شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۷۴۵۴
تاریخ انتشار: ۱۸ فروردين ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
یکی از شیرزنان دفاع مقدس در خاطره ای از آن ایام از طراحی نقشه گروگان گیری زنان رزمنده یاد می کند که گروهک ها سعی داشتند با اجرای آن به سپاه پاسداران ضربه ای بزرگ وارد کنند.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛زنان مسلمان ایرانی با الهام از تعالیم اسلامی با شجاعت و شهامت غیرقابل وصف در صحنه های مختلف حتی در میدان های رزم حضور یافتند و به خلق حماسه های ماندگار پرداختند.

بی تردید بازخوانی خاطرات حماسی این اسطوره های مقاومت و غیرت می تواند به دلیل تاثیرگذاری فرهنگی در خانواده و عرصه های اجتماع به عنوان یک الگوی برتر مدنظر قرار گرفته و حفظ شود.

یکی از این افراد ˈمریم کاتبیˈ است که درباره یکی از خاطرات آن دوران می گوید: ‌سال 59 در مریوان بودیم، چادری که ما در آن نگهبانی می دادیم، روی یک بلندی نصب شده بود تا با تسلط بر جاده، ‌وسعت دیدمان نیز نسبت به کوه های اطراف بیشتر شود و در عین حال، در پناه هم باشیم.

دریاچه زریوار هم با کمی فاصله در پائین چادر بود، گاه گاه از چادر بیرون می آمدم و نزدیک دریاچه می رفتم.

آن روز هم، کنار دریاچه رفته بودم که برادر محمد از راه رسید و گفت: امروز، هوشیارتر از روزهای دیگر باشید، چون قرار است، حمله ای در بالا داشته باشیم.

به داخل چادر رفتم و آماده شدم. برادران هم با دقت بیشتری بلندی های اطراف را زیر نظر داشتند.

نارنجک ها را از آنها گرفتیم و وقتی توضیح خواستیم، گفتند: ما هم مثل شما در تیررس گروهک ها هستیم و برای دفاع از خودمان نارنجک همراه داریم.

تا ساعت 14 اتفاق غیرمترقبه ای نیفتاد و ما در یک آرامش نسبی قرار داشتیم که ناگهان صدای تیراندازی بلند شد. مکانی که چادر ما در آن زده شده بود، در گودی یک صخره، روی بلندی کوه قرار داشت.

تیراندازی دقیقا به طرف چادر ما بود. تیر ندازان روی بلندی بودند و از دست ما، هیچ کاری ساخته نبود، در حالت ترس و وحشت عجیبی بسر می بردیم. صدای رگبار مسلسل که به سینه کوه می خورد، اضطرابم را بیشتر می کرد.

تنها کاری که می توانستم انجام دهم، دعا بود، در یک لحظه، ماشین برادر محمد را دیدم که با سرعت زیاد به ما نزدیک می شد.

به پایین چادر که رسید، فریاد زد: بچه ها، سنگر بگیرید و بعد به من گفت: بپر داخل ماشین، ماشین یک جیپ رو باز بود. من لحظه ای هم مکث نکردم، اگر می خواستم از تپه پایین بیایم و از در ماشین وارد شوم، وقت می گذشت بنابراین از همان بالای تپه داخل ماشین پریدم و برادر محمد با سرعت بسیار زیاد حرکت کرد.

یکی از لاستیک های ماشین را زدند ولی برادر محمد، با همان چرخ پنچر با سرعت به طرف شهر می راند.

تمام تلاش او این بود که مرا از مهلکه فراری دهد، همانطور که حرکت می کرد به من گفت: اسلحه را بردار و به طرف آنها تیراندازی کن، آنها ماشین را به رگبار بسته بودند.

همانطور که برادر محمد با سرعت به جلو حرکت می کرد من هم به اطراف تیراندازی می کردم تا اینکه سر جاده نزدیک بیمارستان رسیدیم.

برادر محمد مرا پیاده کرد و گفت: با تمام توان به طرف بیمارستان بدو به خواهران هم بگو، از بیمارستان و حتی از اتاق هایشان خارج نشوند.

بعد در حالی که به عقب باز می گشت، ادامه داد: من هم به کمک بچه ها می روم. او رفت و ما نگران حال بچه ها بودیم تا این که چند ساعت بعد، برگشتند.

آنها می گفتند: پس از رفتن شما، درگیری خیلی سنگین شده بود و هدف گروهک ها فقط از بین بردن خواهران بود چون تمام چادر محل استقرار شما را با گلوله سوراخ سوراخ کرده بودند تا اگر خواهری در گوشه ای از چادر باشد، کشته شود اما برادر محمد شبی که برای خداحافظی پیش ما آمد و فردای آن شهید شد، می گفت: هدف گروهک ها این بود که شما را گروگان بگیرند تا با این گروگانگیری، ضربه بزرگی به سپاه بزنند.

آن روز خطر بزرگی از سر شما و سپاه گذشت و با کمک خدا، به موقع این خطر برطرف شد و شما نجات پیدا کردید.


منبع:ایرنا

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار