امیرالمؤمنین میفرمایند: بدانید آن کسی از عمل و عبادت خود لذت میبرد و برای او، شیرین است که ایمانش بالا باشد. اگر ایمان بالا شد و همین طور بالا رفت، دیگر معلوم است که او لذت میبرد و مثلش، مثل انبیاء است.
به گزارش شهدای ایران، آیتالله روح الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «مراقبه» با تکیه برای شرط نمایان شدن فضائل پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*حقیقت فضائل و اتّصال به بهشت و عزوجلّ، در گروی دوری از رذائل
بیان کردیم: ثمره خروج از رذائل، درک حقایق فضائل است. اگر بالجد از رذائل، خروج پیدا کردیم، فضائل ظهور پیدا میکند و حال انسان در فضائل، معلوم میشود. امّا اگر در رذائل بودیم، فضائل، اگر هم به صورت ظاهر انجام شود، نه حقیقت دارد و نه در نهایت انسان میتواند از فضایل بهره ببرد.
صاحب امروز، وجود مقدّس حضرت جواد الأئمّه(ع)، جمله بسیار عالی و پرمحتوایی را راجع به همین مطلب تبیین میفرمایند. حضرتشان این مطلب را به عنوان حقیقت الفضائل بیان میفرمایند: «اِجْتِماعُ خِصالِ الْخیْرِ، وَ تَجافی خِصالِ الشَّرِ فَإنَّ تجافی خصال الشَرِّ بَلَغَ خصال الخَیروَ بِالاْدَبِ یَبْلُغُ الرَّجُلُ الْمَکارِمَ الاْخْلاقِ فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَة، وَ یَصلُ بِهِ اِلَی الْجَنَّهِ وَ یَصل بِهِ إلی اللّه تبارک و تعالی».
این روایت، غوغا و محشر است. اگر بخواهیم فضائل، به حقیقت فضائل باشد؛ صاحب امروز - که سعی کردم مطالب بحثمان را در این جلسه از روایات ایشان بیان کنم - فرمودند: حقایق فضائل در این است که اجتماع خصلتهای خوب در انسان باشد، امّا شرط آن این است: «وَ تَجافی خِصالِ الشَّرِ» هر آنچه شرّ و بدی و پلشتی و زشتی است، از درون، خالی شود.
میفرمایند: دلیلش این است که اگر در درون خصال زشت، رذائل و شرّ از بین برود؛ ادب و حقیقت خصال نیکو، نمایان میشود. طوری که چنان مؤدّب میشود که به وسیله این دوری جستن از گناهان و خالی شدن از رذائل، نه تنها در دنیا، بلکه در آخرت هم، او را در این مکارم اخلاق نشان میدهند، «بَلَغَ خصال الخَیروَ بِالاْدَبِ یَبْلُغُ الرَّجُلُ الْمَکارِمَ الاْخْلاقِ فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَة».
طوری به این مکارم اخلاقی میرسد که با رعایت این جورچین الهی - یعنی دوری جستن از بدیها که خصایص خیر او نمایان میشود - اتّصال به بهشت پیدا میکند؛ یعنی دیگر راهش معلوم است و چیزی به نام حساب و کتاب و جهنّم و مدّتی در عذاب الهی بودن برای او نیست و مهمتر این که اتّصال به پروردگار عالم پیدا میکند. امّا اگر این رذائل از بین نرود، فضائل معنا ندارد و اصلاً ظهور پیدا نمیکند.
*نسخه آیتالله بهاءالدینی برای دگرگونی حال انسان
به قدری این مطلب بیرون آمدن از رذائل مهم است که باز حضرت جواد الأئمّه(ع)، در روایت دیگری میفرمایند که اگر انسان، از رذائل بیرون نرود و عنوان تخلیه - که علمای اخلاق آن را مقدّم میدانند - برای او محقّق نشود؛ ایمانش هم محقّق نمیشود. معلوم است فضائل بدون ترک رذائل، ایمان ندارد و وقتی ایمان ندارد، یک جایی هم آن را ترک میکند.
آیتالله العظمی بهاءالدّینی، آن عارف بالله در سؤالی که از وجود نازنینشان کرده بودند که چرا یک مدّت انسان حال خوشی دارد و وضع او، وضع خوبی است، دلش میخواهد نماز بخواند، دلش میخواهد روزههای مستحبّی بگیرد و حالی هم برای قیام در دل شب دارد، امّا یک مواقعی هم معالأسف اصلاً بیحال و کسل میشود و وضع او، وضع بدی میشود و از این حال، بیرون میآید؟ این علّت تغییر و دگرگونی حال در انسان چیست؟
ایشان نکته بسیار عالی را در باب نسخهای که دادند، فرمودند. ایشان فرمودند: نسخه حقیقی این است که چون انسان به حقیقت دست از رذائل نکشیده، ولی از آن طرف هم فطرتش، فضائل را میطلبد «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»، اینگونه تغییر حال در او ایجاد میشود.
همانطور که بارها بیان کردم، قرآن کریم و مجید الهی نمیفرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ المؤمن» و یا نمیفرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ المسلم»، بلکه میفرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»؛ یعنی فطرت همه انسانها الهی است. لذا از طرفی، خوبیها و فضائل را میطلبد، امّا چون در مقام تخلیه از رذائل قرار نگرفته، فضائل هم که میآید، تضاد بین فضائل و رذائل، سبب میشود که یک موقعی فضائل غلبه یابد و یک موقعی هم رذائل غلبه پیدا کند. لذا علّتالعلل این کسالت، همین است.
بعد فرمودند: مگر میشود کسی در خوبیها بیفتد و طعم خوبیها را بچشد - که اولیاء خدا، این طعم را یک طعم بسیار عالی است، چشیدند و به قول آنها، «حلوه» «حلوه» است؛ شیرین و چه شیرینی! - امّا بعد از مدّتی کسل شود؟! علّت کسالت، این است که هنوز رذائل در درون انسان هست و چون این رذائل تخلیه نشده، حال انقلاب دارد؛ گاهی بر فضائل غلبه پیدا میکند، امّا گاهی هم رذائل غالب میشود که در این هنگام، دیگر حال عبادت ندارد.
تا چندی پیش، دلش میخواست نماز شب بخواند، اصلاً همین که قیام میکرد، همین که دستش را بالا میبرد، همین که میگفت: «أستغفر اللّه ربّی و أتوب إلیه» و ...، حالش منقلب میشد، اشکش جاری میشد و وضعش دگرگون میشد. آن موقع، یک کس دیگری بود، به قدری لذّت میبرد و حالش، حال عجیبی بود که هیچ چیزی در مقابل او، نمیتوانست بایستد. طوری است که حتّی دیگر از گناهانی که قبلاً نعوذبالله، به آنها مبتلا بوده و اتّفاقاً از آنها لذّت میبرده، بدش میآید و حالا دیگر حتّی حالش از گناه که هیچ، از اسم گناه هم بهم میخورد.
