هیچگاه خود را جدای از رزمندگان و بسیجیان نمیدید و رفتارش به گونهای بود که بسیجیها او را با عنوان «پدر» خطاب میکردند و حتی برخی مواقع لباس آنها را به خانه میآورد و میشست.
به گزارش شهدای ایران، هجدهم فروردین ماه، سالروز سردار سرلشکر شهید محمدحسن طوسی، علمدار و قائممقام لشکر ویژه 25 کربلا است، به همین منظور سراغ موسی قاسمیطوسی برادر این شهید بزرگوار که عضو شورای شهر نکا است رفتیم و درباره سرگذشت برادرش به گفتوگو نشستیم که مشروح آن در ادامه میآید.
پدرم محمدعلی قاسمیطوسی، شاگرد آیتالله کوهستانی (ره) و طلبه ایشان بود و علاقهمندی فراوانی بین او و استاد بزرگوارش وجود داشت و با توجه به اینکه پدربزرگم شیخ ابوالقاسم قاسمیطوسی نیز از روحانیان منطقه بود، پدرم به طلبگی علاقه وافری داشت تا اینکه پدربزرگم از چشم نابینا و از گوش ناشنوا شد و پدرم برای گذران زندگی ناخواسته طلبگی را رها کرد و به کشاورزی و دامپروری پرداخت تا در امرار معاش کمککار باشد.
* حضور 7 برادر به همراه پدر در جبهه
محمدحسن نخستین فرزند پدر و مادرم بعد از چهار سال زندگی مشترک آنها بود که در سال 1337 بهدنیا آمد؛ بعد از او خداوند شش فرزند پسر دیگر نیز به پدر و مادرم داد که ما هفت برادر در زمان جنگ قریب به اتفاق در جبهه بودیم و در این بین پدرم در منزل بود که گاهی محمدحسن خطاب به پدرم میگفت: «بهتر است به جبهه بیایی، غصه شرکت نکردن در جهاد به دلت میماند و حسرت بهدل میمانی.» و پدرم نیز با ما به جبهه آمد و در برخی از عملیاتها شرکت کرد.
گاهی که همه در جبهه بودیم مادرم میگفت: «خدایا! این چه حکمتی است که چهار سال بچه نداشتم و بعد از آن به من فرزند دادی و همه فرزندانم پسر شدند و بیشتر آنها هم در جبههاند و اکنون دختری ندارم که غمخوارم باشد.»
محمدحسن بدن قوی و تنومندی داشت و چون فرزند بزرگ خانواده بود، در کار دامپروری و کشاورزی به پدرم کمک میکرد، در کنار کار درس هم میخواند، در حالی که خیلی از همسنوسالهایش بدون توجه به اوضاع مالی خانوادهشان زندگی میکردند، او روزها هم در کورهپزی کار میکرد و شبها به درس خواندن مشغول بود.
تمام زندگی محمدحسن هدفمند بود و من او را هیچوقت بیکار ندیدم و از هر فرصتی برای کمک به اوضاع مالی خانواده، استفاده میکرد تا کمکخرج خانواده باشد، یادم میآید بعد از عملیات والفجر هشت مجروح شده بود و با دستی باندپیچیشده که به گردن داشت، با دست دیگر بذرهای شالی را حمل میکرد.
* راهاندازی «گروه شهید»
محمدحسن در دوران قبل و بعد از انقلاب یک انقلابی به تمام معنا بود که در مبارزات علیه طاغوت، با همکاری روحانیان و نیروهای دینی و مذهبی اعلامیههای امام خمینی (ره) را پخش میکرد و همچنین در سال 58 از مؤسسان کمیته انقلاب اسلامی در نکا و همچنین با شروع کار سپاه، از مؤسسان سپاه در ساری بود.
با شروع فعالیت گروهکها در منطقه، پیشنهاد راهاندازی «گروه شهید» برای مقابله با خانههای تیمی ضدانقلاب را داد که با توجه به توانمندیها بهعنوان فرمانده عملیات سپاه ساری منصوب شد و در مبارزه با منافقان در ترکمنصحرا و گنبد بهعنوان فرمانده عملیات سپاه منطقه سه ـ گیلان و مازندران ـ وارد عمل شد.
پس از این گروهی به نام «گارد جنگل» را تشکیل داد که در حمله منافقان در شش بهمن آمل نقشآفرینی کردند و نقش مهمی برعهده داشتند.
