جهادگران جهاد سازندگي در زمان جنگ به واقع سنگرسازان بيسنگري بودند كه در دوران 10ساله دفاع مقدس خوش درخشيدند.
شهدای ایران:جهادگراني كه در سنگر رزم و سازندگي مزد مجاهدتهاي خود را دريافت كردند. جهادگراني كه از دل انقلاب جوشيدند و با نداي منادي زمان راهي ميدان كارزار شدند. حكايت ما اين بار حكايت مادرانهاي است از جنس جهاد و شهادت. به بهانه اعزام نوروزي گروههاي جهادي و نزديكي به تحويل سال نو، به سراغ فاطمه سهپنجكوه مادر شهيدان مصطفي و مرتضي نعمتيجم رفتيم كه دو فرزند جهادگرش در 4 فروردين ماه 1361 و داخل يك اتومبيل مورد حمله جنگندههاي دشمن قرار گرفتند و همزمان به شهادت رسيدند. متن زير روايتهاي اين مادر صبور و مقاوم از فرزندان شهيدش است.
مادر پنج فرزند هستم كه دو تن از آنها يعني مصطفي و مرتضي نعمتيجم را به انقلاب و نظام اسلامي هديه كردم و اميدوارم ابا عبدالله(ع) شهداي من را هم در زمره شهداي كربلا قرار دهد. مصطفي متولد 1332 بود و مرتضي 1335، هيچ مادري نميتواند خاطرات فرزندانش را فراموش كند. خاطراتي كه از كودكانههايشان تا زمان شهادت بچهها را در بر ميگيرد و مرور همان خاطرات است كه باعث آرامشمان ميشود. پدر بچهها شغلش آزاد بود. ما خانوادهاي مذهبي بوديم و از اين رو توجه ويژهاي به رزق حلال داشتيم. من هم شاغل بودم. آموزشگاه خياطي داشتم. 33 سال كار خياطي كردم. ما همواره در زندگي به داشتههايمان راضي بوديم و هرگز حسرت زندگي ديگران را نخورديم. اهل اسراف و تجملگرايي هم نبوديم. خمس و زكاتمان را ميپرداختيم. حاج آقا خيلي مهربان و خوشاخلاق بود. بسيار هم اهل انفاق بودند. همواره در امور خير باني ميشدند.
تربيت قرآني
ما از همان ابتدا به پرورش و تربيت بچهها توجه ويژه داشتيم. در زماني كه هنوز انقلاب نشده بود بچهها در مجلس درس قرآن آقاي موسوي در خيابان ايران شركت داشتند و من به جرأت ميتوانم بگويم اين مسيري كه مصطفي و مرتضي به آن رسيدند را از همان روزها و ساعاتي گرفتند كه با قرآن همراه و مأنوس بودند.
عاشقان اهل بيت
خوب به خاطر دارم مصطفي و مرتضي خردسال بودند كه همراه پدرشان در مجالس عزاداري اباعبدالله و هيئتهاي مذهبي شركت ميكردند. اينها همه تأثير خودش را ميگذارد. اوايل انقلاب كه بزرگتر شده بودند وقتي به خانه ميآمدند، جوانان كوچه سراغشان را ميگرفتند و ساعتها با هم درباره امام خميني و انقلاب صحبت ميكردند. ميگفتند آنها بايد انقلاب و اسلام را بشناسند و يار و ياور نظام شوند.
قبل از پيروزي انقلاب، مصطفي و مرتضي فعاليتهاي انقلابي خود را آغاز كردند. به ويژه اينكه در راهپيمايي 17 شهريور در جمعه خونين، شهدا و مجروحان را با ماشين پيكاني كه داشتيم به بيمارستان منتقل ميكردند و پس از پيروزي انقلاب نيز اين فعاليتها به شكل ديگري ادامه پيدا كرد. از همان روزها كمكرساني و جهاد با روح آنها عجين شده بود. خانواده ما هم در زمان انقلاب و هم در زمان جنگ در پشتيباني جنگ فعاليت داشتند.
دانشجوي رزمنده
مصطفي سربازياش كه تمام شد در حالي كه دانشجوي رشته فيزيك بود راهي مناطق عملياتي شد. كارشناسياش را هم گرفت با خيالي آسوده رفت جبهه. مصطفي خيلي افتاده و مظلوم بود. بيتكبر بود. يك روز مصطفي هزار تومان به من داد و گفت حقوق من هزار تومان است كه آن را به فقرا بده. در حالي كه بسياري از مردم در نقاط مختلف كشور هستند و در محروميت به سر ميبرند و صحيح نيست كه من اين پول را براي خودم هزينه كنم. هر دويشان خوشصحبت و خوشبرخورد بودند.
