شهدای ایران shohadayeiran.com

یادداشتی بر کتاب «جشن فراموشی»؛
شماره هفتم کتاب «جشن فراموشی ها» میلاد عرفان‌پور که از سوی نشر سپیده باوران منتشر شده، بهانه ای است تا لحظاتی با...
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ میلاد عرفان پور از شاعران جوان و پرتکاپوی انقلاب اسلامی اس و کتاب جشن فراموشی او توسط انتشارات سپیده باوران منتشر شده است.

 

مهدی حیدری، دانشجوی دکتری ادبیات دانشگاه تهران بر این کتاب یادداشتی نوشته است که می خوانید.

 

شاد کردنِ مردم با آتشِ جگر، هنری است که فقط شاعران آن را خوب بلدند؛ شاعرانی که برای چند دقیقه هم که شده تو را از هیاهوی روزمرّه جدا و مهمان لحظات نابِ کشف و شهود می سازند؛ شاعرانی که به قول قیصر امین پور می توانند کوهستانی از اندوه ترینِ اندوه ها را بر دوشِ جان کِشند و دَم درنکِشند؛ همانان که هُرم درونشان، زبان و گوش را می سوزاند و مثل آتش چهارشنبه سوری خود شعله ور می گردند تا مایه سرور و نشاط مردم باشند:

 

«من مثل چهارشنبه آخر سال/ آتش به جگر دارم و مردم شادند»

 

میلاد عرفانپور، نخبه جوان روزگار ما از جنس چنین شاعرانی است، وی با انتشار مجموعه رباعیاتش که روز به روز علاقه مندان بیشتری می یابد، لحظاتی را برای درنگ و تامّل هنری توام با فهمی لطیف و عمیق در اختیار اهل ذوق قرار می دهد.

 

کتاب «جشن فراموشی ها»، شماره هفتم از مجموعه شعر امروز که از سوی نشر سپیده باوران منتشر شده، بهانه ای است تا لحظاتی با این مکث هنری همراه شویم.

 

به طور کلّی، مضامین این دفتر را می توان تحت عناوین عشق، تنهایی، انتقاد از نابرابری های اجتماعی، مرگ اندیشی، نگاه شاعرانه به طبیعت، عبادت و ولایت طبقه بندی کرد؛ هر چند اشعار زیبایی پیرامون موضوعات پراکنده (مثل حجاب، گذشت، دفاع مقدّس و ...) نیز در این مجموعه به چشم می آید.

 

اشک، طفلِ زبان بسته گویا، محورِ چند رباعی عاشقانه این دفتر قرار گرفته است. زلف پریشان، خالِ هندو و چشمان عسلی محبوب هم از عناصر دیگر این بخش هستند که شاعر با استفاده از شگردِ ایهام و تعلیق، آنها را در شعرش گنجانده و رباعیات تحسین برانگیزی خلق کرده است.

 

می دانیم که یکی از شاخصه های رباعیِ خوب این است که حرفِ اصلِ کاری را در مصراع آخر به خواننده منتقل کند و این ویژگی در بسیاری از ابیاتِ این دفتر جلوه گری می نماید. مثلاً:

 

«از آن خُم بسته انگبین می خواهم/ داروی شفای دل و دین می خواهم

 

ترمیمِ دلِ شکسته کار عسل است/ چشمان تو را برای این می خواهم»

 

 

یا:

 

«با خرمنی از بهانه ها می آمد/ در پاسخ تازیانه ها می آمد

 

طوفان که شکست برج و باروها را/ از سمت یتیم خانه ها می آمد»

 

 

چنان که در این بیت نیز دیدیم، عرفانپور با نگاهی تیزبین و اجتماعی، مسئله نابرابری و شکاف میان فقیر و غنی را به خوبی در این مجموعه مطرح می کند. او با توجّهِ ویژه به «یتیم»، به عنوان شخص ضعیف جامعه، او را در برابر برج سازانی قرار می دهد که جز پول چیز دیگری نمی شناسند. البتّه او در این باره نگاهی فراملّی و جهان وطنی دارد و همه زر اندوزان را در برابر همه مستضعفان می بیند و آرزو می کند:

 

«ای کاش دلم خوشه ای از گندم بود/ در دستِ گرسنگانِ آفریقایی»

 

می بینیم که شاعر چگونه زبان امروز را در اشعارش به کار گرفته است و حتّی کلماتی مانند «آفریقایی» را که کاربردش در رباعی، نازل به نظر میرسد، چنان در بطن شعر گنجانده که هیچ غرابتی ایجاد نکرده است.

