تطابق و مقايسه افراد، پديدهها و تحولات با نمونههاي تاريخي آن مسئله رايجي است كه در بيان آدمي به وفور يافت ميشود. رد يا تأييد ديدگاهها و استدلال جهت حقانيت يا ابطال آن معمولاً با رجوع به نمونههاي تاريخي اتفاق ميافتد.
به گزارش شهدای ایران،محمد قوچاني، سردبير مهرنامه در ويژهنامه نوروزي آن
تلاش زيادي نموده است تا از يك قافيه تنگ، مدلي اروپايي براي همافزايي و
همسويي دكتر ظريف و سردار سليماني بيابد.
واقعاً خوانش غربي چه كاربردي
براي اين تطبيق دارد؟ استفاده از واژههاي قلمبه سلمبه و آسمان ريسمان
كردن نظرات ماركس و قرينهسازي از بناپارت و بيسمارك براي قرابت ذهني
خواننده چه فايدهاي براي مخاطب امروز جامعه ايران دارد؟ بيماري روشنفكري
ما طبيعتاً فقط مختص خود روشنفكران نيست. برخي افراد ديگري هم داريم كه
دوست دارند در حوزه روشنفكري و تئوريك شناخته شوند و يكي از شاخصههاي آن
را استفاده از مفاهيم ناآشنا براي مردم بومي خود ميدانند.
وقتي شروع به خواندن سرمقاله مهرنامه ميكنيم، به اين واژهها كه پشت سر هم چيده شده است برميخوريم. «هلفدوني»، «بورژوازي»، «كاخ تويلري»، «كرابوليتسكي»، «كارل ماركس»، «لوئي بناپارت»، «بناپارتيسم اسلامي»، «سزاريسم»، «اسپارتاكوس»، «عصر مترنيخ»، «سوسياليستي»، «ليبراليستي»، «فاشيسم»، «پاتريمونياليسم»، «استاليني»، «سلطانيسم»، «دولت بناپارتي»، «رايشتاك»، «جمهوري وايمار»، «رئال پولتيك» و... علاوه بر آن براي تقريب به ذهن خوانندگان نسبت به جايگاه و مأموريت ظريف و سليماني، لوئي بناپارت را معادل سليماني و اتوفون بيسمارك را به عنوان پايهگذار رئالپولتيك و معادل ظريف استفاده نموده است. نسبت سپاه با سياست را كه تا ديروز چيز بدي بود، در گذشته مثبت دانسته است و نهايتاً اين دو فرد را با ديدگاههاي كارل ماركس و بناپارت و بيسمارك مقايسه ميكند و نتيجه ميگيرد كه اين مدل همان مدل فرانسه ديروز است.
اين همه زحمت و مقدمه براي اثبات چه چيزي به خواننده است؟ يعني همينطور به زبان ساده نقش همسو و تكميلكننده براي اين دو نفر قائل شويم، امكان ندارد؟ چرا! پس علت چيست. علت پرستيژ «دانايي» و آوردن مدل و القاي پژوهشي بودن مطلب به خواننده است. اما آنچه خواننده بومي دريافت ميكند، اينكه ذهن نويسنده مملو از داشتههايي است كه مال خودمان نيست. اگر قرار بود نمونههاي تاريخي را براي تقريب به اين روابط به كار بگيريم چه اشكال داشت، مثلاً عباسميرزا- اميركبير را در جنگهاي ايران و روس و ارزنهالروم مقايسه كنيم يا ولايتي و محسن رضايي را در جنگ تحميلي مقايسه كنيم. البته و متأسفانه ايشان تلويحاً در قافيهاي گرفتار شدهاند كه سيدضيا و رضاخان را نيز در مثالآوري بعد از بناپارت و بيسمارك از قلم نينداختهاند. بالاخره امروز نيروهاي سپاه نيروهاي لوئي بناپارت هستند و ظريف بيسمارك؟ يا نيروهاي جمهوري اسلامي و امام و انقلاب هستند؟ واقعيت اين است كه اين دو فرد به مانند آن دو فرانسوي داعيه خود بودن ندارند و قياس معالفارق است. اين دو سرباز ملت، رهبري و اسلام هستند و فقط انجام وظيفه ميكنند كه البته با خطكش روشنفكري اين ادبيات خندهدار و شايد توهينآميز جلوه نمايد.
*جوان
وقتي شروع به خواندن سرمقاله مهرنامه ميكنيم، به اين واژهها كه پشت سر هم چيده شده است برميخوريم. «هلفدوني»، «بورژوازي»، «كاخ تويلري»، «كرابوليتسكي»، «كارل ماركس»، «لوئي بناپارت»، «بناپارتيسم اسلامي»، «سزاريسم»، «اسپارتاكوس»، «عصر مترنيخ»، «سوسياليستي»، «ليبراليستي»، «فاشيسم»، «پاتريمونياليسم»، «استاليني»، «سلطانيسم»، «دولت بناپارتي»، «رايشتاك»، «جمهوري وايمار»، «رئال پولتيك» و... علاوه بر آن براي تقريب به ذهن خوانندگان نسبت به جايگاه و مأموريت ظريف و سليماني، لوئي بناپارت را معادل سليماني و اتوفون بيسمارك را به عنوان پايهگذار رئالپولتيك و معادل ظريف استفاده نموده است. نسبت سپاه با سياست را كه تا ديروز چيز بدي بود، در گذشته مثبت دانسته است و نهايتاً اين دو فرد را با ديدگاههاي كارل ماركس و بناپارت و بيسمارك مقايسه ميكند و نتيجه ميگيرد كه اين مدل همان مدل فرانسه ديروز است.
اين همه زحمت و مقدمه براي اثبات چه چيزي به خواننده است؟ يعني همينطور به زبان ساده نقش همسو و تكميلكننده براي اين دو نفر قائل شويم، امكان ندارد؟ چرا! پس علت چيست. علت پرستيژ «دانايي» و آوردن مدل و القاي پژوهشي بودن مطلب به خواننده است. اما آنچه خواننده بومي دريافت ميكند، اينكه ذهن نويسنده مملو از داشتههايي است كه مال خودمان نيست. اگر قرار بود نمونههاي تاريخي را براي تقريب به اين روابط به كار بگيريم چه اشكال داشت، مثلاً عباسميرزا- اميركبير را در جنگهاي ايران و روس و ارزنهالروم مقايسه كنيم يا ولايتي و محسن رضايي را در جنگ تحميلي مقايسه كنيم. البته و متأسفانه ايشان تلويحاً در قافيهاي گرفتار شدهاند كه سيدضيا و رضاخان را نيز در مثالآوري بعد از بناپارت و بيسمارك از قلم نينداختهاند. بالاخره امروز نيروهاي سپاه نيروهاي لوئي بناپارت هستند و ظريف بيسمارك؟ يا نيروهاي جمهوري اسلامي و امام و انقلاب هستند؟ واقعيت اين است كه اين دو فرد به مانند آن دو فرانسوي داعيه خود بودن ندارند و قياس معالفارق است. اين دو سرباز ملت، رهبري و اسلام هستند و فقط انجام وظيفه ميكنند كه البته با خطكش روشنفكري اين ادبيات خندهدار و شايد توهينآميز جلوه نمايد.
*جوان