بچهها هفتهاي يك بار از طرف جهاد سازندگي به مناطق محروم ميرفتند. آن زمان كه امام خميني(ره) دستور تشكيل جهاد سازندگي را دادند هر دو لبيك گفته و رفتند. آن زمان هر كس هر كاري كه از دستش برميآمد انجام ميداد. دنبال دريافت حقوق و مزايا و كسب درآمد نبودند.
از نخستين اقداماتي كه اين دو برادر شهيد انجام دادند، شناسايي مناطق روستايي بود. آنها در سال 59 شناسنامه روستايي را تدوين و آماري از آنها تهيه كردند.
مرتضي كه متولد 1335بود شب ميلاد امام زمان (عج) به دنيا آمد. فوق ديپلمش را در رشته ساختمان گرفته بود. مرتضي روحيه خيلي شادي داشت. با شروع جنگ تحميلي، مرتضي به عنوان مسئول تبليغات جهاد سازندگي مركزي و بسيج سپاه پاسداران منصوب شد.
ما هرگز مخالفتي براي حضور بچهها در جنگ نداشتيم. اما هيچ مادر و پدر شهيدي را پيدا نميكنيد كه بگويد عزيزم رفت كشته شد و من خوشحال شدم، نه! چون راه اينها راه درست و صراطشان منير است و براي اعتلاي دستاوردهاي انقلاب و نظام تلاش ميكردند، مسرور و خوشحاليم. شهادت عاقبتي است كه اميدوارم نصيب همه شود.
شهادت در يك زمان و يك مكان
آخرين باري هم كه ميخواستند به جبهه بروند 23 اسفند ماه 1360بود. بچهها آمدند پيش من و گفتند مامان براي عيد نوروز ميخواهيم برويم جبهه. رزمندگاني كه خسته شدند نفسي تازه كنند، ميخواهيم برويم كمك. عمليات فتحالمبين بود و هر دو را از زير قرآن رد كرده و راهي كردم. 13 روز از آنها خبري نداشتم تا اينكه خبر شهادتشان را برايمان آوردند.
از نحوه شهادتشان هم كه پرسيديم گفتند يك گروه رسانهاي از عكاسان و خبرنگاران را به منطقه برده بودند كه خودروشان مورد اصابت خمپاره دشمن قرار ميگيرد و هر دو با هم در يك نقطه و يك زمان به شهادت ميرسند. تركش به قلب مصطفايم اصابت كرده بود. بدنهايشان سوخته بود اما سربندهاي يا حسين (ع) كه بر پيشانيشان بسته بودند، سالم مانده بود. 4 فروردين ماه 1361 و در رقابيه محل و زمان آسماني شدن بچههايم است.
از اينكه چه مسئوليتي داشتند و در مناطق عملياتي چه كردند زياد مطلع نبوديم و نيستيم اما هر كس كه خبر شهادت آنها را ميشنيد ميگفت حق آنها چيزي جز شهادت نبود.
همه كارهايشان خالصانه و براي رضاي خدا بود. براي همين خدا هم آنها را با شهادت براي خود خريد. يك بار مصطفي به من گفت: مامان ميداني زماني كه امام حسين(ع) در كربلا بود چه گفت؟! گفتم فرمودند: «هل من ناصر ينصرني». مصطفايم گفت منظور امام اين بود بعد از اين چه كسي من را ياري خواهد كرد.
راهي بود كه خودشان در خدمترساني به مناطق محروم و جهاد در دوران جنگ انتخاب كردند. از شهادتشان هم هرگز احساس نارضايتي نكردم. ما به زينب كبري (س) اقتدا كردهايم و خدا را شاكرم كه آن سال خداوند بهترين عيدي را به من داد.
خيلي براي من مهم بود كه بچهها درس بخوانند اما آنها راهي جبهه دانشگاه شدند تا درس انسانسازي را در دانشگاه جبهه و مكتب حقيقي اسلام بياموزند، دانشگاهي كه نتيجه آزمونش تنها با شهادت همراه بود. برخي از خانواده شهداي جاويدالاثر همچنان منتظر بازگشت حتي تكهاي پلاك و اثري از فرزندانشان هستند. من ميخواهم بگويم، شهدا زندهاند. وقتي دلتنگ مصطفي و مرتضي ميشوم يك آرامشي به سراغم ميآيد كه ميدانم به خاطر حضور آن دو پاره تنم است.
