شهدای ایران shohadayeiran.com

اسفند سال 65 بود، ابراهیم که برای رفتن به جبهه دلش لک زده بود، تنها راه کسب اجازه از پدر و مادر برای حضور در جبهه را کمک به خانه تکانی شب عید دید.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ ابراهیم که دلش نمی خواست، بدون اذن پدر و مادر عازم جبهه های جنگ حق علیه باطل شود، هر کاری می کرد تا دل آنها را بدست آورد، فرش ها را می شست، خرید خانه می کرد و مدام می گفت، مادر دیگر چکار باید انجام دهم.

مادر هم در جواب او می گفت: این همه رفتی بس نیست؟ دیگر بمان به درسهایت برس پسر!

اما ابراهیم می گفت: جبهه به ما نیاز دارد، امام(ره)مرتب به جوانان می گوید که به جبهه بروند، بگذار بروم مادر جان.

مادر کمی مکث می کند و می گوید: خوب، برو.

ابراهیم از شادی بالا می پرد، انگار منتظر همین کلمه بود، وسایلش را از مدت ها پیش آماده کرده بود، ساکش را برداشت و گفت: خداحافظ.

او حتی فرصت نداد تا بدرقه اش کنند، مادر تا رفت قرآن بیاورد، ابراهیم رفته بود.



**

پنجمین روز تیر ماه سال 42 ابراهیم در خانه ای مملو از نور قرآن به دنیا آمد، ضمن تحصیل در فعالیت های مذهبی هم شرکت می کرد، رشته تحصیلی اش برق و الکترونیک در هنرستان بود و با معدل بالا دیپلم گرفت.

ابراهیم تحصیل در رشته علوم اسلامی را از مدرسه شهید بهشتی در خیابان مروی شروع کرد و از حوزه مدرک معادل لیسانس گرفت. ظرف سه ماه درس خواند و با همت بسیار در رشته تجربی دیپلم گرفت و در رشته بهداشت محیط کار در دانشگاه تهران پذیرفته شد.

آشنایی او به زبان عربی، آلمانی، انگلیسی و علاقه اش به حفظ قرآن، او را از سن 18 سالگی به رشته حفظ قرآن کشاند.

فعالیت های فرهنگی شهید در پادگانˈنصرˈ و مدرسه از او معلمی توانا ساخته بود، شهید ضمن کار و انجام امور عادی، برنامه های روزانه عبادت و خودسازی برای خود نوشته بود که اگر روزی موفق به انجام آن نمی شد، جریمه اش یک روز روزه بود.

خودسازی و بزرگی شهید باعث شده بود تا یکی از اراذل و اوباش محل دست از شرارت بر دارد و همواره صحبت شهید را به خاطر بسپارد که به او گفته بود، تو خیلی بزرگوارتر از این هستی که بایستی وسط خیابان و به زن و بچه های مردم ناسزا بگویی و جسارت کنی.

طرف از همان زمان چاقویش را به ابراهیم داد و سر براه شد.



**

23 روز از اسفند ماه و رفتن ابراهیم به جبهه می گذشت که عملیات کربلای 4 آغاز شد، ابراهیم لشکری نژاد، شهید ˈحبیب غنی پورˈو تعدادی از دانشجویان جزو نیروهای خط شکن بودند که در یک خط و کنار هم بسوی دشمن شلیک می کردند.

یکی می زد و می نشست و بلافاصله نفر بعدی بلند می شد. همین که ابراهیم از جا بلند می شود، گلوله آر.پی.جی صورتش را می برد.

حجم سنگین آتش مانع از انتقال شهدا می شود و هفت روز بعد از عملیات کربلای 5 پیکر شهید را به عقب منتقل می کنند تا در جوار دوستان شهیدش آرام بگیرد.



** وصیت نامه شهید

در بخشی از وصیت نامه شهید آمده است:

در تکوین ما چه نگاشته ای؟ نمی دانم اما همچون مخاطبی آشنا تو را می خوانم، همچون یاری دیرین تو را می شناسم و با ذره ذره وجودم که از وجود توست می یابمت.



** فرازی از سخنان شهید ابراهیم لشکری نژاد

نمی خواهم مرا از فیض عظما لقائت، همچون مغضوبین و ضالین محروم داری و از طی طریق صراط المستقیم دورم بداری، مرا با تمام کاستی ها و نقایص پذیرا باش. آمین یا رب العالمین.

منبع:ایرنا

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار