به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛پیرمرد سالها نذر كرده بود تا صاحب فرزند شود. حالا خانهاش پر شده بود از صدای گریه؛ هنوز خندیدن نمیدانست نوزاد. میخواست فردا او را ببرد تا عكسی از او به یادگار بگیرد. قاب عكس هم خریدهبود.
-«علی شیمیایی» در عراق، فرمانده عملیات بود. آن شب فرماندهان بار دیگر نقشه جنگ را مرور كردند. خلبانها در كابین نشستند. سنگینی ستارههایی كه قرار بود پس از عملیات بر دوش خلبانها فرود آید، حس خوشایندی داشت!
- به «احمد ناطقی» خبر دادند كه به موقعیت «حلبچه» برود برای عكاسی. به شهری از عراق كه به دست نیروهای ایرانی افتاده بود. احمد راه افتاد با كوله، دوربین و ماسك! خبرگزاری خواسته بود كه عكسها را سریع ارسال كند.
- نوزاد شیر نوشید. لباس نو پوشید. پدر با هر نگاهش به كودك، غم جنگ و جهان را از یاد میبرد. دوباره به قاب خالی عكس چشم دوخت.
-هواپیماها در آسمان به پرواز درآمدند. صدای آژیر! اضطراب را به چهره مردم نشاند. زنها دست از خانه تكانی نوروز كشیدند. علی شیمیایی در اتاق فرمان پك عمیقی به سیگارش زد. احمد ناطقی باتری دوربینش را عوض كرد. عمر خاور لباس پوشید. خلبانها منتظر فرمان بودند.
- عمر خاور كودكش را بغل كرد. علی شیمیایی خونسردانه فرمان حمله داد. خلبانها ماشه را فشردند. بوی لیمو آمد در آن صبح بیستوششمین روز اسفند 1366. «گاز خردل» هدیه نوروزی صدام بود به شهروندان كرد! تمام شهر، لیمو را نفس كشید. 5000 نفر بر زمین سرد و سوخته افتادند بیهیچ شكایتی!
-احمد به حلبچه رسید؛ انتظارش را هیچ نداشت؛ گویی مردم خوابشان برده بود در كوچه و خیابان. مبهوت از كوچهها عبور میكرد؛ به هر كودك زنده كه رسید بادكنكی داد! تا این كه به نوزادی رسید كه خنده را تازه آموخته بود. پدر، خود را سپر او كرده بود به امید... انگشت لرزان عكاس، شاتر دوربین را فشرد. نخستین عكس نوزاد در قاب وجدان جهان جای گرفت! عمر خاور و كودكش شدند شناسنامه شهر و5000 شهید بیشناسنامه.
و در آخر.... علی شیمیایی اعدام شد. خانه عمر خاور را موزه كردند. حمیده كوچك كه حالا بزرگ شده، هنوز چشم انتظار برادرش مانده است. احمد ناطقی عكسهایش را بعدها چاپ كرد. خبرگزاری اما هنوز منتظر عكسهای جدید از جنگهایی دیگر است.
منبع:جام جم