مربوطه به باختران (کرمانشاه فعلی) رفتیم و در نقشه، «باشگاه افسران»رژیم بعث را پیدا کردیم. موشکها را آوردند، گرا تنظیم و موشک آماده شلیک شد.
بعد از دعا با خدا صحبت کرد و گفت:« خدایا، ما نمیخواهیم مردم عراق را بکشیم، ما میخواهیم نظامیان را از بین ببریم که هم ما و هم عراقیها را میکشند، خدایا، این موشک را به باشگاه افسران ببر.» سپس کلید موشک را فشار دادم و موشک پرتاب شد.
بعد از پرتاب موشک نشستیم، رادیو B.B.C را گرفتیم. این رادیو پس از چند دقیقه اعلام کرد که یک موشک ایرانی باشگاه افسران در بغداد را منهدم کرده و تعداد زیادی از افراد حاضر در آن کشته شدهاند. همان لحظه پیشانی طهرانی مقدم را بوسیدم و گفتم:«این، نتیجه اخلاص و پاکی تو بود.»
بعد از این شلیک بود که حسن با دیگر همکارانش در سپاه روی موشک کار کردند و به تدریج موشکهای «اسکاد B »، «اسکاد C » و «شهاب» را ساختند.»
*موشکهای ساخت شیعه
همیشه میگفت: «کاری که ما میکنیم خیلی حساس است و اهمیت دارد و اصلا صرف ایران نیست که از این کار استفاده کند.» اعتقاد داشت این موشکها در واقع اختراع شیعه است و میگفت: «میخواهم روی این موشکها بزنم «ساخت شیعه» و به اذن خدا و کمک اهل بیت کاری خواهیم کرد که آیندگان خواهند فهمید چقدر اهمیت دارد.»
در جواب بچهها که از او میپرسیدند: «چرا بابای همه را تلویزیون نشان میدهد، اما شما را نشان نمیدهد؟» هیچ وقت نمیگفت که همه این کارها، کار ماست، تنها چیزی که این اواخر میگفت، این بود که: «ما کاری داریم میکنیم که امیدواریم به واسطه آن مقدمات ظهور را فراهم شود، وقتی حضرت بقیةالله تشریف بیاورند، شاید از این ابزار استفاده کنند. اگر شما صبور باشید، در اجرا این کار شریک خواهید بود.» و ما از این حرفها انرژی زیادی میگرفتیم.
بعد از شهادت ایشان، آقا که به منزل ما تشریف آوردند و سه ربع، یک ساعت از شخصیت حاج حسن حرف زدند، فرمودند: «حاج حسن در کار خودش آنقدر سریع و تند پیش میرفت که بعضی مواقع من او را نگه میداشتم و مانع میشدم که جلوتر نروید.»
*نصیحت شهید طهرانی مقدم به علی پروین
[...]با آدمهای بزرگ ورزشی جلسه گذاشتیم که یکی از آنها «علی پروین» بود. آن زمان علی پروین «پرسپولیس» را در اختیار نداشت و خانهنشین بود. از طریق یکی از دوستان به نام «مهدی گنجی» جلسهای با علی پروین هماهنگ کردیم و سه نفری به گفتوگو در اینباره نشستیم.
یادم هست وقتی علی پروین، حاج حسن را دید، انگار 50 سال است او را میشناسد. خیلی خوشبرخورد، با ادب و با کمالات کنار حاج حسن آقا نشسته بود و با هم شوخی میکردند.