*وقتی رذائل تخلیه نشد، کمال لذّت از فضائل برای انسان محقّق نمیشود
در هفته گذشته بیان کردم که آیتالله العظمی ابوالحسن اصفهانی در درس خارج فقهشان، وقتی مبحث مطالب زنا تبیین میشد، با اینکه لفظ «الزانیه» در قرآن هم هست، فقط یک بار آن لفظ گناه را میگفتند و بعد میفرمودند: آن عمل خبیثه.
وقتی سؤال میکردند: آقا! درس است دیگر، شما چرا اسم نمیبرید؟ میفرمودند: به خدا قسم نمیتوانم، من از اسمش هم متنفّرم، اسمش که میآید، حالم بهم میخورد.
حالا گاهی انسان هم همین حال را پیدا میکند. یعنی نه تنها افرادی مثل آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی که از دست مبارک آقاجانمان حضرت حجّت(روحی له الفداء) توقیع دارد، بلکه یک انسان عادی و بیچارهای مثل من هم امکان دارد یک موقعی حالش دگرگون شود و در نماز شب اشک بریزد و حال خوشی داشته باشد و دیگر از گناه هم بدش بیاید، امّا چه میشود که بعد از یک مدّت دوباره برمیگردد و این حال دیگر نیست؟!
آیتالله العظمی بهاءالدّینی فرمودند: علّت العلل همین است که وقتی رذائل تخلیه نشد، معلوم است کمال لذّت از فضائل برای انسان محقّق نمیشود. چنین کسی فقط ظاهر فضائل را دیده و إلّا آنکه فضائل را به خوبی درک کند، به قدری خوشش میآید که دائم جلو میرود.
*حقیقت ایمان در چه کسی به کمال میرسد؟
لذا آن کسی از عبادت لذّت میبرد که ایمانش کامل باشد و علّت لذّت نبردن از عبادت، این است که وضع درون، خراب است. به این روایت دقّت بفرمایید که عجیب است، وجود مقدّس حضرت جواد الأئمّه(ع) تبیین میفرمایند: «لَن یَسْتَکمِلَ العبدُ حقیقةَ الإیمانِ حتّى یُؤْثِرَ دِینَهُ على شَهْوَتِهِ، و لَن یَهْلِکَ حتّى یُؤْثِرَ شَهْوَتَهُ على دِینهِ»، بنده، هرگز حقیقتِ ایمان را به کمال نمىرساند، مگر آنگاه که دینش را بر هوس خود ترجیح دهد، و هرگز به هلاکت درنمىافتد، مگر زمانى که هوس خود را بر دینش ترجیح دهد.
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) میفرمایند: «إنّ حالة العبادة حالة المخلصین من کمل إیمانه کما کمل الأنبیاء فی نفسهم»، بدانید آن کسی از عمل و عبادت خود لذّت میبرد و برای او، شیرین است که ایمانش بالا باشد. اگر ایمان بالا شد و همین طور بالا رفت، دیگر معلوم است که او لذّت میبرد و مثلش، مثل انبیاء است. یعنی حال او، حال عباد حقیقی شده و از عملش آنقدر لذّت میبرد که اصلاً خسته نمیشود. خدا گواه است انسان باورش نمیشود که میگویند: یک شب را در رکوع بودند، یک شب را در سجده بودند و ... . مگر میشود؟! اگر من و شما یک ساعت بایستیم، خسته میشویم. آن مرد عظیمالشّأن و الهی، ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب را دیدند که چهار ساعت در رکوع بودند. آن مرد صد و اندی ساله، استاد عرفای عظیمالشّان، پیرمرد است، امّا چندین ساعت در رکوع بود، آن هم در چه حالی، چه رکوعی، چه اشکی، محاسنی کاملاً خیس شده و ... . شنیدن کی بود مانند دیدن؟! چرا آنها این طور هستند؟ چون آنها به حقیقت ایمان رسیدهاند.
وجود مقدّس جواد الأئمّه(ع) هم میفرمایند: بندهای حقیقت دین را نمییابد، مگر اینکه دین و احکام الهی را در همه جهات بر تمایلات نفسانی و هوی و هوسش مقدّم بدارد. اگر دین نعوذبالله بازیچه شد، معلوم است که دیگر لذّت از عبادت هم نمیبرد.
اگر این درونش از هوی و هوس، خالی نشود، معلوم است دیگر گرفتار و بیچاره است. آن موقع است که حقایق فضایل را درک نمیکند. البته فضایل هست، دو روز حالش، حال نماز است، دو روز حالش، حال شبخیزی است، امّا بعد بیحال میشود.
تخلیه به قدری مهم است که اگر انسان بدون تخلیه حرکت کند، باید بداند هیچ فضیلتی برای او، فضیلت نیست و درک رذایل صد در صد برایش مهمتر است. در غیر این صورت اصلاً نمیفهمد و فقط یک ظواهری را با خود دارد.
فرمودند: آن کسی هلاک و بدبخت میشود که هوی و هوس و خواستههای نفسانی خودش را بر احکام الهی مقدّم بدارد و برعکس، آن کسی هلاک نمیشود که احکام الهی را بر هوی و هوس و نفس دون، مقدّم قرار بدهد.
*توصیه جامع و مختصر جوادالائمّه(ع)
وقتی کسی به وجود مقدّس امام نهم، امام جواد الائمه، امام محمّد تقی(ع) عرضه میدارد: «أوصنی بوصیة جامعة مختصرة» آقا جان! من را یک موعظه و نصیحتی کن که کامل و مختصر باشد. حضرت در جواب آن کسی که نصیحت خواست، آن هم مختصر و کامل میفرمایند: «صُنْ نَفْسَکَ عَنْ عارِ الْعاجِلَةِ وَ نار الْآجِلَةِ» اعضاء و جوارحت را، چه در ظاهر و چه در باطن، از ذلّت و ننگ سریع و زودرس و همچنین از آتش عذاب آخرت، دور کن.
سوال برایش پیش آمد که یابن رسول الله! این ذلّت چیست؟ حضرت فرمودند: «إنّ الشّهوات عارِ الْعاجِلَةِ وَ نار الْآجِلَةِ»، اگر این مبتلا شدن به شهوات جنسی، شهوت قدرت و ... این برای انسان بیاید، بدبخت است و دیگر آن حال مؤمن را که حال صلاح است، نخواهد داشت. پس اسّ و اساس بقای نفس هم به همین است که رذایل در انسان تخلیه شود. آن وقت است که فضایل را میفهمد، غوغاست و بالجد محشر است.
