در یادداشت پیش رو چند چهره ی شاخص هجرت کرده را زیر ذره بین برده ایم در بازی دو سر باخت «مهاجران فرهنگی» آنهایی که می روند نه تنها جایگاه ممتاز داخلی را از دست می دهند بلکه برای حفظ موقعیت خود مجبور به تن سپردن به هر رسانه ای می شوند.
شهدای ایران:ما از معدود کشورهایی هستیم که تا این اندازه مهاجر داریم؛ وقوع اتفاقاتی چون جنگ و انقلاب و قطب بندی های سیاسی پر رنگ در فضای اجتماعی از دلایل عمده ی مهاجرت است. البته از دلایل شخصی هم نمی توان غافل شد. وجود مشکلات شخصی دلیل کافی برای خیلی از مهاجرت ها بوده است. مهاجرت وقتی که برای یک هنرمند اتفاق می افتد به سبب آنکه آن شخص دارای شهرت است، ابعاد گسترده تری دارد. این به کنار، بعد مهم تر داستان سرمایه گذاری است که نهاد های مختلف بر روی شخص انجام داده اند تا به جایگاه قابل توجهی رسیده است و حالا به هر دلیل سرمایه هدر می رود.
شاید کمی "مدیریت فرهنگی "بتواند از فرار سرمایه ها جلوگیری کند و بالطبع روند مخالف سازی را کند و کندتر کند.
در زیر چند مجری و بازیگر و کارگردان را به عنوان مشتی نمونه ی خروار بررسی کرده ایم. قابل ذکر است این یادداشت فقط از جنبه ی فرهنگی به موضوع پرداخته است و واضح است که مواضع سیاسی نامبردگان به هیچ وجه مورد قبول نیست.
فرشید منافی
قبل از مهاجرت: ستاره ی سابق رادیو جوان فرزند پدری اردبیلی و مادری رشتی است ،او که به پشتوانه ی پدر گوینده اش، در رادیو جوان ترکتازی می کرد در سال 1389 به پراگ در جمهوری چک مهاجرت کرد، منافی در رادیو با برنامه ی "روی خط جوانی "به شدت محبوب شده بود، آنقدر که اپراتور مخابراتی ایرانسل کل تیزر هایش را به حنجره ی آشنای او سپرده بود، منافی درست در زمانی که در آستانه ی جهش شغلی قرار داشت رفتن را به ماندن ترجیح داد.
چرا رفتی ؟!...نگاهی به مهاجران هنرمند
بعد از مهاجرت : منافی در شبکه ی "رادیو فردا "وابسته به ارگان ضد انقلاب صدای آمریکا، پنج شب در هفته اجرای برنامه ی رادیو پس فردا را بر عهده دارد و گهگاهی هم تیزر های تبلیغاتی برخی از شبکه های لندن نشین را برعهده می گیرد. واضح است که کار در رسانه ای چون رادیو فردا نمی تواند کاملا مستقل و خارج از خواسته های گردانندگان آنها باشد. منافی هم در همان چهارچوب ها فعالیت می کند. بماند که دایره ی مخاطبین رادیو فردا با رادیوی ایران قابل مقایسه نیست. هر چقدر که منافی در اجراهایش پخته و حرفه ای عمل کند موفقیت داخلی برای او قابل تکرار نیست.
محمد حسینی
قبل از مهاجرت: با وجود "سید محمد حسینی "تلویزیون کم کم یک شومن تراز اول پیدا کرده بود، وجود او در هر مسابقه ای برند آن مسابقه شناخته میشد ،همچنین زوج هنری که او در کنار احمد زاده ساخته بود، محبوبیت زیادی داشت: حسینی پس از اتفاقات سال 88 و موضع گیری هایی رادیکال به دبی مهاجرت می کرد. اجراهای پر انرژی و ادبیات شوخ و شنگ او در کنار اکت فعالانه اش مقابل دوربین از او چهره ای محبوب ساخته بود.
چرا رفتی ؟!...نگاهی به مهاجران هنرمند
بعد از مهاجرت: حضور در دبی و تلاش برای اجرا در شبکه ای خصوصی آغاز سقوط او بود. پس از ناکامی در دبی حسینی برای ماندن در عرصه ی اجرا دست به هر کاری زد: حضور او در رادیکال ترین شبکه های ایرانی و فارسی زبان نظیر: کانال یک و اجرا در شبکه ی ورشکسته ای همچون :پارس رفته رفته خاطرات خوب مردم از او را محو کرد اگر منافی فقط مواضع سیاسی داشته است، حسینی با هجوم به اعتقادات راه برگشتی نگذاشته است و در این میان افسوس بزرگی می ماند برای خود او که جایگاه ممتازش را با بعضا لودگی در شبکه های دست دوم عوض کرده است.