بحث ورزشی که شد، علی پروین به کاپهای ویترینش اشاره کرد و گفت: «حاج حسنآقا! میبینی. این کاپها را زمانی که من در پرسپولیس بودم به دست آوردم» حاج حسن گفت: «حاج علیآقا! برای آخرتتان چه جمع کردید؟ میخواهید این کاپها و این مقامها را در آن دنیا جمع کنید و بگویید خدایا، من کاپ دارم؟ خب، همه کاپ دارند، آیا وزن کارهای فرهنگی و معنوی شما هم اندازه وزن این کاپهایتان هست؟ از این بابت هم خودتان را بالا کشیدهاید؟»
بعد با تواضع خودش را مثال زد و ادامه داد: «من هم کاری نکردم ولی شما الگوی مردم و جوانها هستید. بیایید در بخش فرهنگی کار دیگری انجام بدهید» مثالی هم آورد و گفت: «وقتی شما بروید در نماز جمعه و نماز جماعت شرکت کنید، میبینید که مردم چقدر از شما الگو میگیرند و چون علی پروین در نماز جمعه، راهپیمایی، کار خیر، شرکت کرده، آنها هم میکنند. آن وقت شما توانستهاید جوانها را به نماز جمعه بکشانید. لذا بیایید در بحث فرهنگی کار کنید. همین مقدار که مدال دارید، به همین اندازه هم بیایید، در بحث معنوی و فرهنگ کار کنید، اینها دست شما را در آخرت میگیرد و انسان را نجات میدهد، گرهگشای انسان است و انسان را جاودانه نگه میدارد، والا کاپ را خیلیها بردهاند و تمام شده است.»
علی پروین که چشمانش قرمز شده بود، گفت: «حاج حسنآقا! من رفیقی مثل شما نداشتیم که چنین حرفهایی را به من بزند. همه آمدند و بهبه و چهچه کردند و رفتند. شما آمدید و دلم را روشن و چشمم را باز کردید. بنده در خدمت شما هستم. باعث افتخار من است که در کنار شما و در خدمت شما باشم که هم دنیا را دارم و هم آخرت را».
*نابودی اسرائیل به دست شیعه
میگفت: «نابود کردن اسرائیل فقط به دست شیعه است. خود اسرائیلی ها هم متوجه شدهاند و دارند کار میکنند، ما هم نباید بیکار بنشینیم.» هر کاری و هر طرحی که ما داشتیم، در راستای این هدف بود. تمام هدف حاج حسن این بود که عزت شیعه را افزایش بدهد. معتقد بود این کاری نیست که فرقهها و مذاهب دیگر بتوانند انجام بدهند یک هفته قبل از شهادتش، در جلسهای گفت: «روی قبرم بنویسید که این آدم میخواست اسرائیل را نابود کند.» برخی به اشتباه گفتهاند این جمله در وصیتنامه ایشان بوده که اینگونه نیست. درخواست شفاهی بود.
*ابداع سوخت جدید توسط کسی که رشتهاش شیمی نبود
رشته حاجی شیمی نبود. در مقطعی ما روی سوخت موشک کار میکردیم. کار نفر اصلی پروژه به مشکل برخورد. بنده خدا ناگهان دست ما را گذاشت در پوست گردو و همکاریاش را قطع کرد. هر مدیری بود، پروژه را منتفی میکرد. یادم هست، حاجی فورا رفت نمازخانه مجموعه را تغییر کاربری داد و یک جای کوچکتری برای نمازخانه پیشبینی کرد نمازخانه تبدیل شد به آزمایشگاه خودش. در کمال تعجب و کنجکاوی شاهد بودم که حاجی چند صد نمونه را در زمانی کوتاه تست کرد. اینقدر تست کرد تا خودش مبدع یک سوخت جدید شد. سوختی برتر از آن چیزی که آن بنده خدا قرار بود بسازد. این کار را در حالی انجام داد که رشته ایشان شیمی نبود. چه کسی فکر میکرد او که از مسائل شیمی دور است. مبدع یک سوخت جدید بشود.
*بعد از شهادت طهرانی مقدم رهبر انقلاب عید نگرفت
آرزویش این بود که مشت ولایت را هر چه محکمتر و پولادینتر کند تا وقتی مقام معظم رهبری میفرمایند:« تهدید را با تهدید جواب میدهم»، مشت ولایت پر باشد.
رهبری هم فوقالعاده حاج حسن را دوست داشتند، معظمله چه در طول جنگ، آن زمانی که رئیس جمهور بودند و چه بعد از رهبری، به نظامیها و افرادی که مخلصانه در جنگ و دفاع خدمت کرده بودند، محبت زیادی داشتند، اما علاقه ایشان به حاج حسن مثالزدنی بود.