*ای انسان که اوّلت، نجس و آخرت، نجس است؛ به چه غرّه میروی؟!
اگر کسی با این جورچینی که حضرات معصومین(ع) چیدند، جلو برود، تمام است. اگر انسان از نفس دون بینیاز و فقیر الی الله شد و تخلیه کرد، مقامی پیدا میکند که مافوق تصوّر است. گرچه اولیاء اصلاً دنبال این نیستند و فقط خدا را میبینند. همانطور که بیان هم کردم، امثال آیتالله بهجت از مطرح شدن وحشت داشتند و آن را ابتلاء بزرگ برای خود میدانستند. میگفتند: خدایا! ما چه گناه بزرگی کردیم که باید در اواخر عمر مطرح شویم. چرا؟ چون وقتی شناخته میشوی، بعد از آن باید بسیار مراقبه کنی و دائم بگویی که من هیچم. کما اینکه آیتالله بهجت فرموده بودند: ما هم به یک زبانی همان را که ملّا هادی میگفت، باید بگوییم.
آیتالله بهجت میفرمودند: وقتی از آن مرد عظیمالشأن، ملّا هادی سبزواری تعریف میکردند (آن آقایی که منطق و فلسفه را به منظومه درآورد که خیلی چیز عجیبی است، از آن طرف بسیار متخلّق به اخلاق الهی هم بود)، میرزای مازندرانی دیده بود که آقا مدام دست خود را به زیر قبای خود میبرند، سر خود را پایین آورده و پنهانی چیزی را نگاه میکنند. پرسیدند: آقا! چیست؟ میگفتند: هیچ، چیزی نیست. بعداً گفتند: آقا! من کراماتی از شما میدانم که اگر نگویید، افشا میکنم. اولیاء خدا هم که از این مطالب گریزان هستند، لذا به ایشان فرمودند: من به شما میگویم ولی تا زنده هستم برای کسی نگو. من کلاه مغنّیگری پدرم را دارم، هر موقع از من تعریف میکنند، آن را برمیدارم، نگاه میکنم و میگویم: هادی! تو پسر همان مغنّی هستی.
همانطور که بیان کردم آیتالله بهجت میفرمودند: حالا ما که آن کلاه را نداریم، امّا من و تو یادمان بیافتد به این که من، در ابتدا از یک شیء نجس و به تعبیر قرآن «منیّاً» بودم. اگر آن قطره بر جایی بیافتد، نجس است. وقتی هم میمیریم و بدنمان سرد میشود، تا ما را غسل ندادند، هر کس به بدن ما دست بزند، ما نجس هستیم و بر آن بیچاره، فرض و واجب است که غسل مسّ میّت کند. اوّلمان، نجس؛ آخرمان، نجس؛ چه غرّهای؟!
لذا ایشان فرمودند: ما باید اینگونه بگوییم. از همین استنباط میشود که معلوم است آیتالله العظمی بهجت این را برای خودشان مدام تذکار میدادند. برای همین وقتی در اوج قرار میگیرند و معروف میشوند، وحشتشان بیشتر است که نکند این، ما را بیچاره کند.
لذا من برحسب فرمایش اعاظم برای شما بیان میکنم که عمده گریه اولیاء خدا در اواخر عمر شریفشان، وقتی معروف میشدند، همین بود که خدا! نکند این شهرت ما را گرفتار کند!
گرچه شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز میفرمایند: آن کسی که در اوج میرسد، دیگر چیزی نمیبیند. حتّی شهرت و تعریف دیگران را هم نمیبیند. نه تمجید دیگران را میبیند و نه تحقیر آنها را. آن کسی که اتّصال الی الله پیدا کرد، هیچ نمیبیند جز پروردگار عالم. البته آنها دیگر استثناء و از اولیاء خدا هستند که آیتالله العظمی بهجت( و امثال ایشان هم همانطور شدند.
*محتاجِ فقیر شدن!
امّا اگر حال، حالی شد که تخلیه کردی، هم خودت از عبادت لذّت میبری و هم مردم از عبادات او لذّت خواهند برد. حضرت جوادالأئمّه(ع) میفرمایند: «مَنِ اسْتَغْنَى بِاللَّهِ افْتَقَرَ النَّاسُ إِلَیْهِ»، هر کس خود را به وسیله خدا بینیاز بداند؛ مردم محتاج او میشوند. آیتالله العظمی بهجت چیزی نداشت، فقیر بود. «وَ مَنِ اتَّقَى اللَّهَ أَحَبَّهُ النَّاسُ وَ إِنْ کَرِهُوا»، هر کس تقوای الهی را پیشه خود کند، خواه ناخواه مورد محبّت مردم قرار میگیرد، گرچه خود آن مردم اهل تقوا نباشند.
این بحث تقوا که قرآن فرموده: « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم»، در این حال است که رذائل بیرون شود. اگر رذائل را بیرون کنیم، خدا گواه است لذایذی میآید و جای آن لذایذ کذب مینشیند که عالی است. به فضل الهی اگر در باب توبه جلو رفتیم، در آنجا به شرط حیات روایتی را بیان میکنم که غوغا و محشر است که گاهی وقتی مذنبین، از ذنوب بیرون میآیند و آن توبه نصوح را میکنند، چنان لذّتی از این عبادت میبرند که آن لذایذی که در گناه، غوطه خورده و از ابتدا تصوّر میکردند آنها لذّت است، دیگر از آنها تنفّر پیدا میکنند. مدام به حال گذشته خود گریه میکنند که چرا این عمر را به شهوت، به کثافت، به لجنزار گناه و حال زشت تلف کردم؟! مدام گریه میکند و مولیالموالی علّت گریه را میفرمایند: چون به آن حقیقت لذّت رسیده است و میفهمد آن لذّت، لذّت کاذب بوده است و اصلاً لذّت نبوده است.
اگر لذّت ترک لذّت بدانی/دگر لذّت نفس، لذّت نخوانی
*همنشینی که سبب فساد و یا اصلاح اخلاق است
عمده همه اینها همین خروج از رذائل است. در جلسه گذشته بیان کردم که از کجا شروع کنیم تا بتوانیم به حقیقت رذائل را بیرون کنیم. کوتاه بیان کنم، باز حیفم میآید از حضرت جواد الائمّه بیان نکنم. در کشفالغمّه است که فرمودند: «فَسادُ الأخلاقِ بمُعاشَرَةِ السُّفَهاءِ ، و صَلاحُ الأخلاقِ بمُنافَسَةِ العُقَلاءِ». جوانهای عزیز! شما که امام زمان، شما را بسیار دوست دارد! جوانترین امام فرمودند: معاشرت با بیخردان و سفهاء و افراد لاابالی سبب فساد و تباهی اخلاق میشود. امّا اینکه با خردمندان رفاقت کنی و نفس آنها به تو بخورد، سبب صلاح اخلاق میشود.