همه اينها هم از ولايتپذيري بچهها نشأت ميگيرد. اگر ولايتپذيري نبود، اينها راه به جايي پيدا نميكردند. شهدا همه چيز را در يگانگي خدا و ولايت فقيه ميديدند. به جرأت ميتوانم بگويم كسي كه ولايت فقيه را قبول ندارد هيچ چيز را قبول ندارد.
اسم امام خميني (ره) كه ميآمد و هر امري كه ميكردند، رزمندها سريع دست به كار ميشدند. هيچ چيز را با شهادت نميشود مقايسه كرد هيچ خبري بهتر از شنيدن خبر شهادت نيست.
* روزنامه جوان
مادر پنج فرزند هستم كه دو تن از آنها يعني مصطفي و مرتضي نعمتيجم را به انقلاب و نظام اسلامي هديه كردم و اميدوارم ابا عبدالله(ع) شهداي من را هم در زمره شهداي كربلا قرار دهد. مصطفي متولد 1332 بود و مرتضي 1335، هيچ مادري نميتواند خاطرات فرزندانش را فراموش كند. خاطراتي كه از كودكانههايشان تا زمان شهادت بچهها را در بر ميگيرد و مرور همان خاطرات است كه باعث آرامشمان ميشود. پدر بچهها شغلش آزاد بود. ما خانوادهاي مذهبي بوديم و از اين رو توجه ويژهاي به رزق حلال داشتيم. من هم شاغل بودم. آموزشگاه خياطي داشتم. 33 سال كار خياطي كردم. ما همواره در زندگي به داشتههايمان راضي بوديم و هرگز حسرت زندگي ديگران را نخورديم. اهل اسراف و تجملگرايي هم نبوديم. خمس و زكاتمان را ميپرداختيم. حاج آقا خيلي مهربان و خوشاخلاق بود. بسيار هم اهل انفاق بودند. همواره در امور خير باني ميشدند.
تربيت قرآني
ما از همان ابتدا به پرورش و تربيت بچهها توجه ويژه داشتيم. در زماني كه هنوز انقلاب نشده بود بچهها در مجلس درس قرآن آقاي موسوي در خيابان ايران شركت داشتند و من به جرأت ميتوانم بگويم اين مسيري كه مصطفي و مرتضي به آن رسيدند را از همان روزها و ساعاتي گرفتند كه با قرآن همراه و مأنوس بودند.
عاشقان اهل بيت
خوب به خاطر دارم مصطفي و مرتضي خردسال بودند كه همراه پدرشان در مجالس عزاداري اباعبدالله و هيئتهاي مذهبي شركت ميكردند. اينها همه تأثير خودش را ميگذارد. اوايل انقلاب كه بزرگتر شده بودند وقتي به خانه ميآمدند، جوانان كوچه سراغشان را ميگرفتند و ساعتها با هم درباره امام خميني و انقلاب صحبت ميكردند. ميگفتند آنها بايد انقلاب و اسلام را بشناسند و يار و ياور نظام شوند.
قبل از پيروزي انقلاب، مصطفي و مرتضي فعاليتهاي انقلابي خود را آغاز كردند. به ويژه اينكه در راهپيمايي 17 شهريور در جمعه خونين، شهدا و مجروحان را با ماشين پيكاني كه داشتيم به بيمارستان منتقل ميكردند و پس از پيروزي انقلاب نيز اين فعاليتها به شكل ديگري ادامه پيدا كرد. از همان روزها كمكرساني و جهاد با روح آنها عجين شده بود. خانواده ما هم در زمان انقلاب و هم در زمان جنگ در پشتيباني جنگ فعاليت داشتند.
دانشجوي رزمنده
مصطفي سربازياش كه تمام شد در حالي كه دانشجوي رشته فيزيك بود راهي مناطق عملياتي شد. كارشناسياش را هم گرفت با خيالي آسوده رفت جبهه. مصطفي خيلي افتاده و مظلوم بود. بيتكبر بود. يك روز مصطفي هزار تومان به من داد و گفت حقوق من هزار تومان است كه آن را به فقرا بده. در حالي كه بسياري از مردم در نقاط مختلف كشور هستند و در محروميت به سر ميبرند و صحيح نيست كه من اين پول را براي خودم هزينه كنم. هر دويشان خوشصحبت و خوشبرخورد بودند.
بچهها هفتهاي يك بار از طرف جهاد سازندگي به مناطق محروم ميرفتند. آن زمان كه امام خميني(ره) دستور تشكيل جهاد سازندگي را دادند هر دو لبيك گفته و رفتند. آن زمان هر كس هر كاري كه از دستش برميآمد انجام ميداد. دنبال دريافت حقوق و مزايا و كسب درآمد نبودند.