ایشان همیشه در ایام عید غدیر میزبان مسئولین و مردم بودهاند و حتی سفرای کشورهای دیگر هم خدمت ایشان میرسند، اما آن سال، بعد از شهادت حاج حسن، چنان متأثر بودند که عید نگرفتند.
*با شهادت حاج حسن رهبر انقلاب بهترین عزیزانش را از دست داد
حاج حسنآقا ملاقاتهای خصوصی زیادی با رهبری داشتند البته هر وقت نیاز بود، خدمت ایشان میرسیدند، کسی نبود که بخواهد وقت آقا را بگیرد. همیشه میگفت: «من وقتی آقا را ملاقات می کنم که دستم پر باشد، باید ایشان را خوشحال کنم، چون ایشان مشکلات و سختیها را میدانند، هنر آن است که من با دست پر خدمت ایشان برسم.»
بعد از شهادت ایشان، من از همسر حضرت آقا پرسیدم:« روز شهادت حاج حسن چه اتفاقی افتاد؟» ایشان گفتند: آقا آمده بودند منزل برای صرف ناهار که صدای انفجار بلند شد، ما از سر سفره بلند شدیم، بیرون را نگاه کردیم. آقا کمی استراحت کردند و بعد رفتند سر کارشان. شب که برمیگشتند، خیلی ناراحت بودند. من پرسیدم چه اتفاقی افتاده، ایشان فرمودند که یکی از بهترین عزیزانم را از دست دادم.»
کتاب «با دستهای خالی» که مهدی بختیاری آن را گردآوری کرده در 120 صفحه و با قیمت 6 هزار تومان منتشر شده و در غرفه انتشارات «یا زهرا (س)» در نمایشگاه کتاب قابل تهیه است.
*فارس
به تازگی مهدی بختیاری همت گمارده و کتابی تحت عناون «با دست های خالی» حاوی خاطراتی از شهید حسن طهرانی مقدم را جمعآوری کرده و انتشارات یازهرا (س) آن را منتشر کرده است. در این کتاب خاطراتی از محسن رفیقدوست، محمدباقر قالیباف، محسن رضائی، همسر شهید، فرزند شهید و برخی از همرزمان شوی خاطراتی نقل شده است.
در ادامه بخشی از خاطراتی که در این کتاب آمده است را آوردهایم.
*بخوان و بزن
«تلاشهای ما در پروژههای موشکی در سالهای 64، 65 و 66 نتیجه داد و فکر میکنم اولین محصولی که برداشت شد، در سال 1365 بود و سرانجام «مجتمع شهید همت» بود که موشکهای «شهاب» را ساخت و دنبال کرد و چند مجتمع دیگر راه افتاد که از جمله آنها میتوان به «مجتمع شهید باکری»اشاره کرد. یک جا سوخت جامد کار میکردند و یک جا هم سوخت مایع، زیر شاخههای اینها شکل گرفته و امروز دیگر ایران در این زمینه خودکفا شده است.
حاج حسن مقدم ضمن اینکه صنعت ساخت موشک را راه انداخت، یگان موشکی را هم توسعه داد و تبدیل به چندین تیپ موشکی کرد. در ابتدا فقط یک تیپ موشکی وجود داشت که آن هم تیپ «7 حدید» بود که بعد از آن فرماندهی موشکی تبدیل شد و تیپهای دیگری شکل گرفت که فکر میکنم از همان سالهای 65، 64 بود.
یک روز که آنها عملیات داشتند، قرار بود ما روی مواضع آنها موشک بزنیم. برای پرتاب موشک چیزی حدود یک ساعت و نیم زمان لازم است و در این مدت، دشمن وقت کافی داشت که سایت را شناسایی کند و بزند. همه رفتند آنجا و آماده شده بودند. اما دو ساعت قبل از شلیک، حسن آقا آمد و به آنها گفت: «جمع کنید برویم، امروز از اینجا نمیزنیم» و رفته بودند یک جای دیگر. دشمن یکی، دو ساعت بعد آمده بود و درست همان جای قبلی را بمباران کرده بود. حسن تا این اندازه باهوش بود. جالبتر این که نوبت بعدی که میخواستند شلیک کنند، حسن گفت: «برویم از همان جای قبلی بزنیم».