در روایت دیگر تبیین میفرمایند: عقلاء، کسانی هستند که عبّاد هستند. بنده در باب عقل هم بیان کردم که العقل، عینه عبادة و قافه قرب و لامه لقاء. عقل حقیقی این است.
اگر صاحب جمل را دیدی، دیگر جمال ظاهری برای تو معنایی ندارد. تازه آن را هم میبینی، میگویی: این را چه کسی درست کرده؟ آنهایی که در جاهای دیگر هستند و دیگر برنمیگردند، طبق فرموده آیت الله العظمی بهاءالدینی به این دلیل است که دیگر زذائل در وجودشان نیست. امّا بعضی که مذبذبین هستن؛ یعنی گاهی این طرف و گاهی آن طرف هستند، دلیل این است که تخلیه نشدند. تا تخلیه نشود، نمیشود. گاهی در درس اخلاق است، گاهی هم نعوذبالله در مجلس گناه. دلش میخواهد، چون فطرتش الهی است، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»، نفرموده: «فطر المسلم» یا «فطر المؤمن»، بلکه فرموده: «فطر الناس»، همه فطرتهای مردم، الهی است. لذا انسان دلش میخواهد با خوبان عالم باشد، گاهی هم دلش میگیرد و میگوید: به فلان مجلس برویم، حال میکنیم و عوض میشویم. امّا بعد از آن دو مرتبه نگاه میکند، میبیند عجب! در مجلس گناه است. دلیل چیست؟ دلیل این است که باور نکرد رذائل باید بیرون برود. باور نکرد تخلیه، اصل است. فضایلی که با رذائل جمع شود، فضیلت نیست، بلکه آن فضائل را هم منکوب میکند و شیطان هم میخندد.
*انتظار بهترین همنشین عالم برای صحبتهای شبانگاهی ما!
پس نشستن با این افراد، بد است، امّا کدام همنشینی بهتر از همنشینی با حضرت حجّت(روحی له الفداء)؟! جوانهای عزیز! بارها بیان کردم، الآن هم بیان میکنم، بعدها هم بیان خواهم کرد، به قدری مهم است که فوق تصوّر است. این، از آن مطالبی است که اصلاً تکرار ندارد، مگر خوردن و آشامیدن و خوابیدن، تکرار دارد؟! أکل و شرب، تکرار ندارد و لازم است. این هم عین همان است. عزیز دلم! آقا جان خودشان به اعاظم و بزرگانی که به محضر مبارکشان شرفیاب شدند، فرمودند، به عنوان مثال بارها به مقدّس اردبیلی، بحرالعلوم، شیخنا الاعظم حضرت مفید عزیز آن وزیر اعظم خود، سیّد مرتضی، سیّد رضی، علّامه حلّی، آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی، آیتالله مولوی قندهاری، ابوالعرفا آیت الله العظمی ادیب و ... بیان فرمودند: جوانها را دعوت به سوی من کنید. آقا جوانپسند هستند و خودشان هم وقتی بیایند، حسب روایات شریفه عمرشان تا حدود چهل است.
یکی از مطالب این است: یاد آقا جان را دردلت زیاد کن. با آقا جرف بزن. بیان کردم: شبها دقایقی را با آقاجان حرف بزنیم. به خصوص موقع خواب که به تعبیری مسواکمان را هم زدهایم و میخواهیم بخوابیم، دو سه دقیقه با آقا خلوت کن، حرف بزن.
بگو: آقا جان! شنیدهام جوان را خیلی دوست داری. آقا جان! من نمیتوانم، نفسم نمیگذارد، وضعم خراب است. با آقا حرف بزن و اعلان کن. آقا، تنها کسی است که میتوانی حالت را به ایشان بگویی. ما مثل نصارا نیستیم (تعبیر قرآن، یهود و نصارا است و مسیحی و کلیمی در مورد این پیروان ظاهری به کار نبرده است) که پیش کشیش برویم و اقرار کنیم. لذا ما حتّی پیش مراجع تقلیدی مانند آیتالله العظمی بهجت، یا امام المسلمین، رهبر عزیزمان و یا هر کدام از اولیاء خدا نمیتوانیم اقرار کنیم. اقرار فقط عندالله است. امّا حضرت حجّت، کسی است که اعمال من و شما به دست مبارکش است و تبیین کردند که حداقل هفتهای دو بار اعمال ما را میبینند.
بگو: آقا جان! وضع من خراب است، میشود دست من را بگیری؟! میشود حال من را هم عوض کنی تا من هم یک عشق حقیقی پیدا کنم؟ از این عشقهای مجازی دست بکشم و عاشق خودت بشوم؟! اگر آدم، عاشق خودش شود، اگر یک لبخندش را نشان دهد .....
هر شب دو سه دقیقه با آقا حرف بزن، اگر هر شب بدون انقطاع با آقا صحبت کردی و یک شب هم قطع نشد، به یک سال نمیکشد که خودت یک حالی میبینی، وضعت تغییر میکند، حالت عوض میشود و مولای خوبیها دست تو را میگیرد.
«عادتکم الاحسان» آقا خیلی احسان دارد. بعد هم میدانید، آقا خیلی غریب و تنهاست. اولیاء بیان فرمودند و ما نمیفهمیم، امّا آقا مانند یک تشنهای که برای آب، له له میزند، خود آقا له له میزند که شب بشود و در دل شب یک عدّه بیایند و با ایشان حرف بزنند. آقا، منتظر ماست.
عرض حال بکن، وضعت را بگو، ببین آن کریم چطور عنایت میکند. بگو: آقا جان! ولادت جد گرامیات، امام جواد بود، من هم جوانم، نمیخواهی دست من را بگیری؟! عیدی نمیخواهی بدهی قربانت بروم؟!
اگر یک مواقعی هم دلت گرفت و هنوز نمیدانی آقا جوابت را میدهد یا نه، بگو: آقا جان! به حضرت نرجس خاتون، مادرت قسمت میدهم؛ چون شنیدم ایشان را خیلی دوست داری. یک بار هم که دیگر قضیّه سنگین شد، بگو: به دو بانوی دیگر هم که آنها را خیلی دوست داری، قسمت میدهم، یکی عمّه جانت زینب که دلت خیلی برای مصیبت ایشان سوخته و یکی هم به آن مادر پهلو شکستهای که به قول علّامه امینی، ما بین در و دیوار صدا زد: مهدی من کجایی؟! آقا جان! به داد برس ....