مینا لاکانی
قبل از مهاجرت: بازیگری که در ایران موفق به کسب سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن از جشنوارهی فجر شده بود و در تلویزیون حضوری مستمر داشت در سال 1390 از ایران خارج شدو به امریکا مهاجرت کرد. لاکانی در تلویزیون جایگاه مناسبی داشت حضور او در سریال هایی همچون تاوان ،ترانه ی مادری و روز های اعتراض و همچنین حضورش در عرصه ی تئاتر نشان از موقعیت مناسب او در عرصه ی هنر داخلی داشت.
چرا رفتی ؟!...نگاهی به مهاجران هنرمند
بعد از مهاجرت: لاکانی با حضور در شبکه ای که شناسنامه اش برای همگان روشن است و با بیان حرف هایی که راه بازگشتش را مسدود کرد به نوعی به حیات هنری اش در داخل کشور پایان داد. حضور در عرصه ی بازیگری در سینمای غرب برای یک بازیگر ایرانی بسیار دشوار است و تا امروز لاکانی موفق به عرض اندام در دنیای هنری خارج از کشور نشده است .
شبنم طلوعی
قبل از مهاجرت : بازیگر تئاتر ،نویسنده ،بازیگر سینما و تلویزیون و همسر سابق کوروش تهامی در تلویزیون با کارهایی همچون: کارآگاه شمسی و مادام و همسفر و بدون شرح شناخته شده بود. حضور سینمایی او قابل توجه بود با کارهایی مثل بودن یا نبودن و یا خانه ای روی آب. طلوعی که فارغ التحصیل مدرسه فیلمسازی باغ فردوس است در نمایش های متعددی به مانند :شب هزار و یکم از بیضایی و یا شازده احتجاب از علی رفیعی ایفای نقش کرده است. او همچنین با نگارش چند داستان کوتاه و انتشار یک کتاب در عرصه ی نویسندگی هم فعال بوده است.
چرا رفتی ؟!...نگاهی به مهاجران هنرمند
بعد از مهاجرت : اینکه چرا طلوعی رفتن را به ماندن ترجیح داده است بر ما نیز پوشیده است اما فعالیت های او در خارج از کشور و در کشور فرانسه به جز بازی در چند اثر سینمایی که عمدتا ساخته ی کارگردانان ایرانی مقیم فرانسه بوده است و ساخت یک یا دو مستند نکته ی قابل ذکر دیگری نداشته است.
یک نکتهی مشترک در سرنوشت همهی این فیلمسازان و بازیگران و حتی سایر هنرمندان مهاجرت کرده وجود دارد که هیچ ناظر عادلی نمیتواند آن را انکار کند: این هنرمندان مهاجرت کرده، در خارج کشور هیچگاه نتوانستهاند به جایگاه خود در وطن حتی نزدیک شوند؛ هیچگاه نتوانستهاند آنچنان که در ایران و به زعم خود با محدودیتهای زیاد و زیر تیغ سانسور مورد توجه معتبرترین جشنوارههای جهانی قرار میگرفتند، در ان سوی آب توفیقی در کسب نخل و شیر و اسکار داشته باشند
«امیر نادری»، «محسن مخملباف» و «بهمن قبادی» از جمله فیلمسازانی هستند که عازم دیار غربت شدهاند بسیاری از آنها خود راه بازگشت را بر خود بستهاند. در میان بازیگران مهاجرت کرده هم میتوان به «سوسن تسلیمی»، «سعید راد» و «گلشیفته فراهانی» اشاره نمود که هر کدام البته سرنوشت متفاوتی داشتند.
اما در این میان، یک نکتهی مشترک در سرنوشت همهی این فیلمسازان و بازیگران و حتی سایر هنرمندان مهاجرت کرده وجود دارد که هیچ ناظر عادلی نمیتواند آن را انکار کند: این هنرمندان مهاجرت کرده، در خارج کشور هیچگاه نتوانستهاند به جایگاه خود در وطن حتی نزدیک شوند؛ هیچگاه نتوانستهاند آنچنان که در ایران و به زعم خود با محدودیتهای زیاد و زیر تیغ سانسور مورد توجه معتبرترین جشنوارههای جهانی قرار میگرفتند، در ان سوی آب توفیقی در کسب نخل و شیر و اسکار داشته باشند، هیچگاه آثار آنها با وجود بهره گرفتن از موضوعات ممنوع و عبور از خط قرمزهای سیاسی و اعتقادی و نیز شانتاژ بعضی رسانههای خارجی و داخلی نتوانست در بین مردم، جایگاه مناسبی پیدا کند و حتی آثار این افراد در خارج کشور، نتوانست متعصبترین هواداران آنها را هم راضی نکرد.