* آغاز زندگی جنگی
محمدحسن با شروع جنگ در سال 59، وارد جبهه شد، بهیاد دارم که همان سال من به اتفاق او، همسر و دخترش سمیه که دو ساله بود، مشهد بودیم که اعلام کردند جنگ شده و ما سریع به مازندران آمدیم و محمدحسن هم بهعنوان اولین گروه اعزامی از نکا در منطقه سرپلذهاب در کنار سردار کمیل کهنسال در جبهه حاضر شد.
بعد از این مرحله که از سرپلذهاب برگشت، به مقابله با منافقان در گنبد، ترکمنصحرا و آمل پرداخت و بعد از پایان این غائله و ایجاد ثبات و آرامش در شمال کشور، در سال 61 مجدداً به جبهه برگشت و بهطور رسمی زندگی جنگیاش آغاز شد.
من متولد 1348 و محمدحسن متولد 1337 بود، در برخی از عملیاتها همراهش بودم، او به همراه خانواده در شهرک شهید بهشتی اهواز که خانواده فرماندهان در آنجا سکونت داشتند، ساکن شد، بهخاطر دارم که مادرم، زنداداشهایم و حتی خالهام برای دیدن آنها به اهواز میآمدند.
بهیاد دارم که هرگاه برای استراحت و یا گذراندن دوران نقاهت از مجروحیت به منزل میآمد، سعی میکرد از خانوادههای شهدا در شهرهای مختلف گیلان و مازندران دلجویی، سرکشی و به آنها رسیدگی کند؛ روزی به همراهش به منزل شهید معصومی در روستای قاجارخیل رفتیم، پدر شهید از او تقاضای رادیو کرد و او همان لحظه رادیویی که در اختیار داشت را به پدر شهید اهدا کرد تا اخبار جبهه و جنگ را دنبال کند.
* مجروحیتش را از ما مخفی میکرد
در سایه همین شاخصههای مهم رزمی، اعتقادی، مردمی و انسانی بود که سال 63 بهعنوان فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر ویژه 25 کربلا منصوب شد و در این مسئولیت خطیر با برنامهریزی دقیق، سازماندهی و جذب نیروهای توانمند، توانست اعتماد همگان را جلب کند؛ با وجود صلابت و جسارتی که داشت، بسیار رئوف و در قلب رزمندگان رسوخ کرده بود.
در عملیات کربلای پنج، با سردار شهید علیرضا بلباسی در خاکریز دوم بودیم که شهید بلباسی گفت: «برادرت دارد میآید.» از دور محمدحسن را دیدم که با قامتی رعنا، کلاهآهنی بر سر و گامهای بلند و استوار در حال آمدن است، در همین لحظه شهید بلباسی به من گفت: «موسی! کلاهت را به من بده که اگر طوسی مرا بدون کلاه ببیند، ناراحت میشود.» کلاهم را گرفت و من هم دنبال کلاه برای خود گشتم و بعد به منزل محمدحسن به اهواز رفتیم تا استحمام کنیم؛ شهید بلباسی و سید حبیب حسینی هم آمدند.
وقتی وارد حمام شدم تا دستی بر پشت محمدحسن بکشم، ناگاه دیدم که ترکش خورده و چرک کرده اما تا آن زمان با صبری که داشت، از ما پنهان کرده بود.
* لباس نیروها را میشست
پیروی از ولایتفقیه، از باورهای محمدحسن بود و همواره سفارش میکرد تا مادامی که این مردم قدردان ولیفقیه باشند، آسیبی به مملکت نمیرسد، در این راستا باید با ایمان، وحدت و همدلی گام بردارید، هیچگاه ولایت را تنها نگذارید.
بار آخری که با محمدحسن به خانه آمدیم، قبل از عید سال 66 بود که بعد از دیدوبازدیدهای نوروزی و سرکشی از خانوادههای شهدا، هفت فروردین سال 66 با همراهی او خواستیم به جبهه برگردیم، مادرم بسیار نگران بود و بهنوعی بیطاقتی میکرد، که محمدحسن گفت: «مادر و خانواده بیطاقتی میکنند، تو بمان و با من نیا.»