همه موشکها را با وضو و توسل شلیک میکرد. البته تخصص هم داشتند اما در نهایت میگفتند خدایا، ما به عنوان وسیله عمل میکنیم و تو هستی که ما را به هدف میرسانی.
در توپخانه هم همین اتفاق افتاده بود. دیدهبان میگفت مثلا فلان جا را بزن، میگفت بغلش مدرسه است ممکن است آنجا بخورد. اما حسن میگفت: «ما رمیت» رو مگه بلد نیستی؟ بخوان و بزن.»
*موشک در ازای شفاعت
«وقتی موشکها را همین حسن مقدم و معاونش آوردند، حسن پیش من(محسن رفیقدوست) آمد و گفت: «حاج محسن، یکی از این موشکها را به ما بدهید تا باز کنیم و روی آن مهندسی معکوس انجام دهیم» به او گفتم: «مرد حسابی! این موشکها الان ارزشش خیلی زیاد است. ما میخواهیم با آن کلی عرض اندام کنیم.»
پنج یا شش موشک اول که شلیک شد، به ناگاه سرگرد سلیمان (فرمانده نیروهای اعزامی لیبی) گفت که قذافی دستور داده دیگر موشکی شلیک نشود. بعد از خودداری نیروهای لیبی از پرتاب موشک، به دلیل اصرار فراوان حسن مقدم برای مهندسی معکوس موشک، او را فراخواندم و به او گفتم: «اگر به تو موشک بدهیم، تو چه چیزی به من میدهی؟» گفت: «من چیزی ندارم بدهم؛ اگر شهید شدم، شفاعت تو را میکنم» گفتم: «باشد، چیز خوبی است.» و یکی از موشکها را به حسن آقا تحویل دادم.
فرماندهان جنگ هم دستور شلیک هر چه سریعتر موشکها را دادند، اما لیبیاییها زیر بار نمیرفتند، لذا با حسن مقدم و تیم مربوطه به باختران (کرمانشاه فعلی) رفتیم و در نقشه، «باشگاه افسران»رژیم بعث را پیدا کردیم. موشکها را آوردند، گرا تنظیم و موشک آماده شلیک شد.
بعد از دعا با خدا صحبت کرد و گفت:« خدایا، ما نمیخواهیم مردم عراق را بکشیم، ما میخواهیم نظامیان را از بین ببریم که هم ما و هم عراقیها را میکشند، خدایا، این موشک را به باشگاه افسران ببر.» سپس کلید موشک را فشار دادم و موشک پرتاب شد.
بعد از پرتاب موشک نشستیم، رادیو B.B.C را گرفتیم. این رادیو پس از چند دقیقه اعلام کرد که یک موشک ایرانی باشگاه افسران در بغداد را منهدم کرده و تعداد زیادی از افراد حاضر در آن کشته شدهاند. همان لحظه پیشانی طهرانی مقدم را بوسیدم و گفتم:«این، نتیجه اخلاص و پاکی تو بود.»
بعد از این شلیک بود که حسن با دیگر همکارانش در سپاه روی موشک کار کردند و به تدریج موشکهای «اسکاد B »، «اسکاد C » و «شهاب» را ساختند.»
*موشکهای ساخت شیعه
همیشه میگفت: «کاری که ما میکنیم خیلی حساس است و اهمیت دارد و اصلا صرف ایران نیست که از این کار استفاده کند.» اعتقاد داشت این موشکها در واقع اختراع شیعه است و میگفت: «میخواهم روی این موشکها بزنم «ساخت شیعه» و به اذن خدا و کمک اهل بیت کاری خواهیم کرد که آیندگان خواهند فهمید چقدر اهمیت دارد.»