سوسن تسلیمی : کارم فروش بلیت و درست کردن قهوه بود
«سوسن تسلیمی» -بازیگر توانمند سریال «سربداران» و فیلمهای «بهرام بیضائی» همچون «باشو غریبهی کوچک» و «شاید وقتی دیگر»- بود که سال ۶۶ کشورش را به مقصد سوئد ترک کرد.
آنطور که از گفتههای خود «تسلیمی» میتوان برداشت کرد، مهمترین دلیل او برای مهاجرت، مسئلهی حجاب و محدودیتهای مربوط به بازیگران زن در دوران بعد از انقلاب اسلامی بود.
«تسلیمی» ایران را در سال ۶۶ ترک کرد و در «آتلیه تئاتر» سوئد مشغول به کار شد. او شغل جدیدش در سوئد را این چنین توصیف میکند: «کارم ارسال نامههای دفتر، نظافت، فروش بلیت و درست کردن قهوه تا حتی تنظیم نور صحنه بود.»
سه سال بعد، «تسلیمی» موفق به اجرای نخستین تئاترش شد و طی چند سال، در تئاتر و دنیای بازیگری سوئد برای خود اسم و رسمی مهیا کرد، اما هیچ وقت به جایگاه یک چهرهی بینالمللی در دنیای بازیگری نرسید و به گرفتن جوایز جشنوارههای محلی و داخلی سوئد اکتفا نمود؛ در حالی که او برای یکی از نخستین فیلمهای حرفهای دوران کاریاش در ایران -«چریکهی تارا»- در جشنوارهی نسبتاً معتبر «سنسباستین» مورد تقدیر قرار گرفته بود.
اما «تسلیمی» که در بازیگری فروغی نسبی در داخل مرزهای سوئد داشت، در کارگردانی به شدت ناموفق بود. او به جز ساخت چند تلهفیلم معمولی و البته فیلم سینمایی فمینیستی و اروتیک «خانهی جهنمی» (۲۰۰۲) هیچ دستاوردی در زمینهی کارگردانی سینما نداشت.
سعید راد: هم پستچی بودم و هم نان میپختم
«سعید راد» -ستارهی سینمای قبل انقلاب- هم بعد از ایفای نقش در هشت فیلم شاخص سالهای نخست انقلاب اسلامی، در سال ۶۲ با اعمال سلیقهی برخی از مدیران وقت ممنوعالکار شد و بالاخره در سال ۶۶ تصمیم به ترک وطن به مقصد آمریکا گرفت. اما او نگذاشت سرنوشتش همچون «تسلیمی» رقم بخورد.
«راد» در امریکا ایام بدی را پشت سر گذاشت و فقط توانست در نمایش «آخرین بازی» به کارگردانی «محمود استاد محمد» بازی کند. از همین رو، او به کانادا رفت و در جایگاه یک پستچی مشغول به کار شد. «راد» خود ایام غربت در کانادا را در گفتگو با شبکه ایران چنین تعریف میکند: « در کانادا پستچی بودم. بی رحم ترین اتوبان دنیا، اتوبانی است به نام فوروان ۴۰۱ که از تورنتو به مونترال میرود. اتوبانی که مسافت آن ۵۴۰ کیلومتر است و من چهار سال هر روز صبح در سرمای سخت زمستان کانادا میرفتم و شب این مسیر را برمی گشتم.»
او در گفتگوی دیگری با روزنامهی جامجم در مورد همین ایام اضافه میکند: «جالب است بدانید من نان هم پختهام! کانادا که بودم باید کار میکردم تا خرجم را در میآوردم. باید کرایه خانه میدادم، مثل اینجا نبود که یکی بگوید بیا خانه ما، از این خبرها نبود، یا باید پول میداشتم که من نداشتم یا باید کار میکردم، چون نه پزشک بودم و نه مهندس، فقط یک بازیگر بودم و کاملا در آن شرایط خلع سلاح شده بودم.»
اما از سال ۷۸ به بعد، دوباره به «راد» اجازهی فعالیت داده شد و او به ایران بازگشت و بالاخره در سال ۸۲، وی با فیلم «دوئل» بازگشت قدرتمندانهای به دنیای سینما داشت. «راد» با بازی در آثار شاخصی مانند سریال «در چشم باد» حضور قدرتمندش در دنیای بازیگری را ادامه داد و با گزیدهکاری، سرانجام موفق شد در جشنوارهی سیام فجر جایزهی بهترین بازیگر بخش فیلمهای اول را به خاطر بازی در فیلم «گیرنده» تصاحب کند. «سعید راد» به تازگی ایفای نقش در فیلم «چمران» حاتمیکیا را به پایان رسانده است.
