29 سال پیش، 30 فروردین 1365 بود که حاج میر حمزه سجادیان، پدر 4 شهید، به منطقه عملیاتی کربلای 5 در شلمچه رفت و به شهادت رسید. آنچه در ادامه می خوانید، نگاهی است به چگونگی زندگی و سبک آن در این خانواده معزز...
به گزارش شهدای ایران، 29 سال پیش، 30 فروردین 1365 بود که حاج میر حمزه سجادیان، پدر 4 شهید، به منطقه عملیاتی کربلای 5 در شلمچه رفت و به شهادت رسید. آنچه در ادامه می خوانید، نگاهی است به چگونگی زندگی و سبک آن در این خانواده معزز که 4 شهید را به اسلام هدیه داد و پدر شهیدان هم که برای روحیه دادن به رزمندگان به منطقه عملیاتی رفت، به شهادت رسید.
«جورد» روستای نمونه ای است که شهید آوینی آن را ''روستای نزدیک به آسمان'' می نامد. جورد روستای سادات است و شهیدان این روستا نیز اکثراً بچه های حضرت زهرایند. سال 90 مراسم یادمان شهیدان این محله شهادت و جهاد برگزار شد. بچه های نسل سوم وچهارم جورد با همت بلند خود یادنامه ای وزین، خواندنی و پربار برای شهدایشان تدارک دیده بودند. باز هم جورد پیشتاز شده بود. باور کنید توی این چند سال گذشته یادنامه ای به این زیبایی در میان روستاها و شهرهای منطقه ندیده بودیم. از همه زیباتر نام این ویژه نامه بود؛« بچه های امامزاده روح الله».
اول فکر کردیم اشاره به فرزندان معنوی حضرت امام دارد. مقدمه را خواندم، دیدم شهدای جورد از نوادگان امامزاده روح الله - نواده امام جواد (ع) - هستند که در جورد مدفون است. راستش دیدیم این اسم برای عنوان بخش مربوط به شهید حاج حمزه و فرزندان شهیدش زیباتر است؛ « بچه های امامزاده روح الله».
یک ماه و چهار ستاره
ابالشهدا سید حمزه را میان بزرگترین قاب عکس که برای اهالی خانه قداست خاص دارد، می نگری. وقتی پدر اوست و در نهایت ولایت پذیری و چون صاحب نامش حمزه سید الشهدا؛ چهار سردار شهید از این خانه اتفاق عجیبی نخواهد بود.
اگرچه در آسمان خانه پنج شهید سیر می کنیم اما به ناگاه افکارمان به سوی گلزار شهدای بهشت زهرا (س) مزار پیر میداندار عشق، سید میرحمزه سجادیان درقطعه ۲۶ردیف ۷۲شماره ۲۱ ، متوجه می گردد همو که روی سنگ قبرش نوشته شده است :
اسـوه خیل شهیــــدان جهان حاج سیدحمزه سجــــــــادیان
چون ذبیح آورده در کوی خلیل چهار فرزند رشـــــــید نوجـوان
کاظم وداود و قاســم با کریم می دهد تا بگذرد ازامتــــــحان
بله سالار شهدای این خانه ، چهار فرزندش نیز در خط مقدم جبهه شهید می شوند و خود بعنوان پنجمین شهید خانواده جام شهادت را مستانه سرکشیده است، کدام معجزه ازاین بالاتر، چه کسی می تواند آنرا انکار کند ، کدام تحریف و یا مبالغه ای می تواند ایثارش را وصف کند؟ او که مثل خورشید درقطعه ۲۶ می درخشد. به کنارش اگر رفتید نرم و آهسته بروید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی او و یارانش از بی وفاییهای بی شرمانه ما!
شرح حال شهدای این خانه آسمانی از تنها پسر و یادگار خانواده که خود نیز رسم ایثار را به خوبی می داند ، یعنی سید جعفر برما عرضه می شود و چه زیبا کلام از پدر آغاز می شود؛
مسلمان رساله ای
پدرم کشاورز بود و در یکی از روستاهای رودهن به نام «جورد» زندگی می کرد. حاصل ازدواجش پنج پسر و دو دختر بود. مدرسه نرفته بود ولی سواد مکتبخانه ای داشت و به همین دلیل قرآن را به خوبی قرائت می کرد و به احکام مسلط بود. همواره ما را از کارهای حرام نهی و به کارهای حلال تشویق می کرد.
او از عنفوان کودکی ما را به جلسات قرآن کریم و مراثی اهل بیت (ع) می برد. یادم هست که همه روزه پس از نماز صبح اهالی روستا و پدرم گردهم می آمدیم قرآن قرائت می کردیم.
در زمان حیات آیت الله بروجردی، پدر مقلد ایشان بود و پس از ایشان به امام رجوع کرد و در آن بحبوبه درگیریها و فضای ویژه امنیتی و پلیسی ، رساله ایشان را نگهداری و مطالعه می کرد. او ارتباط خوبی با علمای قم داشت و همواره پس از سفر به قم و حضور در محضر بزرگان اطلاعات و اخبار روز را برای اهالی روستا می آورد.
پدر همواره می گفت که به مال مردم چشم ندوزید و دست درازی نکنید. به درخت مردم نگاه نکنید که دلتان بخواهد از میوه اش بخورید. همیشه به یاد خدا باشید و هر چه می خواهید از او بخواهید. حاج آقا هیچ گاه نماز شبشان ترک نمی شد. به خاطر دارم که در زمانی که زمستان بسیار سختی هم بود، ایشان جهت گرفتن وضو برای نماز شب، بیرون می رفتند و در آن سرمای طاقت فرسا وضو می گرفتند.
همچنین یادم هست که یکی از اهالی در خواب دید که آسمان سوراخ شده است و هر کاری می کنند نمی توانند آسمان را به حال اولش برگردانند، ( پدر ایشان آقا سید میر علی بود ) اهالی در خواب او را آوردند . وی توانست اسمان را درست کند و ایشان توانست ستونی برای از بین نرفتن اسمان شود. به راستی هم این چنین بودند.