حلیمه عربزادهطوسی همسر سردار شهید محمدحسن قاسمیطوسی نیز در گفتوگو با خبرنگار فارس با اشاره به اینکه همسرش علاقه وافری به بسیجیان داشت و خود را یک بسیجی میدانست، اظهار کرد: هیچگاه خود را جدای از رزمندگان و بسیجیان نمیدید و رفتارش به گونهای بود که بسیجیها او را با عنوان «پدر» خطاب میکردند و حتی برخی مواقع لباس آنها را به خانه میآورد و میشست.
وی افزود: شهید غرق در نیکی و مهربانی و خلوص بود، عشق به پروردگار و خدمت به بندههای حضرتش، اوج ارادت او به خالق پاک بود که موجب شد به لقای پروردگارش برسد.
عربزادهطوسی با بیان اینکه شهید طوسی علاقه شدیدی به خانوادههای شهدا داشت و سرکشی از خانواده شهدا از برنامههای مهمش بود، افزود: هرگاه که از منطقه به مازندران سفر میکرد، همواره جویای احوال خانوادههای شهدا بود و در آخرین سفرش که نخستین عیدی بود که با هم بودیم، با او از رامسر تا علیآبادکتول از برخی خانوادههای شهدا دیدن کردیم.
* وقتی سمیه با تو باشد، من آرامش دارم
وی بیان کرد: روز آخری که میخواست به جبهه برود، به من گفت «من باید بروم، تو در هر شرایط مراقب دخترم سمیه باش، هر کجا هستی با او باش، وقتی سمیه با تو باشد، من آرامش دارم و هرگاه به مشکل برخوردی با پدر، مادر و برادرانم مشورت کن، من برای تو از خداوند استقامت و شهامت آرزو میکنم.» و اینچنین شد که رفت و به درجه رفیع شهادت رسید و آسمانی شد.
به گزارش فارس، سرانجام سردار سرلشکر شهید محمدحسن قاسمیطوسی فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر ویژه 25 کربلا در دشت خونین شلمچه در روز 18 فروردین ماه 66، به همراه یاران شهیدش «سردار شهید سید منصور نبوی فرمانده طرح و عملیات لشکر ویژه 25 کربلا و سردار شهید حمیدرضا نوبخت فرمانده تیپ سوم لشکر ویژه 25 کربلا» برای همیشه به خیل آسمانیان پیوست و بعد از هشت سال گمنامی در سال 74، تنها چند تکه استخوان از آن قامت رشیدش بازگشت و در گلزار شهدای طوسکلا تدفین شد؛ محمدحسین و محمدابراهیم، دو برادر دیگر این سرلشکر دلیر سپاه اسلام هستند که آنها نیز به شهادت رسیدند.
پدرم محمدعلی قاسمیطوسی، شاگرد آیتالله کوهستانی (ره) و طلبه ایشان بود و علاقهمندی فراوانی بین او و استاد بزرگوارش وجود داشت و با توجه به اینکه پدربزرگم شیخ ابوالقاسم قاسمیطوسی نیز از روحانیان منطقه بود، پدرم به طلبگی علاقه وافری داشت تا اینکه پدربزرگم از چشم نابینا و از گوش ناشنوا شد و پدرم برای گذران زندگی ناخواسته طلبگی را رها کرد و به کشاورزی و دامپروری پرداخت تا در امرار معاش کمککار باشد.
* حضور 7 برادر به همراه پدر در جبهه
محمدحسن نخستین فرزند پدر و مادرم بعد از چهار سال زندگی مشترک آنها بود که در سال 1337 بهدنیا آمد؛ بعد از او خداوند شش فرزند پسر دیگر نیز به پدر و مادرم داد که ما هفت برادر در زمان جنگ قریب به اتفاق در جبهه بودیم و در این بین پدرم در منزل بود که گاهی محمدحسن خطاب به پدرم میگفت: «بهتر است به جبهه بیایی، غصه شرکت نکردن در جهاد به دلت میماند و حسرت بهدل میمانی.» و پدرم نیز با ما به جبهه آمد و در برخی از عملیاتها شرکت کرد.
گاهی که همه در جبهه بودیم مادرم میگفت: «خدایا! این چه حکمتی است که چهار سال بچه نداشتم و بعد از آن به من فرزند دادی و همه فرزندانم پسر شدند و بیشتر آنها هم در جبههاند و اکنون دختری ندارم که غمخوارم باشد.»