«یا وصیّ الحسن و الخلف الحجّة أیّها القائم المنتظر المهدی، یابن رسول اللّه یا سیّدنا و مولانا،
إنّا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بک إلی اللّه و قدّمناک بین یدی حاجاتنا، یا وجیهاً عنداللّه، إشفع لنا عنداللّه»
*فارس
*حقیقت فضائل و اتّصال به بهشت و عزوجلّ، در گروی دوری از رذائل
بیان کردیم: ثمره خروج از رذائل، درک حقایق فضائل است. اگر بالجد از رذائل، خروج پیدا کردیم، فضائل ظهور پیدا میکند و حال انسان در فضائل، معلوم میشود. امّا اگر در رذائل بودیم، فضائل، اگر هم به صورت ظاهر انجام شود، نه حقیقت دارد و نه در نهایت انسان میتواند از فضایل بهره ببرد.
صاحب امروز، وجود مقدّس حضرت جواد الأئمّه(ع)، جمله بسیار عالی و پرمحتوایی را راجع به همین مطلب تبیین میفرمایند. حضرتشان این مطلب را به عنوان حقیقت الفضائل بیان میفرمایند: «اِجْتِماعُ خِصالِ الْخیْرِ، وَ تَجافی خِصالِ الشَّرِ فَإنَّ تجافی خصال الشَرِّ بَلَغَ خصال الخَیروَ بِالاْدَبِ یَبْلُغُ الرَّجُلُ الْمَکارِمَ الاْخْلاقِ فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَة، وَ یَصلُ بِهِ اِلَی الْجَنَّهِ وَ یَصل بِهِ إلی اللّه تبارک و تعالی».
این روایت، غوغا و محشر است. اگر بخواهیم فضائل، به حقیقت فضائل باشد؛ صاحب امروز - که سعی کردم مطالب بحثمان را در این جلسه از روایات ایشان بیان کنم - فرمودند: حقایق فضائل در این است که اجتماع خصلتهای خوب در انسان باشد، امّا شرط آن این است: «وَ تَجافی خِصالِ الشَّرِ» هر آنچه شرّ و بدی و پلشتی و زشتی است، از درون، خالی شود.
میفرمایند: دلیلش این است که اگر در درون خصال زشت، رذائل و شرّ از بین برود؛ ادب و حقیقت خصال نیکو، نمایان میشود. طوری که چنان مؤدّب میشود که به وسیله این دوری جستن از گناهان و خالی شدن از رذائل، نه تنها در دنیا، بلکه در آخرت هم، او را در این مکارم اخلاق نشان میدهند، «بَلَغَ خصال الخَیروَ بِالاْدَبِ یَبْلُغُ الرَّجُلُ الْمَکارِمَ الاْخْلاقِ فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَة».
طوری به این مکارم اخلاقی میرسد که با رعایت این جورچین الهی - یعنی دوری جستن از بدیها که خصایص خیر او نمایان میشود - اتّصال به بهشت پیدا میکند؛ یعنی دیگر راهش معلوم است و چیزی به نام حساب و کتاب و جهنّم و مدّتی در عذاب الهی بودن برای او نیست و مهمتر این که اتّصال به پروردگار عالم پیدا میکند. امّا اگر این رذائل از بین نرود، فضائل معنا ندارد و اصلاً ظهور پیدا نمیکند.
*نسخه آیتالله بهاءالدینی برای دگرگونی حال انسان
به قدری این مطلب بیرون آمدن از رذائل مهم است که باز حضرت جواد الأئمّه(ع)، در روایت دیگری میفرمایند که اگر انسان، از رذائل بیرون نرود و عنوان تخلیه - که علمای اخلاق آن را مقدّم میدانند - برای او محقّق نشود؛ ایمانش هم محقّق نمیشود. معلوم است فضائل بدون ترک رذائل، ایمان ندارد و وقتی ایمان ندارد، یک جایی هم آن را ترک میکند.
آیتالله العظمی بهاءالدّینی، آن عارف بالله در سؤالی که از وجود نازنینشان کرده بودند که چرا یک مدّت انسان حال خوشی دارد و وضع او، وضع خوبی است، دلش میخواهد نماز بخواند، دلش میخواهد روزههای مستحبّی بگیرد و حالی هم برای قیام در دل شب دارد، امّا یک مواقعی هم معالأسف اصلاً بیحال و کسل میشود و وضع او، وضع بدی میشود و از این حال، بیرون میآید؟ این علّت تغییر و دگرگونی حال در انسان چیست؟
ایشان نکته بسیار عالی را در باب نسخهای که دادند، فرمودند. ایشان فرمودند: نسخه حقیقی این است که چون انسان به حقیقت دست از رذائل نکشیده، ولی از آن طرف هم فطرتش، فضائل را میطلبد «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»، اینگونه تغییر حال در او ایجاد میشود.
همانطور که بارها بیان کردم، قرآن کریم و مجید الهی نمیفرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ المؤمن» و یا نمیفرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ المسلم»، بلکه میفرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»؛ یعنی فطرت همه انسانها الهی است. لذا از طرفی، خوبیها و فضائل را میطلبد، امّا چون در مقام تخلیه از رذائل قرار نگرفته، فضائل هم که میآید، تضاد بین فضائل و رذائل، سبب میشود که یک موقعی فضائل غلبه یابد و یک موقعی هم رذائل غلبه پیدا کند. لذا علّتالعلل این کسالت، همین است.
بعد فرمودند: مگر میشود کسی در خوبیها بیفتد و طعم خوبیها را بچشد - که اولیاء خدا، این طعم را یک طعم بسیار عالی است، چشیدند و به قول آنها، «حلوه» «حلوه» است؛ شیرین و چه شیرینی! - امّا بعد از مدّتی کسل شود؟! علّت کسالت، این است که هنوز رذائل در درون انسان هست و چون این رذائل تخلیه نشده، حال انقلاب دارد؛ گاهی بر فضائل غلبه پیدا میکند، امّا گاهی هم رذائل غالب میشود که در این هنگام، دیگر حال عبادت ندارد.
تا چندی پیش، دلش میخواست نماز شب بخواند، اصلاً همین که قیام میکرد، همین که دستش را بالا میبرد، همین که میگفت: «أستغفر اللّه ربّی و أتوب إلیه» و ...، حالش منقلب میشد، اشکش جاری میشد و وضعش دگرگون میشد. آن موقع، یک کس دیگری بود، به قدری لذّت میبرد و حالش، حال عجیبی بود که هیچ چیزی در مقابل او، نمیتوانست بایستد. طوری است که حتّی دیگر از گناهانی که قبلاً نعوذبالله، به آنها مبتلا بوده و اتّفاقاً از آنها لذّت میبرده، بدش میآید و حالا دیگر حتّی حالش از گناه که هیچ، از اسم گناه هم بهم میخورد.