موذّن شهادت
پدر مکبر مسجد هم بود و عجب صدای زیبایی در اذان داشت. یکی از همرزمانش نقل می کرد: « وقتی اقا سید حمزه با تعدادی از همرزمان به شهادت رسیدند ، به دلایلی که در اثر شرایط جنگ و موقعیت منطقه شکل گرفته بود نتوانستیم متوجه شویم که آنها در کدام منطقه به شهادت رسیدند ؛ اما پس از چندی متوجه نوای دلنشین صدای اذانی شدیم که ما را به سمت خود می خواند. رد صدا را گرفتیم و به محلی رسیدیم که پیکر مطهر شهدای بزرگوار در آنجا قرار داشت. با حیرت تمام متوجه شدیم که این صدای پیر اذان گوی گردان حاج سید حمزه سجادیان که بود که ما را به آن منطقه رهنمون گردید ، با اینکه مشخص بود مدتی از زمان شهادت ایشان گذشته است...
بی هدف نیست که شهید اهل قلم آوینی عزیز مستندی را که درباره پدر و برادران شهید ساخته ، نام «رزق حلال» بر آن نهاده زیرا که ایشان حقیقتا متوجه حلال و حرام در زندگی بود و اگر رزق حلال نبود پدر و چهار فرزندش را تقدیم اسلام نمی کرد و خودش نیز به شهادت نمی رسید.
پدر معلم کلاس درس ایثار
درست در زمانی که منافقان سینما رکس ابادان را به آتش کشیدند و حدود 200-300 نفر را به شهادت رساندند. ما برادرها به روستایمان رفته بودیم. یادم هست که پس از اقامه نماز جماعت نماز مغرب به امامت پدر بزرگوارمان ، ایشان بین نماز مغرب و عشاء ، رو به ما نمود و گفت: « بسم الله الرحمن الرحیم ، ما زمان شاه سرباز ندادیم و نباید هم می دادیم ولی الان زمانی است که باید سرباز بدهیم و شماها بایستی دوره ببینید و خودتان برای رفتن به جبهه و پیروزی و حفظ انقلاب آماده کنید. « بعد از اینکه این جملات را به ما گفت ، با حالتی خاص گفت: « خدایا ! من این ساعت مقدس را شاهد میگیرم که تا آن اندازه که در فهمم بود ، امر خدا را به فرزندانم امر کردم و آنها را نواهی خدواند ، نهی نمودم».
شکر به درگاه خداوندی به خاطر انتخابی بزرگ
پدر بعد از شهادت چهار فرزندشان به شهادت رسید و هر دفعه که خبر شهادت هر یک از شهدا را به ایشان می دادند بسیار آرام و مطمئن به شکرگزاری خدواند می پرداخت.
خاطرم هست اولین شهدای خانواده ما ، سید داوود و سید کاظم بودند که در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیدند ، اما بدن مطهر سید داوود را نیاورده بودند و تنها بدن مطهر سید کاظم را به ما تحویل دادند و ما نیز عکس سید کاظم را بالای در خانه زدیم. در آن زمان پدر، مشهد بودند و همین که از مشهد برگشتند و عکس فرزندشان سید کاظم را دیدند به محض ورود به خانه، دو رکعت نماز شکرانه به جا آوردند و گفتند که خدایا این فرزند را که به راه تو تقدیم نمودم از من بپذیر.
شهید سید داوود در وصیت خود یادآور شده بود: «...آخرین سخن من با امت شهید پرور ، بدانید که من اولین شهید نبودم و آخرین آنان نیز نخواهم بود. زیرا تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هم هستیم چرا که ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست.»
وقتی پدر می خواستند به جبهه بروند در اثر کهولت سن بیماری ها و دردهای متعددی داشتند. زانویشان درد می کرد و معده شان ناراحت بود . من مانع می شدم و می گفتم که پدر شما چهار فرزندتان را در راه خدا داده اید خواهش میکنم که دیگر شما نروید. ایشان در پاسخ به من گفتند که من می روم تا موجب روحیه گرفتن دیگر رزمندگان شوم، به هر حال هر کس می بایست به وظیفه خودش عمل کند. ایشان برای عملیات کربلای 5 عازم شدند و در همین عملیات به شهادت رسیدند بنده هم به دنبال پدر اعزام شدم و نتوانستم در مراسم تدفین ایشان حاضر شوم.
عروسی شهادت
پس از شهادت پدر در چهلمین روز از عروج آسمانی ایشان، در راه برگشت به منزل به چند خارجی برخوردم و چند تا از پوسترهای پدر را که در داخل ماشین بود، به آنها دادم که یکی از آنها با دست اشاره کرد که صاحب این عکس را در خبرگزاری های غربی و در کشورهایی چون آلمان و .. نشان داده و گفته اند که وی از پدران شهیدی است که چندین شهید در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران داده است ؛ که من نیز تایید کردم که بله ایشان پدر بنده هستند و باعث افتخار بنده و تمام ایرانیان هستند.
کمی که به خود می آییم، نمی دانیم به لبخند سید داوود روی دیوار بنگریم یا به چشمان نافذ سید کاظم. همین قدر می دانیم که این دو برادر در یک روز در عملیات بیت المقدس به دعوت آسمانی لبیک شهادت گفته اند.
سید کاظم وصیت کرده بود که من دوست ندارم پس از شهادتم برایم سنگ قبر بگذارید چرا که آرزویم این است که « گمنام « باشم و با آنها که بی هیچ نام و نشانی از این دنیا رخت بر می بندند هم طریق شوم.»
یکبار پس از مراجعت وی از جبهه، ما برایش یک دختر متدین انتخاب کرده بودیم تا برای خواستگاری برویم اما ایشان گفتند که ما عملیات گسترده ای را در پیش داریم و باید به جبهه برگردم اگر در این عملیات شهید شدم که خواسته ام به اجابت رسیده و اگر لیاقت شهید شدن نداشتم ، پس از عملیات ازدواج می کنم.
او رفت و با آقا سید داوود در یک عملیات با سید داوود شرکت و هردو باهم در آن نبرد پیروزمندانه به شهادت رسیدند و سه برادر دیگرم تا مدتها مفقودالاثر بودند.
یادگار عملیات خیبر
این را هم می دانیم که سید ابوالقاسم که از زوایه راست دیوار، نگاه تو را در قاب عکس شیشه ای خود متوقف کرد، یادگار این خانه در عملیات خیبر است.
شهید سید ابوالقاسم در وصیتی عنوان کرده بود: ... گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشید. تا کفر از این دنیا برکنده شود. مادرم ان شاء الله خداوند صبر عظیم بدهد به شما ، برای ما ناراحتی نکنید...
در یک پاتک بسیار سنگین عراق، در تنگه ابوغریب، سید قاسم که آرپی جی زن بود پس از منهدم کردن چند تانک دشمن توسط یک هلی کوپتر مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسید. با اینکه ما با هم بودیم نتوانستیم جنازه اش را به عقب بیاوریم ، مسئولین هم به دلیل شدت پاتک دشمن اجازه ندادند که برای جمع آوری اجساد شهدا برویم. تا اینکه پس از چندین سال ، بچه های تفحص پیکرش را پیدا کرده و آوردند تحویلمان دادند.
چریک گمنام
سید کریم نیز که کوچکترین برادر ما بود، حدود 17 - 18 سال بیشتر نداشت و نزدیک به شش ماه در جبهه به طور گمنام فعالیت می کرد. پس از شهادت سید کاظم و سید داوود پدرم به من امر کردند که بروم ببینم که سید کریم کجاست . من هم رفتم به سمت گیلان غرب و از آنجا هم رفتم به گردان مربوطه اش و از فرمانده اش پرسیدم که آقا سید کریم کجاست ؟ فرمانده رو کرد به من و گفت : « سید جعفر . شما یک برادر گمنام داری و من یک چریک گمنام . ایشان الان هفت– هشت ماه است که در خاک عراق با حزب الدعوه همکاری می کند.»
بعد از شهادت سید داوود و سید کاظم ، سید کریم به مرخصی آمد در حالی که از شهادت برادرانش خبر نداشت . پس از 20 روز بیماری سختی که بر او عارض شده بود ، از وی پرسیدیم که این مدت کجا بوده و چه می کرده ؟ توضیح داد که برای انهدام یکی از پل های متحرک عراق به آنجا رفته بودیم که محاصره شدیم و مجبور شدیم نزدیک به هشت ساعت در زیر آب یکی از نهرهای کردستان عراق مخفی شویم و تنها با استفاده از یک نی هوای لازم برای تنفس را استنشاق می کردیم.
از سید کریم این را هم می دانیم که او همان دلاوری است که در روزگار کودکی، در مدرسه طاغوت، بر خلاف سایرین که هنگام ورود به کلاس به عکس شاه سلام می دادند، نه تنها سلامی نفرستاد بلکه باعتاب می گفت: برای چه باید سلام بدهیم؟ مگر این کیست؟ و چنان کیفش را بر عکس کوبیدکه از سردر دیوار به پایین افتاد. بی جهت نیست که اینک نام او درفهرست شهیدان فاو چون ستاره ای درخشیدن گرفته است. شهید سید کریم در وصیتنامه خود به خانواده نوشت: ....ای پدر و مادر عزیزم می دانم که من برای شما پسر خوبی نبودم . امیدوارم که مرا ببخشید و تو ای مادر به خدا دوستت دارم واقعا قهرمانید . با اینکه دو تا از پسرهای جوانتون شهید شده اند جوان دیگری را به جبهه فرستادید.
مادر چهار شهید سجادیان: خوشا به حال خودشان؛ من که کاری نکرده ام!
عصر چهاردهمین روز اردیبهشت88 است که کاروان کوچک مرکزامور زنان و خانواده برای جرعه نوشی از چشمه ای دیگر از دریای شهیدان؛ در خیابان های پایتخت به حرکت در می آید.
همراه و همدل با رییس مرکز امور زنان و خانواده وارد سه راه یاسر در نیاوران می شویم. چشم ها در جستجوی پلاک 7 است و دل ها در مرور حماسه پنج شهیدی که در یک خانه هفت خوان عشق را درنوردیده اند.
مادر شهیدآن چنان بی تعلق و آزاد به استقبالمان می آید که در برابرش خود را ناتوان تر از آن می یابیم زیرا که از عظمت صبرش بپرسیم.
مادری که هیچ گاه مانع همسر و فرزندانش برای رفتن به جبهه نشده و همواره بر زبانش این کلام جاری بود « که همه تان بروید ؛ چرا که « اسلام « برای پایداری به خون و جان شما نیازمند است.»
او حلیمه خاتون نام دارد. نامش تو را به یاد شیرزن قبیله سعدیه می اندازد که درحق پیامبرت دایگی کرده است. اما حلیمه این خانه؛ نه فقط در حق4پسرش، که در برابر دفاع مقدس مادری را به نهایت رسانده است.
می خواهیم از پنج شهید این خانه بگوید. اما دلش را به جای دیگری گره زده
است.گویی تمایلی برای بیان گوهرهای ارزشمندی که به درگاه دوست هدیه کرده؛ در او نیست. این را وقتی به باور می رسی که به او می گویی: خوشا به سعادتت! و هربار در برابر این جمله ساده، عاجزانه و خاضعانه پاسخت می دهد: خوشا به حال خودشان. من که کاری نکرده ام!