محمدحسن بدن قوی و تنومندی داشت و چون فرزند بزرگ خانواده بود، در کار دامپروری و کشاورزی به پدرم کمک میکرد، در کنار کار درس هم میخواند، در حالی که خیلی از همسنوسالهایش بدون توجه به اوضاع مالی خانوادهشان زندگی میکردند، او روزها هم در کورهپزی کار میکرد و شبها به درس خواندن مشغول بود.
تمام زندگی محمدحسن هدفمند بود و من او را هیچوقت بیکار ندیدم و از هر فرصتی برای کمک به اوضاع مالی خانواده، استفاده میکرد تا کمکخرج خانواده باشد، یادم میآید بعد از عملیات والفجر هشت مجروح شده بود و با دستی باندپیچیشده که به گردن داشت، با دست دیگر بذرهای شالی را حمل میکرد.
* راهاندازی «گروه شهید»
محمدحسن در دوران قبل و بعد از انقلاب یک انقلابی به تمام معنا بود که در مبارزات علیه طاغوت، با همکاری روحانیان و نیروهای دینی و مذهبی اعلامیههای امام خمینی (ره) را پخش میکرد و همچنین در سال 58 از مؤسسان کمیته انقلاب اسلامی در نکا و همچنین با شروع کار سپاه، از مؤسسان سپاه در ساری بود.
با شروع فعالیت گروهکها در منطقه، پیشنهاد راهاندازی «گروه شهید» برای مقابله با خانههای تیمی ضدانقلاب را داد که با توجه به توانمندیها بهعنوان فرمانده عملیات سپاه ساری منصوب شد و در مبارزه با منافقان در ترکمنصحرا و گنبد بهعنوان فرمانده عملیات سپاه منطقه سه ـ گیلان و مازندران ـ وارد عمل شد.
پس از این گروهی به نام «گارد جنگل» را تشکیل داد که در حمله منافقان در شش بهمن آمل نقشآفرینی کردند و نقش مهمی برعهده داشتند.
* آغاز زندگی جنگی
محمدحسن با شروع جنگ در سال 59، وارد جبهه شد، بهیاد دارم که همان سال من به اتفاق او، همسر و دخترش سمیه که دو ساله بود، مشهد بودیم که اعلام کردند جنگ شده و ما سریع به مازندران آمدیم و محمدحسن هم بهعنوان اولین گروه اعزامی از نکا در منطقه سرپلذهاب در کنار سردار کمیل کهنسال در جبهه حاضر شد.
بعد از این مرحله که از سرپلذهاب برگشت، به مقابله با منافقان در گنبد، ترکمنصحرا و آمل پرداخت و بعد از پایان این غائله و ایجاد ثبات و آرامش در شمال کشور، در سال 61 مجدداً به جبهه برگشت و بهطور رسمی زندگی جنگیاش آغاز شد.
من متولد 1348 و محمدحسن متولد 1337 بود، در برخی از عملیاتها همراهش بودم، او به همراه خانواده در شهرک شهید بهشتی اهواز که خانواده فرماندهان در آنجا سکونت داشتند، ساکن شد، بهخاطر دارم که مادرم، زنداداشهایم و حتی خالهام برای دیدن آنها به اهواز میآمدند.
بهیاد دارم که هرگاه برای استراحت و یا گذراندن دوران نقاهت از مجروحیت به منزل میآمد، سعی میکرد از خانوادههای شهدا در شهرهای مختلف گیلان و مازندران دلجویی، سرکشی و به آنها رسیدگی کند؛ روزی به همراهش به منزل شهید معصومی در روستای قاجارخیل رفتیم، پدر شهید از او تقاضای رادیو کرد و او همان لحظه رادیویی که در اختیار داشت را به پدر شهید اهدا کرد تا اخبار جبهه و جنگ را دنبال کند.
* مجروحیتش را از ما مخفی میکرد
در سایه همین شاخصههای مهم رزمی، اعتقادی، مردمی و انسانی بود که سال 63 بهعنوان فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر ویژه 25 کربلا منصوب شد و در این مسئولیت خطیر با برنامهریزی دقیق، سازماندهی و جذب نیروهای توانمند، توانست اعتماد همگان را جلب کند؛ با وجود صلابت و جسارتی که داشت، بسیار رئوف و در قلب رزمندگان رسوخ کرده بود.