در جواب بچهها که از او میپرسیدند: «چرا بابای همه را تلویزیون نشان میدهد، اما شما را نشان نمیدهد؟» هیچ وقت نمیگفت که همه این کارها، کار ماست، تنها چیزی که این اواخر میگفت، این بود که: «ما کاری داریم میکنیم که امیدواریم به واسطه آن مقدمات ظهور را فراهم شود، وقتی حضرت بقیةالله تشریف بیاورند، شاید از این ابزار استفاده کنند. اگر شما صبور باشید، در اجرا این کار شریک خواهید بود.» و ما از این حرفها انرژی زیادی میگرفتیم.
بعد از شهادت ایشان، آقا که به منزل ما تشریف آوردند و سه ربع، یک ساعت از شخصیت حاج حسن حرف زدند، فرمودند: «حاج حسن در کار خودش آنقدر سریع و تند پیش میرفت که بعضی مواقع من او را نگه میداشتم و مانع میشدم که جلوتر نروید.»
*نصیحت شهید طهرانی مقدم به علی پروین
[...]با آدمهای بزرگ ورزشی جلسه گذاشتیم که یکی از آنها «علی پروین» بود. آن زمان علی پروین «پرسپولیس» را در اختیار نداشت و خانهنشین بود. از طریق یکی از دوستان به نام «مهدی گنجی» جلسهای با علی پروین هماهنگ کردیم و سه نفری به گفتوگو در اینباره نشستیم.
یادم هست وقتی علی پروین، حاج حسن را دید، انگار 50 سال است او را میشناسد. خیلی خوشبرخورد، با ادب و با کمالات کنار حاج حسن آقا نشسته بود و با هم شوخی میکردند.
بحث ورزشی که شد، علی پروین به کاپهای ویترینش اشاره کرد و گفت: «حاج حسنآقا! میبینی. این کاپها را زمانی که من در پرسپولیس بودم به دست آوردم» حاج حسن گفت: «حاج علیآقا! برای آخرتتان چه جمع کردید؟ میخواهید این کاپها و این مقامها را در آن دنیا جمع کنید و بگویید خدایا، من کاپ دارم؟ خب، همه کاپ دارند، آیا وزن کارهای فرهنگی و معنوی شما هم اندازه وزن این کاپهایتان هست؟ از این بابت هم خودتان را بالا کشیدهاید؟»
بعد با تواضع خودش را مثال زد و ادامه داد: «من هم کاری نکردم ولی شما الگوی مردم و جوانها هستید. بیایید در بخش فرهنگی کار دیگری انجام بدهید» مثالی هم آورد و گفت: «وقتی شما بروید در نماز جمعه و نماز جماعت شرکت کنید، میبینید که مردم چقدر از شما الگو میگیرند و چون علی پروین در نماز جمعه، راهپیمایی، کار خیر، شرکت کرده، آنها هم میکنند. آن وقت شما توانستهاید جوانها را به نماز جمعه بکشانید. لذا بیایید در بحث فرهنگی کار کنید. همین مقدار که مدال دارید، به همین اندازه هم بیایید، در بحث معنوی و فرهنگ کار کنید، اینها دست شما را در آخرت میگیرد و انسان را نجات میدهد، گرهگشای انسان است و انسان را جاودانه نگه میدارد، والا کاپ را خیلیها بردهاند و تمام شده است.»
علی پروین که چشمانش قرمز شده بود، گفت: «حاج حسنآقا! من رفیقی مثل شما نداشتیم که چنین حرفهایی را به من بزند. همه آمدند و بهبه و چهچه کردند و رفتند. شما آمدید و دلم را روشن و چشمم را باز کردید. بنده در خدمت شما هستم. باعث افتخار من است که در کنار شما و در خدمت شما باشم که هم دنیا را دارم و هم آخرت را».