اگر در این خانه در کنار ما قرار بگیری خوب می فهمی چرا نمی توان از شهدای این خانه چیزی پرسید. در حالی که فقط برای پرسیدن و جستجو آمده ای!
دیوارهای اتاق نه فقط محمل قاب عکس پنج شهید؛ که راوی شهود پنج آسمان معنویت در این خانه اند.
پیام مادر 4 شهید به زنان بحرین در محضر رهبری
حاجیه خانم حلیمه سجادیان همسر و مادر چهار شهید است. او هنوز زینب گونه و استوار پیام رسان پیام شهیدان است. او پیام شهدا را در محضر رهبر فرزانه انقلاب چنین خواند:
« بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله علی ما انعم و له الشکر علی ما الهم.
سپاس و ستایش خداوند را بخاطر نعمتهایی که بخشید و آن را شکر بخاطر آنچه که الهام کرد. سلام بر پیامبر رحمت و دختر گرامیشان حضرت فاطمهی زهرا (س) مادر یازده ستاره درخشان آسمان امامت و سلام بر یگانه منجی عالم بشریت حضرت حجت بن الحسن روحی له فداه و عرض سلام به محضر رهبر عزیز و فرزانه. و سلام بر تو ای خواهر مسلمانم! تویی که با فریاد مشتهای گره کردهات از مردان دلیر و فرزندان رشیدت حمایت میکنی و حلقههای زنجیر ظلم و ستم استکبار و شیاطین را یکی پس از دیگری نابود میسازی و با ایمانی محکم و قدمهایی ثابت تا نابودی شیطان بزرگ پیش میروی. آیا میدانی راهی که تو اکنون در آن قرار داری چیست و چه قیمتی دارد؟ راه تو راه نور و سعادت و نجات است، راه حریت و آزادگیست راه رسیدن به حیات طیبه است، راه خدا و راه نبوت است و این بسیار گرانبها و با ارزش است. شنیدهام شیطان صفتان به به مسجد و مدرسه و خانه و کاشانهات یورش میبرند و وجود پاکتان را به خاک و خون میکشند و عزیزانتان را به شهادت میرسانند، نگران نباش که خدا با شماست.
من حلیمه هستم. نام من حلیمه است. از خانوادهی من همسرم سید حمزه و چهار فرزندم سید کاظم، سید داوود، سید کریم و سید قاسم سجادیان به شهادت رسیدهاند. هر بار که خبر شهادت فرزندانم را میآوردند در حالی که اشک شوق بر چهرهام بود و رو میپوشاندم تا مبادا دشمن شاد شود، دلم آرام بود و خوشحال بودم از اینکه خداوند متعال شهادت را نصیب خانوادهام نمود و هرگز فراموش نمیکنم آن روزی که خبر شهادت همسرم را به من دادند، وجودم پر از حسرت و اندوه شد، چرا که از غافله عشق جاماندم. و اما شنیدهام در بحرین، که دلهای شما لبریز از عشق علی و فاطمه است، دشمن اسلحهاش را به قلب شما نشانه رفته است، اما بدانید راه شما راه خدا و راه خدا راه پیروزی است و ما با دعایمان شما را حمایت می کنیم. والسلام علیکم و رحمه الله»
منبع: سایت رهبر معظم انقلاب اسلامی – 31/2/90
آقا سید
«آقاسید» نام یک بخش از برنامه سه قسمتی روایت فتح است که به قلم و صدای دلنواز آقا سید مرتضی آوینی در تاریخ دفاع مقدس ماندگار شده است. حق این است که «جورد» روستای سادات و شهدا است. روستایی نمونه و پیشتاز در دفاع مقدس هشت ساله؛ بچه های سپاه دماوند و بسیج دماوند خاطرات زیادی از این شهدا بویژه شهید حاج سید حمزه سجادیان دارند.چه بسیار دوستانی که آخرین خاطره ی او را به یاد می آورند. این صفحه اختصاص به این منظومه شهادت دارد. پدر و چهار فرزند که در قطعه های 26 و 29 بهشت زهرا گردهم آمده اند.
جورد ، روستای نزدیک به آسمان
درکوهستان های اطراف رودهن دهکده ای هست به اسم «جورد» و در آن دهکده خانواده ای که چهار قربانی به راه خدا داده است: کریم و داوود و کاظم و قاسم.
چهره ای که ما از آقای سجادیان در ذهن داشتیم با آنچه که از او دیدیم بسیار متفاوت بود جورد در اطراف رودهن است و رودهن در اطراف تهران. اما مظاهر هفت رنگ تمدن ماشینی نتوانسته بود آقاسید را از وطن ایمانی خویش دور کند و می دانی برادر، غریب آن کسی است که از وطن ایمانی خویش دور شده باشد.
کاظم و قاسم و کریم و داوود، چهار جوانمرد از تبار آخرین رسول خدا بر زمین، و با این همه، آقا سید می داند که تکلیف از خود او نیز ساقط نیست.
جورد از توابع رودهن است و رودهن در اطراف تهران، اما آقاسید همچنان با مظاهر هفت رنگ تمدن ماشینی بیگانه مانده است. هر چند تهرانی ها هم نشان دادند که بالاخره این ایمان است که بر همه چیز غلبه می کند.
می گویند روستای جورد غریب و دورافتاده است و جاده اش با اولین برف های زمستان مسدود می شود. اما می دانی برادر، غریب آن کسی است که از وطن ایمانی اش دور شده باشد. کاظم و قاسم و کریم و داوود نشان داده اند که دهکده ی جورد از خیلی جاهای دیگر به آسمان نزدیک تر است و همین کافی است. مادر شهدا نیز اهل تکلیف بود و می دانست که راه حق همواره از کربلا می گذرد.
زمستان ها شب خیلی زود سر می رسد. وقتی ما می خواستیم که دهکده ی جورد را ترک کنیم شب شده بود و بچه های جهاد در مسجد جورد بعد از نماز مغرب و عشا برای گردان های انصار یارگیری می کردند.
