در کشور رومانی وقتی خانم مهندس دستش را دراز کرد تا با رسول دست بدهد، دستش را کنار کشید و گفت:...
به گزارش شهدای ایران،شهید رسول عزیزی؛ شهیدی آشنا برای مردم شهرستان ابرکوه از توابع استان یزد می باشد و برای کسانی که هنوز به یادش می آورند یک خاطره خوش...
هنوز خیلی ها صدای نوحه هایش را در مسجد حاج سید حیدر به خاطر دارند و نواهایی که مقابل هیات عزاداران امام حسین علیه السلام در عاشورا می خواند.
اما رسول را باید بیشتر شناخت؛ چرا که شهدا برگ برگ خاطراتشان پر از نکات ریز سلوک الی الله است.
در اینجا دو خاطره از این شهید را می خوانید:
"مکتب" من مهم تر از این هاست
تازه کارمند جهاد کشاورزی شده بود، برای طی کردن دورهی تعمیر وسایل کشاورزی همراه با یک هیئت ایرانی به کشور رومانی رفت.
وقتی که در کشور یونان توقف کردند، نیمه های شب از هتل محل سکونت خود بیرون می رفت و تصویر و گفته های امام(ره) را روی دیوارهای شهر آتن نصب می کرد.
فردای آن روز قرار بود به کارخانه تراکتورسازی سر بزنند؛ در بدو ورود به کارخانه خانم مهندس رومانی برای استقبال از هیات ایرانی، دستش را جلو آورد تا به او دست بدهد اما رسول دست خود را کنار کشید.
بعدها این کارش خیلی براش دردسر ساز شد؛ وقتی علت دست ندادنش را پرسیدیم گفت: "مکتب من مهمتر از این هاست"...
"شهادت" مُزد خدمت به پدر
تلاش زیادی می کرد تا به جبهه برود اما چون پدر بیمار و در بستر بود ماند تا از پدر مراقبت کند.
انگار نه انگار که دلش می خواست به جبهه برود. ماند و ماند و از پدر مانند یک پرستار مراقبت کرد تا اینکه پدر به لقاء الله شتافت.
رسول بعد از فوت پدر و با رضایت همسرش، به جبهه رفت. آخرین بار که به جبهه می رفت عکسی را بیرون آورد و گفت: اگر کسی از بنیاد شهید برای گرفتن عکس به در خانه آمد این عکس را به او بدهید.
آن روز کسی متوجه این حرف رسول نشد، صفحات تاریخ ورق می خورد و در هشتمین روز از مردادماه سال 61 رسول عزیزی به آسمان ها پر کشید.
*سرو ابرکوه
اما رسول را باید بیشتر شناخت؛ چرا که شهدا برگ برگ خاطراتشان پر از نکات ریز سلوک الی الله است.
در اینجا دو خاطره از این شهید را می خوانید:
"مکتب" من مهم تر از این هاست
تازه کارمند جهاد کشاورزی شده بود، برای طی کردن دورهی تعمیر وسایل کشاورزی همراه با یک هیئت ایرانی به کشور رومانی رفت.
وقتی که در کشور یونان توقف کردند، نیمه های شب از هتل محل سکونت خود بیرون می رفت و تصویر و گفته های امام(ره) را روی دیوارهای شهر آتن نصب می کرد.
فردای آن روز قرار بود به کارخانه تراکتورسازی سر بزنند؛ در بدو ورود به کارخانه خانم مهندس رومانی برای استقبال از هیات ایرانی، دستش را جلو آورد تا به او دست بدهد اما رسول دست خود را کنار کشید.
بعدها این کارش خیلی براش دردسر ساز شد؛ وقتی علت دست ندادنش را پرسیدیم گفت: "مکتب من مهمتر از این هاست"...
"شهادت" مُزد خدمت به پدر
تلاش زیادی می کرد تا به جبهه برود اما چون پدر بیمار و در بستر بود ماند تا از پدر مراقبت کند.
انگار نه انگار که دلش می خواست به جبهه برود. ماند و ماند و از پدر مانند یک پرستار مراقبت کرد تا اینکه پدر به لقاء الله شتافت.
رسول بعد از فوت پدر و با رضایت همسرش، به جبهه رفت. آخرین بار که به جبهه می رفت عکسی را بیرون آورد و گفت: اگر کسی از بنیاد شهید برای گرفتن عکس به در خانه آمد این عکس را به او بدهید.
آن روز کسی متوجه این حرف رسول نشد، صفحات تاریخ ورق می خورد و در هشتمین روز از مردادماه سال 61 رسول عزیزی به آسمان ها پر کشید.
*سرو ابرکوه