از نخستين اقداماتي كه اين دو برادر شهيد انجام دادند، شناسايي مناطق روستايي بود. آنها در سال 59 شناسنامه روستايي را تدوين و آماري از آنها تهيه كردند.
مرتضي كه متولد 1335بود شب ميلاد امام زمان (عج) به دنيا آمد. فوق ديپلمش را در رشته ساختمان گرفته بود. مرتضي روحيه خيلي شادي داشت. با شروع جنگ تحميلي، مرتضي به عنوان مسئول تبليغات جهاد سازندگي مركزي و بسيج سپاه پاسداران منصوب شد.
ما هرگز مخالفتي براي حضور بچهها در جنگ نداشتيم. اما هيچ مادر و پدر شهيدي را پيدا نميكنيد كه بگويد عزيزم رفت كشته شد و من خوشحال شدم، نه! چون راه اينها راه درست و صراطشان منير است و براي اعتلاي دستاوردهاي انقلاب و نظام تلاش ميكردند، مسرور و خوشحاليم. شهادت عاقبتي است كه اميدوارم نصيب همه شود.
شهادت در يك زمان و يك مكان
آخرين باري هم كه ميخواستند به جبهه بروند 23 اسفند ماه 1360بود. بچهها آمدند پيش من و گفتند مامان براي عيد نوروز ميخواهيم برويم جبهه. رزمندگاني كه خسته شدند نفسي تازه كنند، ميخواهيم برويم كمك. عمليات فتحالمبين بود و هر دو را از زير قرآن رد كرده و راهي كردم. 13 روز از آنها خبري نداشتم تا اينكه خبر شهادتشان را برايمان آوردند.
از نحوه شهادتشان هم كه پرسيديم گفتند يك گروه رسانهاي از عكاسان و خبرنگاران را به منطقه برده بودند كه خودروشان مورد اصابت خمپاره دشمن قرار ميگيرد و هر دو با هم در يك نقطه و يك زمان به شهادت ميرسند. تركش به قلب مصطفايم اصابت كرده بود. بدنهايشان سوخته بود اما سربندهاي يا حسين (ع) كه بر پيشانيشان بسته بودند، سالم مانده بود. 4 فروردين ماه 1361 و در رقابيه محل و زمان آسماني شدن بچههايم است.
از اينكه چه مسئوليتي داشتند و در مناطق عملياتي چه كردند زياد مطلع نبوديم و نيستيم اما هر كس كه خبر شهادت آنها را ميشنيد ميگفت حق آنها چيزي جز شهادت نبود.
همه كارهايشان خالصانه و براي رضاي خدا بود. براي همين خدا هم آنها را با شهادت براي خود خريد. يك بار مصطفي به من گفت: مامان ميداني زماني كه امام حسين(ع) در كربلا بود چه گفت؟! گفتم فرمودند: «هل من ناصر ينصرني». مصطفايم گفت منظور امام اين بود بعد از اين چه كسي من را ياري خواهد كرد.
راهي بود كه خودشان در خدمترساني به مناطق محروم و جهاد در دوران جنگ انتخاب كردند. از شهادتشان هم هرگز احساس نارضايتي نكردم. ما به زينب كبري (س) اقتدا كردهايم و خدا را شاكرم كه آن سال خداوند بهترين عيدي را به من داد.
خيلي براي من مهم بود كه بچهها درس بخوانند اما آنها راهي جبهه دانشگاه شدند تا درس انسانسازي را در دانشگاه جبهه و مكتب حقيقي اسلام بياموزند، دانشگاهي كه نتيجه آزمونش تنها با شهادت همراه بود. برخي از خانواده شهداي جاويدالاثر همچنان منتظر بازگشت حتي تكهاي پلاك و اثري از فرزندانشان هستند. من ميخواهم بگويم، شهدا زندهاند. وقتي دلتنگ مصطفي و مرتضي ميشوم يك آرامشي به سراغم ميآيد كه ميدانم به خاطر حضور آن دو پاره تنم است.
همه اينها هم از ولايتپذيري بچهها نشأت ميگيرد. اگر ولايتپذيري نبود، اينها راه به جايي پيدا نميكردند. شهدا همه چيز را در يگانگي خدا و ولايت فقيه ميديدند. به جرأت ميتوانم بگويم كسي كه ولايت فقيه را قبول ندارد هيچ چيز را قبول ندارد.
اسم امام خميني (ره) كه ميآمد و هر امري كه ميكردند، رزمندها سريع دست به كار ميشدند. هيچ چيز را با شهادت نميشود مقايسه كرد هيچ خبري بهتر از شنيدن خبر شهادت نيست.
* روزنامه جوان