آدمی زاد اسیر خویشتن خویش است و تا به سفر نرود از عالم خویش باخبر نمی شود. و به راستی در زیر این آسمان پرستاره ی خداوند چه شگفتی هایی نهفته است! حالا ما آقاسید را شناخته ایم و شما هم او را شناخته اید. اما فکر می کنید که در سراسر ایران چند نفر از این آقاسیدها داریم؟
در کنار مسجد، همان شبانه داشتند هدایای مردم را برای جبهه های نبرد بار می زدند و هنگامی که ما دهکده جورد را ترک می کردیم، آقاسید را دیدیم که داشت یک بار دیگر پله های مسجد را بالا می رفت تا به گردان های انصار بپیوندد.
*مشرق
اول فکر کردیم اشاره به فرزندان معنوی حضرت امام دارد. مقدمه را خواندم، دیدم شهدای جورد از نوادگان امامزاده روح الله - نواده امام جواد (ع) - هستند که در جورد مدفون است. راستش دیدیم این اسم برای عنوان بخش مربوط به شهید حاج حمزه و فرزندان شهیدش زیباتر است؛ « بچه های امامزاده روح الله».
یک ماه و چهار ستاره
ابالشهدا سید حمزه را میان بزرگترین قاب عکس که برای اهالی خانه قداست خاص دارد، می نگری. وقتی پدر اوست و در نهایت ولایت پذیری و چون صاحب نامش حمزه سید الشهدا؛ چهار سردار شهید از این خانه اتفاق عجیبی نخواهد بود.
اگرچه در آسمان خانه پنج شهید سیر می کنیم اما به ناگاه افکارمان به سوی گلزار شهدای بهشت زهرا (س) مزار پیر میداندار عشق، سید میرحمزه سجادیان درقطعه ۲۶ردیف ۷۲شماره ۲۱ ، متوجه می گردد همو که روی سنگ قبرش نوشته شده است :
اسـوه خیل شهیــــدان جهان حاج سیدحمزه سجــــــــادیان
چون ذبیح آورده در کوی خلیل چهار فرزند رشـــــــید نوجـوان
کاظم وداود و قاســم با کریم می دهد تا بگذرد ازامتــــــحان
بله سالار شهدای این خانه ، چهار فرزندش نیز در خط مقدم جبهه شهید می شوند و خود بعنوان پنجمین شهید خانواده جام شهادت را مستانه سرکشیده است، کدام معجزه ازاین بالاتر، چه کسی می تواند آنرا انکار کند ، کدام تحریف و یا مبالغه ای می تواند ایثارش را وصف کند؟ او که مثل خورشید درقطعه ۲۶ می درخشد. به کنارش اگر رفتید نرم و آهسته بروید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی او و یارانش از بی وفاییهای بی شرمانه ما!
شرح حال شهدای این خانه آسمانی از تنها پسر و یادگار خانواده که خود نیز رسم ایثار را به خوبی می داند ، یعنی سید جعفر برما عرضه می شود و چه زیبا کلام از پدر آغاز می شود؛
مسلمان رساله ای
پدرم کشاورز بود و در یکی از روستاهای رودهن به نام «جورد» زندگی می کرد. حاصل ازدواجش پنج پسر و دو دختر بود. مدرسه نرفته بود ولی سواد مکتبخانه ای داشت و به همین دلیل قرآن را به خوبی قرائت می کرد و به احکام مسلط بود. همواره ما را از کارهای حرام نهی و به کارهای حلال تشویق می کرد.
او از عنفوان کودکی ما را به جلسات قرآن کریم و مراثی اهل بیت (ع) می برد. یادم هست که همه روزه پس از نماز صبح اهالی روستا و پدرم گردهم می آمدیم قرآن قرائت می کردیم.
در زمان حیات آیت الله بروجردی، پدر مقلد ایشان بود و پس از ایشان به امام رجوع کرد و در آن بحبوبه درگیریها و فضای ویژه امنیتی و پلیسی ، رساله ایشان را نگهداری و مطالعه می کرد. او ارتباط خوبی با علمای قم داشت و همواره پس از سفر به قم و حضور در محضر بزرگان اطلاعات و اخبار روز را برای اهالی روستا می آورد.
پدر همواره می گفت که به مال مردم چشم ندوزید و دست درازی نکنید. به درخت مردم نگاه نکنید که دلتان بخواهد از میوه اش بخورید. همیشه به یاد خدا باشید و هر چه می خواهید از او بخواهید. حاج آقا هیچ گاه نماز شبشان ترک نمی شد. به خاطر دارم که در زمانی که زمستان بسیار سختی هم بود، ایشان جهت گرفتن وضو برای نماز شب، بیرون می رفتند و در آن سرمای طاقت فرسا وضو می گرفتند.
همچنین یادم هست که یکی از اهالی در خواب دید که آسمان سوراخ شده است و هر کاری می کنند نمی توانند آسمان را به حال اولش برگردانند، ( پدر ایشان آقا سید میر علی بود ) اهالی در خواب او را آوردند . وی توانست اسمان را درست کند و ایشان توانست ستونی برای از بین نرفتن اسمان شود. به راستی هم این چنین بودند.
موذّن شهادت
پدر مکبر مسجد هم بود و عجب صدای زیبایی در اذان داشت. یکی از همرزمانش نقل می کرد: « وقتی اقا سید حمزه با تعدادی از همرزمان به شهادت رسیدند ، به دلایلی که در اثر شرایط جنگ و موقعیت منطقه شکل گرفته بود نتوانستیم متوجه شویم که آنها در کدام منطقه به شهادت رسیدند ؛ اما پس از چندی متوجه نوای دلنشین صدای اذانی شدیم که ما را به سمت خود می خواند. رد صدا را گرفتیم و به محلی رسیدیم که پیکر مطهر شهدای بزرگوار در آنجا قرار داشت. با حیرت تمام متوجه شدیم که این صدای پیر اذان گوی گردان حاج سید حمزه سجادیان که بود که ما را به آن منطقه رهنمون گردید ، با اینکه مشخص بود مدتی از زمان شهادت ایشان گذشته است...