*وقتی رذائل تخلیه نشد، کمال لذّت از فضائل برای انسان محقّق نمیشود
در هفته گذشته بیان کردم که آیتالله العظمی ابوالحسن اصفهانی در درس خارج فقهشان، وقتی مبحث مطالب زنا تبیین میشد، با اینکه لفظ «الزانیه» در قرآن هم هست، فقط یک بار آن لفظ گناه را میگفتند و بعد میفرمودند: آن عمل خبیثه.
وقتی سؤال میکردند: آقا! درس است دیگر، شما چرا اسم نمیبرید؟ میفرمودند: به خدا قسم نمیتوانم، من از اسمش هم متنفّرم، اسمش که میآید، حالم بهم میخورد.
حالا گاهی انسان هم همین حال را پیدا میکند. یعنی نه تنها افرادی مثل آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی که از دست مبارک آقاجانمان حضرت حجّت(روحی له الفداء) توقیع دارد، بلکه یک انسان عادی و بیچارهای مثل من هم امکان دارد یک موقعی حالش دگرگون شود و در نماز شب اشک بریزد و حال خوشی داشته باشد و دیگر از گناه هم بدش بیاید، امّا چه میشود که بعد از یک مدّت دوباره برمیگردد و این حال دیگر نیست؟!
آیتالله العظمی بهاءالدّینی فرمودند: علّت العلل همین است که وقتی رذائل تخلیه نشد، معلوم است کمال لذّت از فضائل برای انسان محقّق نمیشود. چنین کسی فقط ظاهر فضائل را دیده و إلّا آنکه فضائل را به خوبی درک کند، به قدری خوشش میآید که دائم جلو میرود.
*حقیقت ایمان در چه کسی به کمال میرسد؟
لذا آن کسی از عبادت لذّت میبرد که ایمانش کامل باشد و علّت لذّت نبردن از عبادت، این است که وضع درون، خراب است. به این روایت دقّت بفرمایید که عجیب است، وجود مقدّس حضرت جواد الأئمّه(ع) تبیین میفرمایند: «لَن یَسْتَکمِلَ العبدُ حقیقةَ الإیمانِ حتّى یُؤْثِرَ دِینَهُ على شَهْوَتِهِ، و لَن یَهْلِکَ حتّى یُؤْثِرَ شَهْوَتَهُ على دِینهِ»، بنده، هرگز حقیقتِ ایمان را به کمال نمىرساند، مگر آنگاه که دینش را بر هوس خود ترجیح دهد، و هرگز به هلاکت درنمىافتد، مگر زمانى که هوس خود را بر دینش ترجیح دهد.
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) میفرمایند: «إنّ حالة العبادة حالة المخلصین من کمل إیمانه کما کمل الأنبیاء فی نفسهم»، بدانید آن کسی از عمل و عبادت خود لذّت میبرد و برای او، شیرین است که ایمانش بالا باشد. اگر ایمان بالا شد و همین طور بالا رفت، دیگر معلوم است که او لذّت میبرد و مثلش، مثل انبیاء است. یعنی حال او، حال عباد حقیقی شده و از عملش آنقدر لذّت میبرد که اصلاً خسته نمیشود. خدا گواه است انسان باورش نمیشود که میگویند: یک شب را در رکوع بودند، یک شب را در سجده بودند و ... . مگر میشود؟! اگر من و شما یک ساعت بایستیم، خسته میشویم. آن مرد عظیمالشّأن و الهی، ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب را دیدند که چهار ساعت در رکوع بودند. آن مرد صد و اندی ساله، استاد عرفای عظیمالشّان، پیرمرد است، امّا چندین ساعت در رکوع بود، آن هم در چه حالی، چه رکوعی، چه اشکی، محاسنی کاملاً خیس شده و ... . شنیدن کی بود مانند دیدن؟! چرا آنها این طور هستند؟ چون آنها به حقیقت ایمان رسیدهاند.
وجود مقدّس جواد الأئمّه(ع) هم میفرمایند: بندهای حقیقت دین را نمییابد، مگر اینکه دین و احکام الهی را در همه جهات بر تمایلات نفسانی و هوی و هوسش مقدّم بدارد. اگر دین نعوذبالله بازیچه شد، معلوم است که دیگر لذّت از عبادت هم نمیبرد.
اگر این درونش از هوی و هوس، خالی نشود، معلوم است دیگر گرفتار و بیچاره است. آن موقع است که حقایق فضایل را درک نمیکند. البته فضایل هست، دو روز حالش، حال نماز است، دو روز حالش، حال شبخیزی است، امّا بعد بیحال میشود.
تخلیه به قدری مهم است که اگر انسان بدون تخلیه حرکت کند، باید بداند هیچ فضیلتی برای او، فضیلت نیست و درک رذایل صد در صد برایش مهمتر است. در غیر این صورت اصلاً نمیفهمد و فقط یک ظواهری را با خود دارد.
فرمودند: آن کسی هلاک و بدبخت میشود که هوی و هوس و خواستههای نفسانی خودش را بر احکام الهی مقدّم بدارد و برعکس، آن کسی هلاک نمیشود که احکام الهی را بر هوی و هوس و نفس دون، مقدّم قرار بدهد.
*توصیه جامع و مختصر جوادالائمّه(ع)
وقتی کسی به وجود مقدّس امام نهم، امام جواد الائمه، امام محمّد تقی(ع) عرضه میدارد: «أوصنی بوصیة جامعة مختصرة» آقا جان! من را یک موعظه و نصیحتی کن که کامل و مختصر باشد. حضرت در جواب آن کسی که نصیحت خواست، آن هم مختصر و کامل میفرمایند: «صُنْ نَفْسَکَ عَنْ عارِ الْعاجِلَةِ وَ نار الْآجِلَةِ» اعضاء و جوارحت را، چه در ظاهر و چه در باطن، از ذلّت و ننگ سریع و زودرس و همچنین از آتش عذاب آخرت، دور کن.
سوال برایش پیش آمد که یابن رسول الله! این ذلّت چیست؟ حضرت فرمودند: «إنّ الشّهوات عارِ الْعاجِلَةِ وَ نار الْآجِلَةِ»، اگر این مبتلا شدن به شهوات جنسی، شهوت قدرت و ... این برای انسان بیاید، بدبخت است و دیگر آن حال مؤمن را که حال صلاح است، نخواهد داشت. پس اسّ و اساس بقای نفس هم به همین است که رذایل در انسان تخلیه شود. آن وقت است که فضایل را میفهمد، غوغاست و بالجد محشر است.
*ای انسان که اوّلت، نجس و آخرت، نجس است؛ به چه غرّه میروی؟!