در عملیات کربلای پنج، با سردار شهید علیرضا بلباسی در خاکریز دوم بودیم که شهید بلباسی گفت: «برادرت دارد میآید.» از دور محمدحسن را دیدم که با قامتی رعنا، کلاهآهنی بر سر و گامهای بلند و استوار در حال آمدن است، در همین لحظه شهید بلباسی به من گفت: «موسی! کلاهت را به من بده که اگر طوسی مرا بدون کلاه ببیند، ناراحت میشود.» کلاهم را گرفت و من هم دنبال کلاه برای خود گشتم و بعد به منزل محمدحسن به اهواز رفتیم تا استحمام کنیم؛ شهید بلباسی و سید حبیب حسینی هم آمدند.
وقتی وارد حمام شدم تا دستی بر پشت محمدحسن بکشم، ناگاه دیدم که ترکش خورده و چرک کرده اما تا آن زمان با صبری که داشت، از ما پنهان کرده بود.
* لباس نیروها را میشست
پیروی از ولایتفقیه، از باورهای محمدحسن بود و همواره سفارش میکرد تا مادامی که این مردم قدردان ولیفقیه باشند، آسیبی به مملکت نمیرسد، در این راستا باید با ایمان، وحدت و همدلی گام بردارید، هیچگاه ولایت را تنها نگذارید.
بار آخری که با محمدحسن به خانه آمدیم، قبل از عید سال 66 بود که بعد از دیدوبازدیدهای نوروزی و سرکشی از خانوادههای شهدا، هفت فروردین سال 66 با همراهی او خواستیم به جبهه برگردیم، مادرم بسیار نگران بود و بهنوعی بیطاقتی میکرد، که محمدحسن گفت: «مادر و خانواده بیطاقتی میکنند، تو بمان و با من نیا.»
حلیمه عربزادهطوسی همسر سردار شهید محمدحسن قاسمیطوسی نیز در گفتوگو با خبرنگار فارس با اشاره به اینکه همسرش علاقه وافری به بسیجیان داشت و خود را یک بسیجی میدانست، اظهار کرد: هیچگاه خود را جدای از رزمندگان و بسیجیان نمیدید و رفتارش به گونهای بود که بسیجیها او را با عنوان «پدر» خطاب میکردند و حتی برخی مواقع لباس آنها را به خانه میآورد و میشست.
وی افزود: شهید غرق در نیکی و مهربانی و خلوص بود، عشق به پروردگار و خدمت به بندههای حضرتش، اوج ارادت او به خالق پاک بود که موجب شد به لقای پروردگارش برسد.
عربزادهطوسی با بیان اینکه شهید طوسی علاقه شدیدی به خانوادههای شهدا داشت و سرکشی از خانواده شهدا از برنامههای مهمش بود، افزود: هرگاه که از منطقه به مازندران سفر میکرد، همواره جویای احوال خانوادههای شهدا بود و در آخرین سفرش که نخستین عیدی بود که با هم بودیم، با او از رامسر تا علیآبادکتول از برخی خانوادههای شهدا دیدن کردیم.
* وقتی سمیه با تو باشد، من آرامش دارم
وی بیان کرد: روز آخری که میخواست به جبهه برود، به من گفت «من باید بروم، تو در هر شرایط مراقب دخترم سمیه باش، هر کجا هستی با او باش، وقتی سمیه با تو باشد، من آرامش دارم و هرگاه به مشکل برخوردی با پدر، مادر و برادرانم مشورت کن، من برای تو از خداوند استقامت و شهامت آرزو میکنم.» و اینچنین شد که رفت و به درجه رفیع شهادت رسید و آسمانی شد.
به گزارش فارس، سرانجام سردار سرلشکر شهید محمدحسن قاسمیطوسی فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر ویژه 25 کربلا در دشت خونین شلمچه در روز 18 فروردین ماه 66، به همراه یاران شهیدش «سردار شهید سید منصور نبوی فرمانده طرح و عملیات لشکر ویژه 25 کربلا و سردار شهید حمیدرضا نوبخت فرمانده تیپ سوم لشکر ویژه 25 کربلا» برای همیشه به خیل آسمانیان پیوست و بعد از هشت سال گمنامی در سال 74، تنها چند تکه استخوان از آن قامت رشیدش بازگشت و در گلزار شهدای طوسکلا تدفین شد؛ محمدحسین و محمدابراهیم، دو برادر دیگر این سرلشکر دلیر سپاه اسلام هستند که آنها نیز به شهادت رسیدند.
منبع: فارس