*امیر نادری؛ فراموش کردن فرهنگ و زبان مادری
چهرهی مشهور بعدی، «امیر نادری» -کارگردان فیلمهای به یاد ماندنی «ساز دهنی»، «تنگسیر» و «دونده»- بود که در سال ۶۹ ایران را به مقصد آمریکا ترک کرد. او خود در مورد دلایل مهاجرتش به رادیو زمانه میگوید: «من سال ۱۹۷۵ به نیویورک رفتم. بار سوم یا چهارم بود که به نیویورک میآمدم. اما به خاطر انقلاب از ایران بیرون نیامدم. درست است که جلوی فیلمهایم را گرفته بودند و من کمی عصبانی بودم، ولی همیشه هدفام این بود که در خارج از ایران فیلم بسازم. آرزویم نبود، هدفم بود. علتش هم این است که من بچهی آبادان هستم. زمانی که من در آنجا به دنیا آمدم و زندگی کردم، آبادان مثل یک کشور خارجی بود. برای همین وقتی به تهران رفتم، هیچوقت خودم را متعلق به آنجا ندانستم. وقتی که جنگ شد و من برگشتم به آن شهر تا فیلم «جستجوی۲» را بسازم، دیدم که دیگر «آبادان»ی وجود ندارد و از همانجا بود که فهمیدم من دیگر شهری ندارم.»
«نادری» از همان سال پروسهی آمریکایی شدن را شروع کرد تا بتواند فیلم «آمریکایی» بسازد. ««بعد از اینکه به آمریکا آمدم، فهمیدم برای کار باید پشتام را از لحاظ احساس و خاطره و خواب به زبان مادری، خالی کنم. هر کدام از اینها یک وزنه بسیار زیبا ولی سنگینی دارند که با آنها نمیتوان دوید.» (مصاحبه با رادیو زمانه)
این فراموش کردن فرهنگ و زبان مادری به نفع فرهنگ بیگانه تا جائی پیش رفت که دو سال پیش«زاون قوکاسیان» -منتقد سینمای ایران- در روزنامهی بانی فیلم در مورد «نادری» و آخرین فیلمش «کات» (Cut) -که ادای دینی به سینمای ژاپن است- و مواجهه با او در جشنوارهی ونیز نوشت: «سال گذشته که او را با فیلم Vegas در همین فستیوال دیدم گفت حتی کتاب فارسی نمیخوانم تا زبان فارسی یادم برود!؟»
جالبتر نحوهی تأمین هزینهی همین فیلم «وگاس: بر اساس یک داستان واقعی» (۲۰۰۸) است که خود «نادری» آن را این چنین شرح میدهد: «با پول چند نفر قمارباز این فیلم را ساختم. یعنی به قول خودمان تقارن مسخرهاش این است که با پولی که از قمار در لاسوگاس به دست آوردم، راجع به لاسوگاس فیلم ساختم.»
البته جشنوارههای جهانی معتبر بالاخره بعد از ۲۵ سال فیلمسازی او در خارج ایران، برای فیلم ««وگاس: بر اساس یک داستان واقعی» با «نادری» آشتی کردند و این فیلم نامزد دریافت جایزهی شیر طلائی جشنوارهی ونیز شد که این توجه را میتوان نمادی از پذیرفته شدن «نادری آمریکایی» در غرب دانست. هر چند که هیچگاه این فیلمها به فیلمهای مهمی در امریکا بدل نشدند و مخاطبین هم هیچگاه از آثار او حتی در حداقلیترین شکل ممکن استقبال نکردند. بدین ترتیب «نادری» بر خلاف ایران، هیچوقت در رستهی کارگردانان مهم امریکا قرار نگرفت.
بهمن قبادی و گلشیفته فراهانی؛ غرق در دنیای عریان نمایی
«بهمن قبادی» و «گلشیفته فراهانی» از نسل متاخر سینماگران مهاجر ایرانی هستند که آنها هم سرنوشتی مشابه بقیهی مهاجرین و حتی تلختر از آنها داشتند. «قبادی» و «گلشیفته فراهانی» از همان ابتدا در دنیایی از بیعفتیها و عریاننماییها غرق شدند.
«قبادی» که روزگاری با روایت داستان «کرد بیوطن» و ایجاد حساسیتهای قومی و قبیلهای، دل معتبرترین جشنوارههای جهانی همچون کن و برلین را به دست میآورد، سال ۸۸ ترک وطن کرد و سال گذشته با ساخت و پخش گستردهی فیلم «فصل کرگدن» از شبکههای ماهوارهای فارسیزبان، نشان داد که او هم به باشگاه سینماگران تمام شده پیوسته است. فیلمی که با وجود هنرپیشههای نامداری چون «بهروز وثوقی»، «مونیکا بلوچی» و چند هنرپیشهی ترکیهای مشهور و روایت داستانی مثلاً سیاسی و ملتهب و البته با چاشنی صحنههای اروتیک فراوان، باز هم نتوانست توجهی را چه در داخل و چه در خارج ایران به خود جلب کند. فیلمی که فارغ از همهی این توصیفات، حتی از سوی حامیانش نیز فیلمی ضعیف و بیسروته و الکن خوانده شد.
«گلشیفته فراهانی» هم که به نقل از خودش روزگاری او را «شاهماهی سینمای ایران» میخواندند، حالا محبور است نقش روسپی افغانی را بازی کند که مردان با محاسن بلند، هر وقت اراده میکنند از او تلذذ جنسی میبرند. هنرپیشهای که نامش مطرح نمیشود مگر به مورد جدیدی از رسواییها و برهنگیها؛ تا جائی که او در برهنگی از فرانسویها هم فرانسویتر شده است. و این طومار بلند بالا، فقط روایتی است از سرنوشت ماجرای چند تن سینماگران مهاجرت کرده. (برترینها و رجانیوز)
شاید کمی "مدیریت فرهنگی "بتواند از فرار سرمایه ها جلوگیری کند و بالطبع روند مخالف سازی را کند و کندتر کند.
در زیر چند مجری و بازیگر و کارگردان را به عنوان مشتی نمونه ی خروار بررسی کرده ایم. قابل ذکر است این یادداشت فقط از جنبه ی فرهنگی به موضوع پرداخته است و واضح است که مواضع سیاسی نامبردگان به هیچ وجه مورد قبول نیست.
فرشید منافی
چرا رفتی ؟!...نگاهی به مهاجران هنرمند
بعد از مهاجرت : منافی در شبکه ی "رادیو فردا "وابسته به ارگان ضد انقلاب صدای آمریکا، پنج شب در هفته اجرای برنامه ی رادیو پس فردا را بر عهده دارد و گهگاهی هم تیزر های تبلیغاتی برخی از شبکه های لندن نشین را برعهده می گیرد. واضح است که کار در رسانه ای چون رادیو فردا نمی تواند کاملا مستقل و خارج از خواسته های گردانندگان آنها باشد. منافی هم در همان چهارچوب ها فعالیت می کند. بماند که دایره ی مخاطبین رادیو فردا با رادیوی ایران قابل مقایسه نیست. هر چقدر که منافی در اجراهایش پخته و حرفه ای عمل کند موفقیت داخلی برای او قابل تکرار نیست.
محمد حسینی
قبل از مهاجرت: با وجود "سید محمد حسینی "تلویزیون کم کم یک شومن تراز اول پیدا کرده بود، وجود او در هر مسابقه ای برند آن مسابقه شناخته میشد ،همچنین زوج هنری که او در کنار احمد زاده ساخته بود، محبوبیت زیادی داشت: حسینی پس از اتفاقات سال 88 و موضع گیری هایی رادیکال به دبی مهاجرت می کرد. اجراهای پر انرژی و ادبیات شوخ و شنگ او در کنار اکت فعالانه اش مقابل دوربین از او چهره ای محبوب ساخته بود.
چرا رفتی ؟!...نگاهی به مهاجران هنرمند
بعد از مهاجرت: حضور در دبی و تلاش برای اجرا در شبکه ای خصوصی آغاز سقوط او بود. پس از ناکامی در دبی حسینی برای ماندن در عرصه ی اجرا دست به هر کاری زد: حضور او در رادیکال ترین شبکه های ایرانی و فارسی زبان نظیر: کانال یک و اجرا در شبکه ی ورشکسته ای همچون :پارس رفته رفته خاطرات خوب مردم از او را محو کرد اگر منافی فقط مواضع سیاسی داشته است، حسینی با هجوم به اعتقادات راه برگشتی نگذاشته است و در این میان افسوس بزرگی می ماند برای خود او که جایگاه ممتازش را با بعضا لودگی در شبکه های دست دوم عوض کرده است.
مینا لاکانی
قبل از مهاجرت: بازیگری که در ایران موفق به کسب سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن از جشنوارهی فجر شده بود و در تلویزیون حضوری مستمر داشت در سال 1390 از ایران خارج شدو به امریکا مهاجرت کرد. لاکانی در تلویزیون جایگاه مناسبی داشت حضور او در سریال هایی همچون تاوان ،ترانه ی مادری و روز های اعتراض و همچنین حضورش در عرصه ی تئاتر نشان از موقعیت مناسب او در عرصه ی هنر داخلی داشت.
چرا رفتی ؟!...نگاهی به مهاجران هنرمند
بعد از مهاجرت: لاکانی با حضور در شبکه ای که شناسنامه اش برای همگان روشن است و با بیان حرف هایی که راه بازگشتش را مسدود کرد به نوعی به حیات هنری اش در داخل کشور پایان داد. حضور در عرصه ی بازیگری در سینمای غرب برای یک بازیگر ایرانی بسیار دشوار است و تا امروز لاکانی موفق به عرض اندام در دنیای هنری خارج از کشور نشده است .