بی هدف نیست که شهید اهل قلم آوینی عزیز مستندی را که درباره پدر و برادران شهید ساخته ، نام «رزق حلال» بر آن نهاده زیرا که ایشان حقیقتا متوجه حلال و حرام در زندگی بود و اگر رزق حلال نبود پدر و چهار فرزندش را تقدیم اسلام نمی کرد و خودش نیز به شهادت نمی رسید.
پدر معلم کلاس درس ایثار
درست در زمانی که منافقان سینما رکس ابادان را به آتش کشیدند و حدود 200-300 نفر را به شهادت رساندند. ما برادرها به روستایمان رفته بودیم. یادم هست که پس از اقامه نماز جماعت نماز مغرب به امامت پدر بزرگوارمان ، ایشان بین نماز مغرب و عشاء ، رو به ما نمود و گفت: « بسم الله الرحمن الرحیم ، ما زمان شاه سرباز ندادیم و نباید هم می دادیم ولی الان زمانی است که باید سرباز بدهیم و شماها بایستی دوره ببینید و خودتان برای رفتن به جبهه و پیروزی و حفظ انقلاب آماده کنید. « بعد از اینکه این جملات را به ما گفت ، با حالتی خاص گفت: « خدایا ! من این ساعت مقدس را شاهد میگیرم که تا آن اندازه که در فهمم بود ، امر خدا را به فرزندانم امر کردم و آنها را نواهی خدواند ، نهی نمودم».
شکر به درگاه خداوندی به خاطر انتخابی بزرگ
پدر بعد از شهادت چهار فرزندشان به شهادت رسید و هر دفعه که خبر شهادت هر یک از شهدا را به ایشان می دادند بسیار آرام و مطمئن به شکرگزاری خدواند می پرداخت.
خاطرم هست اولین شهدای خانواده ما ، سید داوود و سید کاظم بودند که در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیدند ، اما بدن مطهر سید داوود را نیاورده بودند و تنها بدن مطهر سید کاظم را به ما تحویل دادند و ما نیز عکس سید کاظم را بالای در خانه زدیم. در آن زمان پدر، مشهد بودند و همین که از مشهد برگشتند و عکس فرزندشان سید کاظم را دیدند به محض ورود به خانه، دو رکعت نماز شکرانه به جا آوردند و گفتند که خدایا این فرزند را که به راه تو تقدیم نمودم از من بپذیر.
شهید سید داوود در وصیت خود یادآور شده بود: «...آخرین سخن من با امت شهید پرور ، بدانید که من اولین شهید نبودم و آخرین آنان نیز نخواهم بود. زیرا تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هم هستیم چرا که ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست.»
وقتی پدر می خواستند به جبهه بروند در اثر کهولت سن بیماری ها و دردهای متعددی داشتند. زانویشان درد می کرد و معده شان ناراحت بود . من مانع می شدم و می گفتم که پدر شما چهار فرزندتان را در راه خدا داده اید خواهش میکنم که دیگر شما نروید. ایشان در پاسخ به من گفتند که من می روم تا موجب روحیه گرفتن دیگر رزمندگان شوم، به هر حال هر کس می بایست به وظیفه خودش عمل کند. ایشان برای عملیات کربلای 5 عازم شدند و در همین عملیات به شهادت رسیدند بنده هم به دنبال پدر اعزام شدم و نتوانستم در مراسم تدفین ایشان حاضر شوم.
عروسی شهادت
پس از شهادت پدر در چهلمین روز از عروج آسمانی ایشان، در راه برگشت به منزل به چند خارجی برخوردم و چند تا از پوسترهای پدر را که در داخل ماشین بود، به آنها دادم که یکی از آنها با دست اشاره کرد که صاحب این عکس را در خبرگزاری های غربی و در کشورهایی چون آلمان و .. نشان داده و گفته اند که وی از پدران شهیدی است که چندین شهید در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران داده است ؛ که من نیز تایید کردم که بله ایشان پدر بنده هستند و باعث افتخار بنده و تمام ایرانیان هستند.
کمی که به خود می آییم، نمی دانیم به لبخند سید داوود روی دیوار بنگریم یا به چشمان نافذ سید کاظم. همین قدر می دانیم که این دو برادر در یک روز در عملیات بیت المقدس به دعوت آسمانی لبیک شهادت گفته اند.
سید کاظم وصیت کرده بود که من دوست ندارم پس از شهادتم برایم سنگ قبر بگذارید چرا که آرزویم این است که « گمنام « باشم و با آنها که بی هیچ نام و نشانی از این دنیا رخت بر می بندند هم طریق شوم.»
یکبار پس از مراجعت وی از جبهه، ما برایش یک دختر متدین انتخاب کرده بودیم تا برای خواستگاری برویم اما ایشان گفتند که ما عملیات گسترده ای را در پیش داریم و باید به جبهه برگردم اگر در این عملیات شهید شدم که خواسته ام به اجابت رسیده و اگر لیاقت شهید شدن نداشتم ، پس از عملیات ازدواج می کنم.
او رفت و با آقا سید داوود در یک عملیات با سید داوود شرکت و هردو باهم در آن نبرد پیروزمندانه به شهادت رسیدند و سه برادر دیگرم تا مدتها مفقودالاثر بودند.
یادگار عملیات خیبر
این را هم می دانیم که سید ابوالقاسم که از زوایه راست دیوار، نگاه تو را در قاب عکس شیشه ای خود متوقف کرد، یادگار این خانه در عملیات خیبر است.