اگر کسی با این جورچینی که حضرات معصومین(ع) چیدند، جلو برود، تمام است. اگر انسان از نفس دون بینیاز و فقیر الی الله شد و تخلیه کرد، مقامی پیدا میکند که مافوق تصوّر است. گرچه اولیاء اصلاً دنبال این نیستند و فقط خدا را میبینند. همانطور که بیان هم کردم، امثال آیتالله بهجت از مطرح شدن وحشت داشتند و آن را ابتلاء بزرگ برای خود میدانستند. میگفتند: خدایا! ما چه گناه بزرگی کردیم که باید در اواخر عمر مطرح شویم. چرا؟ چون وقتی شناخته میشوی، بعد از آن باید بسیار مراقبه کنی و دائم بگویی که من هیچم. کما اینکه آیتالله بهجت فرموده بودند: ما هم به یک زبانی همان را که ملّا هادی میگفت، باید بگوییم.
آیتالله بهجت میفرمودند: وقتی از آن مرد عظیمالشأن، ملّا هادی سبزواری تعریف میکردند (آن آقایی که منطق و فلسفه را به منظومه درآورد که خیلی چیز عجیبی است، از آن طرف بسیار متخلّق به اخلاق الهی هم بود)، میرزای مازندرانی دیده بود که آقا مدام دست خود را به زیر قبای خود میبرند، سر خود را پایین آورده و پنهانی چیزی را نگاه میکنند. پرسیدند: آقا! چیست؟ میگفتند: هیچ، چیزی نیست. بعداً گفتند: آقا! من کراماتی از شما میدانم که اگر نگویید، افشا میکنم. اولیاء خدا هم که از این مطالب گریزان هستند، لذا به ایشان فرمودند: من به شما میگویم ولی تا زنده هستم برای کسی نگو. من کلاه مغنّیگری پدرم را دارم، هر موقع از من تعریف میکنند، آن را برمیدارم، نگاه میکنم و میگویم: هادی! تو پسر همان مغنّی هستی.
همانطور که بیان کردم آیتالله بهجت میفرمودند: حالا ما که آن کلاه را نداریم، امّا من و تو یادمان بیافتد به این که من، در ابتدا از یک شیء نجس و به تعبیر قرآن «منیّاً» بودم. اگر آن قطره بر جایی بیافتد، نجس است. وقتی هم میمیریم و بدنمان سرد میشود، تا ما را غسل ندادند، هر کس به بدن ما دست بزند، ما نجس هستیم و بر آن بیچاره، فرض و واجب است که غسل مسّ میّت کند. اوّلمان، نجس؛ آخرمان، نجس؛ چه غرّهای؟!
لذا ایشان فرمودند: ما باید اینگونه بگوییم. از همین استنباط میشود که معلوم است آیتالله العظمی بهجت این را برای خودشان مدام تذکار میدادند. برای همین وقتی در اوج قرار میگیرند و معروف میشوند، وحشتشان بیشتر است که نکند این، ما را بیچاره کند.
لذا من برحسب فرمایش اعاظم برای شما بیان میکنم که عمده گریه اولیاء خدا در اواخر عمر شریفشان، وقتی معروف میشدند، همین بود که خدا! نکند این شهرت ما را گرفتار کند!
گرچه شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز میفرمایند: آن کسی که در اوج میرسد، دیگر چیزی نمیبیند. حتّی شهرت و تعریف دیگران را هم نمیبیند. نه تمجید دیگران را میبیند و نه تحقیر آنها را. آن کسی که اتّصال الی الله پیدا کرد، هیچ نمیبیند جز پروردگار عالم. البته آنها دیگر استثناء و از اولیاء خدا هستند که آیتالله العظمی بهجت( و امثال ایشان هم همانطور شدند.
*محتاجِ فقیر شدن!
امّا اگر حال، حالی شد که تخلیه کردی، هم خودت از عبادت لذّت میبری و هم مردم از عبادات او لذّت خواهند برد. حضرت جوادالأئمّه(ع) میفرمایند: «مَنِ اسْتَغْنَى بِاللَّهِ افْتَقَرَ النَّاسُ إِلَیْهِ»، هر کس خود را به وسیله خدا بینیاز بداند؛ مردم محتاج او میشوند. آیتالله العظمی بهجت چیزی نداشت، فقیر بود. «وَ مَنِ اتَّقَى اللَّهَ أَحَبَّهُ النَّاسُ وَ إِنْ کَرِهُوا»، هر کس تقوای الهی را پیشه خود کند، خواه ناخواه مورد محبّت مردم قرار میگیرد، گرچه خود آن مردم اهل تقوا نباشند.
این بحث تقوا که قرآن فرموده: « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم»، در این حال است که رذائل بیرون شود. اگر رذائل را بیرون کنیم، خدا گواه است لذایذی میآید و جای آن لذایذ کذب مینشیند که عالی است. به فضل الهی اگر در باب توبه جلو رفتیم، در آنجا به شرط حیات روایتی را بیان میکنم که غوغا و محشر است که گاهی وقتی مذنبین، از ذنوب بیرون میآیند و آن توبه نصوح را میکنند، چنان لذّتی از این عبادت میبرند که آن لذایذی که در گناه، غوطه خورده و از ابتدا تصوّر میکردند آنها لذّت است، دیگر از آنها تنفّر پیدا میکنند. مدام به حال گذشته خود گریه میکنند که چرا این عمر را به شهوت، به کثافت، به لجنزار گناه و حال زشت تلف کردم؟! مدام گریه میکند و مولیالموالی علّت گریه را میفرمایند: چون به آن حقیقت لذّت رسیده است و میفهمد آن لذّت، لذّت کاذب بوده است و اصلاً لذّت نبوده است.
اگر لذّت ترک لذّت بدانی/دگر لذّت نفس، لذّت نخوانی
*همنشینی که سبب فساد و یا اصلاح اخلاق است
عمده همه اینها همین خروج از رذائل است. در جلسه گذشته بیان کردم که از کجا شروع کنیم تا بتوانیم به حقیقت رذائل را بیرون کنیم. کوتاه بیان کنم، باز حیفم میآید از حضرت جواد الائمّه بیان نکنم. در کشفالغمّه است که فرمودند: «فَسادُ الأخلاقِ بمُعاشَرَةِ السُّفَهاءِ ، و صَلاحُ الأخلاقِ بمُنافَسَةِ العُقَلاءِ». جوانهای عزیز! شما که امام زمان، شما را بسیار دوست دارد! جوانترین امام فرمودند: معاشرت با بیخردان و سفهاء و افراد لاابالی سبب فساد و تباهی اخلاق میشود. امّا اینکه با خردمندان رفاقت کنی و نفس آنها به تو بخورد، سبب صلاح اخلاق میشود.