شبنم طلوعی
قبل از مهاجرت : بازیگر تئاتر ،نویسنده ،بازیگر سینما و تلویزیون و همسر سابق کوروش تهامی در تلویزیون با کارهایی همچون: کارآگاه شمسی و مادام و همسفر و بدون شرح شناخته شده بود. حضور سینمایی او قابل توجه بود با کارهایی مثل بودن یا نبودن و یا خانه ای روی آب. طلوعی که فارغ التحصیل مدرسه فیلمسازی باغ فردوس است در نمایش های متعددی به مانند :شب هزار و یکم از بیضایی و یا شازده احتجاب از علی رفیعی ایفای نقش کرده است. او همچنین با نگارش چند داستان کوتاه و انتشار یک کتاب در عرصه ی نویسندگی هم فعال بوده است.
چرا رفتی ؟!...نگاهی به مهاجران هنرمند
بعد از مهاجرت : اینکه چرا طلوعی رفتن را به ماندن ترجیح داده است بر ما نیز پوشیده است اما فعالیت های او در خارج از کشور و در کشور فرانسه به جز بازی در چند اثر سینمایی که عمدتا ساخته ی کارگردانان ایرانی مقیم فرانسه بوده است و ساخت یک یا دو مستند نکته ی قابل ذکر دیگری نداشته است.
یک نکتهی مشترک در سرنوشت همهی این فیلمسازان و بازیگران و حتی سایر هنرمندان مهاجرت کرده وجود دارد که هیچ ناظر عادلی نمیتواند آن را انکار کند: این هنرمندان مهاجرت کرده، در خارج کشور هیچگاه نتوانستهاند به جایگاه خود در وطن حتی نزدیک شوند؛ هیچگاه نتوانستهاند آنچنان که در ایران و به زعم خود با محدودیتهای زیاد و زیر تیغ سانسور مورد توجه معتبرترین جشنوارههای جهانی قرار میگرفتند، در ان سوی آب توفیقی در کسب نخل و شیر و اسکار داشته باشند
«امیر نادری»، «محسن مخملباف» و «بهمن قبادی» از جمله فیلمسازانی هستند که عازم دیار غربت شدهاند بسیاری از آنها خود راه بازگشت را بر خود بستهاند. در میان بازیگران مهاجرت کرده هم میتوان به «سوسن تسلیمی»، «سعید راد» و «گلشیفته فراهانی» اشاره نمود که هر کدام البته سرنوشت متفاوتی داشتند.
اما در این میان، یک نکتهی مشترک در سرنوشت همهی این فیلمسازان و بازیگران و حتی سایر هنرمندان مهاجرت کرده وجود دارد که هیچ ناظر عادلی نمیتواند آن را انکار کند: این هنرمندان مهاجرت کرده، در خارج کشور هیچگاه نتوانستهاند به جایگاه خود در وطن حتی نزدیک شوند؛ هیچگاه نتوانستهاند آنچنان که در ایران و به زعم خود با محدودیتهای زیاد و زیر تیغ سانسور مورد توجه معتبرترین جشنوارههای جهانی قرار میگرفتند، در ان سوی آب توفیقی در کسب نخل و شیر و اسکار داشته باشند، هیچگاه آثار آنها با وجود بهره گرفتن از موضوعات ممنوع و عبور از خط قرمزهای سیاسی و اعتقادی و نیز شانتاژ بعضی رسانههای خارجی و داخلی نتوانست در بین مردم، جایگاه مناسبی پیدا کند و حتی آثار این افراد در خارج کشور، نتوانست متعصبترین هواداران آنها را هم راضی نکرد.
سوسن تسلیمی : کارم فروش بلیت و درست کردن قهوه بود
«سوسن تسلیمی» -بازیگر توانمند سریال «سربداران» و فیلمهای «بهرام بیضائی» همچون «باشو غریبهی کوچک» و «شاید وقتی دیگر»- بود که سال ۶۶ کشورش را به مقصد سوئد ترک کرد.
آنطور که از گفتههای خود «تسلیمی» میتوان برداشت کرد، مهمترین دلیل او برای مهاجرت، مسئلهی حجاب و محدودیتهای مربوط به بازیگران زن در دوران بعد از انقلاب اسلامی بود.
«تسلیمی» ایران را در سال ۶۶ ترک کرد و در «آتلیه تئاتر» سوئد مشغول به کار شد. او شغل جدیدش در سوئد را این چنین توصیف میکند: «کارم ارسال نامههای دفتر، نظافت، فروش بلیت و درست کردن قهوه تا حتی تنظیم نور صحنه بود.»
