به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ کتاب «شاهرخ حر انقلاب اسلامی» در دستم بود و داشتم برای دومین بار آن را میخواندم و برای دوستم توضیح میدادم. از آن جا که طبق عادت مالوف این کار را در مترو انجام میدهم، ناخودآگاه صحبتهای من را شاید افراد دیگری هم بشنوند. از بخش «آدم خوارها» میگفتم و دوستم با ولع آمیخته به حسرتی گوش میسپرد. فردی هم که روبروی مان نشسته بود گوش میداد. جالب است که نفر پشت سریمان هم جوانی بیست و دو سه ساله بود داشت گوش میداد. یک کتاب به آن جوان دادم و شماره همراهش را گرفتم و قرار شد یادداشتی برای کتاب بنویسد. دانشجوی کارشناسی ارشد بود. گفت: میخوانم و مطلب را برایتان ایمیل میکنم. من هم داشتم از شاهرخ و هیبت او برای مردی که انگار خودش در سالهای حماسه و شکوه حضور داشته صحبت می کردم. او هم برای من از روزهایی که در جبهههای کردستان گذرانده بود سخن راند و عجیب این جا بود که کمتر آدمهایی مثل شاهرخ را دیده بود.
موقعیتی فراهم شد تا کتاب «شاهرخ، حر انقلاب اسلامی» را برای یک عده از جوانان معرفی کنم. اکثر آنها خواستار کتاب شگفتانگیزی بودند که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی و توسط انتشارات امینان به چاپ بیست و هشتم رسیده بود. عجیب نیست کتاب شاهرخ به چاپ بیست و دوم رسیده است؛ بدون هیچ حمایت و عنایتی از طرف مسئولین دولتی!
«گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی» با تلاش و اهتمام ویژهای که به زندگی و سیره شهدا دارند توانستهاند در طول سه سال تعداد هفتاد و هفت هزار و پانصد جلد از کتاب شاهرخ را به دست علاقمندانش برسانند. نثر خاطرات این کتاب دلکش و جذاب است و زندگی خاص شاهرخ این نثر را زیباتر و دلنشینتر جلوه داده است. یکی دیگر از ویژگیهایی که میتوان برای کتاب شاهرخ در نظر گرفت این است که نویسنده (نویسندههای) کتاب مذکور اکثر اتفاقات زندگی قهرمان کتاب را بیان کردهاند. این نوع نگاه به شهید باید در جامعه بیشتر ترویج شود. نگاهی که شهدا را دست یافتنی میکند و در عین حال آنها را در لفافهای از نور و روحانیت معرفی میکند.
شاهرخ کتابی است که اگر برای نسل جوان بیشتر معرفی شود تا چاپ دویستم هم خواهد رسید. متاسفانه در مملکت ما سیستم بیمار معرفی و توزیع کتاب به این زودیها درمان نخواهد شد.
پیشنهاد نگارنده سطور این است که شما هم برای شناساندن چهرههای حیرتانگیزی مثل شاهرخ (که در دوران دفاع مقدس کم نبودند) گامی بردارید. اولین گام عیدی دادن این کتاب در نوروز 92 میباشد. عیدانهای به رنگ کتاب و انقلاب برای این که بیشتر با شاهرخ آشنا شوید.
برشی از این کتاب جذابی را برایتان میآوریم:
«در آبادان شخصی بود که به مجید گاری مشهور بود میگفتند گندهلات این جا بوده. تمام بدنش جای چاقو و شکستگی بود. هرجا میرفت، یک کیف سامسونت پر از انواع کارد و چاقو همراهش بود.
میخواست با عراقیها بجنگد اما هیچ کدام از واحدهای نظامی او را نپذیرفتند. تا این که سید (سیدمجتبی هاشمی) او را تحویل شاهرخ داد.
شاهرخ هم در مقابل این افراد مثل خودشان رفتار میکرد. ابتدا کمی به چهره مجید نگاه کرد، بعد با همان زبان عامیانه گفت: ببینم، میگن یه روزی گنده لات آبادان بودی. میگن خیلی هم جیگر داری، درسته؟!
بعد مکثی کرد و گفت: اما امشب معلوم میشه، با هم میریم جلو ببینم چی کارهای!
شب از مواضع نیروهای خودی عبور کردیم و به سنگرهای عراقیها نزدیک شدیم. شاهرخ، مجید را صدا کرد و گفت: میری تو سنگراشون، یه افسر عراقی رو میکشی و اسلحهاش رو می یاری، اگر دیدم دل و جرات داری مییارمت تو گروه خودم.
مجید یه چاقو از تو کیفش برداشت و حرکت کرد. دو ساعت گذشت و خبری از مجید نشد. به شاهرخ گفتم: این پسر دفعه اولش بود. نباید میفرستادیش جلو، هنوز حرفم تمام نشده بود که در تاریکی شب احساس کردم کسی به سمت ما میآید. اسلحهام را برداشتم، یک دفعه مجید داد زد: نزن، منم مجید! پرید داخل سنگر و گفت: بفرمایید این هم اسلحه، شاهرخ نگاهش کرد و با حالت تمسخر گفت: بچه! اینو از کجا دزدیدی؟! مجید یک دفعه دستش رو برد داخل کولهپشتی و چیزی شبیه توپ را آورد جلو. در تاریکی شب سرم را جلو آوردم. یک دفعه داد زدم: وای؟!
با دست جلوی دهانم را گرفتم، سر بریده یک عراقی در دستان مجید بود. شاهرخ که خیلی عادی به مجید نگاه میکرد گفت: سر کدوم سرباز بدبخت رو بریدی؟! مجید که عصبانی شده بود گفت: به خدا سرباز نبود، بیا این هم درجههاش، از رو دوشش کندم. بعد هم تکهپارچهای که نشانه درجه بود را به ما داد.
شاهرخ سری به علامت تایید تکان داد و گفت: حالا شد، تو دیگه نیروی ما هستی.
مجید فردا به آبادان رفت و چند نفر دیگر از رفقایش را آورد. مصطفی ریش، حسین کرهای، علی تریاکی و ...»
(شاهرخ حر انقلاب اسلامی ص ص 82_85)
به هر روی کتاب «شاهرخ، حر انقلاب اسلامی» از کتابهای جذابی است که در حوزه دفاع مقدس دیدهام.
کتاب شاهرخ میتواند عیدی خوبی برای تشنگان فرهنگ دفاع مقدس باشد.