در روایت دیگر تبیین میفرمایند: عقلاء، کسانی هستند که عبّاد هستند. بنده در باب عقل هم بیان کردم که العقل، عینه عبادة و قافه قرب و لامه لقاء. عقل حقیقی این است.
اگر صاحب جمل را دیدی، دیگر جمال ظاهری برای تو معنایی ندارد. تازه آن را هم میبینی، میگویی: این را چه کسی درست کرده؟ آنهایی که در جاهای دیگر هستند و دیگر برنمیگردند، طبق فرموده آیت الله العظمی بهاءالدینی به این دلیل است که دیگر زذائل در وجودشان نیست. امّا بعضی که مذبذبین هستن؛ یعنی گاهی این طرف و گاهی آن طرف هستند، دلیل این است که تخلیه نشدند. تا تخلیه نشود، نمیشود. گاهی در درس اخلاق است، گاهی هم نعوذبالله در مجلس گناه. دلش میخواهد، چون فطرتش الهی است، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»، نفرموده: «فطر المسلم» یا «فطر المؤمن»، بلکه فرموده: «فطر الناس»، همه فطرتهای مردم، الهی است. لذا انسان دلش میخواهد با خوبان عالم باشد، گاهی هم دلش میگیرد و میگوید: به فلان مجلس برویم، حال میکنیم و عوض میشویم. امّا بعد از آن دو مرتبه نگاه میکند، میبیند عجب! در مجلس گناه است. دلیل چیست؟ دلیل این است که باور نکرد رذائل باید بیرون برود. باور نکرد تخلیه، اصل است. فضایلی که با رذائل جمع شود، فضیلت نیست، بلکه آن فضائل را هم منکوب میکند و شیطان هم میخندد.
*انتظار بهترین همنشین عالم برای صحبتهای شبانگاهی ما!
پس نشستن با این افراد، بد است، امّا کدام همنشینی بهتر از همنشینی با حضرت حجّت(روحی له الفداء)؟! جوانهای عزیز! بارها بیان کردم، الآن هم بیان میکنم، بعدها هم بیان خواهم کرد، به قدری مهم است که فوق تصوّر است. این، از آن مطالبی است که اصلاً تکرار ندارد، مگر خوردن و آشامیدن و خوابیدن، تکرار دارد؟! أکل و شرب، تکرار ندارد و لازم است. این هم عین همان است. عزیز دلم! آقا جان خودشان به اعاظم و بزرگانی که به محضر مبارکشان شرفیاب شدند، فرمودند، به عنوان مثال بارها به مقدّس اردبیلی، بحرالعلوم، شیخنا الاعظم حضرت مفید عزیز آن وزیر اعظم خود، سیّد مرتضی، سیّد رضی، علّامه حلّی، آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی، آیتالله مولوی قندهاری، ابوالعرفا آیت الله العظمی ادیب و ... بیان فرمودند: جوانها را دعوت به سوی من کنید. آقا جوانپسند هستند و خودشان هم وقتی بیایند، حسب روایات شریفه عمرشان تا حدود چهل است.
یکی از مطالب این است: یاد آقا جان را دردلت زیاد کن. با آقا جرف بزن. بیان کردم: شبها دقایقی را با آقاجان حرف بزنیم. به خصوص موقع خواب که به تعبیری مسواکمان را هم زدهایم و میخواهیم بخوابیم، دو سه دقیقه با آقا خلوت کن، حرف بزن.
بگو: آقا جان! شنیدهام جوان را خیلی دوست داری. آقا جان! من نمیتوانم، نفسم نمیگذارد، وضعم خراب است. با آقا حرف بزن و اعلان کن. آقا، تنها کسی است که میتوانی حالت را به ایشان بگویی. ما مثل نصارا نیستیم (تعبیر قرآن، یهود و نصارا است و مسیحی و کلیمی در مورد این پیروان ظاهری به کار نبرده است) که پیش کشیش برویم و اقرار کنیم. لذا ما حتّی پیش مراجع تقلیدی مانند آیتالله العظمی بهجت، یا امام المسلمین، رهبر عزیزمان و یا هر کدام از اولیاء خدا نمیتوانیم اقرار کنیم. اقرار فقط عندالله است. امّا حضرت حجّت، کسی است که اعمال من و شما به دست مبارکش است و تبیین کردند که حداقل هفتهای دو بار اعمال ما را میبینند.
بگو: آقا جان! وضع من خراب است، میشود دست من را بگیری؟! میشود حال من را هم عوض کنی تا من هم یک عشق حقیقی پیدا کنم؟ از این عشقهای مجازی دست بکشم و عاشق خودت بشوم؟! اگر آدم، عاشق خودش شود، اگر یک لبخندش را نشان دهد .....
هر شب دو سه دقیقه با آقا حرف بزن، اگر هر شب بدون انقطاع با آقا صحبت کردی و یک شب هم قطع نشد، به یک سال نمیکشد که خودت یک حالی میبینی، وضعت تغییر میکند، حالت عوض میشود و مولای خوبیها دست تو را میگیرد.
«عادتکم الاحسان» آقا خیلی احسان دارد. بعد هم میدانید، آقا خیلی غریب و تنهاست. اولیاء بیان فرمودند و ما نمیفهمیم، امّا آقا مانند یک تشنهای که برای آب، له له میزند، خود آقا له له میزند که شب بشود و در دل شب یک عدّه بیایند و با ایشان حرف بزنند. آقا، منتظر ماست.
عرض حال بکن، وضعت را بگو، ببین آن کریم چطور عنایت میکند. بگو: آقا جان! ولادت جد گرامیات، امام جواد بود، من هم جوانم، نمیخواهی دست من را بگیری؟! عیدی نمیخواهی بدهی قربانت بروم؟!
اگر یک مواقعی هم دلت گرفت و هنوز نمیدانی آقا جوابت را میدهد یا نه، بگو: آقا جان! به حضرت نرجس خاتون، مادرت قسمت میدهم؛ چون شنیدم ایشان را خیلی دوست داری. یک بار هم که دیگر قضیّه سنگین شد، بگو: به دو بانوی دیگر هم که آنها را خیلی دوست داری، قسمت میدهم، یکی عمّه جانت زینب که دلت خیلی برای مصیبت ایشان سوخته و یکی هم به آن مادر پهلو شکستهای که به قول علّامه امینی، ما بین در و دیوار صدا زد: مهدی من کجایی؟! آقا جان! به داد برس ....
«یا وصیّ الحسن و الخلف الحجّة أیّها القائم المنتظر المهدی، یابن رسول اللّه یا سیّدنا و مولانا،
إنّا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بک إلی اللّه و قدّمناک بین یدی حاجاتنا، یا وجیهاً عنداللّه، إشفع لنا عنداللّه»
*فارس