شهید سید ابوالقاسم در وصیتی عنوان کرده بود: ... گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشید. تا کفر از این دنیا برکنده شود. مادرم ان شاء الله خداوند صبر عظیم بدهد به شما ، برای ما ناراحتی نکنید...
در یک پاتک بسیار سنگین عراق، در تنگه ابوغریب، سید قاسم که آرپی جی زن بود پس از منهدم کردن چند تانک دشمن توسط یک هلی کوپتر مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسید. با اینکه ما با هم بودیم نتوانستیم جنازه اش را به عقب بیاوریم ، مسئولین هم به دلیل شدت پاتک دشمن اجازه ندادند که برای جمع آوری اجساد شهدا برویم. تا اینکه پس از چندین سال ، بچه های تفحص پیکرش را پیدا کرده و آوردند تحویلمان دادند.
چریک گمنام
سید کریم نیز که کوچکترین برادر ما بود، حدود 17 - 18 سال بیشتر نداشت و نزدیک به شش ماه در جبهه به طور گمنام فعالیت می کرد. پس از شهادت سید کاظم و سید داوود پدرم به من امر کردند که بروم ببینم که سید کریم کجاست . من هم رفتم به سمت گیلان غرب و از آنجا هم رفتم به گردان مربوطه اش و از فرمانده اش پرسیدم که آقا سید کریم کجاست ؟ فرمانده رو کرد به من و گفت : « سید جعفر . شما یک برادر گمنام داری و من یک چریک گمنام . ایشان الان هفت– هشت ماه است که در خاک عراق با حزب الدعوه همکاری می کند.»
بعد از شهادت سید داوود و سید کاظم ، سید کریم به مرخصی آمد در حالی که از شهادت برادرانش خبر نداشت . پس از 20 روز بیماری سختی که بر او عارض شده بود ، از وی پرسیدیم که این مدت کجا بوده و چه می کرده ؟ توضیح داد که برای انهدام یکی از پل های متحرک عراق به آنجا رفته بودیم که محاصره شدیم و مجبور شدیم نزدیک به هشت ساعت در زیر آب یکی از نهرهای کردستان عراق مخفی شویم و تنها با استفاده از یک نی هوای لازم برای تنفس را استنشاق می کردیم.
از سید کریم این را هم می دانیم که او همان دلاوری است که در روزگار کودکی، در مدرسه طاغوت، بر خلاف سایرین که هنگام ورود به کلاس به عکس شاه سلام می دادند، نه تنها سلامی نفرستاد بلکه باعتاب می گفت: برای چه باید سلام بدهیم؟ مگر این کیست؟ و چنان کیفش را بر عکس کوبیدکه از سردر دیوار به پایین افتاد. بی جهت نیست که اینک نام او درفهرست شهیدان فاو چون ستاره ای درخشیدن گرفته است. شهید سید کریم در وصیتنامه خود به خانواده نوشت: ....ای پدر و مادر عزیزم می دانم که من برای شما پسر خوبی نبودم . امیدوارم که مرا ببخشید و تو ای مادر به خدا دوستت دارم واقعا قهرمانید . با اینکه دو تا از پسرهای جوانتون شهید شده اند جوان دیگری را به جبهه فرستادید.
مادر چهار شهید سجادیان: خوشا به حال خودشان؛ من که کاری نکرده ام!
عصر چهاردهمین روز اردیبهشت88 است که کاروان کوچک مرکزامور زنان و خانواده برای جرعه نوشی از چشمه ای دیگر از دریای شهیدان؛ در خیابان های پایتخت به حرکت در می آید.
همراه و همدل با رییس مرکز امور زنان و خانواده وارد سه راه یاسر در نیاوران می شویم. چشم ها در جستجوی پلاک 7 است و دل ها در مرور حماسه پنج شهیدی که در یک خانه هفت خوان عشق را درنوردیده اند.
مادر شهیدآن چنان بی تعلق و آزاد به استقبالمان می آید که در برابرش خود را ناتوان تر از آن می یابیم زیرا که از عظمت صبرش بپرسیم.
مادری که هیچ گاه مانع همسر و فرزندانش برای رفتن به جبهه نشده و همواره بر زبانش این کلام جاری بود « که همه تان بروید ؛ چرا که « اسلام « برای پایداری به خون و جان شما نیازمند است.»
او حلیمه خاتون نام دارد. نامش تو را به یاد شیرزن قبیله سعدیه می اندازد که درحق پیامبرت دایگی کرده است. اما حلیمه این خانه؛ نه فقط در حق4پسرش، که در برابر دفاع مقدس مادری را به نهایت رسانده است.
می خواهیم از پنج شهید این خانه بگوید. اما دلش را به جای دیگری گره زده
است.گویی تمایلی برای بیان گوهرهای ارزشمندی که به درگاه دوست هدیه کرده؛ در او نیست. این را وقتی به باور می رسی که به او می گویی: خوشا به سعادتت! و هربار در برابر این جمله ساده، عاجزانه و خاضعانه پاسخت می دهد: خوشا به حال خودشان. من که کاری نکرده ام!
اگر در این خانه در کنار ما قرار بگیری خوب می فهمی چرا نمی توان از شهدای این خانه چیزی پرسید. در حالی که فقط برای پرسیدن و جستجو آمده ای!
دیوارهای اتاق نه فقط محمل قاب عکس پنج شهید؛ که راوی شهود پنج آسمان معنویت در این خانه اند.
پیام مادر 4 شهید به زنان بحرین در محضر رهبری
حاجیه خانم حلیمه سجادیان همسر و مادر چهار شهید است. او هنوز زینب گونه و استوار پیام رسان پیام شهیدان است. او پیام شهدا را در محضر رهبر فرزانه انقلاب چنین خواند:
« بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله علی ما انعم و له الشکر علی ما الهم.