سه سال بعد، «تسلیمی» موفق به اجرای نخستین تئاترش شد و طی چند سال، در تئاتر و دنیای بازیگری سوئد برای خود اسم و رسمی مهیا کرد، اما هیچ وقت به جایگاه یک چهرهی بینالمللی در دنیای بازیگری نرسید و به گرفتن جوایز جشنوارههای محلی و داخلی سوئد اکتفا نمود؛ در حالی که او برای یکی از نخستین فیلمهای حرفهای دوران کاریاش در ایران -«چریکهی تارا»- در جشنوارهی نسبتاً معتبر «سنسباستین» مورد تقدیر قرار گرفته بود.
اما «تسلیمی» که در بازیگری فروغی نسبی در داخل مرزهای سوئد داشت، در کارگردانی به شدت ناموفق بود. او به جز ساخت چند تلهفیلم معمولی و البته فیلم سینمایی فمینیستی و اروتیک «خانهی جهنمی» (۲۰۰۲) هیچ دستاوردی در زمینهی کارگردانی سینما نداشت.
سعید راد: هم پستچی بودم و هم نان میپختم
«سعید راد» -ستارهی سینمای قبل انقلاب- هم بعد از ایفای نقش در هشت فیلم شاخص سالهای نخست انقلاب اسلامی، در سال ۶۲ با اعمال سلیقهی برخی از مدیران وقت ممنوعالکار شد و بالاخره در سال ۶۶ تصمیم به ترک وطن به مقصد آمریکا گرفت. اما او نگذاشت سرنوشتش همچون «تسلیمی» رقم بخورد.
«راد» در امریکا ایام بدی را پشت سر گذاشت و فقط توانست در نمایش «آخرین بازی» به کارگردانی «محمود استاد محمد» بازی کند. از همین رو، او به کانادا رفت و در جایگاه یک پستچی مشغول به کار شد. «راد» خود ایام غربت در کانادا را در گفتگو با شبکه ایران چنین تعریف میکند: « در کانادا پستچی بودم. بی رحم ترین اتوبان دنیا، اتوبانی است به نام فوروان ۴۰۱ که از تورنتو به مونترال میرود. اتوبانی که مسافت آن ۵۴۰ کیلومتر است و من چهار سال هر روز صبح در سرمای سخت زمستان کانادا میرفتم و شب این مسیر را برمی گشتم.»
او در گفتگوی دیگری با روزنامهی جامجم در مورد همین ایام اضافه میکند: «جالب است بدانید من نان هم پختهام! کانادا که بودم باید کار میکردم تا خرجم را در میآوردم. باید کرایه خانه میدادم، مثل اینجا نبود که یکی بگوید بیا خانه ما، از این خبرها نبود، یا باید پول میداشتم که من نداشتم یا باید کار میکردم، چون نه پزشک بودم و نه مهندس، فقط یک بازیگر بودم و کاملا در آن شرایط خلع سلاح شده بودم.»
اما از سال ۷۸ به بعد، دوباره به «راد» اجازهی فعالیت داده شد و او به ایران بازگشت و بالاخره در سال ۸۲، وی با فیلم «دوئل» بازگشت قدرتمندانهای به دنیای سینما داشت. «راد» با بازی در آثار شاخصی مانند سریال «در چشم باد» حضور قدرتمندش در دنیای بازیگری را ادامه داد و با گزیدهکاری، سرانجام موفق شد در جشنوارهی سیام فجر جایزهی بهترین بازیگر بخش فیلمهای اول را به خاطر بازی در فیلم «گیرنده» تصاحب کند. «سعید راد» به تازگی ایفای نقش در فیلم «چمران» حاتمیکیا را به پایان رسانده است.
*امیر نادری؛ فراموش کردن فرهنگ و زبان مادری
چهرهی مشهور بعدی، «امیر نادری» -کارگردان فیلمهای به یاد ماندنی «ساز دهنی»، «تنگسیر» و «دونده»- بود که در سال ۶۹ ایران را به مقصد آمریکا ترک کرد. او خود در مورد دلایل مهاجرتش به رادیو زمانه میگوید: «من سال ۱۹۷۵ به نیویورک رفتم. بار سوم یا چهارم بود که به نیویورک میآمدم. اما به خاطر انقلاب از ایران بیرون نیامدم. درست است که جلوی فیلمهایم را گرفته بودند و من کمی عصبانی بودم، ولی همیشه هدفام این بود که در خارج از ایران فیلم بسازم. آرزویم نبود، هدفم بود. علتش هم این است که من بچهی آبادان هستم. زمانی که من در آنجا به دنیا آمدم و زندگی کردم، آبادان مثل یک کشور خارجی بود. برای همین وقتی به تهران رفتم، هیچوقت خودم را متعلق به آنجا ندانستم. وقتی که جنگ شد و من برگشتم به آن شهر تا فیلم «جستجوی۲» را بسازم، دیدم که دیگر «آبادان»ی وجود ندارد و از همانجا بود که فهمیدم من دیگر شهری ندارم.»