*نابودی اسرائیل به دست شیعه
میگفت: «نابود کردن اسرائیل فقط به دست شیعه است. خود اسرائیلی ها هم متوجه شدهاند و دارند کار میکنند، ما هم نباید بیکار بنشینیم.» هر کاری و هر طرحی که ما داشتیم، در راستای این هدف بود. تمام هدف حاج حسن این بود که عزت شیعه را افزایش بدهد. معتقد بود این کاری نیست که فرقهها و مذاهب دیگر بتوانند انجام بدهند یک هفته قبل از شهادتش، در جلسهای گفت: «روی قبرم بنویسید که این آدم میخواست اسرائیل را نابود کند.» برخی به اشتباه گفتهاند این جمله در وصیتنامه ایشان بوده که اینگونه نیست. درخواست شفاهی بود.
*ابداع سوخت جدید توسط کسی که رشتهاش شیمی نبود
رشته حاجی شیمی نبود. در مقطعی ما روی سوخت موشک کار میکردیم. کار نفر اصلی پروژه به مشکل برخورد. بنده خدا ناگهان دست ما را گذاشت در پوست گردو و همکاریاش را قطع کرد. هر مدیری بود، پروژه را منتفی میکرد. یادم هست، حاجی فورا رفت نمازخانه مجموعه را تغییر کاربری داد و یک جای کوچکتری برای نمازخانه پیشبینی کرد نمازخانه تبدیل شد به آزمایشگاه خودش. در کمال تعجب و کنجکاوی شاهد بودم که حاجی چند صد نمونه را در زمانی کوتاه تست کرد. اینقدر تست کرد تا خودش مبدع یک سوخت جدید شد. سوختی برتر از آن چیزی که آن بنده خدا قرار بود بسازد. این کار را در حالی انجام داد که رشته ایشان شیمی نبود. چه کسی فکر میکرد او که از مسائل شیمی دور است. مبدع یک سوخت جدید بشود.
*بعد از شهادت طهرانی مقدم رهبر انقلاب عید نگرفت
آرزویش این بود که مشت ولایت را هر چه محکمتر و پولادینتر کند تا وقتی مقام معظم رهبری میفرمایند:« تهدید را با تهدید جواب میدهم»، مشت ولایت پر باشد.
رهبری هم فوقالعاده حاج حسن را دوست داشتند، معظمله چه در طول جنگ، آن زمانی که رئیس جمهور بودند و چه بعد از رهبری، به نظامیها و افرادی که مخلصانه در جنگ و دفاع خدمت کرده بودند، محبت زیادی داشتند، اما علاقه ایشان به حاج حسن مثالزدنی بود.
ایشان همیشه در ایام عید غدیر میزبان مسئولین و مردم بودهاند و حتی سفرای کشورهای دیگر هم خدمت ایشان میرسند، اما آن سال، بعد از شهادت حاج حسن، چنان متأثر بودند که عید نگرفتند.
*با شهادت حاج حسن رهبر انقلاب بهترین عزیزانش را از دست داد
حاج حسنآقا ملاقاتهای خصوصی زیادی با رهبری داشتند البته هر وقت نیاز بود، خدمت ایشان میرسیدند، کسی نبود که بخواهد وقت آقا را بگیرد. همیشه میگفت: «من وقتی آقا را ملاقات می کنم که دستم پر باشد، باید ایشان را خوشحال کنم، چون ایشان مشکلات و سختیها را میدانند، هنر آن است که من با دست پر خدمت ایشان برسم.»
بعد از شهادت ایشان، من از همسر حضرت آقا پرسیدم:« روز شهادت حاج حسن چه اتفاقی افتاد؟» ایشان گفتند: آقا آمده بودند منزل برای صرف ناهار که صدای انفجار بلند شد، ما از سر سفره بلند شدیم، بیرون را نگاه کردیم. آقا کمی استراحت کردند و بعد رفتند سر کارشان. شب که برمیگشتند، خیلی ناراحت بودند. من پرسیدم چه اتفاقی افتاده، ایشان فرمودند که یکی از بهترین عزیزانم را از دست دادم.»
کتاب «با دستهای خالی» که مهدی بختیاری آن را گردآوری کرده در 120 صفحه و با قیمت 6 هزار تومان منتشر شده و در غرفه انتشارات «یا زهرا (س)» در نمایشگاه کتاب قابل تهیه است.
*فارس