سپاس و ستایش خداوند را بخاطر نعمتهایی که بخشید و آن را شکر بخاطر آنچه که الهام کرد. سلام بر پیامبر رحمت و دختر گرامیشان حضرت فاطمهی زهرا (س) مادر یازده ستاره درخشان آسمان امامت و سلام بر یگانه منجی عالم بشریت حضرت حجت بن الحسن روحی له فداه و عرض سلام به محضر رهبر عزیز و فرزانه. و سلام بر تو ای خواهر مسلمانم! تویی که با فریاد مشتهای گره کردهات از مردان دلیر و فرزندان رشیدت حمایت میکنی و حلقههای زنجیر ظلم و ستم استکبار و شیاطین را یکی پس از دیگری نابود میسازی و با ایمانی محکم و قدمهایی ثابت تا نابودی شیطان بزرگ پیش میروی. آیا میدانی راهی که تو اکنون در آن قرار داری چیست و چه قیمتی دارد؟ راه تو راه نور و سعادت و نجات است، راه حریت و آزادگیست راه رسیدن به حیات طیبه است، راه خدا و راه نبوت است و این بسیار گرانبها و با ارزش است. شنیدهام شیطان صفتان به به مسجد و مدرسه و خانه و کاشانهات یورش میبرند و وجود پاکتان را به خاک و خون میکشند و عزیزانتان را به شهادت میرسانند، نگران نباش که خدا با شماست.
من حلیمه هستم. نام من حلیمه است. از خانوادهی من همسرم سید حمزه و چهار فرزندم سید کاظم، سید داوود، سید کریم و سید قاسم سجادیان به شهادت رسیدهاند. هر بار که خبر شهادت فرزندانم را میآوردند در حالی که اشک شوق بر چهرهام بود و رو میپوشاندم تا مبادا دشمن شاد شود، دلم آرام بود و خوشحال بودم از اینکه خداوند متعال شهادت را نصیب خانوادهام نمود و هرگز فراموش نمیکنم آن روزی که خبر شهادت همسرم را به من دادند، وجودم پر از حسرت و اندوه شد، چرا که از غافله عشق جاماندم. و اما شنیدهام در بحرین، که دلهای شما لبریز از عشق علی و فاطمه است، دشمن اسلحهاش را به قلب شما نشانه رفته است، اما بدانید راه شما راه خدا و راه خدا راه پیروزی است و ما با دعایمان شما را حمایت می کنیم. والسلام علیکم و رحمه الله»
منبع: سایت رهبر معظم انقلاب اسلامی – 31/2/90
آقا سید
«آقاسید» نام یک بخش از برنامه سه قسمتی روایت فتح است که به قلم و صدای دلنواز آقا سید مرتضی آوینی در تاریخ دفاع مقدس ماندگار شده است. حق این است که «جورد» روستای سادات و شهدا است. روستایی نمونه و پیشتاز در دفاع مقدس هشت ساله؛ بچه های سپاه دماوند و بسیج دماوند خاطرات زیادی از این شهدا بویژه شهید حاج سید حمزه سجادیان دارند.چه بسیار دوستانی که آخرین خاطره ی او را به یاد می آورند. این صفحه اختصاص به این منظومه شهادت دارد. پدر و چهار فرزند که در قطعه های 26 و 29 بهشت زهرا گردهم آمده اند.
جورد ، روستای نزدیک به آسمان
درکوهستان های اطراف رودهن دهکده ای هست به اسم «جورد» و در آن دهکده خانواده ای که چهار قربانی به راه خدا داده است: کریم و داوود و کاظم و قاسم.
چهره ای که ما از آقای سجادیان در ذهن داشتیم با آنچه که از او دیدیم بسیار متفاوت بود جورد در اطراف رودهن است و رودهن در اطراف تهران. اما مظاهر هفت رنگ تمدن ماشینی نتوانسته بود آقاسید را از وطن ایمانی خویش دور کند و می دانی برادر، غریب آن کسی است که از وطن ایمانی خویش دور شده باشد.
کاظم و قاسم و کریم و داوود، چهار جوانمرد از تبار آخرین رسول خدا بر زمین، و با این همه، آقا سید می داند که تکلیف از خود او نیز ساقط نیست.
جورد از توابع رودهن است و رودهن در اطراف تهران، اما آقاسید همچنان با مظاهر هفت رنگ تمدن ماشینی بیگانه مانده است. هر چند تهرانی ها هم نشان دادند که بالاخره این ایمان است که بر همه چیز غلبه می کند.
می گویند روستای جورد غریب و دورافتاده است و جاده اش با اولین برف های زمستان مسدود می شود. اما می دانی برادر، غریب آن کسی است که از وطن ایمانی اش دور شده باشد. کاظم و قاسم و کریم و داوود نشان داده اند که دهکده ی جورد از خیلی جاهای دیگر به آسمان نزدیک تر است و همین کافی است. مادر شهدا نیز اهل تکلیف بود و می دانست که راه حق همواره از کربلا می گذرد.
زمستان ها شب خیلی زود سر می رسد. وقتی ما می خواستیم که دهکده ی جورد را ترک کنیم شب شده بود و بچه های جهاد در مسجد جورد بعد از نماز مغرب و عشا برای گردان های انصار یارگیری می کردند.
آدمی زاد اسیر خویشتن خویش است و تا به سفر نرود از عالم خویش باخبر نمی شود. و به راستی در زیر این آسمان پرستاره ی خداوند چه شگفتی هایی نهفته است! حالا ما آقاسید را شناخته ایم و شما هم او را شناخته اید. اما فکر می کنید که در سراسر ایران چند نفر از این آقاسیدها داریم؟
در کنار مسجد، همان شبانه داشتند هدایای مردم را برای جبهه های نبرد بار می زدند و هنگامی که ما دهکده جورد را ترک می کردیم، آقاسید را دیدیم که داشت یک بار دیگر پله های مسجد را بالا می رفت تا به گردان های انصار بپیوندد.
*مشرق