«نادری» از همان سال پروسهی آمریکایی شدن را شروع کرد تا بتواند فیلم «آمریکایی» بسازد. ««بعد از اینکه به آمریکا آمدم، فهمیدم برای کار باید پشتام را از لحاظ احساس و خاطره و خواب به زبان مادری، خالی کنم. هر کدام از اینها یک وزنه بسیار زیبا ولی سنگینی دارند که با آنها نمیتوان دوید.» (مصاحبه با رادیو زمانه)
این فراموش کردن فرهنگ و زبان مادری به نفع فرهنگ بیگانه تا جائی پیش رفت که دو سال پیش«زاون قوکاسیان» -منتقد سینمای ایران- در روزنامهی بانی فیلم در مورد «نادری» و آخرین فیلمش «کات» (Cut) -که ادای دینی به سینمای ژاپن است- و مواجهه با او در جشنوارهی ونیز نوشت: «سال گذشته که او را با فیلم Vegas در همین فستیوال دیدم گفت حتی کتاب فارسی نمیخوانم تا زبان فارسی یادم برود!؟»
جالبتر نحوهی تأمین هزینهی همین فیلم «وگاس: بر اساس یک داستان واقعی» (۲۰۰۸) است که خود «نادری» آن را این چنین شرح میدهد: «با پول چند نفر قمارباز این فیلم را ساختم. یعنی به قول خودمان تقارن مسخرهاش این است که با پولی که از قمار در لاسوگاس به دست آوردم، راجع به لاسوگاس فیلم ساختم.»
البته جشنوارههای جهانی معتبر بالاخره بعد از ۲۵ سال فیلمسازی او در خارج ایران، برای فیلم ««وگاس: بر اساس یک داستان واقعی» با «نادری» آشتی کردند و این فیلم نامزد دریافت جایزهی شیر طلائی جشنوارهی ونیز شد که این توجه را میتوان نمادی از پذیرفته شدن «نادری آمریکایی» در غرب دانست. هر چند که هیچگاه این فیلمها به فیلمهای مهمی در امریکا بدل نشدند و مخاطبین هم هیچگاه از آثار او حتی در حداقلیترین شکل ممکن استقبال نکردند. بدین ترتیب «نادری» بر خلاف ایران، هیچوقت در رستهی کارگردانان مهم امریکا قرار نگرفت.
بهمن قبادی و گلشیفته فراهانی؛ غرق در دنیای عریان نمایی
«بهمن قبادی» و «گلشیفته فراهانی» از نسل متاخر سینماگران مهاجر ایرانی هستند که آنها هم سرنوشتی مشابه بقیهی مهاجرین و حتی تلختر از آنها داشتند. «قبادی» و «گلشیفته فراهانی» از همان ابتدا در دنیایی از بیعفتیها و عریاننماییها غرق شدند.
«قبادی» که روزگاری با روایت داستان «کرد بیوطن» و ایجاد حساسیتهای قومی و قبیلهای، دل معتبرترین جشنوارههای جهانی همچون کن و برلین را به دست میآورد، سال ۸۸ ترک وطن کرد و سال گذشته با ساخت و پخش گستردهی فیلم «فصل کرگدن» از شبکههای ماهوارهای فارسیزبان، نشان داد که او هم به باشگاه سینماگران تمام شده پیوسته است. فیلمی که با وجود هنرپیشههای نامداری چون «بهروز وثوقی»، «مونیکا بلوچی» و چند هنرپیشهی ترکیهای مشهور و روایت داستانی مثلاً سیاسی و ملتهب و البته با چاشنی صحنههای اروتیک فراوان، باز هم نتوانست توجهی را چه در داخل و چه در خارج ایران به خود جلب کند. فیلمی که فارغ از همهی این توصیفات، حتی از سوی حامیانش نیز فیلمی ضعیف و بیسروته و الکن خوانده شد.
«گلشیفته فراهانی» هم که به نقل از خودش روزگاری او را «شاهماهی سینمای ایران» میخواندند، حالا محبور است نقش روسپی افغانی را بازی کند که مردان با محاسن بلند، هر وقت اراده میکنند از او تلذذ جنسی میبرند. هنرپیشهای که نامش مطرح نمیشود مگر به مورد جدیدی از رسواییها و برهنگیها؛ تا جائی که او در برهنگی از فرانسویها هم فرانسویتر شده است. و این طومار بلند بالا، فقط روایتی است از سرنوشت ماجرای چند تن سینماگران مهاجرت کرده. (برترینها و رجانیوز)