مرگ اندیشی نیز از جلوه هایِ بارزِ جشن فراموشی هاست. شاعر، مرگ را به مثابه حادثه تکان دهنده ای می بیند که وصالِ قریب دنیایی را بعید می سازد و خواب سنگین ما جز با آن نمی شکند. از نظر او مرگ، جاده ای است که به خلاف همه جاده ها، پیران خمیده پشت در آن از جوانان چالاک سبقت گرفته اند و می توان برای رسیدن به آن لحظه شماری کرد، هرچند آدمی مانند سال های تقویم نیست که اجلش همواره سرِ وقت برسد. در مواجهه با مرگ، انسان نیز که خود را بار سنگینی بر شانه های زمین می بیند و حس می کند که آرامشِ تسبیحِ درخت و گل و رود را بر هم زده و کاری کرده که به قانون طبیعت برخورده است، چاره ای ندارد جز آن که بگوید:

 

«عمری به هوای دل خود زیسته ایم/ جان دادن ما برای او باشد کاش»

 

البته این نگاه عبرت آموز با مرگ نترسی نیز جمع می شود؛ چنان که دلتنگیِ وصل محبوب، از تنگدلیِ قبرها وحشت می زداید و با این طرز تفکر، می توان مانند عصا تا محضر مرگ پایکوبی کرد.

 

نگاهِ هنرمندانه به پدیده های طبیعت مثل خورشید و ماه که سرشار از حسن تعلیل است، به برخی از رباعی های این دفتر نمایِ خیالیِ جالبی داده است. مثلاً در این اشعار، خورشید با آن تاج و تخت، لباسِ خوابِ غروب به تن می کند و پشتِ کوه، در زیر چراغ خوابِ ظریف ماه، در خانه کوچ کلنگی اش استراحت می کند و یا مانند کسی که کلید خانه اش را گم کرده است، بر سر دیوار می رود (طلوع می کند). ماه نیز از دِهِ شب، نان سپید برای سفره ستارگان می آورد و با چادرِ حیا انگیزِ شب، سکه بی رواجش رونق می گیرد.

 

گنجاندن اصطلاحات شرعی و عبادی در شعر و پیوند دادن آنها با مضامین عاشقانه که به گونه ای بسیار طبیعی صورت پذیرفته، بر لطف کلامِ عرفانپور افزوده است. وی در اواخرِ این دفتر، با نگاهی ویژه به نماز، واژگان و عباراتی مانند «سبحان الله، ذکرِ مستحب، سجاده، تسبیح، نمازِ شب، نمازِ شکسته، سجده، مسجد، وضوخانه، رکعت و استغفار» را در اثنای شعر می گنجاند. این بینش تخیّلی که همراه با حسن تعلیل و نگاه هنری به طبیعت است از مهمترین ویژگی های زبان شعری عرفان پور است که از روح لطیف و بی آلایش او حکایت می کند، همان روحی که به قول سهراب، آب را می فهمد. مثلاً:

 

«از سجده و لذّت عبادت گفتی/ یا آیه ای از صبحِ قیامت گفتی

 

برگ از پی برگ بر زمین ریخته است/ ای باد چه در گوش طبیعت گفتی؟»

 

یا وقتی که عشق و شرع را به هم می آمیزد:

 

«دل معتکف سیاهی چشمانت/ جان صوفی خانقاهی چشمانت

 

یک عمر دلم شکسته خوانده ست نماز/ در مسجدِ بین راهیِ چشمانت»

 

اگر بخواهیم از برخی عیب های این مجموعه نیز سخن بگوییم، ناگزیر تکراری و کلیشه ای شدن مفاهیم، یکی از آن هاست. اگر شاعر در رباعیِ امروز حرف یا لحن تازه ای نداشته باشد و همان مضامینِ شعرِ سنّتی را تکرار کند، به زودی فراموش خواهد شد. در این دفتر گاه به ابیاتی برمی خوریم که یک مضمون آشنا را به گونه ای نه چندان متفاوت، بیان کرده و یا یادآوریِ برخی مثل های تکراری، تا حدّی تازگی و طراوتِ مضمون یابی های شاعر را خدشه دار نموده است. مثلاً به ابیات زیر توجّه کنید:

 

«خسران زده ایم و سرنوشتش این است/ آن کس که در آفتاب، یخ بفروشد»

 

«عشق تو به سینه راه خود بگشاید/ چون شعله که در جان نیستان افتد»

 

«امشب همه یاران قدیم آمده اند/ انصاف دهید جای غم هم خالی است»

 

که فرضاً می توان بیت آخر را با این بیت مولوی مقایسه کرد و اذعان نمود که چیز تازه ای ندارد:

 

«دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد/ جز غم که هزار آفرین بر غم باد»

 

در مجموع، این اثرِ عرفان پور گامی به جلو محسوب می شود. این دفتر کشکولی است که بسیاری از لحظات و تجربه های شخصی، اجتماعی و فرازمانی و فرامکانی در آن ثبت شده است و مطالعه آن در غوغای مشغله و گرفتاری، در مترو، اتوبوس، تاکسی و یا در حال استراحت، لحظه ای ما را از فضای سنگین شهر جدا می کند و نشان می دهد که هنوز «یک شاخه گل سرخ دهاتی مانده است».

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار